جنگ ايران و روس و نقش علما (2)
اما نام دو نفر، به عنوان مخالفان شروع جنگ در تاريخ آمده است:
.1 معتمد الملك، معروف به نشاط.
.2 ابوالحسن ايلچى، وزير امور خارجه. (29)
ممكن است نشاط در ادعاى خود صادق بوده باشد، اما در صداقت ابوالحسن ايلچى، ترديد وجود دارد. درباره ايلچى گفتهاند: از حكومت انگليس مقررى دريافت مىكرده و شخص فاسد و عياشى بوده است (30) و اين چنين شخصى، نمىتوانسته استقلال رأى داشته باشد و به جز آنچه انگليس به وى ديكته مىكرده، سخنى بگويد و سياستى پيشه كند.
سببها و انگيزههاى جنگ دوم
.1 احساس بىنيازى از قرارداد و جبران شكست:
سعيد نفيسى در اين باره اظهار نظر مىكند كه مىشود بخشى از آن را: «دربار ايران، آشكارا و پنهان تهيه جنگ ديگر مىديده» پذيرفت كه با نشانهها و قرينههاى تاريخى سازگار است؛ اما آن بخش از ديدگاه وى را: «عباس ميرزا به اصرار دربار و پدرش، تن به اين جنگ داده» نمىتوان پذيرفت كه با نشانهها و قرينههاى تاريخى سازگارى ندارد:
«در فاصله ميان اين دو جنگ؛ يعنى مدت 13 سال و يك ماه و يازده روز، ظاهرا صلح در ميان ايران و روسيه برقرار بوده است. اما چنان كه پس از اين خواهد آمد، در اين مدت، دربار ايران، گاهى آشكار و گاهى پنهان، تهيه جنگ ديگرى را مىديده است، ناچار، دولت روسيه نيز كه ازجزئيات آگاه بوده، غافل ننشسته و كاملا مراقب اوضاع بوده است....
و تنها همان غرورى كه هميشه دربار فتحعلى شاه را در مىگرفت و حسابى در ميان نبود، مدار كارها بود.
عباس ميرزا، نايبالسلطنه، داناتر و بيناتر از آن بوده است كه متوجه ناتوانى لشكريان خود نشود؛ اما از قراين پيداست كه در برابر اصرار دربار پدرش، چارهاى جز تسليم نداشته است.» (32)
.2 پيروزى بر عثمانى :
دولت ايران، پيروزى بر تركان عثمانى را نشانه توانايى و برترى نظامى خود انگاشت؛ از اين روى، با عثمانى از در صلح و سازش درآمد، تا در نبرد با روس مشكلى نداشته باشد و گامهاى بلندى، با اين كه به پيروزى دست يافته بود، در راه صلح با عثمانى برداشت، از جمله برداشتن شرط گرفتن خراج از دولت عثمانى بود. اين، از آن روى بود تا با خاطرى آسوده و به دور از دغدغه جبههعثمانى، شهرها و سرزمينهاى خود را از چنگ روس به در آورد و با قدرتى برتر، هم در خارج و هم در داخل قدبرافرازد.
«فتح على شاه شرايط صلح را به وسيله قاسم خان هنگ، سفير ايران در استانبول به اطلاع سلطان عثمانى رساند واز آن جمله، پرداخت خراج ساليانه به دولت ايران بود؛ اما تركان، آن را نپذيرفتند و نجيب پاشا نام را با نامهاى، كه شامل مواد عهدنامه بود، با سفير ايران، به تهران فرستادند.
چنان مىنمايد كه فتحعلى شاه، در اين موقع، در انديشه جنگ دوم با روسيه بوده است كه دو سال بعد در گرفت و براى آن كه تهيه آن جنگ شوم را ببينند، صرفه در اين ديده است كه از خراج بگذرد و زودتر با دولت عثمانى صلح كند.» (34)
.3 مرگ الكساندر اول، تزار روسيه :
.4 اختلاف مرزى :
از موردهاى اختلاف، سرزمين و ناحيه گوگچه، شمال آن و نقطههاى مرزى قرهباغ بود.روسيه، در گاه جنگ ايران با عثمانى، از فرصت استفاده كرد و چندين نقطه از سرزمينهاى ايران را، مانند بالغلو، گونى و گوگچه را به سال 1240، به قلمرو خود افزود و اين برخلاف عهدنامه گلستان بود. ايران، به اين حركت اعتراض كرد و براى بازپس گيرى اين بخش به تلاش برخاست و مذاكرههايى نيز بين دو طرف انجام گرفت، اما نتيجهاى به دست نيامد.
