رويارويى علما با فرقه هاى انحرافى در دوره قاجار (1)
نویسنده : سيد عباس رضوى
دوره قاجار را مىتوان عصر فرقهسازى و دوران پيدايى و ميداندارى انديشههاى انحرافى بر شمرد. در سده سيزدهه.ق. مسلكها و مذهبهاى سست بنياد، نابخردانه، انحرافى ، عزتسوز ، ايمان بر باد ده و فتنهانگيز ، در مردابها و صفحه دلهاى زنگار زده روييدند و در جاى جاى سرزمين مقدس ايران، غبار انگيختند و فضا را آلودند.
در اين زمان، گروههايى با داعيههاى گوناگون، نغمههايى ساز كردند و باورهاى فاسد، خرافى و از ياد رفته پيشين را با رنگ و لعابى تازه، وارد ميدان انديشه و سياست كردند .
فرقههاى بدعتگذار، گروهى از مردم سست ايمان و ناآشناى به مبانى اصيل اسلامى و ناپاىبند به دستورهاى اسلامى را در پيرامون خود گرد آوردند و با اين حركت، در بين خانوادهها و بخشى از جامعه، اختلاف پديد آوردند و پايههاى امنيت جامعه را سست كردند و جامعه را از ترقى و پيشرفت باز داشتند.
هر چند اين موجهاى كوتاه، در اقيانوس بزرگ اسلامى، به چشم نمىآمدند و درخور توجه نبودند؛ اما چون برخلاف مسير انسانى و فطرى در حركت بودند، فتنه و فساد مىانگيختند و غوغاآفرينى مىكردند و از همه مهمتر، چون پارهاى از اينها به قدرتهاى بزرگ، وابستگى داشتند، در دژهاى امنيتى جامعه، گسست پديد مىآوردند و جامعه را از ترقى و كمال باز مىداشتند.
همزمان با اين فتنه انگيزيهاى فرقهها در ايران، در ديگر سرزمينهاى اسلامى نيز، مذهبهاى ساختگى و انحرافى، بر سر راه حركت دينى غبارانگيزى مىكردند و در راه به كرسى نشاندن انديشههاى توان سوز و بازدارنده، از هر تلاش ويرانگرى سرباز نمىزدند.
همه اين گروههايى كه در دوران قاجار، كه اكنون مورد بحث ماست، در يك چيز مشترك بودند و آن خاموش كردن و فسردن شعلههاى مقدس و افروخته و روشنايى بخش شيعه بود كه در جاى جاى ميهن اسلامى و ديگر سرزمينها، گرما مىبخشيدند، راه مىنمودند و شب مىشكستند و پرتو مىافكندند.
شيعه در زمانها، برههها و صحنههاى گوناگون عرصهدارى مىكرد و نور مىپراكند و با مبانى قوى و روشنايىبخش خود در هر ساحتى كه وارد مىشد، حرف اول را مىزد و پيروان از جان گذشته در پيرامون خود گرد مىآورد.
اين رستاخيز بزرگ، هميشگى و همهگاهى، خوشايند ذهنها، فكرها و انسانهاى آلوده و دستان پليد و قدرتهاى تباهىآفرين نبود؛ از اين روى، هميشه بر آن بودند كه يا آن را تحريف كنند و از داخل بپوسانند و از پويايى و رستاخيزآفرينى باز دارند و يا نابودش كنند و تمام نشانههاى آن را از صفحه روزگار بزدايند. كار نخست را دراويش، صوفيه، شيخيه و. .. به عهده داشتند و كار دوم را وهابيت، قاديانيها و... در اين بين، مسيحيت نيز، با گروههاى استعمارى و تبشيرى خود به تلاش افتاده بود كه از گرماگرم نبرد فرقهها در حوزهاسلامى، بويژه در كانون رستاخيزهاى بزرگ و شعلهآفرينيهاى شگفت، يعنى شيعه، قلب هميشه تپنده و حياتآفرين اسلام، دامنه خود را بگستراند و مردمانى را براى بردگى نظام سرمايهدارى، به باتلاق عفن و بويناك مسيحيت تحريف شده بكشاند. بحث از اين همه، بويژه نماياندن نقش عالمان بزرگ شيعه، در اين آوردگاه، كارى است بس دشوار و نيازمند به نوشتههاى گوناگون، در گوناگون عرصهها و ساحتها كه اين مقال و اين ويژهنامه كه به نام دو تن از بزرگ عالمان شيعه رقمخورده، بخشى از اين همه را بر خواهد آورد.
