اتحاد و انسجام

روشن است که سخن درباره اتحاد ويگانگي نياز به دليل وبرهان ندارد. هرانساني،هرچند هم نسبت به مسائل اجتماعي کم اطلاع باشد، مي داند که همبستگي هرملتي، منشاء فوايد وآثار گرانبهايي است،درحالي که اختلاف ودودستگي،ناکامي...
پنجشنبه، 6 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اتحاد و انسجام

اتحاد و انسجام
اتحاد و انسجام


 

نويسنده:آيت الله سبحاني




 

بسم الله الرحمن الرحيم
 

روشن است که سخن درباره اتحاد ويگانگي نياز به دليل وبرهان ندارد. هرانساني،هرچند هم نسبت به مسائل اجتماعي کم اطلاع باشد، مي داند که همبستگي هرملتي، منشاء فوايد وآثار گرانبهايي است،درحالي که اختلاف ودودستگي،ناکامي هاي زيادي به بار مي آورد.
ضرورت ولزوم يگانگي يک ملت، به اصطلاح منطقي ها،ازمسائلي است که«قياساتها معها»؛يعني ادعايي است که دليلش راهمراه دارد و نيازمند استدلال نيست.

اتحاد ملي
 

نخستين فراز ازعنوان يادشده در بالا، عبارت است از«اتحاد ملي» وروشن است که «وحدت ملي» غير از«ملي گرايي»است. ملي گرايي دراسلام، محکوم است وقرآن به گونه اي روشن،اين انديشه رامحکوم مي کند. در جايي مي فرمايد:
(ياايهاالناس اناخلقناکم من ذکروانثي وجعلناکم شعوباوقبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم...) (1)
«اي مردم، ما شماراازمرد و زني آفريديم وشما را تيره ها وقبيله هايي قرارداديم (نه اين که از اين راه بر يکديگرفخربفروشيد) بلکه بدين وسيله يکديگر رابشناسيد. همانا گرامي ترين شما نزد خدا باتقواترين شماست. »
پديده ي «ملي گرايي » داراي بار منفي است وآن اينکه قومي به خاطر زبان ، خون ويا خاک، ملت وتبارخويش را برتر بداند و فخر بفروشد و ديگر انسان ها را تحقير کند.
ملي گرايي با اين معنا، علاوه براين که در نظر عقل وخرد محکوم است، شريعت مقدس اسلام نيز آن رامحکوم مي کند. به نوعي مي توان گفت که ملي گرايي نشات گرفته ازانديشه ي يهوداست که خود راملت برگزيده مي دانستند ودراين مورد مطالبي رابه خداوند نسبت مي دادند که قرآن کريم همه ي آن ها را رد مي کند؛ مثلا مي گفتند:«بهشت ازآن يهود و نصاري است.» (2)
گاهي گام را فراتر نهاده، هريک از اين دو فرقه ،ديگري رامحکوم مي کردند. (3) گاهي مي گفتند: «سراي آخرت ونعمت هاي بهشت ازآن ماست وجزماکسي به بهشت نمي رود!» (4)
اين نوع ملي گرايي که در حقيقت همان نژاد پرستي است، متاسفانه در دو قرن اخير گسترش يافته و در نتيجه، آشوب ها و جنگ هايي راپديد آورده است. در حالي که اسلام هرنوع قوام گرايي ونژادپرستي رابي ارزش مي شمارد.
نتيجه اينکه: ملي گرايي به خاطر داشتن بارمنفي، مخالف باخرد وآيات قرآني است، اما در مقابل، اتحاد ملي بار مثبت دارد وکوچک ترين بارمنفي درآن نيست ومقصود از آن ، اين است،ملتي که درآب وخاک زندگي کرده اند وسال ها از ثمرات آن بهره مند شده اند،اين آب وخاک برگردن آنان حقي دارد وآن اينکه بايد دست به دست هم داده، کاستي ها را برطرف کنند و برمشکلات چيره شوند، بدون اينکه ديگر ملت ها راتحقير کنند ويا درصدد آزار آنان برآيند. اتحاد ملي به اين معنا، انديشه اي فطري است وهرانساني نسبت به وطن خود،نوعي رابطه ي عاطفي دارد.
هنگامي که پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله) از مکه هجرت کرده و در نيمه راه درمنطقه جحفه به ياد مکه افتاد نتوانست علاقه خود رانسبت به زادگاهش مخفي کند ولذا ديدگانش پرازاشک شد. دراين هنگام ، اين آيه نازل شد:
«ان الذي فرض عليک القران لرادک الي معاد» (5).
(آن کس که قرآن رابر تو لازم کرد، تو را به جايگاهت (زادگاهت) بازمي گرداند. » هم چنين وقتي حضرتش پس ازهشت سال دوري از وطن،مکه را فتح کرد و خانه ي توحيد را از لوث بت پرستي پاک ساخت به هنگام ورود به مکه درنقطه بلندي از شهر، به نام (اذاخر) فرود آمد، وقتي چشمش به کعبه افتاد به گفته ي تاريخ ، اندوه بردلش هجوم آورد و فرمود:«اني احبک ولولا اني هجرت لماترکت (6)؛من تورا دوست دارم واگرنه اين بود که من به زور اين سرزمين را ترک گفتم هرگز از تو جدا نمي شدم.» بنابراين، روشن شد که (اتحادملي) با (ملي گرايي) فاصله بسيار دارد واين دو با هم قابل قياس نيستند.
ستايش قرآن ازاتحاد و نکوهش از دو دستگي قرآن
هرجا که به وحدت ويکپارچگي مي رسد آن را مي سايد و هرجا که سخن از اختلاف و دو دستگي است آن رانکوهش مي کند و در مورد اتحاد مي فرمايد:«واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا» (7)؛ «به ريسمان خدا چنگ بزنيد وپراکنده نشويد.»
قرآن براي تحقق اتحاد، جامعه ايماني را برادران يکديگر مي خواند ومي فرمايد « انما المومنون اخوه.» (8)
درحقيقت نزديکترين رابطه ميان دو فرد،که در يک سطح باشند،پيوند برادري است ولذا مومنان را برادران يکديگر خوانده است ولي طرفين آن پيوند در سطح واحدي نيستند و لذا از آن بهره نگرفته واز اخوت بهره گرفته است.
درباره ي تفرقه و دو دستگي مي فرمايد: «قل هو القادر علي أن يبعث عليکم عذابا من فوقکم أو من تحت أرجلکم أو يلبسکم شيعا ويذيق بعضکم بأس بعض انظر کيف نصرف الايات لعلهم يفقهون»؛ (9) «بگو خداوند قادراست از بالا يا از زير پاي شما عذابي بر شما بفرستد يا شما را به صورت دسته هاي پراکنده درآورد و به جان هم اندازد. بنگر چگونه آيات قرآن را بازگو مي کنيم تا شايد بفهمند.»
آيه مبارکه، سه نوع عذاب را در عرض يکديگر بيان مي کند:
1. عذابي از بالا؛ مانند سنگ آسماني يا صاعقه ، که شهري را بسوزاند.
2. غذابي از زير پا، مانند زلزله هاي ويرانگر و آتشفشان .
3. ايجاد تفرقه در ميان ملت واحد که به صورت گروه هاي مختلف درآيند تا هريک براي خود آهنگي داشته باشند واين عذاب از دو عذاب پيشين بدتر است، به گواه اينکه پس از اين عذاب شوم ، نتيجه آنرا بيان مي کند وآن ،به جان هم افتادن مردم است.
اين بخش را باتحليل آيه ي اعتصام به پايان مي بريم وآن اينکه قرآن در دعوت به وحدت ، چنگ و ريسمان را مطرح کرده ،مثلا به جاي اينکه بگويد به اسلام وقرآن چنگ بزنيد، مي گويد بر ريسمان خدا چنگ بزنيد، تو گوئي هدف از مطرح کردن ريسمان ، بيان اين نکته است که اگر انساني در درون وعمق چاه باشد، راه نجاتش اين است که طنابي به درون چاه بفرستند تا او به آن چنگ بزند وبالا بيايد ودر غير اين صورت ، مرگ او قطعي است. گويي ملت به هم ريخته ،که هريک براي خود، سازي مي زند، به سان کسي است که به درون چاه افتاده و مرگش قطعي است. پس چه بهتر که ملت ها آهنگ ها را يکي کند وبر ريسمان وحدت چنگ بزنند تا نجات يابند.

