درآمدى بر شناخت توقيعات (2)
اشاره :
4. اموال رسيده به امام
1. صدوق از پدرش نقل مىكند كه سعد بن عبدالله از اسحاق بن يعقوب نقل مىكند از شيخ عَمرى شنيدم مىگفت:
با مردى اهل سواد1 هم صحبت شدم كه مالى از حضرت با وى بود و آن را براى امام غايب فرستاده بود، ولى مال بازگشت داده شد و به وى گفته شده بود: حق عمو زادهاش را كه چهارصد درهم است از آن بيرون كند. آن مرد از شنيدن جواب حيران و بهتزده و در شگفت شد و به حساب اموالش رسيدگى كرد. مزرعهاى از پسر عمويش در دست او بود كه مقدارى از درآمد آن را پرداخت كرده و بعضى را نپرداخته بود. [چون حسابرسى كرد] معلوم شد چهارصد درهم از حق او را - چنان كه حضرت گفتهاند - نداده است. پس آن مقدار را از مالش بيرون كرد و بقيه را فرستاد، كه مورد قبول واقع شد.2
2. محمدبن شاذان نيشابورى گويد:
نزد من پانصد درهم كه - بيست درهم كسر داشت - جمع شده بود، و دوست نداشتم [پولى كه مىفرستم] اين مقدارش كم باشد. بدين جهت از مال خودم بيست درهم وزن كرده بدان افزودم و به اسدى [وكيلامام] دادم، اما از اينكه كمبودى داشته ومن آن را كاملكردهامچيزى ننوشتم. جواب نامه رسيد: »پانصد درهم كه بيست درهم از تو بود واصل شد...«3
3. همينخبرراصدوقنيزنقلمىكندوبعد از آن مىافزايد:
محمدبن شاذان گفت: بعد از اين مالى به حضور امام فرستادم اما روشن نكردم كه از كيست. اما جواب رسيد كه: »آن مال رسيد، قدرى از آن مال فلانى است و قدرى از فلانى«، يعنى حضرت دانستند صاحبان4 اصلى مال كيست و به اطلاع او رساندند.
4.كلينى از حسن بن عيسى عفريضى نقل مىكند كه گفت:
چون ابو محمد - امام حسن عسكرى(ع) - درگذشت مردى اهل مصر با مالى كه براى امام آورده بود به مكه وارد شد. ديد درباره جانشين آن امام اختلاف است. بعضى مردم مىگفتند: »امام حسن(ع) بدون فرزند درگذشت، و جانشين او جعفر است.«5
بعضى مىگفتند: »امام عسكرى(ع) درگذشت ولى فرزند برجا گذاشته است.« او مردى را كه كنيهاش ابوطالب بود با نامهاى به عسكر (سامرّا) فرستاد. وى به سوى جعفر رفت، و از او برهان [امامتش را] خواست. جعفر گفت: »اكنون آمادگى [براى جواب] ندارد!« سپس به در منزل امام روى آورد و نوشتهاش را به اصحاب داد. پاسخ برايش آمد: »خدا ترا در [مرگ] دوستت اجر دهد. همانا او مفرد و مالى كه با او بود به شخصموثقىوصيتكرد،تادرآنباببدانچهلازم است عملكندوجواب نامهاش داده شد.«6 [چون ابوطالب
بهمكهبرگشتصدق گفتار حضرت برايش روشن شد].
5. تكذيب مدّعيان
در چنين موقعيتى براى اينكه حقيقت پوشيده نماند و از مردم رفع اشتباه شود، از سوى حجت خدا(ع) توسط سفيران چهارگانه - به خصوص نوبختى - توقيعاتى در مذمت و تكذيب و لعن آن دروغگويان صادر شده، كه به نقل نمونهاى چند مىپردازيم:
1. شيخ طوسى در معرفى كسانى كه از سوى حضرت حجت(ع) مذمت شدهاند مىنويسد:
كسانى كه ادعاى با بيّت (واسطه بين امام و مردم بودن) كردهاند نخستين آنها »شفريعى« است. او از مصاحبان امام هادى و حضرت عسكرى(ع) بود، اما بر خدا و حجتهاى الهى دروغ بست و نسبتهايى به آنان داد كه از آن بيزار بودند. شيعيان او را لعنت كردند و از وى دورى جستند، و توقيع امام در لعن و دورى كردن از وى نيز صادر شد. سپس قول به كفر و الحاد نيز از او آشكار گشت.7
2. »محمد بن نصير نفمَيرى« از اصحاب حسن بن على عسكرى(ع) بود. پس از فوت حضرت مقام سفارت ابوجعفر محمد بن عثمان را ادعا كرده گفت نايب امام زمان مىباشد. اما خداوندبهواسطهكفر و جهالتى كه از او ظاهر شد وى را رسوا كرد، و محمدبنعثمان نيز او را لعن نمود و ازوى تبرىجستو خودرااز وى پوشيده مىداشت و با او تماس برقرار نمىكرد.8
3. ديگر از مذمتشدگان و مدعيان دروغين »احمدبن هلال الكرخى« است كه از اصحاب امام يازدهم بود. اما پس از وفات حضرت، نص ايشان را بر وكالت و سفارت ابوجعفر محمد بن عثمان - كه شيعه متفق بر آن بودند - قبول نكرد و گفت من آن را نشنيدهام! پس توقيع در لعن و دورى از وى از سوى امام زمان(ع) از دست ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى به شيعيان رسيد.9
4. ديگر از كسانى كه توقيع در لعنش صادر شده »محمد بن على شلمغانى« معروف به »ابنابىالعزاقر« است كه مرتد شد و نسبتهاى ناروا به نوبختى - سومين سفير امام - داد. در چند خبر كه در كتاب الغيبة آمده از او مذمت شده و توقيع صاحبالزمان(ع) در لعن و برائت از او و كسانى كه پيرو او هستند صادر گشته است. بنابر خبرى ديگر توقيع در سال 312 ق. توسط نوبختى به شيعيان رسيده است. كسانى10 ديگر چون »ابوطاهر محمد بن على بن بلال«، »حسين بن منصور حلاج« و »ابو دلف كاتب« نيز سخنان كفرآميز و ادعاهاى دروغين داشتهاند كه از سوى نايبان امام رسوا شدهاند، و شيعيان نيز به سبب كفريات و گزافهگويىها و غلوى كه داشتهاند از آنان دورى جستهاند.
5. بنابرخبرىكه شيخ طوسى نقل مىكند، پس از انحراف شلمغانى مردم به شك افتادند، و از امام راجع به نامههايى كه از او صادر مىشود و ادعاهايى كه مىكند سؤال كردند. از جمله آنها پرسشى است، كه اهل قم كردند، و جواب آمد كه:
برنامه شما و مضمونش واقف شديم. پاسخ مسائل شما هم از ماست و مرد مخذول گمراه كننده معروف به عزاقرى - كه خدا لعنتش كند - در حرفى از آن هم دخالتى ندارد.11
6. بنابر روايتى ديگر: بعضى از علما نيز چنين سؤالى را درباره كسانى كه خدا بر آنان غضب كرده (يعنى مرتدشدگان) از حضرت نمودند. پاسخ چنين رسيد كه:
علم واقعى نزد ماست از كفر كسى كه كافر شده بر شما حرجى نيست. پس آنچه به نظر شما صحيح است - از اخبارى كه ثقات نه خودش روايت كردهاند - و از دست وى خارج شده [و به شما مىرسد] بپذيريد و خداى را شكر كنيد، و آنچه در آن شك كرديد، يا فقط از طريق او به شما رسيده، آن را به ما برگردانيد تا صحيح كنيم يا باطل گردانيم، و خدا - تَقَّدَّسَت اَسماؤفه وَجَلَّ ثَناؤفه - توفيق دهنده به شماست و او در همه كار ما را بسنده است و نيكو وكيلى است.12
آنچه در اين توقيع تازگى دارد عنايت و توجه خاص امام غايب است به راهنمايى حقطلبان و دستگيرى شيعيان و رفع شبهه از آنان، و براى حصول اين منظور است كه مىفرمايند:
در صورت ترديد مكتوب را [به وسيله سفيران يا وكلايشان] نزد ما بفرستيد، تا صدق و كذب را براى شما روشن كنيم و شما را از شك به درآوريم.