اما آنچه ما در اين نوشته برآنيم. درنگ كوتاه در صفحهاى از تاريخ فرقههاست. در اين كندوكاو، تلاش مىورزيم، به اين نكته دست يابيم كه چه انگيزههايى در پيدايش و گسترش مسلكهاى پوچ و بىهويت ساز، اثرگذار بوده و چه سببها و انگيزههايى، شمارى از مردم را، با اين كاروانهاى تباهى آفرين، همراه ساخته و ايران را عرصه تاخت و تاز انديشهها و باورهاى خرافى و ناسازگار با قرآن و سيره اهل بيت قرار دادهاند. جا دارد كه بنگريم و دريابيم از كدامين روزنه و يا روزنهها، و چگونه ويروسهاى خطرناك و كشنده در پيكر جامعه اسلامى راه يافته و شريانهاى حياتى آن را هدف گرفته بودند.
و در يابيم، عالمان در آن روزگار، كه فرقهها و فرقهآفرينيها، اين سو و آن سو جولان مىداده و بر توسن سركش هوس سوار بوده و مىتاختهاند، بويژه علامه ملا احمد نراقى و دست پروردگان او، در برابر اين كژرويها، رهزنيها، تباهىآفرينيها، غبارانگيزيها، چه كردهاند و با آراى مخالف و مسلكهاى ساختى، چه رفتارى داشتهاند؟
اين نگاه، از آن رو امروز و اكنون اهميت دارد كه شيعه در حال حماسهآفرينى است و شعلههاى تاريكى زدا و روشنايى آفرين خود را در ايران، اين كانون پرشور و نشور، مىافروزد و هر روز بخشى از تاريكيهاى جهان فرو رفته در جهل و تاريكى را مىزدايد، گوناگون دشمنهاو با گونهگون نيرنگها در برابر او به صف ايستادهاند و هر يك به نوعى لجن مىپراكنند و به گونهاى با اين باور بلند، والا و مقدس در افتادهاند، نو به نو انديشههايى براى از كارايى انداختن اين انديشه مقدس به بازار مكاره خود وارد مىكنند.
ما اكنون مىخواهيم چگونگى برخورد عالمان پيشين را با گروهها و انديشههاى انحرافى در يابيم، تا در اين آوردگاه بزرگ، تجربه آنان را چراغ راه سازيم.
ما اكنون، با رويدادهايى همانند آن رويدادها، و انديشههايى هم افق با آن انديشهها، رو به روييم و كسانى و گروههايى در كالبد سخنان زيبا و فريبنده، در صدد احيا و بازسازى پندارها و انگارهايى هستند كه آن فرقهها براى گسترش آنها تلاش مىورزيدند و در برابر حركتهاى ستم سوز عدالت گستر شيعى مىايستادند.
بررسى روشهاى فرهيختگان و عالمان آن دوره، رويارويى با بدعتها و اربابان مذهبها و مسلكها و آيينهاى انحرافى، به ما در چگونگى پاسدارى از انديشههاى سالم مذهبى و روياروشدن با كژيها و بدعتهاى فكرى، كه امروز، در ايران و جهان اسلام، مجال طرح يافتهاند، كمك مىكند .
براى رسيدن به نتيجه درست درباره اين سخن و داورى در درستى و نادرستى آن، بايد روى آموزههاى ويژهاى كه در ميان شمارى از مسلمانان قرن دوم به بعد رواج يافت و به نام تصوف شهره شد و پيروان آن مسلك به نام صوفى بر سر زبانها افتادند، درنگ ورزيد كه آيا آموزهها و باورهايى كه در اين مسلك رواج داشت و پيروان آن، به آنها پاىبند بودند، از قرآن و سيره پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سرچشمه مىگرفتند، يا خير مسلكى جديد بود با انديشههاى گرفته شده از مكتبهاى گوناگون فكرى در قالب اسلام.
پاسخ اين پرسش را مىتوان با مقايسه بين مبانى تصوف و آموزههايى كه جلوه روح تصوف است، با آموزههاى قرآنى و روش عملى پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خوبى به دست آورد.
تصوف، از قديم تا جديد، بر چند شالوده مهم ، استوار شده است:
الف. پستانگارى دنيا و گريز از كامگيرى و بهرهمندى حدوسط و ميانه از موهبتهاى زندگى و طبيعت.
ب. رياضت، اختيار كردن فقر و زيادهروى در زهد و خود را در سختيهاى توانفرسا افكندن و ترك دنيا كردن و... براى رسيدن به سعادت انسانى.
ج. عقل را به هيچ انگاشتن و آن را از جايگاه والاى خود به پايين آوردن و شانه خالى كردن از زير بار حكومت و فرمانروايى عقل و پناه بردن به احساسهاى ذوقى و...