انسجام اسلامي
 

انسجام به معناي نظم و انضباط است ويکي از محسنات بديع به شمار مي رود. کلامي که مفردات آن زيبا وجمله ها خالي از تعقيد باشد، کلام منسجم ناميده مي شود. انسجام اسلامي غير از وحدت مذاهب است وبه يک معنا، معادل تقريب مذاهب به حساب مي آيد. وحدت مذاهب امکان پذير نيست، زيرا اختلافي که چهارده قرن از عمر آن مي گذرد در ظرف يک هفته و يک ماه و چند سال برطرف نمي شود، ولي در عين حال اين مذاهب مختلف مي توانند به خاطر داشتن يک رشته مشترکات ، همکاري لازم را انجام دهند و نتايج درخشاني را به دست آورند ودر عين حال مي توانند مسائل اختلافي را در محافل علمي (نه در قبرستان بقيع ) (10) با گفتگو هاي سازنده حل کرده و يا افکار را به هم نزديک کنند.

انسجام اسلامي در سايه ي مذاکره
 

جا دارد در اين جا داستاني رانقل کنم که مربوط به موضوع ما است،بيست وهفت سال پيش ، خبرگان اول در همين مکان تشکيل شد وهفتاد واندي عضو دراين جا گرد آمده بودند. من در کميسيون«احوال شخصي» بودم که فصل اول قانون اساسي را تشکيل مي دهد.
درا ين کميسيون مولوي عبدالعزيز نيز عضويت داشت. وي روزي از من پرسيد: شما شيعيان قائل به بداء هستيد؟
گفتم :بله.
گفت: بداء به معناي ظهور پس از خفاست، چگونه مي توان آن را به خدا نسبت داد وگفت : «بدا لله»؟
گفتم: «بداء»در دو مورد به کار مي رود: 1. بداء در مقام ثبوت
2. بداء در مقام اثبات.
بداء در مقام ثبوت آن است که انسان معتقد شود که مي تواند سرنوشت خود را با اعمال صالح و ناصالح دگرگون سازد وخيال نکند که تنها يک سرنوشت دارد. بلکه سرنوشت ها دارد تا چگونه سرنوشتي را با عملش تغيير دهد، مثلا عمر محدودي براي انسان در لوح، محو واثبات هست، ولي اين سرنوشت ،قطعي نيست ، بلکه همين سرنوشت به وسيله ي صله ي ارحام دگرگون مي گردد ، يعني ممکن است بر عمرش بيفزايد يا آن را کوتاه کند.
در سرنوشت انسان ، بلا و بيماري ثبت شده، اما اين سرنوشت قطعي نيست ، بلکه مي توان با دادن صدقه رفع بلا کرد. آيات و روايات بر بداء به اين مع
نا که جنبه ثبوتي دارد ، گواهي مي دهند و آيه ي سي ونه سوره رعد ناظر بر همين است: (يمحوا الله ما يشاء ويثبت وعنده ام الکتاب)؛ (11) «خداوند هرچه رابخواهد محو وهرچه را بخواهد اثبات مي کند و ام الکتاب نزد اوست.»
جلال الدين سيوطي، در تفسير خود (الدر المنثور) رواياتي در اين زمينه آورده است. بيش ترين اثر اعتقاد به بداء مربوط به عالم ثبوت آن است ، در مقابل يهود که معتقد بودند سرنوشت قابل تغيير نيست ، حتي خدا هم نمي تواند اين سرنوشت را دگرگون سازد (و قالت اليهود يد الله مغلولة) (12).
بداء در مقام اثبات؛ معناي ديگري دارد وآن اين که چه بسا پيامبري يا وليي از اولياي خدا از پديده اي خبر دهد،اما اين پديده محقق نشود، بايد بدانيم که آن گزارشگر الهي در گزارش خود دروغ نگفته، بلکه او از مقتضاي پديد آمدن آن حادثه آگاه بوده ولي از مانعي که جلوي آن را خواهد گرفت آگاه نبوده است. اينجاست که مي گويند:«بدا لله»، مانند سرگذشت قوم يونس که حضرت يونس از فرود آمدن عذاب خبر داد وآپار عذاب نيز آشکار شد واز اين طريق، گفتار آن پيامبر الهي به ثبوت رسيد ولي قوم يونس به رهبري عابد وزاهدي، راه توبه را پيش گرفتند وتوتنستند عذاب الهي را از خود دور کنند.
(فلولا کانت قريه آمنت فنفعها إيمانها إلا قوم يونس لما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزي في الحياة الدنيا ومتعناهم إلي حين) (13).«چرا هيچ يک ازشهرها و آبادي ها ايمان نياوردند تاايمانشان برايشان سودمند باشد،مگر قوم يونس، هنگامي که ايمان آوردند عذاب رسوا کننده را در دنيا از آنان برطرف کرديم و تا مدتي آن ها را از زندگي بهره مند ساختيم. »
بداء در مقام اثبات موارد معدودي دارد که يکي از آن ها سرگذشت قوم يونس است و اما چنانچه پرسيده شود چرا«بدا لله» مي گويند در حالي که خدا از همه ي اطراف حادثه آگاه بود؛يعني مي دانست قوم يونس وي را تکذيب مي کنند و يونس در حق آنان نفرين مي کند و آثار عذاب، آبادي را تهديد مي کند ولي قوم او راه توبه ي واقعي را در پيش مي گيرند و رحمت خدا بر آنان فرود مي آيد، با اين حال چرا مي گوييد:بدا لله؟ بلکه بايد بگوييد:أبدأ ما أخفاه، پاسخ اين است که بشر از ديدگاه خودش سخن مي گويد؛ چون در چشم انداز بشر، چنين کاري در واقع ظهور پس از خفاست. او برداشت بدوي خود را در قالب عبارت مي ريزد و مي گويد: «بدا لله» وگرنه با توجه به ديگر عقايد واصول،بايد بگويد:«بداء من لله».
اين گونه استعمالات در قرآن کريم فراوان است و ما يک مورد از آن ها را مي آوريم.قرآن کريم درباره ي منافقان مي فرمايد:
(و يمکرون و يمکر الله والله خير الماکرين) (14).
«آنان حيله مي ورزند، خدا بهترين حيله گران است.»
مسلم است که کار مشرکان حيله بود وکار خدا حيله نبود،بلکه حيله هاي آن ها را خنثي مي کرد، ولي چون از عمل آنان به کلمه ي «مکر» تعبير شده ، کار خدا هم با کلمه ي مکر بيان گرديده تا يکنوع هماهنگي در گفتگو باشد وبه اصطلاح علمي، بلاغت با اين نوع تعبيرها مايه ي زيبايي کلام است وآن را «مشاکله» مي نامند. لذا پيامبر گرامي (صلي الله عليه واله وسلم) درباره ي سه نفر سخن مي گويد که آن ها در امت بني اسرائيل از کاستي هايي مانند موي سر، بينايي چشم وپيسي رنج مي بردند. خداوند اين بلاها را از آنان برطرف کرد و موي زيبا وچشم بينا وپوست شاداب به آنان داد،ولي بعد به خاطر ناسپاسي از برخي از آنان پس گرفت و علت پس گرفتن هم اين بود که به وظايف خود در برابر نعمت هايي که خدا به آنان داده بود، عمل نمي کردند. مي بينيم که پيامبر خدا(ص) مي فرمايد:«بدا لله في القرع والابرص...» وعلت چنين تعبيري،همان است که گفته شد. (15)
مولوي عبدالعزيز پس از شنيدن اين بيان، گفت: کتابي از قدماي اماميه بياوريد که بداء را به اين شکل تفسير کرده باشد. من در آن زمان، کتاب «اوائل المقامات» را همراه با «تصحيح الاعتقاد» از کتابخانه ي مسجد چهل ستون عاريه گرفتم و در اختيار ايشان گذاشتم. پس از شش روز،او کتاب را برگرداند و گفت:«بداء» به اين معنا،مورد اتفاق همه ي علماي اهل سنت است. اکنون از اين بيان نتيجه مي گيريم که با گفتگوهاي دوستانه و صادقانه ، مي توان فاصله ها را کم کرد وبسياري از پرده ها را که مانع ديدن حقيقت است کنار زد.

