تأمّلي در انواع جمله در زبان عربي (1
چکيده
واژه هاي کليدي
مقدّمه
شرح اصطلاحات و تفاوت ها
براي تبيين مباحث جمله،ناگزير از شناخت و معرفي پاره اي از اصطلاحات مانند:
لفظ، کلمه،قول ،کلام و کلام هستيم.
لفظ در لغت به معني رمي ، انداختن و پرتاب کردن است،عرب مي گويد:أکلتُ لاتَّمرةَ و لفظتُ النَّواة،1يعني خرما را خوردم و هسته ي ان را بيرون انداختم.و در اصطلاح، صدايي است که تکيه بر يکي از مخارج حروف دارد.
لفظ بر دو قسم است؛لفظ مهمل و لفظ مستعمل ، لفظ مستعمل داراي معنا است مانند زيد و لفظ مهمل داراي معنا نيست و تنها صدايي است که بر يکي از مخار ج حروف تکيه دارد مانند ديز.
ازريشه:ک ل م، سه واژه کَلِم و کَلِمَه و کَلام اشتقاق يافته است،کلمه در لغت از کَلم به معناي جُرح و جراحت و جمع آن کُلُوم -بر وزن و به معني جروح -است، کلمه را از آن جهت از اين مادّه مشتق کرده اند که گاه تأثير الفاظ و کلمات از اثر نيزه و شمشير و هر سلاح ديگر بيشتر است و جراحتي ماندگارتر بر :جاي مي گذارد، تا جايي که گفته اند:
جراحاتُ السِّنان لَها التيامُ و لا يلتَامُ مَا جَرَحَ الِّسانُ
کلمه در اصطلاح ، عبارت است از لفظي که در بردارنده ي معناي خاص باشد.به عبارت ديگر ،کلمه لفظي است که براي معنايي وضع گشته به گونه اي که هر گاه اين واژه گفته شود،آن معنا فهميده مي شود،مانند:زيد.
کلمه درزبان عربي به سه قسم؛يعني اسم و فعل و حرف تقسيم مي گردد، از ترکيب کلمات،کلام و جمله به وجود مي آيد
کَلِم مانند شَجَر و بَقَر، اسم جنس جمعي ، و مفرد آن کَلِمه است.1و کلم حداقل مرکب از سه واژه است،مانند:ان قَامَ زَيدٌ، و کلام بايد مفيد فايده باشد.
ابن منظور گفته است:الکلم لا يکون أقلّ من ثلاث کلمات لانه جمع کلمه.2
ابن جني گفته است الکلم...جمع کلمة بمنزلة سلمة و سلم و نبقة و نبق.3
معناي کلم در اصطلاح نحاة نزديک به معناي لغوي آن است:
سيبويه گفته است:هذا باب علم ما الکلم من العربية(4)،وي کلم را براي تفسير سه چيز يعني اسم و فعل و حرف برگزيده است.
کلام و کلمه از جمله اصطلاحاتي است که با علم نحو تولّد يافته است، در روايات آمده است که امام علي (ع)واضع علم نحو، به ابوالاسود دئلي فرمودند:الکلام ُ کلّه اسم او فعل او حرف، و رد بعضي از روايات ديگر از قول حضرت چنين آمده است:الکلمة امّا اسم أو فعل أو حرف
براي کلام چهار معني آورده اند:
1ـ الحدث الذي هو التکليم تقول:أعجبني کلامک زيدا اي تکلميک ايّاه ،در اين معني کلام به معني مطلق سخن گفتن با ديگران است.