اين مشرب، با اين مبانى فكرى ، با اسلام كه دين فطرت و اعتدال است و بهرهگيرى از دنيا و طبيعت را براى كمال بخشيدن به روح لازم مىداند و انسان را همانگونه كه از پرداختن به تن و جسم و بىاعتنايى به روح و معنى پرهيز مىدهد، از پرداختن به روح و معنى و رياضت كشيهاى توانفرسا براى آن و بىتوجه به جسم باز مىدارد و آموزههاى خود را به گونهاى سامان و سازمان داده كه انسان، در جاده اعتدال مسير خويش را بپيمايد و به كمال برسد .
«و ابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك....» (1)
و از آنچه خدا به تو داده، سراى آن جهانى را بخواه و بجوى و بهره زندگانى خود را در اين جهان هم مگذار و فراموش مكن و به مردم نيكويى كن هم چنان كه خداوند، با تو نيكويى كرده است....
اين مشرب كه هيچ پيوندى با تشيع و ائمه شيعه (ع) و علماى شيعه نداشت، كمكم در بين شيعه راه يافت و در زمان صفويه به اوج اقتدار رسيد؛ اما از آن جا كه برخلاف مسير فطرت سير مىكرد و به احكام شريعت بىتوجه بود و راه رسيدن به حقيقت را راه دل و تهذيب نفس قرار داده بود، آن هم بدون در نظر گرفتن سيره عملى رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و دستورها و آيينهاى شرع و بدون انجام فرايض! به باتلاق فرو افتاد و از گردونه اجتماع ديندار و پرهيزكار و پاىبند به شرع مقدس خارج شد و علماى دين: فقيهان، عارفان، متكلمان و فلاسفه، با برخوردها و نقدهاى دقيق و تحليلى و روشنگريهاى فراوان، پايگاههاى اين گروه كژانديش را از ميان مردم برچيدند.
و شاه عباس وقتى بىپايگاهى و مخالفت سرسختانه علما را با اين گروه ديد، به مصلحت حكومت خويش نديد كه از گروه صوفيان جانبدارى و از آنان در پستهاى حكومتى استفاده برد؛ از اين روى، آنان را از نظر انداخت و پستهايى كه در دست داشتند، از آنان گرفت.
تا اين كه در روزگار زنديه، با آمدن معصوم على شاه دكنى، مريد علىرضا دكنى، از سلسله نعمتاللهى دكن، به ايران، دوباره اين گروه فسرده جان گرفت و وى بنياد نوى براى اين سلسله در ايران و افغانستان نهاد. (2)
دهخدا، به نقل از روضات الجنات درباره گروه شيخيه مىنويسد:
«پيروان اين جماعت، كه آلت معامله تأويل هستند، در اين اواخر پيدا شدند و در حقيقت از بسيارى ازغلات، تند تر رفتهاند... نام ايشان شيخيه و پشت سريه است و اين كلمه از لغات فارسى است كه آن را به شيخ احمد بن زين الدين احسائى منسوب داشتهاند و علت آن اين است كه ايشان نماز جماعت را در پايين پاى حرم حسينى مىخواندند، به خلاف منكرين خود؛ يعنى فقهاء آن بقعه مباركه كه در بالاى سر نماز مىخوانند وبه بالاى سرى مشهورند. اين طايفه، به منزله نصارى هستند كه درباره عيسى غلو كرده، به تثليث قائل شدهاند.
شيخيه نيابت خاصه و بابيت حضرت حجة، عجلالله تعالى فرجه، را براى خود قائل هستند.»
همو، از مقدمه نقطةالكاف، نوشته ادواردبراون، در باره شيخيه و اصول مذهبى ايشان چنين نوشته است:
«غلات، چندين فرقه بودهاند كه در جزئيات، با هم اختلاف داشتهاند. ولى به قول محمد بن عبدالكريم شهرستانى در ملل و نحل، معتقدات ايشان، از چهار طريقه بيرون نبوده است: تناسخ، شبيه، يا حلول، رجعت، بداء.
شيخيه، يعنى پيروان شيخ احمد احسائى را جزء اين طريقه اخير بايد محسوب نمود.
ميرزا على محمد باب و رقيب او، حاجى محمد كريم خان كرمانى، كه هنوز رياست شيخيه در اعقاب اوست، هر دو از اين فرقه، يعنى شيخيه بودند. بنابراين اصل، ريشه طريقه بابيه را در بين معتقدات و طريقه شيخيه بايد جستوجو نمود. اصول عقايد شيخيه، از قرار ذيل است:
1. ائمه اثناعشر، يعنى على، با يازده فرزندانش، مظاهر الهى و داراى نعوت و صفات الهى بودهاند.