همکاري علماي فريقين در دوران هاي گذشته
 

روشن است فاصله اي که امروزه در ميان دانشمندان شيعه و سني وجود دارد در گذشته کمتر بوده و عواملي خارج از محيط هاي علمي بر فاصله افزوده وشکاف ها را عميق تر کرده است. اکنون مروري مي کنيم بر تاريخ همکاري علماي هر دو گروه.

عصر درخشان صادقين (عليهما السلام) و انسجام اسلامي
 

به گفته تاريخ، عصر امام باقر و امام صادق(عليهما السلام)عصر برخورد دولت هاي اموي و عباسي بوده و سياستمداران به خود مشغول بودند وفضا براي همکاري علمي باز بود. در عصر اين دو امام، شخصيت هاي بزرگي از فقيهان عصر از وجود آنان بهره گرفتند که نام برخي از آنان را مي آوريم:
1. ابوحنيفه (متوفاي150ق.) امام حنفي ها دو سال تمام در مدينه ملازم امام صادق(عليه السلام) بود. اودرباره ي تاثير اين دو سال مي گويد:«لولا السنتان لهلک النعمان». (16)
2. مالک بن انس(متوفاي 179ق.)فقيه مالکي ها درباره ي امام صادق عليه السلام مي گويد:
من جعفر بن محمد را مي ديدم. او پيوسته تبسم بر لب ها داشت. هرگاه نامي از پيامبر اسلامي مي بردند رنگ او زرد مي شد وهيچ گاه از رسول خدا حديثي نقل نکرد مگر آن که با وضو بود. من مدتي پيوسته نزد او رفت و آمد داشتم.او رادر يکي از سه حال مي ديدم؛يا نماز مي گذارد يا روزه دار بود ويا قرآن مي خواند. او از دانشمندان و عابدان خداترس بود. (17)
3. سفيان ثوري (متوفاي 161 ق.) که خود داراي مذهب فقهي است و مذهبش تا قرن چهارم برپا بود، روايات زيادي از امام صادق عليه السلام نقل مي کند.
4. سفان بن عيينه (متوفاي 198 ق.) نيز که رييس يک مذهب فقهي بود و پيروانش منقرض شده اند از امام صادق عليه السلام رواياتي نقل مي کند.
اين نمونه هايي است که در اينجا آورديم.(18) اين تنها فقيهان معاصربا امام باقر و صادق عليه السلام نبودند که با ايشان ارتباط داشته اند و حاملان فقه و حديث آن حضرات بودند، بلکه ميان فقيهان بزرگ و دست پروردگان امام باقر و امام صادق عليه السلام رابطه ي علمي و فکري بوده است؛ مانند ابن ابي ليلي که براي آگاهي از آراء و فتاواي امام صادق عليه السلام، سراغ محمد بن مسلم مي رفت تا از اين راه مشکلات فقهي خود را حل کند. (19)
در سفر امام هشتم عليه السلام از مدينه به مرو ، در خطه ي نيشابور هزاران محدث دست به قلم در انتظار شنيدن حديثي از امام هشتم عليه السلام بودند که از لسان آن حضرت حديثي بشنوند وحديث سلسلة الذهب در همين زمان از امام عليه السلام القا شد.
فخر رازي درتفسير سوره ي کوثر به نسل حضرت زهرا عليها السلام اشاره کرده، مي نويسد: در کدام خانواده عالمان بزرگي مانند (امامان) باقر، صادق، کاظم و رضا وجود دارد؟
وي در جلد اول تفسير به هنگام بحث درباره ي جزء سوره بودن «بسم الله الرحمن الرحيم» و لزوم جهر به آن، نظر امام علي بن ابيطالب عليه السلام را نقل مي کند و اين گونه مي نويسد «هرکس در دين خود به علي بن ابي طالب اقتدا کند، هدايت يافته است.» و دليل آن،سخن پيامبر خداست که فرمود:
«خدايا! حق را هميشه همراه علي قرار ده!» (20)

انسجام اسلامي در عصر غيبت
 

درهمکاري وانسجام مذهبي دوران چهار امام عليه السلام به همين بسنده مي کنيم و رشته سخن را به همکاري هاي علماي فريقين در عصر غيبت، يعني از سال دويست و شصت به بعد مي بريم.

1.کليني در طرابلس
 

محمد بن يعقوب کليني از محدثان عالي مقام شيعه (متولد حدود255 و متوفاي سال329 ق)است. او کتاب کافي را در مدت 20 سال نوشت. محدثان قم وري از وي اخذ حديث کردند. او سپس رهسپار بغداد شد و در آنجا کتاب خود را بر محدثان آن زمان عرضه کرد. در آن زمان بغداد و کوفه مرکز تشيع به شمار مي رفت. کليني به اين نيز اکتفا نکرد ورهسپار دمشق وبعلبک شد. در بعلبک از دو استاد ، يعني ابو الحسن محمد ابن علي سمرقندي و محمد بن احمد خفاف نيشابوري حديث نقل کرد.
ابن عساکر مي نويسد: مشايخ ما احاديثي را از کليني ضبط کرده اند. آنگاه به نقل يک حديث از کليني مي پردازد که او با سند خود از امير مومنان آورده است: «اعجاب المرء بنفسه دليل علي ضعف عقله.» (21)
محيط بعلبک چنان باز بود که محدثان هر دو گروه، با يکديگر تبادل حديث کردند و از اين شيخ بزرگوار اخذ حديث نمودند وتشيع اورا مانع از اخذ حديث ندانستند.

2. شيخ صدوق در ماوراءالنهر
 

محمد بن علي بن بابويه ، معروف به شيخ صدوق (متولد 306 ومتوفاي 381 ق.) براي اخذ حديث، راهي مشرق اسلامي گشت و سالها در بلخ وبخارا اقامت گزيد و از 260 نفر نقل حديث کرد که بخشي از آنان از محدثان اهل سنت هستند،مانند ابو نصر احمدبن الحسين ضبي مرواني. (22) چنانکه گروهي از محدثان اهل سنت از او حديث نقل کرده وبرخي از شيوخ خطيب بغدادي، مانند محمد بن طلحه نعالي از تلاميذ شيخ صدوق بوده و نه تنها او، بلکه برخي از اهل سنت از او اخذ حديث کرده اند. (23)