2ـ ما في النفس مما يُعبّر عنه باللفظ المفيد، کلام همه ي ما في الضمير است که از آن به لفظ مفيد تعبير مي شود
3ـ ما تحصل به الفائدةسواء کان لفظاأو خطّا أو اشارة أو ما نطق به لسان الحال، هر آنچه فايده رساند، چه با لفظ يا خط و يا اشاره يا زبان حال باشد .1
4ـ اللفظ المرکب افاد او لم يفد، هر لفظ مرکبي چه مفيد فايده باشد و چه فايده اي بر آن مترتب نباشد .2
قول،عبارت است از لفظي که بر معنايي دلالت کند چه آن لفظ مفرد باشد و چه مرکب، چه سکوت بر آن صحيح باشد و چه نباشد، از اين رو اعم از کلمه است چون بر مفرد و غير مفرد اطلاق مي شود، در حالي که کلمه بر مرکب گفته نمي شود و اعم از کلام است چون بر مفيد و غير مفيد صدق دارد و کلام بر مفيد فقط صادق است و نيز اعم از کَلِم است چون بر مرکب از دوکلمه و بيشتر اطلاق مي شود و کَلِم بر مرکب از دو کلمه اطلاق نمي شود، پس نسبت، بين قول و اين سه عموم و خصوص مطلق است زيرا هيچ يک از آن سه بدون قول موجود نمي شود ولي قول بدون آن ها موجود مي شود و مانند غلام زيد، کلام نيست چون فايده ندارد و کَلِم نيست چون سه کلمه نيست و کلمه نيست چون بيشتر از يک کلمه است
ابن مالک گفته است:
واحِدهُ کَلِمَةٌ و القَولُ عَمَ و کلِمَةُ بهَا کلامٌ قَد يومً
و گاهي مقصود از قول، همان کلام است.ظاهراً قول مجموعه اصواتي است که مفيد باشد.3
ابن هشام گفته است :والقول عبارة عن اللفظ الدالّ علي معني فهو أعم من الکلام و الکلمة عموما مطلقا لا عموما من وجه و تطلق الکلمة لغة و يراد بها الکلام نحو:کلا إنها کلمة هو قائلها
جمله در لغت، به دسته اي از يک چيز گويند، در کتب لغت مي خوانيم:الجملة في اللغة جماعة الشيء، و أجمل الشيء:جمعه بعد تفرقه و اجمل له الحساب کذلک.4 يعني
آن چيز را پس از پراکندگي گرآوري نمود.و جمله را از آن جهت جمله ناميده اند که پاره کلمات پراکنده را براي رساندن معناي گرد آورده است.
مقصود از مفرد، در مقابل جمله، اسم يا فعل بدون فاعل و يا حرف است .1
جمله در اصطلاح نحويا ن ،مرادف با کلام در قرن سوم است. جمله مرکب از دو اسم يا اسم و فعل است مانند:زَيدٌ عَالِمُ و عَلِمَ زَيدٌ و کلام مي تواند همان جمله باشد يا ترکيبي از چند جمله .2
دو ديدگاه در نزد نحويان در ارتباط با جمله و کلام به چشم مي خورد .ديدگاه اول بر اين باوراست که کلام غير از جمله است و ديدگاه دوم کلام را عين جمله مي داند.
بعضي از نحويان، کلام و جمله را با هم متفاوت مي دانند،مانند ابن جني و رضي با اندک اختلافي که با يکديگر دارند،ابن جني (ت392ه)، کلام را در حکم جنس براي جمله مي دانند مانند واژه انسان که اسم جنس براي ابناء بشر است و هر مصدري جنس براي افراد خود مي باشد مانند قيام که اگر يک بار فعل قيام واقع شود يا دو بار صد بار مي توان به همه آنها اطلاق قيام نمود:اذا قام قومة واحدة فقد کان منه قيام و اذا قام قومتين فقد کان منه قيام و اذا قام مئة قومه فقد کان منه قيام فالکلام اذا انما هو جنس للجمل التوأم مفردها و مثناها و مجموعها.3
و رضي (ت686ه)،در فرق ميان جمله و کلام گفته است : جمله آن است که متضمّن اسناد اصلي است، خواه مقصود باشد و خواه واسطه اي براي تکميل جمله ي ديگر باشد، مانند جمله خبريه و کلام، آن است که متضمّن اسناد اصلي است و مقصود است پس هر کلامي نزد رضي جمله است و هر جمله اي الزاماً کلام نيست .4
ابن هشام بر اين باور است که کلام با جمله متفاوت است.وي مي گويد شرط کلام افايده فايده است در حالي که جمله چنين شرطي ندارد از اين رو مي گويند جملة
الشرط و جملة الجواب جمله صله و ما مي دانيم که اين گونه جمله ها معناي کامل مفيدي ندارد.1
ابن مالک به روشني تفاوت جمله و کلام را تبيين کرده است، و اگر چه جاي بحث جمله و اقسام آن در الفيه ي ابن مالک خالي است، ليکن در آغاز الفيه به تعريف کلام پرداخته است، وي در تعريف کلام گفته است:الکلام ما تضمن من الکَلِم اسنادا مفيدا مقصود لذاته.2از نظر ابن مالک قيد لذاته تنها وجه تمايز کلام از جمله است،صله ،خبريه، حاليه، نعتيه، اينها مقصود لذاته نيست، پس به ان ها جمله اطلاق مي شود ولي کلام نيست مثل جمله قَام ابوه در عبارت:جاءالذي قَامَ ابوه، زيرا اسناد در آن مقصود لذاته نيست، بلکه براي تعيين موصول و توضيح آن به کار رفته است.