2. از آن جا كه امام دوازدهم در سنه 260 ه.ق. از انظار غائب گرديد و فقط در آخرالزمان، ظهور خواهد كرد براى اين كه زمين را پر كند از قسط و عدل، بعد از آن كه پر شده باشد از ظلم و جور و از آن جا كه مؤمنين ، دائما به هدايت و دلالت او محتاج مىباشند و خداوند به مقتضاى رحمت كامله خود، بايد رفع حوائج مردم را بنمايد و امام غايب را در محل دسترس ايشان قرار دهد، بناء على هذه المقدمات، هميشه بايد ما بين مؤمنين ، يك نفر باشد كه بلاواسطه با امام غايب اتصال، و رابطه داشته، واسطه فيض بين امام و امت باشد. اين چنين شخصى را به اصطلاح ايشان، شيعه كامل گويند.
3. معاد جسمانى وجود ندارد و فقط چيزى كه بعد از انحلال بدن عنصرى از انسان باقى مىماند، جسم لطيفى است كه ايشان، جسم هور قليائى گويند. بنابر شيخيه، به چهار ركن از اصول دين معتقدند، از اين قرار: .1 توحيد..2 نبوت..3 امامت..4 اعتقاد به شيعه كامل.» (3)
شمارى از جانشينان شيخ، در استناد اين گفتهها به شيخ، به گمان افتاده و گفتهاند: اين كه او غالى بوده، باوربه تفويض داشته و معاد جسمانى را قبول نداشته، سخنى است نادرست و به دور از شأن و مقام شيخ. اين اتهامها و نسبتهاى ناروا، از نفهميدن و درك نكردن سخنان شيخ ناشى شده است. (4)
در هر حال، اين باورها، چه درست و چه نادرست، در ميان پيروان او رواج يافت و منشأ و تغذيه فرقهها و گروههاى منحرف و تباهىآفرين ديگر گرديد. از جمله بابيت بهائيت در اين مرداب روييدند .
سيد على محمد شيرازى، به سال 1259ه.ق. ادعا كرد: باب و نماينده رسمى امام زمان است. پس از مدت زمانى، به اين بسنده نكرد، پا را فراتر نهاد و خود را مهدى خواند و در اين مرحله نيز نماند و اعلام كرد: خداوند، شريعت نوينى را بر او فرو فرستاده است.
گروهى از شيخيه، كه پيش از ادعاهاى باب در باتلاقى سخت گرفتار آمده بودند، به دامن سست على محمد باب آويختند كه بيشتر در تباهى و تاريكى فرو رفتند.
پيروان باب، براى گسترش كيش خود، به سازماندهى پرداختند و شهرها و قريههاى گوناگون : زنجان، بابل، تبريز را به آشوب كشانده و شمارى را گمراه و شمارى را به قتل رساندند . (5)
در دانشنامه جهان اسلام درباره عقايد او آمده است:
«سيد على محمد باب، از آغاز دعوت خود، عقايد و آراى متناقضى ابراز داشت. آنچه از مهمترين كتاب او نزد پيروانش، يعنى كتاب بيان، فهميده مىشود آن است كه وى، خود را برتر از همه انبياى الهى مىانگاشته و مظهر نفس پروردگار مىپنداشته است. عقيده داشته كه با ظهورش، آيين اسلام، منسوخ و قيامت موعود در قرآن، به پا شده است.
به علاوه، سيد على محمد، خود را مبشر ظهور بعدى شمرده و او را «من يظهره الله» خوانده است.و در ايمان پيروانش بدو، تاكيد فراوان دارد.
سيد على محمد، در حقانيت اين آرا، پافشارى نموده و نسبت به افرادى كه بابى نباشند، خشونت بسيارى را سفارش كرده است، چنانكه در الواح بيان، درباره وظيفه اولين فرمانرواى بابى مىگويد:
«من تذر (كذا) فوق الارض اذا استطاع احد غير البابيين»
چون (فرمانرواى بابى) توانايى يافت، هيچ كس، جز بابيها، را بر روى زمين باقى نگذارد .
در بيان فارسى، فرمان مىدهد: همه كتابها را محو و نابود كنند، جز كتبى كه درباره آيين وى پديد آمده، يا مىآيد. و همچنين ، تاكيد كرده است كه: پيروانش جز كتاب بيان و آنچه بدان وابسته مىشود، نياموزند.» (6)
/ن
در اين زمان، گروههايى با داعيههاى گوناگون، نغمههايى ساز كردند و باورهاى فاسد، خرافى و از ياد رفته پيشين را با رنگ و لعابى تازه، وارد ميدان انديشه و سياست كردند .