3. شيخ مفيد در بغداد
 

محمد بن محمد نعمان عکبري، معروف به شيخ مفيد (متولد336 و متوفاي 413 ق)از علماي به نام بغداد است. او چراغي بود دربغداد که پيرامون خود را روشن مي کرد وهمه ي گروه ها از نورش بهره مي جستند. ابن جوزي درباره کلاس درس او مي گويد:
«کان له مجلس بداره بدرب رباح يحضره کثير من العلماء من سائر الطوائف» (24)«خانه ي او خانه ي همه ي گرو ها بود . مردم زيادي از همه ي گروه ها در مجلس درسش حاضر مي شدند و از سخنانش بهره مي گرفتند.»
نشانه ي علا قه ي تمام طوايف، از سني و شيعه به او را ، از گفتار نجاشي وشيخ طوسي ، که هر دو از تلاميذ مفيد بودند ، به خوبي مي توان فهميد. نجاشي مي گويد:
«و کان مولده يوم الحادي عشر من ذي القعدة سنة ست و ثلاثين و صلي عليه الشريف المرتضي ابوالقاسم علي بن الحسين بميدان الإشنان و ضاق علي الناس مع کبره؛ (25) روز درگذشت شيخ مفيد ، روز گرد همايي مردم بود، سيد مرتضي در ميدان اشنان بغداد بر پيکر او نماز گزارد و اين ميدان با همه ي وسعتش ، مالامال از جمعيت بود و تنگي جا براي مردم احساس مي شد.
شيخ طوسي روز وفات او را اينگونه توصيف مي کند:
« کان يوم وفاته يومالم ير أعظم منه من کثرة الناس للصلاة عليه و کثرة البکاء من المخالف و المؤلف؛ (26) در روز درگذشت او ، جمعيتي فراوان گرد آمدند تا بر او نماز بگزارند،که از نظر انبوهي سني و شيعه و گريه و سوگواري، مانند آن ديده نشده بود.»
شيخ مفيد و علما و دانشمندان بغداد، از همه ي گروه ها ، در عين اختلاف ، از علم و فقاهت تکريم نموده و با يکديگر ارتباط تنگاتنگي داشتند و اشک ريختن سني بر مرگ يک عالم شيعي ، نشانه ي همبستگي روحي است.

4. شريف مرتضي پيشواي اهل عراق
 

شريف مرتضي، علي بن الحسين(متولد355 و متوفاي 436ق.)، از اسطوانه هاي علمي عراق است وهمگان به امامت او در کلام و فقه و تفسير و ادب معترف اند. ابن بسام اندلسي، در اواخر کتاب«الذخيره» او را چنين مي ستايد:
«کان هذا الشريف إمام أئمة العراق بين الاختلاف و الاتفاق ، إليه فزع علماوها،و عنه أخذ عظماوها (27)؛ اين سيد بزرگوار، پيشواي امامان عراق ، اعم از شيعه و سني بود. دانشمندان عراق براي حل مشکلات علمي به اوپناه مي بردند و بزرگان عراق از او دانش مي آموختند.»

5. شيخ طوسي و کرسي تدريس
 

محمد بن حسن، معروف به شيخ طوسي (متولد385و متوفاي 460ق.) يکي از دست پرورده هاي بزرگ دو استاد عالي قدر، مفيد ومرتضي بود. او در اسانيد خود از دو عالم سني به نام هاي ابو علي بن شاذان و ابو منصور سکري روايت نقل مي کند. (28)
ذهبي مي گويد:
«خانه ي شيخ طوسي پايگاه پيشگامان دانش بود.از نظر عظمت علمي، همين بس که خليفه عباسي به نام (القائم بأمرالله)، کرسي تخصصي کلام اسلامي را به او داد.» (29)

6. ابن ادريس حلّي و همکاري با فقيه شافعي
 

محمدبن منصور حلي، معروف به ادريس(متولد 543 و متوفاي 589 ق.) عالمي برجسته و صاحب نظر در فقه است. او در کتاب ارزشمند خود«سرائر» از همکاري يک فقيه شافعي با خود گزارش مي دهد و مي گويد:
«کتب إلي بعض الشافية و کان بيني و بينه موانسة و مکاتبة: هل يقع الطلاق الثلاث عندکم؟ و ما القول في ذلک عند فقهاء أهل البيت؟ فاجبته...؛ يکي از فقيهان شافعي، که با من دوست بود و با هم نامه نگاري داشتيم به من چنين نوشت: سه طلاق در يک مجلس در مکتب شما صحيح است؟ و فقيهان اهل بيت در اين باره چه مي گويند؟ و من در پاسخ نوشتم...»
ابن ادريس در حله مي زيست. محل زندگي اين فقيه ، بغداد يا شمال عراق بوده، ولي بعد مسافت، مانع از آن نبود که اين دو فقيه از يکديگر بهره بگيرند و مشترکات را بر موارد اختلاف ترجيح دهند.

7. منتجب الدين رازي و ستايش و ستايش رافعي قزويني
 

منتجب الدين از علما ي قرن ششم است. تکمله اي بر فهرست شيخ نوشته است. در حقيقت فهرست شيخ را همزمان دو نفر تکميل کرده اند. منتجب الدين در ري و ابن شهر آشوب در بغداد يا دمشق. رافعي قزويني مولف کتاب «التدوين» از محدثان عالي مقام و از تاريخ نگاران قرن ششم بوده است. وي مدت ها ملازم خدمت منتجب الدين بود و از او کسب حديث و علم نموده است. جا دارد مقام و موقعيت اين عالم شيعي را از زبان تلميذش که محدثي است سني، بشنويد. او در کتاب «التدوين»، استاد خود را اين گونه معرفي مي کند:
«شيخ ريان من علم الحديث سماعا وظبطا، يکتب ما يجد ويسمع ممن يجد ويقل من يدانيه في هذه الاعصار في کثرة الجمع و السماع و الشيخ الذين سمع منهم و أجاز لهم و له کتاب الأربعين و قد قرأته عليه بالري(سنة 584ق.)؛ (30) او استادي است که بسيار حديث شنيده و ضبط و حفظ کرده و گرد آورده است. آنچه را بيابد مي نويسد و هر استادي بيابد از وي حديث و فزوني استاداني که از آن ها حديث شنيده يا کساني که به آن ها اجازه داده باشد، کمتر کسي مانند او پيدا مي شود و کتابي به نام اربعين دارد که من در سال(584ق.) در ري نزد او خواندم.»

8. فخر المحققين و ستايش صاحب قاموس از او
 

فخر المحققين محمد بن حسن بن يوسف از فقيهان عالي مقام قرن هشتم اسلامي است. او فرزند حسن بن يوسف، معروف به «علامه حلي» است. اين فرزند، نزد پدر بسيار عزيز و محترم بود. از اين رو، قسمتي از کتاب هاي خود را براي او و به درخواست او نوشته است. در آخر کتاب «قواعد»، وصيت نامه اي براي فرزند خود دارد که از نظر اجتماعي و اخلاقي بسيار داراي اهميت است.
صاحب «القاموس المحيط» از ادباي چيره دست قرن هشتم اسلامي است و کتاب قاموس او مرجع فرهنگ نويسان بعد از خود است.
صاحب قاموس، معروف به «فيروز آبادي» به يکي از شاگردان خود به نام ابن حلواني ، نقل کتاب «التکمله» را اجازه داده و مي نويسد:
«من اين کتاب را از استادم روايت مي کنم. او نيز با سند خودش از مولف التکمله روايت کرده است.»
دراين جا فخر المحققين را اين گونه توصيف مي کند:
«بحرالعلوم و طود العلي، فخرالدين محمد بن الشيخ الإمام الأعظم ، برهان علماء الامم، جمال الدين أبي منصور الحسن بن يوسف بن المطهر بحق روايته عن والده...؛ او درياي دانش، کوه بزرگ علم،فخر دين، محمد فرزند رهبر بزرگ و دليل دانشمندان امت ها، جمال الدين ابو منصور، حسن بن يوسف ، فرزند مطهر، به خاطر روايت اين کتاب از پدر بزرگوارش... »
آيا همکاري و تبادل علمي بالاتر از اين: و واقع گرايي در ارزش گذاري بر افراد روشن تر از اين؟!