دربار ايران، در 10 ربيعالاول 1241/23 اكتبر 1821، ميرزا صادق مروزى را براى گفتو گو به روسيه فرستاد كه با مرگ الكساندر، گفتو گوها ناتمام ماند و نماينده ايران، بدون گرفتن نتيجه، در رمضان /1241مارس 1836، وارد تهران شد.
شمارى، بر اين نظرند كه اين اختلاف مرزى، سبب گرديد كه دو كشور دوباره با هم درگير شوند . (36)
.5 نيرنگ و دستان كشورهاى اروپايى :
از اين روى، پيمان سرى بين انگليس و روس بر سر تقسيم ايران و عثمانى، به سال 1241ه.ق .1826/ ميلادى بسته شد: (37)
«جنگ اخير ايران با دولت روس، در ظاهر روى همان اختلافات حدود سرحدى بود، ولى باطن امر پيداست كه نقشه تقسيم ايران، با نقشه تقسيم ممالك عثمانى، در يك موقع و براى يك مقصود، به طور سرى، تهيه شده بود.» (38)
.6 پافشارى علماى دين :
اينان به همين بسنده نكرده، به سيد مجاهد بهتان زدهاند كه در گاه سخن از انگيزه علما از شركت در جنگ، در اين باب، به شرح به بيان انگيزهها و رد و نقد شبههها خواهيم پرداخت .
انگيزه عالمان دين از شركت در جنگ
از دست رفتن بخش گستردهاى از ايران در جنگ اول ايران و روس، زير سلطه و سيطره كفر در آمدن شهرها و سرزمينهاى مسلماننشين، در عذاب اليم بودن مسلمانان در زير بيرق كفر، گريهها و نالهها، آه و فغانهاى مسلمانان اسير، جدايى افتادن بين خانوادهها، افرادى از اعضاى يك خانواده آن سوى مرز و افرادى اين سوى مرز، خبرهاى ناگوارى كه به علما مىرسيد و بر سر زبانها جارى بود از شكنجه و بىحرمتى به مسلمانان، وادار كردن آنان به انجام كارهاى خلاف اسلام، رها كردن دين خود و... پيامها و نامههاى غمانگيز و دلگدازى كه مردمان اسير در چنگ كافران براى علما مىفرستادند و...سبب گرديد كه عالمان و فقيهان و روحانيان، در نگرانى شديد به سر برند و در پى چاره كار باشند و براى گشودن اين گره كور، به تلاش برخيزند. دولت ايران، كه سخت در تنگنا بود و ضعيف، از اين مجال استفاده كرد و بر آن شد كه با پشتيبانى عالمان دين از اين گرداب سهمگين به درآيد و با انگيزش و انگيختگى كه عالمان در مردم و جامعه پديد مىآوردند، از نيروى بىكران مردمى، حتى سرزمينهاى اشغالى، بهره برد و در برابر روس تزار، بايستد.
از اين روى دربار در يك حركت برنامهريزى شده و بزرگ، علما را به طور دقيق در جريان حال و روز مردم در سرزمينهاى اشغالى گذاشت و خواهان حضور و شركت يك يك عالمان دين در جبهههاى نبرد شد و فتحعلى شاه در نامهاى از آقا سيد محمد مجاهد خواست كه فرماندهى سپاه را به عهده بگيرد. (39)
دربار و عباس ميرزا، در اين حركت، هيچ گاه به علما نگفتند، سپاه ايران از چنان سامان و نسقى كه بتوانند به هماوردى روس برخيزند، بهره ندارند، بلكه زمان را و توان و نيرو و آمادگى از هر جهت، براى علما، مناسب مىنماياندند.
افزون بر اين، دربار، به ويژه عباس ميرزا تلاش مىورزيد به علماى جوياى خبر از حال و روز مردم سرزمينهاى اشغالى، گزارشهايى و از وحشىگريها و جنايتها و آدمكشيهاى روسها، علما را آگاه سازند. از جمله عباس ميرزا از جنايت روسها در گاه دستاندازى به گوگچه براى علما، گزارشهايى فرستاده است. (40)
البته علما، با پيوند ژرفى كه با مردم داشتند، از رخدادها آگاهى مىيافتند. مردم، گرفتاريهاى خود و ديگران را به بهترين وجه به آنان گزارش مىدادند و علما، بدون اين كه نيازى به گزارشهاى دربار داشته باشند، در جريان رويدادها قرار مىگرفتند.