فرقههاى بدعتگذار، گروهى از مردم سست ايمان و ناآشناى به مبانى اصيل اسلامى و ناپاىبند به دستورهاى اسلامى را در پيرامون خود گرد آوردند و با اين حركت، در بين خانوادهها و بخشى از جامعه، اختلاف پديد آوردند و پايههاى امنيت جامعه را سست كردند و جامعه را از ترقى و پيشرفت باز داشتند.
هر چند اين موجهاى كوتاه، در اقيانوس بزرگ اسلامى، به چشم نمىآمدند و درخور توجه نبودند؛ اما چون برخلاف مسير انسانى و فطرى در حركت بودند، فتنه و فساد مىانگيختند و غوغاآفرينى مىكردند و از همه مهمتر، چون پارهاى از اينها به قدرتهاى بزرگ، وابستگى داشتند، در دژهاى امنيتى جامعه، گسست پديد مىآوردند و جامعه را از ترقى و كمال باز مىداشتند.
همزمان با اين فتنه انگيزيهاى فرقهها در ايران، در ديگر سرزمينهاى اسلامى نيز، مذهبهاى ساختگى و انحرافى، بر سر راه حركت دينى غبارانگيزى مىكردند و در راه به كرسى نشاندن انديشههاى توان سوز و بازدارنده، از هر تلاش ويرانگرى سرباز نمىزدند.
همه اين گروههايى كه در دوران قاجار، كه اكنون مورد بحث ماست، در يك چيز مشترك بودند و آن خاموش كردن و فسردن شعلههاى مقدس و افروخته و روشنايى بخش شيعه بود كه در جاى جاى ميهن اسلامى و ديگر سرزمينها، گرما مىبخشيدند، راه مىنمودند و شب مىشكستند و پرتو مىافكندند.
شيعه در زمانها، برههها و صحنههاى گوناگون عرصهدارى مىكرد و نور مىپراكند و با مبانى قوى و روشنايىبخش خود در هر ساحتى كه وارد مىشد، حرف اول را مىزد و پيروان از جان گذشته در پيرامون خود گرد مىآورد.
اين رستاخيز بزرگ، هميشگى و همهگاهى، خوشايند ذهنها، فكرها و انسانهاى آلوده و دستان پليد و قدرتهاى تباهىآفرين نبود؛ از اين روى، هميشه بر آن بودند كه يا آن را تحريف كنند و از داخل بپوسانند و از پويايى و رستاخيزآفرينى باز دارند و يا نابودش كنند و تمام نشانههاى آن را از صفحه روزگار بزدايند. كار نخست را دراويش، صوفيه، شيخيه و. .. به عهده داشتند و كار دوم را وهابيت، قاديانيها و... در اين بين، مسيحيت نيز، با گروههاى استعمارى و تبشيرى خود به تلاش افتاده بود كه از گرماگرم نبرد فرقهها در حوزهاسلامى، بويژه در كانون رستاخيزهاى بزرگ و شعلهآفرينيهاى شگفت، يعنى شيعه، قلب هميشه تپنده و حياتآفرين اسلام، دامنه خود را بگستراند و مردمانى را براى بردگى نظام سرمايهدارى، به باتلاق عفن و بويناك مسيحيت تحريف شده بكشاند. بحث از اين همه، بويژه نماياندن نقش عالمان بزرگ شيعه، در اين آوردگاه، كارى است بس دشوار و نيازمند به نوشتههاى گوناگون، در گوناگون عرصهها و ساحتها كه اين مقال و اين ويژهنامه كه به نام دو تن از بزرگ عالمان شيعه رقمخورده، بخشى از اين همه را بر خواهد آورد.
اما آنچه ما در اين نوشته برآنيم. درنگ كوتاه در صفحهاى از تاريخ فرقههاست. در اين كندوكاو، تلاش مىورزيم، به اين نكته دست يابيم كه چه انگيزههايى در پيدايش و گسترش مسلكهاى پوچ و بىهويت ساز، اثرگذار بوده و چه سببها و انگيزههايى، شمارى از مردم را، با اين كاروانهاى تباهى آفرين، همراه ساخته و ايران را عرصه تاخت و تاز انديشهها و باورهاى خرافى و ناسازگار با قرآن و سيره اهل بيت قرار دادهاند. جا دارد كه بنگريم و دريابيم از كدامين روزنه و يا روزنهها، و چگونه ويروسهاى خطرناك و كشنده در پيكر جامعه اسلامى راه يافته و شريانهاى حياتى آن را هدف گرفته بودند.