9.خواجه نصيرالدين طوسي و نجات دانشمندان
 

مغولان از مشرق به درون سرزمين هاي اسلامي رخنه کردند و حمله ي خود را از سال 606آغاز نمودند و بغداد را در سال 656به اشغال خود درآوردند. آنان از آغاز جنگ در شهرها و روستاها کشتار جمعي راه انداختند و در طول مسير خود همه ي مظاهر متمدن اسلامي را نابود کردند. از اين رو بسياري از علما و دانشمندان به مخفيگاه ها پناه برده و در نقاط دور دست پنهان شدند. وقتي مغولان به بغداد رسيدند، به صغير وکبير و سني وشيعه رحم نکردند و تا چند روز به قتل عام پرداختند. آنان کتاب هاي علماي اسلام را به دجله ريختند تا آن جا که آب دجله سياه شد.
نصير الدين طوسي که در هنگام گشودن قلعه ي الموت از جمله اسراي اسماعيليه بود، به دست مغولان نيز اسير شد. چون از علم ودانش او نسبت به نجوم و رياضيات آگاه شدند و اين نوع علوم مورد علاقه هلاکو بود او را تحت الحفظ به بغداد آوردند و احترامش کردند. او توانست با درايت خود، قشر عظيمي از علما را از مخفيگاه ها فراخواند و با تاسيس رصدخانه اي در مراغه، تمدن اسلامي را باز سازي کند.
او درتبادل علم و دانش ، سني و شيعه نمي شناخت . از استادي سني به نام کمال الدين بن موسي علم آموخت و دانشمنداني از اهل سنت از او کسب علم کردند و به مقامات عالي رسيدند. کافي است بدانيم که قطب الدين شيرازي ، شهاب الدين کازروني و ابو الحسن علي بن عمر کاتبي قزويني، مولف کتاب شمسيه از فارغ التحصيلان مدرسه ي او هستند.
کتاب تجريد العقائد خواجه نصير مورد توجه متخصصان علم کلام اسلامي بوده وپس از علامه ي حلي که نخستين شارح اين کتاب است، چند دانشمند سني نيز به شرح اين کتاب پرداخته اند؛ مانند شمس الدين بيهقي ، شمس الدين اصفهاني و علاءالدين قوشچي.
شارح سوم، در مقدمه ي شرح خود، از اين کتاب به گونه اي شگفت انگيز ستايش کرده که شايسته است علاقه مندان به آن مراجعه کنند.برخي از عبارات او را در اينجا مي آوريم:
«تصنيف مخزون بالعجائب ، و تاليف مشحون بالغرائب، فهو وإن کان صغير الحجم و جيز النظم، لکنه کثير العلم، عظيم الإسم، جليل البيان، رفيع المکان،حسن النظام، مقبول الائمه العظام،لم يظفر بمثله علماء الاعصار و لم يأت بمثله الفضلاء في القرون و الأدوار، مشتمل علي اشارات إلي مطالب هي الامهات، مشحون بتنبيهات علي مباحث هي المهمات، مملو بجواهر کلها کالفصوص و محتو علي کلمات يجري أکثرها مجري النصوص، متضمن لبيانات معجزة في عبارات موجزة...؛ (31) تجريد، کتابي است پر از شگفتي ها و نگارشي است فراوان از تازه ها. هرچند از نظر حجم کوچک واز نظر نگارش فشرده است، ولي دانش بسياري در آن نهفته و نامي بزرگ وگفتاري بلند و جايگاهي والا وآرايشي نيکو دارد و نزد رهبران بزرگ دين پذيرفته است. علماي روزگار،مانند آن را يافته و دانشوران در گذشته چون آن را نياورده اند. اين کتاب به مطالبي اشاره دارد که ريشه هاي علوم است و لبريز از آگاهي هايي است که مهم ترين بخش دانش را تشکيل مي دهد وپر از گوهرهايي است که چون نگين بر تارک علوم مي درخشند. سخناني دارد که بايد آن ها را متون اصلي شمرد و بياناتي در آن است که در عين کوتاهي، در حد اعجاز است. »

10. علامه حلي و مختصر ابن حاجب
 

ابن حاجب (متوفاي 46ق.) از ادباي قرن هفتم و از اصوليان عصر خود به شمار مي رود. سه کتاب او پيوسته محور تدريس و شرح بوده است:
1. شافيه(در صرف)
2. کافيه(در نحو)
3. مختصر الاصول(در علم اصول فقه)
دو کتاب نخست را رضي الدين استر آبادي شرح کرده و هر دو شرح او همچنان در آسمان ادب مي درخشند. جلال الدين سيوطي مي نويسد:
«کساني که پس از رضي آمده اند در اين دو دانش ريزه خوار او هستند.» کتاب سوم ابن حاجب از کتاب هاي درسي در حوزه هاي شيعه نيز بوده و مرحوم محقق اردبيلي آن را به دو شاگرد معروف خود: «صاحب مدرک» و «صاحب معالم» تدريس کرده است. اين کتاب مورد استقبال علماي اصول اهل سنت قرار گرفته و متجاوز از چهل شرح بر آن نوشته اند. از علماي شيعه، علامه ي حلي شرح محققانه اي بر آن نگاشته است که ابن حجر درباره ي او مي نويسد:
«في غاية الحسن في حل ألفاظه و تقريب معاينه...؛(32) اين شرح در گشودن گره الفاظ کتاب و روشن کردن معاني ، بسيار نيکو نوشته شده است.»
ما تا اينجا به نحو گذرا درباره ي همکاري علماي دو گروه تا قرن هفتم سخن گفتيم. روشن است که اين همکاري در سطح علما و دانشمندان بوده، هرچند در سطوح ديگر، برخي آتش فتنه را روشن کرده ومزاحمت هايي براي علما فراهم مي آوردند.
تا اين جا نيم رخي از سيماي همکاري ميان علماي شيعه و سني ترسيم کرديم و روشن است که بيان همکاري در قرون بعد، مايه ي درازي سخن است. اکنون تنها به همکاري نزديک دو گروه ، در قرن چهاردهم، به صورت موجز وفشرده مي پردازيم.

شرف الدين عاملي و شيخ سليم بشري
 

از مظاهر و موارد روشن همکاري در سطح بالا ، ديدار و گفتگوي عالمانه ي دو زعيم شيعي و سني ياد شده است. مرحوم شرف الدين عاملي(1290-1377ق.) در اواخر سال 1329عازم مصر شد و در آن زمان رياست ازهر را شيخ سليم بشري بر عهده داشت. پس از آشنايي و گفتگو به صورت خصوصي، تصميم گرفتند که ضمن يک رشته گفتگوهاي سازنده، افق را روشن سازند تا موقعيت شيعه از نظر کتاب و سنت براي آن زعيم روشن شود.مجموع گفتگوهاي آن دو، در 110 مکاتبه انجام گرفته و شيخ ازهر به پيروي اماميه از مذهب اهل بيت عليهم السلام اذعان کرده است.