سيوطي نيز جمله و کلام را دو چيز مي داند .وي در تعريف جمله گفته است:القول المرکب، سپس اضافه مي کند که استادش ،کافيجي، نيز در آغاز بر همين باور بوده و سپس ترادف ميان جمله و کلام را برگزيد.
دليل کافيجي اين است که ما مي دانيم هر مرکبي را بالضروره جمله نمي نامند و اگر به شرط و جواب و صله نيز جمله مي گويند به اعتبار ما کان است که داراي استقلاق و مقصود بذاته بوده است، پس اين از باب آتواليتامي اموالهم است که اطلاق يتيم بر فرد بالغ به اعتبار ماکان مجازاً درست است.3
تفتازاني مي گويد:اگر چه بعضي، جمله و کلام را مترادف قرار داده اندولي مشهور آن است که جمله اعم از کلام است زيرا کلام، چيزي است که متضمّن اسناد اصلي باشد ومقصود لذاته و جمله، متضمّن اسناد اصلي است خواه مقصود لذاته باشد و خواه نباشد، بنابراين مصدر و صفات مسنده به فاعل ،چون اسنادشان اصلي نيست نه کلامند و نه جمله.و جمله خبريه، وصفيه و صله و مانند اين ها چون مقصود لغيره است، جمله اند و کلام نيستند
و بعضي ديگر مانند زمخشري وابن يعيش، کلام و جمله را يک چيز مي دانند.زمخشري (ت538 ه )مي گويد :کلام ،مرکب از دو اسم مانند زيد اخو ک و يا فعل و اسم است مانند ضرب زيد و ان را جمله نيز مي نامند.1و ابن يعيش مي گويد:بدان کلام در نزد نحويان عبارت است از هرلفظ مستقلي که مفيد معنا باشد و آن را جمله نيز مي نامند2
پي نوشت:
1.اين مقاله مستخرج از طرح پژوهشي جمل و اشباه جمله صموب دانشگاه آزاد اسلامي واحد فلاورجان است
ـــــــــــــــــــــــــــــ
1.شرح جامي،عبدالرحمن جامي، المکتبة العلمية الاسلامية ،طهران،1376،ق ص3
_________
1.اسم جنس جمعي، آن است که فرقش با مفردش به تاي مدور و يا ياي مشدد است مانند بقر و بقرة و عرب و عربي
2.لسان العرب، ابن منظور، ماده کلم
3.الخصائص 25/1
4.الکتاب 12/1
____________
1.شرح شذور الذهب، ابن هشام ،تحقيق محي الدين ،صص29-27
2.همع الهوامع 29/1
3.اوضح المسالک ،ابن هشام ،ص3
4.لسان العرب مادّه جمل
___________
1.شرح الکافيه،2/39و المغنّي ص499
2.الخصائص،32/1
3.الخصائص،27/1
4.شرح الکافية في النحو،8/1
_____________
1.مغنّي ،ص490
2.السهيل،ص3
3.همع الهوامع
____________
1.المفصل في علم العربية
2.شرح المفصل، 18/1
**استاديار دانشگاه اصفهان و فلاورجان 1
/ن