7. از توقيعات معتبر ديگر كه در كتب مأخذ ما (كتاب الغيبة و كمالالدين) نقل شده، توقيع زيرين است:
محمدبن يعقوب كلينى از اسحاق بن يعقوب نقل مىكند كه گفت: از محمدبن عثمان عمرى درخواست كردم مكتوبى كه در آن از مسائل مشكل خود سؤال كردهام به حضور امام بفرستد. درخواست من اجابت شد و توقيع به خط مولاى ما صاحبالزمان(ع) رسيد: اما آنچه پرسيدى - كه خدايت راهنمايى كند و ثابت قدم دارد - از كار افرادى از اهل بيت و عموزادگانم كه مرا منكرند، پس بدان كه راستى بين خداى عزوجل و احدى خويشاوندى نيست. هر كس
مرا [كه حجت خدايم] انكار كند از من نيست و راه او مانند پسر نوح است. [كه گمراه بوده و هلاك شد].
اما راه وروش عمويم جعفر و فرزندش مانند برادران حضرت يوسف است [كه بر او حسد بردند و قصد كشتن او را كردند].
اما »ففقّاع«، آشاميدن آن حرام است ولى خوردن شلماب (نوعى آشاميدنى است) عيب ندارد. اما اموال شما »كه براى ما مىفرستيد« آن را جز براى تطهير شما [از حبّ مال] نمىپذيريم پس هر كه مىخواهد بفرستد و هر كه مىخواهد نفرستد، كه آنچه خدا به ما داده بهتر است از آنچه به شما داده.
اما ظهور فرج [و گشايش امر من] به تحقيق با خداى - كه نامش بلند باد - است، و كسانى كه وقت آن را تعيين مىكنند دروغ مىگويند.
اما گفتار كسى كه گمان كرد امام حسين(ع) كشته نشده همانا كفر و نسبت دروغ دادن و گمراهى است.
اما رويدادهايى كه [در غيبت من] پيش مىآيد [براى تعيين تكليف خود] به راويان حديث ما [كه تفقّهوقدرتاستنباطدارند] رجوع كنيد كه آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنان مىباشم.
اما محمدبن عثمان عمرى - كه خدا از او و پدرش از پيش خشنود باد - همانا مورد اطمينان من است و نوشته و نامهاش نوشته من است.
اما محمدبن على بن مهزيار اهوازى خدا به زودى دلش را اصلاح مىكند و شكش را برطرف مىنمايد.
اما آنچه براى ما مىفرستى نزد ما پذيرفته نمىشود مگر آنچه پاك و حلال است، و بهاى كنيز آوازخوان حرام است.
اما محمدبن شاذان بن نعيم، او مردى از شيعيان ما خاندان است.
اما ابوالخطاب محمد بن ابىزينب أجدع او خود ملعون و اصحابش نيز ملعونند، با همفكران و عقيدهمندان به او همنشينى مكن، كه من و پدرانم(ع) از ايشان بيزاريم...13
اهميت رهبرى و مرجعيت در شيعه
نظرى كلى بر توقيعات و نتيجهگيرى
نگاهى گذرا به مجموع توقيعاتى كه از طرف امام زمان(ع) براى شيعيان آمده، مىرساند كه امام غايب چون پيشواى حاضر كمال مراقبت و دلسوزى را نسبت به دوستان و پيروان خود دارد، و به هدايت راهجويان و تربيت نفوس و معرفى نفوّاب اربعه و افشاگرى مدعيان كاذب نيابت علماً و عملاً قيام مىفرمايد، به طورى كه درماندگان و گرفتارانى كه صميمانه از او يارى طلبيدهاند گشايش كار و حل مشكل خود را ديدهاند و دانشطلبانى كه در معضلات علمى و دينى درماندهاند از اشراقات و الهامات حضرتش روشن و هدايت شدهاند. همه اين فيوضات را به صورت پاسخ پرسشها در توقيعات صادره از ناحيه مقدسه مىبينيم. علاوه بر اينها نهانبينى و رازگويى و اخبار از غيب در بسيارى از توقيعات وجود دارد، كه نه تنها موجب اطمينان خاطر بيشتر براى مردم آن زمان بلكه براى خواننده امروز هم مىشود، و مىفهمد كه چگونه امام با دانشى كه از گنجينه علم الهى بارور شده است، بر ضماير اشراف دارد و قصد و نيت اشخاص را مىداند، و از پسر يا دختر بودن مولود و روز مرگ افراد باخبر است و پيشاپيش آن را اعلام مىفرمايد، و از حلال يا حرام بودن مالى كه به حضورش تقديم شده خبر مىدهد و حرام آن را رد مىكند، و اگر تقديم كننده نام خود را برخلاف بنويسد از دانش امام پنهان نمىماند و حقيقت به او يادآورى مىشود. اينها همه اندكى از تجليات مقام ولايت است كه از آينه توقيعات نمايان شده است.
اگر شخص ديرباورى با وجود اين نشانههاى صدق و صحت توقيعات، از در انكار درآيد، پاسخش اين است كه راه اثبات رويدادهاى تاريخى و آثار بازمانده از قديم - چه در امور دينى و چه در حوادث تاريخى - مگر جز دقت در دسترسى اسناد و راستگويى ناقلان مىباشد؟ اگر بيش از هشتاد توقيع رسيده از امام زمان را در كتابهاى معتبر از راويان مختلف در مدت 69 سال نپذيريم، پس چه موضوع دينى يا واقعه تاريخى قابل پذيرش خواهد ماند؟ مگر مثلاً وجود پادشاهى به نام انوشيروان يا بخشندهاى به نام حاتم طايى يا خونريزى چون امير تيمور جز با چند مدرك اصيل كهن ثابت مىشود؟ آيا صحت انتساب ديوانهاى شعرا و كتابهاى دانشمندان هشتصد نهصد سال قبل به آنها، مگر جز به وسيله دو سه يا حداكثر هفت هشت نسخه و دستنويس بازمانده از زمانهاى نزديك به عصر آنهاست؟ اگر راه مناقشه در مدارك تا اين حد باز شود هيچ رويداد تاريخى و اثر ادبى و علمى را نمىتوان تلقى به قبول كرد و از نويسنده آن دانست.
بدون شك ادله درستى و اصالت بيشتر توقيعات - اگر نگوييم همه آنها - محكمتر از دليلهايى است كه براى موارد مشابه آنها از امور تاريخى و ادبى نقل شده است، و هر عقل سليم و فرد منصفى گواهى به صحت و اصالت آنها مىدهد. اما منكران و معاندان، در حقايق آشكارتر چون آفريدگار جهان نيز شك و ترديد روا مىدارند، و عرضشان اشكال تراشى است نه درك حقايق و قول خدا راست است كه گفته: »إن يَتَّبفعون افلا الظَّنَّ و إن هفم إلاّ يَخرفصون« اينان جز از پى گمان نمىروند و جز آن كه دروغى ببافند كارى ندارند.14
پی نوشت ها :
1. سواد: بخش واقع ميان دجله و فرات را در زمان خلفاى عباسى »سواد« مى گفتند (فرهنگ فارسى)
2.كمال الدين، باب ذكرالتوقيعات، ص 486، حديث 5 ؛ الاصول من الكافى، ج1، ص 519، ، ح 8 ، با اندك تفاوت و از راويى ديگر
3.كتاب الغيبة، ص 258 ؛ الاصول من الكافى، ج 1، ص 523-524
4.كمال الدين، ص 509 ، شماره 38
5. معروف به جعفر كذّاب، كه ادعاى جانشينى امام يازدهم را مى كرد
6. الاصول من الكافى، ج 1، ص 523 ، ح 19
7. كتاب الغيبة، 244 (به تلخيص) توضيح اينكه توقيع ظاهراً از سوى امام عسكرى(ع) در لعن او صادر شده
8. همان مآخذ، ص 244 ؛ احتجاج، ج 2، ص 474
9. كتاب الغيبة، ص 245
10. همان، ص 248-253
11. همان، ص 228
12. همان، ص 228-229
13. كتاب الغيبة، ص 177 - 176 ؛ كمال الدين، ص 484 - 483 ؛ الاحتجاج، ص 470 - 469
14. سوره انعام (6)، آيه 116
/ن