دارالتقريب و نقش آن در همگرايي مذاهب
 

در قرن چهاردهم اين همکاري بيشتر و نمايان تر شد و از سال 1325خورشيدي، دو گروه از شيعه وسني به فکر تقريب افتاده وانسجام اسلامي را به منصه ي ظهور رساندند. از طرف شيعيان، مرحوم آية الله شيخ محمد حسين کاشف الغطاء در عراق(1294-1373ق.)و مرحوم آية الله بروجردي(1292-1380ق.) در ايران، هم چنين از طرف دانشمندان اهل سنت، شيخ عبد المجيد سليم شيخ ازهر و شيخ محمود شلتوت اين اسطوانه هاي علمي که رجال اصلاح بودند. پرچم تقريب را به دست گرفته و با تاسيس «دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه»،علما ونويسندگان را بر تمسک به مشترکات دعوت نمودند وپيوسته گفته اند:هدف ما يکسان کردن همه ي مذاهب نيست، بلکه هدف تقريب و نزديک ساختن نظرات است. اين رجال علمي با اخلاص کامل رسالت خود را ادا کردند و گام هاي بلندي را در راه تقريب برداشتند تا آنجا که در قاهره، کتاب «مجمع البيان» با تحقيقي کم نظير و کتاب «المختصرالنافع» محقق،چاپ و منتشر شد و کتاب دوم در ظرف دو ماه ناياب گرديد.
دارالتقريب مصر، گام هاي بلندي در راه نزديک کردن مذاهب به يکديگر برداشت که يکي از آن ها فتواي تاريخي شيخ ازهر در مورد فقه جعفري است واين که اين فقه، بسان ديگر مذاهب فقهي، رسميت و اعتبار دارد.
متن فتواي شيخ ازهر:
«قيل لفضيلته: إن بعض الناس يري أنه يجب علي المسلم لکي تقع عباداته و معاملاته علي وجه صحيح أن يقلد أحد المذاهب الأربعة المعروفة وليس من بينها مذهب الشيعة الامامية و لا الشيعة اليزيدية فهل توافقون فضيلتکم علي هذا الرأي علي إطلاقه فتمنعون تقليد مذهب الشيعة الامامية الاثنا عشرية مثلا؟
فأجاب فضيلته:
1. إن الاسلام لايوجب علي أحد من اتباعه اتباع مذهب معين بل نقول إن لکل مسلم الحق في أن يقلد باديء ذي بدء أي مذهب من المذاهب المنقولة نقلا صحيحا و المدونه أحکامها في کتبها الخاصة و لمن قلد مذهبا من هذه المذاهب أن ينتقل إلي غيره-أي مذهب کان- ولا حرج عليه في شيء من ذلک.
2. إن مذهب الجعفريه المعروف بمذهب الشيعة الامامية الاثنا عشرية مذهب يجوز التعبد به شرعا کسائر مذاهب أهل السنة.
فينبغي للمسلمين أن يعرفوا ذلک، و أن يتخلصوا من العصبية بغير الحق لمذاهب معينة، فما کان دين الله و ما کانت شريعته بتابعة لمذهب،أو مقصورة علي مذهب، فالکل مجتهدون مقبولون عندالله تعالي يجوز لمن ليس أهلا للنظر والاجتهاد تقليدهم و العمل بمايقررونه في فقههم، و لا فرق في ذلک بين العبادات و المعاملات (33)؛ از حضرتش پرسيدند: بعضي معتقدند بر هر مسلماني لازم است براي اينکه عبادات و معاملات او صحيح باشد از يکي از مذاهب چهارگانه ي معروف تقليد کند که مذهب شيعه اثني عشري و زيدي از آن ها نيست، آيا حضرت عالي هم با اين عقيده به طور کلي هم با اين عقيده به طور کلي موافقيد و مثلا از تقليد مذهب شيعه ي اثني عشري منع مي فرماييد؟ ايشان در جواب گفتند:
1. اسلام بر هيچ يک از پيروان خود واجب نکرده که(در احکام عملي) از مذهب معيني پيروي کند. ما مي گوييم هر مسلماني حق دارد در ابتدا از هر مذهبي که طبق مدارک صحيح نقل شده و احکام آن را در کتب مخصوصي تدوين کرده اند پيروي کند. هم چنان که کساني که از يکي از مذاهب- هر مذهبي که باشد- پيروي کرده اند مي توانند به مذهب ديگري عدول نمايند و هيچ گونه مانعي در اين قسمت نيست.
2. مذهب جعفري، مشهور به مذهب شيعه امامي اثني عشري، از جمله مذاهبي است که مانند ساير مذاهب اهل سنت شرعا مي توان ازآن تقليد کرد.بنابراين، شايسته است تمام مسلمانان اين حقيقت را دريابند و از تعصب ورزيدن نسبت به مذهب خاص خودداري کنند؛چه اين که دين خدا و آيين او تابع مذهب خاص و منحصر به مذهب معيني نيست. همه (پيشوايان مذاهب اسلامي) مجتهد و نزد خداوند متعال مقبولند و براي افرادي که اهل نظر و اجتهاد نيستند، جايز است از آن ها تقليد کرده و به آنچه در فقه خود مقرر داشته اند، عمل نمايند و در اين باب فرقي ميان عبادات و معاملات نيست.» مرحوم آيت الله بروجردي، کتاب«خلاف»شيخ طوسي را در زمان حيات خود انتشار داد و با اين کار، ثابت کرد که در99% از مسائل فقهي ، رأي شيعه با يکي از مذاهب فقهي اهل سنت موافق است و در مسائل معدودي شيعه تفرد دارد؛چنانکه هر مذهبي براي خود داراي متفرداتي است.
به خاطر دارم وقتي هيأتي از علماي مصر وارد قم شد، اذعان کردند که آنچه شيخ از علماي مذاهب در اين کتاب نقل کرده، کاملا صحيح است. يکي از آثار پر برکت دارالتقريب اين بود که فقه شيعه در قانون گذاري مصر، در احوال شخصيه ودر آراي برخي از مفتيان موثر افتاد، همانند مسائل ياد شده در زير: 1.سه طلاق در يک مجلس به حکم يک طلاق است.
2.طلاق در طهري که در آن، مرد با زن نزديکي کرده، صحيح نيست؛ چنان که طلاق در حال حيض صحيح نيست.
3. لزم وجود دو شاهد به هنگام اجراي صيغه ي طلاق. البته ممکن است سياست هاي بعدي در برخي از اين تصويب ها دست برده و آن را از آن حالت نخست بيرون آورده باشد. در دوراني که مرحوم آيت الله بروجردي زعامت شيعه را در دست داشت، شيخ عبدالمجيد سليم نيز رييس ازهر بود. شيخ ازهر آگاه شد که مرحوم بروجردي دربستر بيماري افتاده است. نامه اي سراپا اخلاص و ادب براي ايشان نوشت که برخي از جمله هاي آن را در اينجا مي آوريم.
«حضرت صاحب السماحة آية الله الحاج آقا حسين البروجردي
سلام الله عليکم و رحمته
أما بعد، فقد بلغنا عن طريق المذياع-أن صحتکم الغالية قد ألم بها طاري من المرض، فأسفنا لذلک أشد الأسف لما نعرفه فيکم من العلمو الفضل و الاخلاص للحق، و إنا لنسأل الله جلت قدرته أن يعجل بشفائکم و يلبسکم العافية، حتي تتمکنوا من العودة الحمية إلي نشاطکم المعهود في خدمة الاسلام و المسلمين...؛ از طريق راديو آگاه شديم که بر وجود ارزشمند شما کسالتي عارض گرديده. بسيار اندوهگين شديم؛ زيرا مراتب دانش و فضيلت و اخلاص جناب عالي را شناخته ايم. از خداي بزرگ مي خواهيم که هرچه زودتر جناب عالي را بهبود بخشد و لباس سلامت بپوشاند تابتوانيد پس از بهبودي به خدمات خود به اسلام و مسلمين ادامه دهيد...»
آن گاه شيخ ازهر اضافه مي کند:
«إن الامة السلامية اليوم أحوج ما تکون إلي رجال صادقي العزم، راجحي الوزن،يجاهدون في الله حق جهاده ليدرووا عنها غوائل الفتن و نوازل المحن فقد تألبت قوي الشر و تجمعت عناصر الفساد و زلزل المومنون في کل قطر من أقطار هم زلزالا شديدا...؛ امت اسلامي امروز به شخصيت هاي صادق، با اراده و داراي نفوذ و پايگاه اجتماعي نياز دارد که درراه خدا جهاد کنند تا فتنه ها و آسيب ها را از امت دور سازند؛ زيرا نيروهاي شيطاني و عناصر فساد دور هم جمع شده اند، به گونه اي که مومنان در نقاط مختلف جهان به شک و ترديد افتاده اند... »
وي اين نامه را در چهاردهم شعبان 1370 هجري قمري نوشته که ما تنها بخشي از آن را آورده و به فارسي ترجمه کرديم.

پاسخ آية الله بروجردي به نامه ي شيخ ازهر
 

مرحوم آية الله بروجردي بسان نامه ي شيخ ازهر،نامه اي سراپا عاطفه و سپاس براي شيخ ازهر نوشته است که بخشي از آن را يادآور مي شويم.
وي در آغاز نامه، عصاره اي از نامه ي شيخ ازهر را آورده،سپس در تمجيد از وي، که پيوسته در فکر امت اسلامي است، چنين مي گويد:
«هکذا ينبغي أن يکون رجال العلم و رجال الاسلام، مهما حاقت بالمسلمين زلازل الفتن و أحاطت بهم نوازل المحن، فاسال الله عز سلطانه، أن يلبسکم لباس العافية و يوفقکم لخدمة الاسلام و المسلمين، و لما يوجبه الاهتمام بأمر الامة في مثل هذا الزمان من أمثال جنابکم الذين وقفوا أنفسهم لخدمة هذه الامة و درء عوادي المفسدين والملحدين عنها، إنه قريب مجيب...؛ هرگاه آتش فتنه و آسيب هاي تکان دهنده، امت اسلامي را فرا گيرد، دانشمندان و رهبران اسلامي همين گونه بايد باشند که اشاره کرده ايد. من از خداوند بزرگ درخواست مي کنم که لباس عافيت بر شما بپوشاند و شما را موفق سازد تا به خدمت اسلام و مسلمانان بپردازيد و در چنين زماني به امور امت اهتمام ورزيد. اين کار، شايسته ي امثال جناب عالي است که خود را وقف خدمت به امت اسلامي کرده و پيوسته آنان را از يورش مفسدان و بي دينان حفظ کنيد! »
ما در اين جا ، تنها گوشه اي از همکاري زعماي دو فرقه را ترسيم کرديم و اين گفتار مي تواند الگويي براي تحقيق بيشتر در تاريخ باشد، ولي آنچه که امروز از آن مي ناليم نوعي افراط گرايي به نام«سلفي گري» است که به صورت «وهابيت»ظهور يافته و حتي چهره ي سلف را عم مخدوش کرده و آزرده ساخته است.

سلفيت وهابي
 

در قرن هشتم اسلامي، احمد بن تيميه در سرزمين علم و دانش شام، مکتبي را پي ريزي کرد که نتيجه ي آن مکتب، کاستن از مقامات انبيا و اوليا و نابود کردن آثار به جا مانده از مسلمانان پيشين است. اين مکتب با مرگ ابن تيميه(728ق.) در زادگاهش به خاک سپرده شد؛ زيرا علماي بزرگ شام و مصر که از نظر حديث و کلام و تفسير در سطح بالايي قرار داشتند،با نقدهاي سازنده،همگان را به اشتباهات وي واقف کردند.
پس از چند قرن،(1160ق.) بار ديگر همين مکتب، به وسيله ي عبد الوهاب تجديد شد و توانست در مناطقي خاص نفوذ کند. نکته ي آن اين است که زادگاه وي دور از مراکز علم و دانش و همگي صحرا نشين وبدوي بودند و فريب سخنان به ظاهر آراسته او را خورده و او را پرچم دار توحيد قلمداد کردند. دراين هنگام، رديه هاي مفصلي در نجد، حجاز،سوريه، و عراق نوشته شد و از نفوذ او کاستند، ولي قبل از جنگ هاي جهاني دوم با تباني امپرياليسم بين المللي توانستند شرفا را قريب هزار سال در مکه و مدينه حکومت مي کردند از آنجا برانند و حرمين را به دست گيرند. در اين مدت سياست آن ها فراز و فرود داشت. گاهي چهره ي عاطفي نشان مي دادند و گاهي با خشونت به ميدان مي آمدند.
اما حدود دو سالي است که خشونت وهابيت به اوج خود رسيده و به زائران حرمين اهانت مي کنند. قبرستاني که بايد محيطي آرام براي خواندن فاتحه و قرآن و زيارت براي اولياي الهي و ياران پيامبر باشد، مرکز تبليغ وهابيت شده است؛آن هم تبليغ يک جانبه که اگر فردي بخواهد پاسخ دهد مجازاتش باز داشت و ضرب و شتم است. آيا اين ها از سلف پيروي مي کنند؟ حاشا که سلف چنين باشد.احمدبن حنبل (186-241ق.) هنگام درگذشت شافعي (متوفاي 204ق.) پيراهن او را شست و آب آن را به عنوان تبرک نوشيد. آري، امام آن ها با پيراهن شافعي تبرک مي جويد ولي آن ها تبرک ضريح پيامبر را ممنوع مي کنند!
زائران خانه ي خدا با گذرنامه ي رسمي وارد عربستان مي شوند و بايد مورد احترام دولت حاکم باشند، ولي بيش تر آنان از جان و مال خود مي ترسند و با ناراحتي کامل به واجبات ومستحبات مي پردازند و بسياري به وسيله پليس مذهبي اهانت مي شوند.
حرمين شريفين حرم امن خداست.تمام طوايف اسلامي بايد آزادانه اعمال خود را به جا آورند و در عين حال انتظامات ، دست دولت محل باشد. نظم و انضباط مساله اي است اما اين که همه را وادار کنند از مکتبي که در قرن هشتم پديد آمده پيروي کنند و در اين راه آن ها را متهم به کفر و شرک سازند، امري عجيب است. اعمال خشونت آميز اين گروه سبب شده است که در غرب، اسلام به عنوان دين خشن شناخته شود و تبليغ اسلام در ميان جوانان آنان خنثي گردد.
خوب است اين جماعت از ملک سعود، فرزند عبد العزيز دومين شاه خاندان سعودي درس بگيرند که وقتي در سال(1334ق.) ميهمان دولت ايران بود، براي اداي احترام،چند نسخه از قرآن کريم و چند قطعه از پرده ي کعبه و مقداري هدايا به وسيله ي سيد يوسف بو علي به حضور آية الله بروجردي فرستاد. مرحوم آية الله بروجردي ، قرآن و قطعه ي کعبه را پذيرفت و بقيه را به حامل هدايا بخشيد و درضمن نامه اي متذکر شد:اکنون که حج دردست جناب ملک است، حديثي را که درباره ي حج پيامبر خدا وارد شده و مسلم در صحيح خود و ابي داود در سنن خويش نقل کرده، حضور شما مي فرستم. کوشش کنيد که حج مطابق اين روايت انجام شود. (34)جاي بسي تاسف است که تمام آثار اسلامي که نشانه هاي اصالت و ريشه هاي ماست با تمسک به يک حديث که هرگز دلالت بر مقصود آنان ندارد با بلدوزرها نابود گرديده و هم اکنون شهرهاي مکه و مدينه به صورت شهرهاي غربي در مي آيد و اصلا شناسنامه شرقي در آن ها نيست.
و اما حديثي که در تخريب آثار اسلامي به آن تمسک مي کنند در حالي که بر مقصود آنان دلالت ندارد حديث زير است که درباره ي آن مختصزي توضيح مي دهيم.
مسلم درصحيح خود از ابي الهياج اسدي نقل مي کند که علي عليه السلام به من گفت:
«ألا أبعثک علي ما بعثني عليه رسول الله صلي الله عليه و آله : أن لا تدع تمثالا إلا طمسته و لا قبرا مشرفا إلا سويته». (35)
ما فعلا در سند حديث سخن نمي گوييم،هرچند که راويان واقع در سند حديث، خالي از اشکال نيستند، آنچه براي ما اهميت دارد، توضيح مدلول حديث است.
ياد آور مي شويم، «سوي» فعل متعدي است و يک مفعول بيش تر ندارد چنان که مي فرمايد: (فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين) (36)؛ «آن گاه که آن را موزون و متکامل ساختم و از روح خود در آن دميدم، پس براي آن به سجده بيفتد.»
ولي گاهي دو مفعول بر مي دارد، دراين صورت نياز به حرف جر دارد، چنان که مي فرمايد:
(إذ نسويکم برب العالمين)؛ (37) (مشرکان در روز قيامت به معبود هاي خود مي گويند) «آنگاه که ما شما را با خداي جهانيان يکسان مي شمرديم.»
هرگاه يک مفعول بردارد، تسويه، صفت خود آن شيء است، چنانکه در آن آيه فرمود: «آنگاه که انسان را از نظر آفرينش به حد کمال رساندم.»
ولي هرگاه دو مفعولي شود و به حرف جر مفعول دوم بردارد، صفت خود شيء نيست، بلکه قياسي و اضافي شيء به چيز ديگر است، چنان که در آن آيه فرمود: «ما شماها-بت ها- را با خداي جهانيان يکسان مي شمرديم.»
با توجه به اصل،بايد ديد فعل «سويت» در حديث يک مفعولي است يا دو مفعولي؟ تعبير امام-اگر حديث صحيح باشد- «و لا قبرا مشرفا الا سويته» است، دراين صورت تسويه، صفت خود قبر است، نه صفت آن نسبت به چيز ديگر. اگر صفت خود قبر است مقصود اين است که قبر را صاف کن واز حالت «پشت ماهي» درآور واگر مقصود اين بود که قبر را ويران کن بايد مفعول دومي داشته باشد آن هم با حرف جر؛ مثلا بگويد: «إلا سويته بالارض».
خلاصه اين که بايد در متن حديث دقت شود که آيا تسويه ، صفت خود قبر است يا صفت قبر نسبت به چيز ديگر؟ متن حديث گواهي مي دهد که صفت خود قبر است؛ يعني قبر را از حالت کج و معوجي و هر نوع بي نظمي يا شکل پشت ماهي و منحني بيرون بياور؛ نه اين که قبر را ويران و با زمين يکسان کن.
معناي دوم چگونه مي تواند صحيح باشد، در حالي که تمام فقه هاي اسلام فتوا داده اند مستحب است قبر به اندازه بلندي چهار انگشت از زمين بالا تر باشد؟
خوشبختانه شارحان صحيح مسلم، حديث را به نحوي که توضيح داديم، معني کرده اند. (38)
ما از همه ي اين گفته ها صرف نظر مي کنيم و دلالت حديث را تمام مي انگاريم، ولي حديث مي گويد:قبر را با زمين يکسان کن و هرگز نمي گويد بناي بر قبر وگنبد و بارگاه را منهدم کن.آفرين بر چنين اجتهادي که نه بر پايه ي کتاب وحديث استوار است و نه بر اتفاق علما!
روشن ترين گواه بر جواز بنا بر قبور، قبر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است که از روز نخست، در خانه اش به خاک سپرده شد؛خانه اي که داراي بنا بود واين بنا در تمام قرون تا به امروز محفوظ مانده است.