و در يابيم، عالمان در آن روزگار، كه فرقهها و فرقهآفرينيها، اين سو و آن سو جولان مىداده و بر توسن سركش هوس سوار بوده و مىتاختهاند، بويژه علامه ملا احمد نراقى و دست پروردگان او، در برابر اين كژرويها، رهزنيها، تباهىآفرينيها، غبارانگيزيها، چه كردهاند و با آراى مخالف و مسلكهاى ساختى، چه رفتارى داشتهاند؟
اين نگاه، از آن رو امروز و اكنون اهميت دارد كه شيعه در حال حماسهآفرينى است و شعلههاى تاريكى زدا و روشنايى آفرين خود را در ايران، اين كانون پرشور و نشور، مىافروزد و هر روز بخشى از تاريكيهاى جهان فرو رفته در جهل و تاريكى را مىزدايد، گوناگون دشمنهاو با گونهگون نيرنگها در برابر او به صف ايستادهاند و هر يك به نوعى لجن مىپراكنند و به گونهاى با اين باور بلند، والا و مقدس در افتادهاند، نو به نو انديشههايى براى از كارايى انداختن اين انديشه مقدس به بازار مكاره خود وارد مىكنند.
ما اكنون مىخواهيم چگونگى برخورد عالمان پيشين را با گروهها و انديشههاى انحرافى در يابيم، تا در اين آوردگاه بزرگ، تجربه آنان را چراغ راه سازيم.
ما اكنون، با رويدادهايى همانند آن رويدادها، و انديشههايى هم افق با آن انديشهها، رو به روييم و كسانى و گروههايى در كالبد سخنان زيبا و فريبنده، در صدد احيا و بازسازى پندارها و انگارهايى هستند كه آن فرقهها براى گسترش آنها تلاش مىورزيدند و در برابر حركتهاى ستم سوز عدالت گستر شيعى مىايستادند.
بررسى روشهاى فرهيختگان و عالمان آن دوره، رويارويى با بدعتها و اربابان مذهبها و مسلكها و آيينهاى انحرافى، به ما در چگونگى پاسدارى از انديشههاى سالم مذهبى و روياروشدن با كژيها و بدعتهاى فكرى، كه امروز، در ايران و جهان اسلام، مجال طرح يافتهاند، كمك مىكند .
1. تصوف :
براى رسيدن به نتيجه درست درباره اين سخن و داورى در درستى و نادرستى آن، بايد روى آموزههاى ويژهاى كه در ميان شمارى از مسلمانان قرن دوم به بعد رواج يافت و به نام تصوف شهره شد و پيروان آن مسلك به نام صوفى بر سر زبانها افتادند، درنگ ورزيد كه آيا آموزهها و باورهايى كه در اين مسلك رواج داشت و پيروان آن، به آنها پاىبند بودند، از قرآن و سيره پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سرچشمه مىگرفتند، يا خير مسلكى جديد بود با انديشههاى گرفته شده از مكتبهاى گوناگون فكرى در قالب اسلام.
پاسخ اين پرسش را مىتوان با مقايسه بين مبانى تصوف و آموزههايى كه جلوه روح تصوف است، با آموزههاى قرآنى و روش عملى پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خوبى به دست آورد.
تصوف، از قديم تا جديد، بر چند شالوده مهم ، استوار شده است:
الف. پستانگارى دنيا و گريز از كامگيرى و بهرهمندى حدوسط و ميانه از موهبتهاى زندگى و طبيعت.
ب. رياضت، اختيار كردن فقر و زيادهروى در زهد و خود را در سختيهاى توانفرسا افكندن و ترك دنيا كردن و... براى رسيدن به سعادت انسانى.
ج. عقل را به هيچ انگاشتن و آن را از جايگاه والاى خود به پايين آوردن و شانه خالى كردن از زير بار حكومت و فرمانروايى عقل و پناه بردن به احساسهاى ذوقى و...
اين مشرب، با اين مبانى فكرى ، با اسلام كه دين فطرت و اعتدال است و بهرهگيرى از دنيا و طبيعت را براى كمال بخشيدن به روح لازم مىداند و انسان را همانگونه كه از پرداختن به تن و جسم و بىاعتنايى به روح و معنى پرهيز مىدهد، از پرداختن به روح و معنى و رياضت كشيهاى توانفرسا براى آن و بىتوجه به جسم باز مىدارد و آموزههاى خود را به گونهاى سامان و سازمان داده كه انسان، در جاده اعتدال مسير خويش را بپيمايد و به كمال برسد .
«و ابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك....» (1)
و از آنچه خدا به تو داده، سراى آن جهانى را بخواه و بجوى و بهره زندگانى خود را در اين جهان هم مگذار و فراموش مكن و به مردم نيكويى كن هم چنان كه خداوند، با تو نيكويى كرده است....
اين مشرب كه هيچ پيوندى با تشيع و ائمه شيعه (ع) و علماى شيعه نداشت، كمكم در بين شيعه راه يافت و در زمان صفويه به اوج اقتدار رسيد؛ اما از آن جا كه برخلاف مسير فطرت سير مىكرد و به احكام شريعت بىتوجه بود و راه رسيدن به حقيقت را راه دل و تهذيب نفس قرار داده بود، آن هم بدون در نظر گرفتن سيره عملى رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و دستورها و آيينهاى شرع و بدون انجام فرايض! به باتلاق فرو افتاد و از گردونه اجتماع ديندار و پرهيزكار و پاىبند به شرع مقدس خارج شد و علماى دين: فقيهان، عارفان، متكلمان و فلاسفه، با برخوردها و نقدهاى دقيق و تحليلى و روشنگريهاى فراوان، پايگاههاى اين گروه كژانديش را از ميان مردم برچيدند.
و شاه عباس وقتى بىپايگاهى و مخالفت سرسختانه علما را با اين گروه ديد، به مصلحت حكومت خويش نديد كه از گروه صوفيان جانبدارى و از آنان در پستهاى حكومتى استفاده برد؛ از اين روى، آنان را از نظر انداخت و پستهايى كه در دست داشتند، از آنان گرفت.
تا اين كه در روزگار زنديه، با آمدن معصوم على شاه دكنى، مريد علىرضا دكنى، از سلسله نعمتاللهى دكن، به ايران، دوباره اين گروه فسرده جان گرفت و وى بنياد نوى براى اين سلسله در ايران و افغانستان نهاد. (2)
2. شيخيه :
دهخدا، به نقل از روضات الجنات درباره گروه شيخيه مىنويسد:
«پيروان اين جماعت، كه آلت معامله تأويل هستند، در اين اواخر پيدا شدند و در حقيقت از بسيارى ازغلات، تند تر رفتهاند... نام ايشان شيخيه و پشت سريه است و اين كلمه از لغات فارسى است كه آن را به شيخ احمد بن زين الدين احسائى منسوب داشتهاند و علت آن اين است كه ايشان نماز جماعت را در پايين پاى حرم حسينى مىخواندند، به خلاف منكرين خود؛ يعنى فقهاء آن بقعه مباركه كه در بالاى سر نماز مىخوانند وبه بالاى سرى مشهورند. اين طايفه، به منزله نصارى هستند كه درباره عيسى غلو كرده، به تثليث قائل شدهاند.
شيخيه نيابت خاصه و بابيت حضرت حجة، عجلالله تعالى فرجه، را براى خود قائل هستند.»
همو، از مقدمه نقطةالكاف، نوشته ادواردبراون، در باره شيخيه و اصول مذهبى ايشان چنين نوشته است:
«غلات، چندين فرقه بودهاند كه در جزئيات، با هم اختلاف داشتهاند. ولى به قول محمد بن عبدالكريم شهرستانى در ملل و نحل، معتقدات ايشان، از چهار طريقه بيرون نبوده است: تناسخ، شبيه، يا حلول، رجعت، بداء.
شيخيه، يعنى پيروان شيخ احمد احسائى را جزء اين طريقه اخير بايد محسوب نمود.
ميرزا على محمد باب و رقيب او، حاجى محمد كريم خان كرمانى، كه هنوز رياست شيخيه در اعقاب اوست، هر دو از اين فرقه، يعنى شيخيه بودند. بنابراين اصل، ريشه طريقه بابيه را در بين معتقدات و طريقه شيخيه بايد جستوجو نمود. اصول عقايد شيخيه، از قرار ذيل است:
1. ائمه اثناعشر، يعنى على، با يازده فرزندانش، مظاهر الهى و داراى نعوت و صفات الهى بودهاند.
2. از آن جا كه امام دوازدهم در سنه 260 ه.ق. از انظار غائب گرديد و فقط در آخرالزمان، ظهور خواهد كرد براى اين كه زمين را پر كند از قسط و عدل، بعد از آن كه پر شده باشد از ظلم و جور و از آن جا كه مؤمنين ، دائما به هدايت و دلالت او محتاج مىباشند و خداوند به مقتضاى رحمت كامله خود، بايد رفع حوائج مردم را بنمايد و امام غايب را در محل دسترس ايشان قرار دهد، بناء على هذه المقدمات، هميشه بايد ما بين مؤمنين ، يك نفر باشد كه بلاواسطه با امام غايب اتصال، و رابطه داشته، واسطه فيض بين امام و امت باشد. اين چنين شخصى را به اصطلاح ايشان، شيعه كامل گويند.
3. معاد جسمانى وجود ندارد و فقط چيزى كه بعد از انحلال بدن عنصرى از انسان باقى مىماند، جسم لطيفى است كه ايشان، جسم هور قليائى گويند. بنابر شيخيه، به چهار ركن از اصول دين معتقدند، از اين قرار: .1 توحيد..2 نبوت..3 امامت..4 اعتقاد به شيعه كامل.» (3)
شمارى از جانشينان شيخ، در استناد اين گفتهها به شيخ، به گمان افتاده و گفتهاند: اين كه او غالى بوده، باوربه تفويض داشته و معاد جسمانى را قبول نداشته، سخنى است نادرست و به دور از شأن و مقام شيخ. اين اتهامها و نسبتهاى ناروا، از نفهميدن و درك نكردن سخنان شيخ ناشى شده است. (4)
در هر حال، اين باورها، چه درست و چه نادرست، در ميان پيروان او رواج يافت و منشأ و تغذيه فرقهها و گروههاى منحرف و تباهىآفرين ديگر گرديد. از جمله بابيت بهائيت در اين مرداب روييدند .
الف. بابيت :
سيد على محمد شيرازى، به سال 1259ه.ق. ادعا كرد: باب و نماينده رسمى امام زمان است. پس از مدت زمانى، به اين بسنده نكرد، پا را فراتر نهاد و خود را مهدى خواند و در اين مرحله نيز نماند و اعلام كرد: خداوند، شريعت نوينى را بر او فرو فرستاده است.
گروهى از شيخيه، كه پيش از ادعاهاى باب در باتلاقى سخت گرفتار آمده بودند، به دامن سست على محمد باب آويختند كه بيشتر در تباهى و تاريكى فرو رفتند.
پيروان باب، براى گسترش كيش خود، به سازماندهى پرداختند و شهرها و قريههاى گوناگون : زنجان، بابل، تبريز را به آشوب كشانده و شمارى را گمراه و شمارى را به قتل رساندند . (5)
در دانشنامه جهان اسلام درباره عقايد او آمده است:
«سيد على محمد باب، از آغاز دعوت خود، عقايد و آراى متناقضى ابراز داشت. آنچه از مهمترين كتاب او نزد پيروانش، يعنى كتاب بيان، فهميده مىشود آن است كه وى، خود را برتر از همه انبياى الهى مىانگاشته و مظهر نفس پروردگار مىپنداشته است. عقيده داشته كه با ظهورش، آيين اسلام، منسوخ و قيامت موعود در قرآن، به پا شده است.
به علاوه، سيد على محمد، خود را مبشر ظهور بعدى شمرده و او را «من يظهره الله» خوانده است.و در ايمان پيروانش بدو، تاكيد فراوان دارد.
سيد على محمد، در حقانيت اين آرا، پافشارى نموده و نسبت به افرادى كه بابى نباشند، خشونت بسيارى را سفارش كرده است، چنانكه در الواح بيان، درباره وظيفه اولين فرمانرواى بابى مىگويد:
«من تذر (كذا) فوق الارض اذا استطاع احد غير البابيين»
چون (فرمانرواى بابى) توانايى يافت، هيچ كس، جز بابيها، را بر روى زمين باقى نگذارد .
در بيان فارسى، فرمان مىدهد: همه كتابها را محو و نابود كنند، جز كتبى كه درباره آيين وى پديد آمده، يا مىآيد. و همچنين ، تاكيد كرده است كه: پيروانش جز كتاب بيان و آنچه بدان وابسته مىشود، نياموزند.» (6)
پىنوشتها :
.1 سوره «قصص» ، آيه .77
.2 فهرست كتابخانه سيد محمد مشكوة، على منزوى، ج2/89، دانشگاه تهران؛ لغتنامه دهخدا، ج1/15101 15100، دانشگاه تهران.
.3 لغتنامهدهخدا، ج1/ .1476 1475
.4 همان1474/.
.5 تاريخ اديان، على اصغر حكمت300/، ابنسينا، تهران.
.6 دانشنامه جهان اسلام، ج1/ .19
/ن