شمارى از نويسندگان و تاريخ نگاران نوشتهاند: خانهايى كه از قفقاز و جاهاى ديگر سرزمينهاى اشغالى به ايران گريخته بودند، چون روسها ملكهاى آنان را مصادره كرده بودند، تلاش مىورزيدند كه گزارشهايى از درد و غم مردم و جنايتهاى روسها به علما بدهند، تا مگر چارهاى انديشيده شود. (41) اگر آنها را جز گزارشهاى مردمى بينگاريم، مشكلى پديد نمىآورد و ممكن است چنين چيزى باشد؛ اگر هدف اينان، كه چنين سخنى نوشته و گفتهاند اين باشد كه از جمله گزارش دهندگان به علما، خانهاى جان سالم به دربرده و مال باخته است، بسان بسيارى از مردم ديگر، سخنى است پذيرفته و ممكن است كه درست باشد؛ اما، اگر هدف اينان، در اين مطلب اين باشد كه خانها، با گزارشهاى غمانگيز و دلگداز خود، علما را برانگيختند و به شور و هيجان آوردند و آنان، بدون مطالعه و در نظر گرفتن وضع اسفبار ايران از نظر سياسى ، اقتصادى و نظامى و برترى روس، به دولت فشار آوردند كه با روسيه وارد جنگ شود، سخنى است نادرست؛ زيرا علماى بزرگى كه صاحب نقش و فتوا در آن روزگار بودند كه يك يكآنان را نام برديم، به گواه آثار و اظهار نظر ديگران درباره آنان و موضعگيريها و مشى سياسى و اجتماعى و سخنانى كه از آنان نقل شده، انسانهاى آگاه، خردمند، داراى بينش بالا و آشناى به مسائل سياسى و مسائل بينالمللى بودهاند و چنين نبوده كه فريب چند خان مال باخته و فرارى را بخورند و با احساسات و بدون خردورزى، در قضيهاى چنين پيچيده پا جلو بگذارند و دولت را وا دارند كه به جنگ با روسها برخيزد.
از تاريخ بر مىآيد كه عالمان دين از راههاى گوناگون كسب خبر مىكردهاند و يا به آنان گزارش مىرسيده است:
.1 مردم سرزمينهاى اشغالى.
.2 علماى شهرهاى اشغالى و گرفتار و زير سلطه روس.
.3 دولت، بويژه شخص عباس ميرزا.
حاجى شفيعا، از شاگردان نامور سيد مجاهد، در روضة البهيه مىنويسد:
«چون دولت روسيه بر شهرهاى مسلمانان، مانند: دربند، قبه، گنجه، شيروان و غير آن، استيلا يافت، مسلمانان، وضع خود را براى آن جناب نگاشتند كه: كفاربر شهرهاى ما غلبه نموده و به ما دستور مىدهند كه كودكان خود را براى آموزش دين و شريعت، نزد معلمان آنها بفرستيم و ما را بر ترك قرآن و رفتن به مساجد و رها كردن ديگر شعائر دينى مجبور مىنمايند.
از اين روى، آن جناب فرمان جهاد داد و سيد استاد، خود، با جماعت بسيارى از علما و طلاب و متدينين و صالحان، به جنگ رفتند.» (42)
در فارسنامه ناصرى درباره گزارش علماى شهرهاى ايرانى زير سلطه روس آمده است:
«در زمانى كه روسيه در ولايات گنجه و قراباغ و شيروانات تسلط يافتند، متعرض ناموس مسلمانان شدند و اين، توسط علماى آن بلاد، به عرض جناب مجتهد الزمان، آقا محمد اصفهانى، ساكن عتبات عاليات رسيد و جناب، تكليف شرعى خود و مسلمانان را در جهاد با كفار روسى دانست .... در ابتدا آخوند ملا رضا خوئى آذربايجانى معتمد خود را، كه مردى سخن آفرين بود، با صورت حكم وجوب جهاد به دربار ايفاد داشت و حضرت شهريارى، به حكم شرع مطهر رضا در داد . ملا محمد رضا را با مراتب رضامندى به خدمت جناب آقا سيد محمد باز فرستاد و جناب [ايشان] با جماعتى از مروجين دين مبين، در اوائل ماه شوال اين سال 1241، وارد تهران گرديد.» (43)
از اين گزارش به دست مىآيد علما از وضع اسفبار، غمانگيز و پرسوز و گداز مردم زير سلطه و سيطره روس از راه گزارشهاى مردمى و علماى گرفتار در سرزمينهاى اشغالى آگاه شده، بنابر نظر شرعى خود، رهاندن آنان را از زير سلطه روس و آزادى سرزمينهاى جدا شده از ايران را، تكليف شرعى مسلمانان و واجب دانسته و دربار را، با فرستادن ملارضا خوئى، از فتواى خود آگاهانده است و دربار نيز، چون فتواى سيد مجاهد را هماهنگ با ديدگاهها و برنامهها و سياستهاى خود ديده، آن را پذيرفته و از نمايندهسيد و سپسها از خود سيد به گرمى استقبال كرده است.
در روضة الصفا نيز مانند اين گزارش آمده است. (44)
رضاقلى خان هدايت، سبب و انگيزه علماى دين و فقيهان را از فتواى جهاد، بدرفتاريهاى روسها با مسلمانان دانسته است:
«علماى اسلام، از سوء سلوك روسيه و مسلمانان گنجه و قراباغ و تعرض به عرض و ناموس ايشان، اطلاع يافتند و به وجوب جهاد، فتاوى و احكام نگاشتند.» (45)
محمد تقى سپهر، به شرح، از اين جريان و رخداد گزارش داده و گزارشگران را چاكران عباس ميرزا دانسته است:
«شاهنشاه ايران، در كيفر جماعت روسيه، يك جهت شد؛ چه از اين پيش، نقض عهد ايشان و در آمدن به قلعه بالغ لوى ايروان به شرح رفت و هم در اين مدت، از درازدستى با زنان و اخذ اموال مردم، خوددارى نمىنمودند. اين حديث، به دست بعضى از چاكران نايبالسلطنه، كه از مصالحه با روسيه دل نگران بودند، گوشزد آقا سيد محمد اصفهانى گشت و او به شاهنشاه ايران نگاشت كه اين هنگام، جهاد با جماعت روسيه فرض افتاده، شهريار تاجدار فرمود كه : ما پيوسته به انديشه جهاد، شاد بودهايم و خويشتن را از بهر ترويج دين و رونق شريعت نهادهايم.
جناب آقا سيد محمد [پس از آن] از عتبات، در عشر آخر شوال المكرم، وارد تهران شد و عظيم گرامى بداشت. و زيادت سيصد هزار تومان زر مسكوك از خزانه خاص باز كرد، تا در تجهيز لشكر به كار شود. پس آقا سيد محمد، دل شاد كرد و با هر يك ازعلماى ايران مكتوبى نگارد كه به حضرت شهريار گرد آيند و مردم را از بهر جهاد، تحريص كنند.» (46)
ادامه دارد ...
پی نوشت ها :
v
.29 ناسخ التواريخ، ج1/366؛ شرح حال رجال ايران، مهدى بامداد، ج2/320، زوار.
.30 تاريخ تحولات سياسى و روابط خارجى ايران، ج1/143 142؛ سياستگران دوره قاجار، خان ملك ساسانى، ج2/121، بابك، تهران؛ حقوق بگيران ايران در انگليس، اسماعيل رائين43/ 57، جاويدان، تهران؛ تاريخ روابط سياسى ايران و انگليس در قرن 19، ج1/ .338
.31 تاريخ تحولات سياسى و روابط خارجى ايران، ج1/ .170
.32 تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، ج2/ .5
.33 تاريخ تحولات سياسى و روابط خارجى ايران، ج1/ .178
34.تاريخ اجتماعى و سياسى ايران، ج2/ .302
35.همان146/؛ تاريخ تحولات سياسى و روابط خارجى ايران، ج1/ .183
.36 تاريخ تحولات سياسى و روابط خارجى ايران، ج1/ .181
37.تاريخ روابط سياسى ايران و انگليس، در قرن19، محمود محمود، ج1/270، اقبال، تهران .
.38 همان، ج1/ .263
.39 دين و دولت در ايران149/.
.40 همان، ناسخ التواريخ، ج1/ .363
.41 دين و دولت در ايران 148/؛ روضات الجنات، محمد باقر خوانسارى، ج7/146، اسماعيليان، قم.
.42 الروضة البهيه، ميرزا شفيع14/؛ چاپ سنگى؛ نهضت روحانيون ايران، على دوانى، ج1/56، انتشارات بنياد امام رضا؛ فوائدالرضويه، شيخ عباس قمى582/.
.43 فارسنامه ناصرى، ميرزا حسن حسينى فسايى، تصحيح و تحشيه از دكتر منصور رستگارى فسائى، ج1/28، امير كبير، تهران.
.44 روضة الصفا، رضا قلى خان هدايت، ج9/ .642
.45 فهرس التواريخ، رضا قلى خان هدايت، به تصحيح و تحشيه عبدالحسين نوائى و ميرهاشم محدث 397/، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران؛ تاريخ روابط سياسى ايران و انگليس در قرن 19، ج1/ .266
.46 ناسخ التواريخ، ج1/ .364 363
/ن