حفظ اصالت ها
 

حفظ اصالت ها از وظايف اسلامي ماست و مقصود از اصالت ها چيزي است که از واقعيت اسلام و استمرار آن در اعصار حکايت مي کند.
دين اسلام يک دين جهاني بوده و تا روز رستاخيز به عنوان کامل ترين دين آسماني باقي و پايدار است و از آن جا که ممکن است ميان ما و روز رستاخيز هزاران سال، فاصله ي زماني باشد، ما موظفيم آنچه را که بر اصالت اسلام دلالت مي کند از گزند روزگار حفظ کنيم و سالم به دست آيندگان بسپاريم.
وجود مسيح وآيين وي، امروزه از نظر مسلمانان واقعيتي قطعي است، اما براي بسياري از جوانان غربي حالت اسطوره پيدا کرده است؛ زيرا اثر ملموسي از مسيح عليه السلام نمي بينند. کتاب او دستخوش تحريف گرديده واز مسيح و مادرش و حواريين او نيز اثري عيني به جا نمانده است. مرور زمان از قطعيت اين آيين کاسته و آن را در هاله اي از ابهام و ترديد فرو برده است، چنانچه سنت هايي چون زيارت مرقد پيامبر- که حاکي از واقعيت و اصالت وجود او و مکتب اوست- درميان مسلمانان کمرنگ يا تعطيل شود، به مرور زمان، اصالت واعتبار اسلام و پيشوايان آن نيز دچار خطر خواهد شد.
بنابراين مسلمانان براي جلوگيري از اين خطربزرگ، بايد تمام آثار مربوط به رسالت و امامت را حفظ کرده و پيوسته از آن ياد کنند و زيارت مراقد اين شخصيت ها، مايه ي ياد اوري و حفظ آنها از نابودي تدريجي است. در اين صورت نمي توان اين سنت و مزيت بزرگ را ناديده گرفت و باب ديدار روحي و معنوي با ان بزرگان را به روي مسلمانان بست. البته سخن درباره ي هدم آثار، فراوان است، ولي ما به همين مختصر بسنده مي کنيم و تفصيل بيش تر را به موقعي ديگر وا مي گذاريم.
شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر.

پي نوشت:
 

1. حجرات: 13
2. بقره: 111
3. بقره: 113
4. بقره: 94
5. قصص: 85
6. رسائل و مقالات، او نويسنده، ص 583
7. آل عمران: 103
8. حجرات: 10
9. انعام: 65
10. اشاره به تبليغات امروز وهابيان در قبرستان بر ضد عقايد شيعه و به يک معنا اسلام است.
11. رعد: 39
12. مائده: 64
13. يونس: 98
14. انفال: 30
15. صحيح بخاري، ج 4، کتاب الأنبياء، ص 208، باب 51
16. تحفه ي اثنا عشريه، ص 8
17. ابن شمسيه، التوسل و الوسية، ص 52
18. براي توضيح بيشتر به کتاب «الإمام الصادق و المذاهب الأربعه»، ج1، صص 73- 71 مراجعه شود.
19. وسائل الشيعة، ج12، ابواب احکام عيوب، باب 1، حديث1
20. تفسير کبير، ج1، ص 204
21. تاريخ ابن عساکر، ج56، ص 298
22. علل الشرائع، ج1، ص 134
23. صدوق، کمال الدين، ص 170
24. المنتظم، ج 15، ص 157
25. رجال نجاشي، شماره 1067
26. شيخ طوسي، فهرست، شماره 711
27. وفيات الأعيان، ج3، ص 313، شماره ي 443، نقل از ابن بسام.
28. مقدمه ي تبيان، ص 7
29. سير اعلام النبلاء، ج 18، ص334.
30. التدوين في أخبار قزوين، ج 3، ص 372.
31. قوشچي، علاء الدين، شرح تجريد، ص 1
32. الدرر الکامنة، ج2، ص 71
33. مجله ي رسالة الاسلام، سال يازدهم، شماره سوم
34. رسالة الاسلام، سال هشتم، شماره 1
35. صحيح مسلم، ج 3، ص 61، کتاب جنائز؛ سنن ترمذي، ج 2، ص 256، باب ما جاء في تسوية القبور؛ سنن نسائي، ج 4، ص 88، باب تسوية القبر.
36. حجر: 29
37. شعراء: 98
38. شرح نووي بر صحيح مسلم، ج 7، ص 36، چاپ سوم، دار احياء التراث العربي.
 

منبع: نشريه حكومت اسلامي شماره 45



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما