رويارويى علما با فرقه ‏هاى انحرافى در دوره قاجار (5)

علما، هر كدام، به روشنى با گروه‏هاى ساخته و پرداخته استعمار، دربار و انسانهاى قدرت‏طلب و پيرو هواى نفس و يا كژانديش، رويارو مى‏شدند و دستاورد اين تلاش گسترده، ناكام گذاردن گروه‏هاى انحرافى دريارگيرى گسترده، با آن همه پشتوانه‏هاى خارجى و داخلى، بود كه اين در آن دوره هرج و مرج، و پيشروى روز افزون استعمار، پيروزى بزرگى
سه‌شنبه، 27 مهر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رويارويى علما با فرقه ‏هاى انحرافى در دوره قاجار (5)

رويارويى علما با فرقه ‏هاى انحرافى در دوره قاجار (5)
رويارويى علما با فرقه ‏هاى انحرافى در دوره قاجار (5)


 

نویسنده : سيد عباس رضوى




 

رويارويى علما، با گروه‏هاى انحرافى
 

علما، هر كدام، به روشنى با گروه‏هاى ساخته و پرداخته استعمار، دربار و انسانهاى قدرت‏طلب و پيرو هواى نفس و يا كژانديش، رويارو مى‏شدند و دستاورد اين تلاش گسترده، ناكام گذاردن گروه‏هاى انحرافى دريارگيرى گسترده، با آن همه پشتوانه‏هاى خارجى و داخلى، بود كه اين در آن دوره هرج و مرج، و پيشروى روز افزون استعمار، پيروزى بزرگى براى علماى دين به شمار مى‏رفت.
ميرزاى قمى: وى در رد صوفيه، از دو زاويه به كندو كاو پرداخت و در اين بررسى و ارزيابى به اين نتيجه رسيد كه نه عقايد، باورها و آموزه‏هاى اين گروه همخوانى با شريعت دارد و نه رفتار و مشى رهبران و پيروان اين گروه، برابر احكام شرع است و مى‏تواند الگوى فرد مسلمان باشد:
«چندان كه سعى كرديم كه بفهميم كه آيا طريقه اين جماعت به آنچه به ما رسيده است، با شريعت، موافقت دارد، به هيچ وجه نيافتيم و جمع ما بين شرع و سخن ايشان، ممكن نيست.. ..» (57)
«...آنچه معاين است از مشايخى كه عصر ما، مرشد بوده‏اند، مثل مشتاق على و مقصود على و نورعلى و امثال آنها، كه مريدان ايشان، در شأن ايشان غلو داشته‏اند... محقق شد كه متصف به همه ناخوشيها بوده اند... و معلوم شد كه به غير از عوام‏فريبى و دنيا پرستى و رياست عوام كالانعام و بى‏مبالاتى در دين و بى‏خبرى از احكام شرع مبين از براى ايشان نبوده....» (58)
ملا احمد نراقى: وى در نقد صوفيه، نگاهى ژرف و همه سويه دارد. او، هماره ويژگيهاى مثبت اهل عرفان و مردان وارسته را مى‏ستايد و از تلاشهاى بى‏دريغ عارفان در عرصه شعر، هنر، اخلاق، كلام و عرفان و ادب پارسى، به نيكى ياد كرده و در نوشته‏هاى خود از آنها به فراوانى بهره برده است:
آنچه نراقى با آن به مخالفت برخاسته، كارهاى ناشايسته و انديشه‏هاى نادرست عارف نمايان بود كه به نام دين و مذهب، سر از فرمان شريعت برتافته بودند.
علامه نراقى، از عارفان اصيل و مردان علم و عمل كه با پيروى از قرآن و سنت، راه به حقيقت برده‏اند، به بزرگى ياد كرده است. او، پس از بيان رهنمودهايى از عارفان بزرگ براى سير و سلوك، آنهابه تنهايى براى رسيدن به حقيقت بسنده نمى‏داند و بر اين باور است كه آموزه‏هاى امامان (ع) بهترين، دستورالعمل براى پرورش دادن و رسيدن به سرچشمه حقيقت مى‏شمرد و به روندگان راه خدا سفارش كرده كه بايد بين عارف حقيقى و عارف‏نماى رهزن، فرق گذارند و در شبهاى ديجور، در پرتو مشعلهاى نورافشان حركت كنند:
«...و مخفى نماند كه اين همه صحيح است و ليكن شيخ و مرشدى اكمل و اتم از نبى و ولى و ائمه‏طاهرين (ع) نتواند بود. و آنچه شايد و بايد در كلمات ايشان، حاصل است و استخراج آنها از كلمات و اشارات ايشان، اصعب نسبت از شناختن شيخ و فرق ميان شياد و استاد.

اى بسا ابليس آدم‏روى هست‏
 

پس به هر دستى نبايد داد دست.» (59)
نراقى بارها، در كتابها و رساله‏هاى خود، يادآور شده كه براى بندگى خالص و پيمودن مقامهاى معنوى، تنها بايد در پى راه امامان بود. (60)
نراقى در نقدى عالمانه، مبانى فكرى و اصلى‏ترين شعار صوفيان را به چالش مى‏كشد و براين عقيده است كه شعار و دنياگريزى و رو در رو قرار دادن دنيا و آخرت، با اسلام و مبانى فكرى امامان، همراهى ندارد و اين انديشه، به رهبانيت و بيرون راندن اسلام از عرصه جامعه و سپردن امور مردم به دست نااهلان مى‏انجامد.
نراقى، دين را از سياست جدا ندانسته و بر اين عقيده است كه عالمان پارسا و تواناى بر امور، مى‏بايد زمام جامعه را بر عهده گيرند.
نراقى، رفتار صوفيان را نيز به بوته نقد نهاده بود و در نگاه نراقى، گروه صوفيان خرقه‏پوش و زاهدنما، هيچ ميانه‏اى، نه با اسلام كه با شعارهاى خود نداشتند. دم زدن آنان از طريقت، زهد، قناعت، حلال‏خورى از براى فريب مردم بوده است و گرنه خود، در اين راه نمى پوييدند و بر اين جاده سير نمى‏كردند.
شعارشان همراهى و همگامى و همدردى با فقير مردمان خاك‏نشينان بود، ولى در عمل، پشتيبان ستم‏پيشگان و بيدادگران بودند. براى لقمه‏اى نان، به دريوزگى در خانه ستم‏پيشگان مى‏رفتند و حقيرانه بر سر سفره آنان مى‏نشستند و چشم به دست ستم‏پيشگان زراندوز و زراندوزان بى درد داشتند و دست در كاسه آنان:
«...گروهى ديگر، دست از شريعت برداشته و اساس دين و ملت را نابود انگاشته و احكام خدا را پشت پا زده و مباحى مذهب گشته‏اند. نه حرام مى‏دانند و از هيچ مالى اجتناب مى‏كنند و بر مائده اهل ظلم و عدوان حاضر مى‏گردند.» (61)
افزون بر اين ، دين را ابزار اباحى‏گرى و ميدان دادن به خواهشهاى نفسانى قرار داده‏اند و به نام عشق و عرفان، از هيچ ناشايستى روى گردان نبوده و گاه حرامها و نبايدهاى دين را وسيله تقرب به خدا قرار داده‏اند:
هيچ دانى چيست صوفى مشربى‏
ملحدى، بنگى، مباحى مذهبى‏
قيد شرع از دوش خود افكنده‏اى‏
كهنه انبان ز كفر آكنده‏اى‏
گربه سان، سر بر سر به زانو نهد
چون كند غافل، به دنبه بر جهد
من ندانم چيست اين صوفى‏گرى‏
كش سراسر حقه چون تو بنگرى (62)
نراقى اصل تكيه بر طريقت را در برابر شريعت، راهى به الحاد و بى دينى دانسته كه فرجام آن، رها شدن از قيد و بند بايدهاى شرعى است. چه در پندار صوفى نمايان، آن گاه كه رونده خود را در برابر حقيقت ديد و به سرچشمه رسيد، بى‏نياز از انجام كارهاى عبادى است و تنها كسانى كه به اين مرحله نرسيده‏اند، وظيفه دارند فرمانهاى شرع را گردن نهند و اعمال ظاهرى را به جا مى‏آورند، به پندار اينان، خداوند از عبادتهاى ما، بى‏نياز است، يا خانه دل را بايستى آبادان نگهداشت و كارهايى چون نماز و روزه، و حج هيچ اثرى، در رساندن ما به خدا ندارد و يا آنچه براى مردم عوام، ناپسند و ناشايست است، بر ما رواست و شيخ و مريد را از راه باز نمى‏دارد. (63)

چگونگى رويارويى عالمان با فرقه شيخيه
 

هواداران شيخ احمد احسائى، بسيار تند، سخت‏گير، غير منطقى و متعصب بودند. در به كرسى نشاندن پندارهاى استاد و مراد خود، از هر حربه‏اى استفاده مى‏كردند. مخالفان پندارها و سخنان واهى و بى‏اساس استاد و مرادشان، از تيغ و زبان آنان درامان نبودند، مى‏كشتند و انگ كفر مى‏زدند. (64)
اما در برابر، متكلمان و فقيهان شيعه، در رويارويى با اينان، بر معيار حق و انصاف، رفتار مى‏كردند.
علامه سيد مجيد گروسى، با هواداران شيخيه، با سعه صدر رفتار مى‏كرد و روش كسانى كه آسان‏گيرى بر آنان را بر نمى‏تابيدند، سبب گسترش تيرگيهاى موجود مى‏شمرد و بر اين عقيده بود كه با گفت‏و گو و رفتار نيكو، بهتر مى‏توان گمراهان را از گمراهى و كژانديشان را از كژانديشى رهاند. (65)
ابوجعفر كرمانى، با كريم خان، رهبر شيخيه كرمان، از راه گفت‏و گو وارد شد و باورها و ديدگاه‏هاى او را به نقد كشيد و اين چنين بود، شيوه آقا تقى بهبهانى در برخورد با شيخيه . (66)
ميرزا ابراهيم شيرازى، ميرزا ابراهيم محلاتى، سيد احمد اردكانى و... در نقد و رد ديدگاه‏هاى احمد احسائى ، رساله‏هايى نگاشتند و ادعاهاى گروه شيخيه را درباره صفات خدا و مسأله ركن رابع، پاسخ گفتند. (67)
شيخ محمد حسين اصفهانى، در رويارويى با شيخيه، به روشن‏گرى پرداخت و در پرتو روشن‏گريهاى او، در كربلا و آگاهاندن مردم آن ديار از پيامدها، پندارهاى گروه شيخيه و گفت‏و گو با رهبران و هواداران اين گروه، پايگاه‏هاى اجتماعى آنان را در كربلا كه بسيار بود، يكى پس از ديگرى برچيد و از اقتدار آنان كاست. (68)
در كربلا ، گروهى از علما، براى نقد و بررسى عقايد شيخيه، مجلس مناظره تشكيل دادند و در حضور شاگرد و جانشين برجسته او، سيد كاظم رشتى، به اين نتيجه رسيدند كه عقايد احسائى، با معيارهاى پذيرفته شده و ضرورى شيعه، سازگارى ندارد و جمعى از آنان به اين ناسازگارى فتوا دادند. (69)
نراقى، فيلسوف و خردگرا بود و عقيده داشت كه باور دينى، بايد با حجت و برهان، همراه باشد و معارف دينى، در روشنايى خرد و دانش، از بدل شدن به خرافه و غلو و گزافه‏گويى، در امان ماند . نراقى فقيه و اصولى بود، نقد و بررسى روايتها، اجتهاد و استنباط، از ويژگيهاى برجسته فقيهان اصولى است و اين گونه نگاه و نگرش، او را با شيخيه رويارو مى‏ساخت؛ زيرا احسائى و شاگردانش، بر روش اخبارى بودند و به حجيت عقل و سهم آن در درك حسن و قبح و فهم آموزه‏ها و دستورها، بها نمى‏دادند و براى آن، جايگاهى در نظر نمى‏گرفتند.
درايت و نقد و بررسى اسناد و كاووش در محتواى روايات، در انديشه‏آنان جايى نداشت. آنچه به امامان در كتابهاى حديثى نسبت داده شده بود، باور داشتند و در گاه ناسازگارى عقل و نقل، نقل را پيش مى‏داشتند و اين روش، آنان را به يك سونگرى و اعتقاد به آموزه‏هاى غير واقعى و حتى ناسازگار با مذاق شريعت و آموزه‏هاى اهل بيت، مى‏كشاند. (70)
با اين هياهو و غبارانگيزى گروه شيخيه، بسان ابرهاى تيره، بسيارى از شهرهاى ايران و عراق را فرا گرفته بود، اما در كاشان و حومه آن، به سبب پرتوافكنى و نورافشانيهاى منطقى و خردورزانه ملا احمد نراقى، اين گروه نتوانست با پندارها واوهام خود، در آسمان شفاف و روشن فكرى و عقيدتى آن ديار، تيرگى پديد آورد، در نجف نيز، حضور شيخ انصارى، از شاگردان نامور و برجسته نراقى، و روشن‏گريهاى وى، از ميدان‏دارى و عرصه‏گردانى گروه شيخيه جلوگيرى كرد و انديشه‏هاى والاى او، راه جولان را براين گروه بست. شيخ انصارى به سلامت انديشه گروه شيخيه و رفتارشان، به ديده‏ترديد مى‏نگريست؛ از اين روى، به رهبران و پيروان اين گروه ميدان كار و دخالت در امور حوزه را نمى‏داد. (71)

علما، در رويارويى به شبهه‏افكنيهاى مارتين مسيحى
 

در دوره فتح على شاه، از جمله حركتهاى شوم استعمار، فرستادن مارتين، كشيش پروتستان، براى سست كردن ايمان مردم و رواج مسيحيت تحريف شده در بين مردم مسلمان بود.
استعمار مى‏پنداشت، ايران هم مانند كشورهاى آفريقايى و سرزمينهاى غير مسلمان است كه مى‏تواند با فرستادن مزدوران و جاسوسان خود در لباس كشيش و برگرداندن عقايد و باورهاى آنان، زمينه را براى حضور مقتدرانه خود فراهم آورد؛ اما آن سوى قضيه را نخوانده بود كه باورهاى اسلامى در جان و روح مردم مسلمان ايران، بسيار قوى و ريشه‏دار است و از ديگرسوى، علماى بيدار ايران، در برابر هر رهزن انديشه، آگاهانه و شجاعانه مى‏ايستند و نمى‏گذارند گزندى به باورهاى اسلامى برسد و دستهاى مرموز و آلوده، باورها و آموزه‏هاى روشن و شفاف مردم را بيالايند و كدر سازند.
مارتين، در ايران، در پناه قدرت خارجى و داخلى، به لجن‏پراكنى عليه مقدسات اسلام پرداخت؛ دستورها و احكام جزائى اسلام را خشن مى‏خواند و دين و آيين مسيحيت را آيين دوستى، محبت و تساهل. تلاش مى‏ورزيد به پندار واهى خود در سنديت قرآن خدشه وارد سازد و پيامبر عظيم‏الشأن اسلام (ص) را از جايگاه والايى كه در جان و روح مردم مسلمان داشت پايين بياورد.
او از رودررويى و گفت‏و گو با اهل فن و علماى بزرگ و متكلمان نكته سنج و باريك‏انديش و آشناى به دقايق بحث، پرهيز مى‏كرد و هميشه به گونه‏اى زمينه‏سازى مى‏كرد كه با افراد كم‏اطلاع و كم‏دانش رو به رو گردد و به بحث درباره اسلام بپردازد. (72)
علما، هر يك برابر ذوق و سليقه و دانش و ابتكار خويش، به نقد پندارهاى مارتين پرداختند و ملا احمد نراقى در رد وى، كتاب «سيف الامه» را نگاشت.
نراقى، با دقت و همه‏سونگرى وارد ميدان شد، در ابتدا براى فهم مطالب تورات وانجيل، شمارى از آشنايان به زبان دو كتاب را گرد آورد وبا كمك آنان، محتواى اين دو كتاب را به درستى فهم كرد. و حتى براى آگاهى درست از واژگان واصطلاحات دشوار و پيچيده تورات و انجيل، به جست‏و جوى كتابها و نوشته‏هاى كمياب پرداخت و در اين كاووش، به مخزن كتابهاى ملا موشه يهودى دست يافت. (73)
علامه نراقى، در جست‏و جوى تاريخى و بررسى دقيق نوشته‏هاى مارتين، به اين نتيجه رسيد كه: آنچه نوشته و نشر داده از خود او نيست، بلكه نوشته‏هاى شخصى به نام فليپ است كه مارتين به نام خود نشر داده است.
ايشان، پس از ثابت كردن دقيق و استدلالى نبوت پيامبر اسلام (ص) به شبهه‏هاى نويسندگان مسيحى پاسخ گفت و ثابت كرد شريعت اصلى عيسى (ع) همان است كه اسلام فرموده و انجيل تحريف شده و در خور استناد نيست.
نراقى، خردمندانه و با منطق و برهان به اين تهمت كه اسلام، دين شمشير است و قرآن، منادى جنگ است، نه صلح، پاسخ گفت و با سه مقدمه تحليلى، اين تصوير را از گذشته اسلام و تمدن اسلامى، نادرست خواند.
نخست: در آغاز، اسلام، قدرتى نداشت و اين منطق، استدلال و دليلهاى خردمندانه و برخاسته از سرشت انسانها بود كه مردم به آن گرايش پيدا كردند.
دوم: جنگهاى صدر اسلام، بيش تر، جنبه دفاعى داشته است. اين دشمن بود كه هجوم مى‏آورد و شبيخون مى‏زده و مسلمانان از خود دفاع مى‏كرده‏اند.
سوم: اهل شقاوت و اشرار را، وقتى از راه اندرز نتوان به راه آورد، بايد از شمشير استفاده كرد.
«...بديهى است كه در بدو امر، شمشيرى در كار نبود، بلكه خلق بى‏شمارى به دين او درآمدند، قبل از مأمور شدن به جهاد و آنچه پيش از جهاد به دين آن مبرور شدند، بسيار بيش‏تر بودند از آنچه در تمام مدت حيات جناب عيسوى به دين او درآمده‏بودند....
و آن حضرت، اغلب، مبادرتى به جنگ ننمود، بلكه ابتدا، اهل فتنه و لجاج، آتش فتنه و حرب افروختند، يا امرى را مرتكب شدند كه موجب محاربه ايشان شد و ثانيا اين كه اهل بغض و عداوت را به جز عذاب و سياست، چاره‏اى نيست.» (74)
نراقى، در بيان فلسفه مجازاتهاى اسلامى، اين نكته را يادآور مى‏شود كه اگر خشونتى هست، با در نظر گرفتن مصلحت نوع انسان است. اين خشونت، بسان تيغ جراح است. همان‏گونه كه تيغ جراح را نمى‏توان ابزار خشونت ناميد و جراح را انسان خشن و بى‏رحم دانست.
پيامبرى كه براى اصلاح جامعه و پاك و پاكيزه كردن ساحت جامعه از لوث وجودتبه‏كاران و فسادانگيزان، برانگيخته شده و در گاه نياز تيغ مى‏كشد، نمى‏توان خشونت طلب ناميد كه چنين موضع‏گيرى در برابر وى حركتى است نابخردانه و از روى جهل.
پيامبر اسلام طبيب‏دوار بود و مرهم‏گذار زخمها، او با مرهم و تيغ به درمان دردها مى‏پرداخت . گاه براى بهبود زخمهاى روح، از مرهم استفاده مى‏كرد كه همان اندرزها و پندهاى وى بود و گاه از تيغ. آن هم وقتى هيچ راهى براى اصلاح نمى‏ماند. با اين كه راه‏هاى خير و صلاح‏را نشان داده بود و پيامدهاى گناه را يكى پس از ديگرى، برشمرده بود و... باز كسى دست به گناه مى‏يازيد و كژراهه مى‏پيمود و آرامش و صفاى جامعه را به هم مى‏زد، فضاى جامعه و خانواده را آلوده مى‏ساخت و لجن مى‏پراكند. اين جا بود كه از قوه قهريه استفاده مى‏شد، كارى كه هر صاحب خردى، آن را مى‏ستايد.
پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مظهر اسم رحيم و مظهر اسم قهار خداوند بود:
« پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مظهر جميع اسماء الهيه بود. همچنان كه مظهر اسم رحيم بود و در حق او خداوند فرموده بود: «و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين» ، همچنين مظهر اسم قهار و صفت قهاريه نيز بود و بايد اين صفت نيز در آن ظهور نمايد و اين، به جز كشيدن تيغ، نمى‏شود و از اين است كه فرمود: نصرت بالرعب. يعنى هيبت مرا در دلها افكندند. بلكه همين عمل دفع اهل لجاج و شر ، دليل بر نهايت قوت مرتبه نبوت اوست چه انبياء، اطباء نفوسند، چون اطباى اجسام.
در مدت پانزده سال ، آن جناب مقدس، ارشاد نمود و ارائه طريق كرد واهل خير و صلاح و استعداد، هر كس به منصه ظهور در پيشگاه خاطر همايون او رسيد. پس به قطع اعضاى فاسد پرداخت.» (75)
البته، علامه نراقى، در بحث از اين كه اگر پند و اندرز كارگر نبود، بايد از زور استفاده كرد، هشيارانه نكته‏اى را يادآور مى‏شود و آن اين كه: مبارزه با فساد، بى‏قاعده و قانون نيست و اين مهم، از هر كسى بر نمى‏آيد.
حدود شرعى، بايد به دقت، از سوى كسانى كه شايستگى دارند، اجرا گردد، بدون تند روى و يا كوتاهى. كه اگر شايستگان بر اين كار همت نگمارند و يا دست‏شان كوتاه باشد از اجرا، يا تند روى بشود و كوتاهى، به جاى اصلاح، به افساد مى‏انجامد.
كسى كه به مبارزه با فساد و تباهى بر مى‏خيزد و برآن است ريشه فساد را بركند و تباهيها را بزدايد، بايد خود پاك باشد، فساد را به درستى بشناسد، در كار خود كاردان و عاقبت انديش باشد و در گاه انجام كار، دو دل نباشد و ترس بر او چيره نگردد.
«ولكن اين عمل را نمى‏كند، مگر حذاق واقوياء النفوس از اطبا، كه از بواطن اعضاء مطلع شوند. اما اطبايى كه به اين مرتبه نرسيده‏اند و در حذاقت، مرتبه‏كمال ندارند، هرگز اقدام به چنين اعمالى نمى‏نمايند و جرأت نمى‏كنند. همچنين بر انبياء كه اطباء نفوسند، لازم است كه چون در ميان نوع انسان، افرادى را ديد كه اميد اصلاح و استعداد خير در ايشان نيست، بلكه فساد و فتنه ايشان سرايت در افراد مى‏كند، بر او لازم است، قلع و قمع ايشان و اين، موقوف است به وصول غايت مرتبه احاطه كه خود محيط باشد به استعدادات و قابليات افراد بشر....» (76)
اين روش منطقى علما در رويارويى با گروه‏ها و فرقه‏ها و انديشه‏هاى انحرافى و پاسخ‏گويى به شبهه‏ها، سبب شده، آن همه هياهو و غبارانگيزى فرو بنشيند و دستهاى خارجى فتنه‏انگيز و غائله‏آفرين رو شوند و از هدفهاى شوم آنان پرده برداشته شود و مردم آگاهانه از دور فرقه‏سازان و شبهه‏افكنان پراكنده شوند و اسلام ناب ، تواناتر از هميشه، به راه خود ادامه دهد و به دلهاى مشتاق راه يابد و دگرگونى بيافريند.

پی نوشت ها :
 

.57 جامع‏الشتات، ميرزا ابوالقاسم قمى، ج‏2/761، الرضوان.
.58 همان‏773/.
59.خزائن، ملااحمد نراقى‏498/.
.60 همان‏501/.
.61 معراج‏السعاده‏481/.
.62 مثنوى طاقديس، ملااحمد نراقى‏120/، اميركبير.
.63 معراج‏السعاده 481/.
.64 كرام البرره، ج‏1/ .254
.65 نقباءالبشر، ج‏3/ .1212
.66 كرام البرره، ج‏1/ .333 219
.67 الذريعه، ج‏10/ .162
.68 كرام البرره، ج‏1/ .390
.69 قصص العلماء44/.
.70 وحيد بهبهانى، على دوانى‏92/.
.71 زندگى شخصيت شيخ انصارى‏108/.
.72 نخستين روياروييهاى انديشه‏گران ايران با دو رويه تمدن بورژوازى غرب‏516/.
.73 سيف‏الامه، ملااحمد نراقى‏113/، چاپ سنگى .1330
.74 همان 40/، .254
.75 همان‏255/.
.76 همان.
 

منبع: www.naraqi.com



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط