نصيحت؛ حق دولت و ملت (1)

در اسلام روابط ميان افراد جامعه، بر پايه ي نصيحت و خيرخواهي استوار است. همه ي مسلمانان بايد با توجه به اين اصل، روابط گوناگون و حرکت هاي اصلاحي خود را پي ريزي کنند. حتي رابطه ي انسان با خدا و پيامبر و نيز رابطه ي دولت مردان با مردم و به عکس، بايد بر اين پايه استوار باشد و کساني که اصل «خيرخواهي» را در زندگي و ارتباطات
پنجشنبه، 6 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نصيحت؛ حق دولت و ملت (1)

نصيحت؛ حق دولت و ملت (1)
نصيحت؛ حق دولت و ملت (1)


 

نويسنده: محمد صادق مزيناني




 
در اسلام روابط ميان افراد جامعه، بر پايه ي نصيحت و خيرخواهي استوار است. همه ي مسلمانان بايد با توجه به اين اصل، روابط گوناگون و حرکت هاي اصلاحي خود را پي ريزي کنند. حتي رابطه ي انسان با خدا و پيامبر و نيز رابطه ي دولت مردان با مردم و به عکس، بايد بر اين پايه استوار باشد و کساني که اصل «خيرخواهي» را در زندگي و ارتباطات گوناگون خود رعايت نکنند، از جامعه اسلامي طرد مي شوند. پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه واله وسلم) در اين باره مي فرمايد:
«من لايتهم بأمر المسلمين فليس منهم و من لا يصبح و لا يمسي ناصحا لله و لرسوله و لکتابه ولامامه و إمامة المسلمين فليس منهم؛ (1) هر کس به امر مسلمانان اهتمام نورزد، از آنان نيست. هر کس در حال نصيحت و اخلاص نسبت به خدا و رسول و کتاب او و نسبت به امام خود و عموم مسلمانان، صبح و شام نکند، از آنان نيست.»
در روايات متعدد ديگري که از آن حضرت نقل شده، اين رابطه درباره ي حاکم و افراد جامعه به عنوان حق تلقي مي شود و هر دو در برابر آن مسؤوليت دارند. طبق اين روايات، نصيحت حقي از رهبر و وظيفه ي امت است و از ديگر سو، نصيحت و خيرخواهي، حقي از آن امت و وظيفه ي رهبر است. در جامعه ي اسلامي، رابطه ي متقابل برقرار است. جايگاه و اهميت اين اصل آن قدر بالا و والاست که در روايتي از آن به عنوان صفت و غريزه ي مؤمن ياد شده است؛ «المؤمن غريزته النصح و سجيته الکظم؛ (2) غريزه و خصلت مؤمن نصيحت و خيرخواهي است و خوي او فرو بردن خشم.»
وجود اين غريزه در ميان معتقدان به يک مکتب و نظام سبب مي شود که همکاري و همدلي ميان آنان رشد کند و نيروهاي جامعه از حرکت عرضي و فرسايشي- که باعث اصطکاک و هدر رفتن نيروها مي شود- در حرکت طولي، هماهنگ و پيشروگام بگذارند. در چنين جامعه اي، از غش، خيانت، قدرت نمايي، زورگويي و تخريب ديگران خبري نيست. متأسفانه نصيحت و خيرخواهي با همه ي اهميتي که دارد، چنان که شايسته ي آن مي باشد مورد توجه قرار نگرفته و کمتر زواياي آن در عرصه ي سياست و حکومت شکافته شده است. (3) و اين، يا به دليل نداشتن دغدغه ي فکر حکومتي و يا به خاطر تلقي نادرست از نصيحت و عوامل ديگر از اين دست است.
آري ، شماري هنوز مي پند ارند که اين بحث صرفا بحثي اخلاقي است و عمل به آن الزامي نيست. اينان نصيحت را به معناي پند و اندرز و موعظه پنداشته و از مفهوم واقعي آن غفلت کرده اند. نصيحت، هر چند در ابتدا بحثي اخلاقي مي نمايد، ولي با تبيين مفهوم آن و توجه به آيات و روايات باب- که به برخي از آنها در همين مقاله اشاره خواهيم کرد- خواهيم ديد که اين بحث داراي ابعاد گسترده حقوقي، سياسي، فقهي و تربيتي است. تأمل و دقت در مفهوم نصيحت و ابعاد آن، در تلقي و برداشت ما از حکومت اسلامي بسيار مؤثر است. از سوي ديگر، با اين فرض که «نصيحت و خيرخواهي از مسائلي هستند که دست کم همه ي مسائل اخلاقي مستحب و غير الزامي هستند و يا مسائل اخلاقي؛ چه فردي و چه اجتماعي را نيز بايد به دو دسته واجب و غير واجب تقسيم کرد؟ بدون ترديد، مسائلي چون: وفاي به عهد، راستي و درستي و... و از جمله نصيحت و خيرخواهي از مسائلي هستند که دست کم برخي از درجات آن و در شرايط خاص از مستحبات نبوده، بلکه از واجب ترين واجب هاست. در حقيقت اين گونه مسائل اخلاقي پشتوانه ي ديگر واجبات به شمار مي آيند. چگونه ممکن است پشتوانه ي واجبات، غير الزامي باشد؟ به نظر مي رسد اشتباه از اين جا ناشي شده که چون مسائل اخلاقي قابل تعقيب قضائي نيست، برخي پنداشته اند که آن ها از امور مستحبه و غير الزامي هستند و بهاي لازم به آنها داده نشده است. افزون بر اين، بسياري از اخلاقيات ممکن است در صورت فردي، واجب نباشند ولي هنگامي که به حساب اجتماع گذاشته شوند- يعني به عنوان فرهنگ يک جامعه مطرح شوند- حکم الزامي به خود مي گيرند؛ زيرا جامعه اي که مي خواهد انساني و اسلامي زندگي کند و زندگي و حياتي خدا پسندانه داشته باشد، بايد به اين گونه آداب پاي بند باشد. اگر اسلامي زيستن لازم است- که هست- پس رعايت آدابش نيز ضرورت دارد. در ميان همه ي ارزشهاي اخلاقي و سنت هاي اجتماعي، نصيحت و خير خواهي جايگاه ويژه امام علي (عليه السلام) به اين اصل، ادعاي ما را روشن تر مي سازد. با اين همه، در روزگار ما، به خاطر تلقي نادرست از نصيحت؛ چنان که اشاره کرديم، و به خاطر عوامل ديگري چون: ترتيب اثر ندادن به نصايح و رعايت نشدن حقوق ناصحان و استفاده ي نادرست از نصيحت و ... مورد غفلت واقع شده است و جامعه اسلامي چنان که شايسته ي آن است به اين مهم نمي پردازد با اين که وجود حکومت اسلامي به کارگيري قانون نصيحت را اجتناب ناپذيري کرده است و بايد شعار اجتماعي مسلمانان قرار گيرد، تا سکوت و بي تفاوتي و نظاره گري از جامعه اسلامي رخت بر بندد و خير خواهي و نظارت و اهتمام به امور مسلمانان- ايراني و غير ايراني- جاي آن را بگيرد؛ چرا که امام راحل (قده سره) فرمودند:
«ما از جانب خداي تعالي مأمور ممالک اسلامي و استقلال آن ها هستيم و ترک نصيحت و سکوت را در مقابل خطرهايي که پيش بيني مي شود براي اسلام و استقلال مملکت جرم مي دانيم و گناه بزرگ مي شماريم و استقبال از مرگ سياه مي دانيم...» (4)
اين نگاه فقيهانه ي امام است به مسأله نصيحت و خير خواهي که سکوت و کتمان و ترک نصيحت را جرم و گناه مي داند و حکم به حرمت آن مي دهد.
در اين مقال بر آنيم تا با تبيين مفهوم نصيحت و قلمرو آن، حقوق متقابل دولت و مردم، شرايط ناصحان، حقوق ناصحان و ... تلقي درستي از نصيحت و چهار چوب آن و هم چنين استفاده درست از نصيحت، گامي در راه معرفي اين قانون اجتماعي اسلام برداريم. به اين اميد که اين مباحث سبب رواج و استقرار و همگاني شدن اين اصل گردد و توده مردم، گروهها، حاکمان و رهبران جامعه به دور از خط گرايي ها و باند بازي ها آماه شنيدن نصيحت نصيحت گران عاقل و مشفق گردند.

کالبد شکافي مفهوم نصيحت
 

«نصيحت» از نظر مفهومي به معنا پند و اندرز نيست، بلکه به معناي خير خواهي و مصلحت انديشي صادقانه و واقع بينانه نسبت به ديگران است، در برابر غش که به معناي ناخالصي، بدخواهي، فريب و نيرنگ است. راغب اصفهاني مي نويسد:
«النصح تحري فعل أو قول فيه صلاح صاحبه»؛ «نصيحت، انتخاب و ابراز عمل و يا گفته اي است که خير و صلاح نصيحت شونده در آن باشد.» (5)
نصيحت از ماده «نصح» و «نصح» است. «نصح» به معناي خالص شدن و خالص کردن است. به عمل خالص و تصفيه شده و هر چيز ديگري که خالص و تصفيه شده باشد «ناصح» مي گويند و هر چيزي که تصفيه و خالص شود در حقيقت نصيحت شده است و «نصح»، نقيض غش است. بنابراين، نصيحت از اين باب به معناي خلوص و بي غل و غش بودن است. (6)
اين واژه درباره ي دوختن لباس، توبه، دوستي، مرد پاکدل و ... نيز به کار رفته است.
گفته مي شود: «ناصح الجيب؛ مرد پاکدل و بي غل و غش.»
«ناصح نفس بالتوبة»؛ «دل خود را براي توبه پاک و خالص گردانيد.»
و «نصيحت توبته؛ توبه ي او از هر گونه سستي و لغزش خالص شد.»
توبه ي نصوح نيز از همين ماده است.
«نصح له المودة؛ دوستي را براي او خالص گردانيد.»
«نصاحة الثوب و غيره؛ جامه و مانند آن را خوب دوخت.» (7)
سپس اين ماده و تعبير درباره ي سخنان و اعمالي کهع از روي خلوص و خير خواهي و به دور از نيرنگ گفته و عمل مي شود به کار رفته است. مناسبت آن اين است که انسان خير خواهي، سخن و عمل خود را از هر گونه غل و غش و ناخالصي پاک کرده و هيچ انگيزه اي جز خير خواهي ندارد و يا همان گونه که خياط، تکه هاي پارچه را به هم وصل مي کند مواضع فرسوده ي لباس را ترميم مي کند و يا همان گونه که توبه کننده با توبه، بين خود و خدايش را اصلاح مي کند «ناصح» نيز به وسيله «نصيحت» با نصيحت شونده ارتباط برقرار کرده و به ترميم کاستي هاي او مي پردازد. (8) اين واژه چون واژه اي قرآني و روايي است افزون بر کتابهاي لغت، در بسياري از تفسيرها و کتابهاي ديگر به شرح اين واژه پرداخته اند. (9)

قلمرو و کاربرد نصيحت
 

«نصيحت» از نگاه اهل لغت، بيش از يک معني ندارد ولي به اقتضاي موارد، در شکل هاي گوناگوني ظاهر مي شود و مصاديق فراوان دارد. از باب مثال، نصيحت نسبت به خداوند با نصيحت نسبت به پيامبر خدا (صلي الله عليه واله وسلم) و کتاب خدا و امامان معصوم يا نسبت به مسلمانان و حاکمان از نظر مصداق متفاوت است. هر چند همه ي آن ها از مصاديق خيرخواهي است و از نظر محتوا و مفهوم يکي است ولي از نظر شکل، متمايز است. براي نمونه:
قرطبي در سوره ي مبارکه توبه ذيل آيه ي شريفه: «ليس علي الضعفاء... حرج اذا نصحوالله و رسوله» (10) پس از تفسير آيه، نصيحت براي خدا، پيامبر خدا (صلي الله عليه واله وسلم)، کتاب خدا و ... را اين گونه معنا کرده است:
«نصيحت براي خدا اين است که در باور به يگانگي خدا خالص باشيم و او را به صفات شايسته ي الهي توصيف کنيم و از هر گونه نقص و کاستي بر کنار بداريم و از آن چه مايه ي خشم و غضب اوست دوري کرده، به آن چه او دوست دارد عمل کنيم.نصيحت براي پيامبر خدا (صلي الله عليه واله وسلم) اين است که به پيامبري او باور داشته و از او امر و نواهي او پيروي کنيم. دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن بداريم. حرمت او و اهل بيتش را پاس بداريم و او را و سنت او را بزرگ بداريم و سنت او را، پس از رحلتش، با درس و بحث زنده نگاه داريم. به فهم دفاع و نشر و تبليغ سنت او اقدام کنيم. و خود را به اخلاق ستوده ي آن حضرت بياراييم.
نصيحت کتاب خدا، يعني خواندن و فهميدن آن و هم چنين دفاع از آن و ياد دادن آن به ديگران و احترام و عمل کردن به آن است.
نصيحت پيشوايان مسلمانان به اين معنا است که بر آنان خروج نکنيم و آنان را به سوي حق ارشاد کنيم و در جاهايي که غفلت کرده اند، آگاهي دهيم و از آنان پيروي کرده، به حقوق واجبشان عمل کنيم.
نصيحت عموم مسلمانان آن است که با آنان دشمني نکنيم و به ارشاد و راهنمايي آنان بپردازيم و صالحان و نيکوکاران آنها را دوست بداريم و براي همه ي آنان دعا کرده، خواستار خير و خوبي همه آنان باشيم.» (11)
اين حجر در فتح الباري (12) و قسطلاني در ارشاد الساري (13) و ابن منظور در لسان العرب (14) و ... پس از اشاره به گستردگي مفهوم نصيحت، همين معاني را با اندک تفاوتي آورده اند.
مرحوم محدث قمي نيز مي نويسد:«نصيحت در مورد کتاب خدئا تصديق کردن و عمل به آن ايت و نصيحت پيامبر خدا (صلي الله عليه واله وسلم) و امامان (عليه السلام) به معناي تصديق آن ها و پيروي از اوامر و نواهي آن بزرگواران است و نصيحت مردم به معناي ارشاد کردن آنان به مصالح و مفاسد دنيوي و اخرويشان مي باشد.» (15)
قلمرو نصيحت، از آن چه عالمان شيعي و اهل سنت نوشته اند گسترده تر است، بلکه هر مفهومي که در چهارچوب خير خواهي و مصلحت خواهي قرار گيرد جزء قلمرو نصيحت است. به عنوان مثال: اگر اطلاع از جريانات و حوادث کشور يا چگونگي عمل کارگزاران و مسؤولان حکومتي و گزارش نقص ها و کاستي هاي موجود در مناطق گوناگون کشور و ... براي رهبرمفيد است، همه ي اين ها از مصاديق نصيحت به ائمه مسلمين است، هر چند گزارش کننده نسبت به اين کارها مأموريت و مسؤوليت خاص نداشته باشد. از سوي ديگر، پاس داشتن ارزش ها، پاسداري از احکام اسلامي، گزينش بهترين افراد براي مسؤوليت ها، مانع شدن از هزينه ي بيت المال به ناروا، داد مظلوم از ظالم ستاندن، تعيين مأموراني براي نظارت بر کارهاي کارگزاران از سوي حاکم، حفظ امنيت و ... همه از مصاديق خير خواهي امام و حاکم اسلامي نسبت به مسلمانان است.
پس هر سخن و عملي که با هدف خير خواهي، با صراحت و بدون پيرايه اظهار شود نصيحت است و به عکس، سکوت و کتمان به هر دليل که با ناخالص و غش و خدعه به شمار مي آيد. بنابراين، نبايد نصيحت را در دايره ي خاصي محصور ساخت و شکل خاصي را براي آن ترسيم کرد. کيفيت کار، متناسب با مورد و بسته به تشخيص ناصح عاقل و مشفق است.
تلقي و برداشت ياران پيامبر خدا (صلي الله عليه واله وسلم)، چه در روزگار حضور آن بزرگوار و چه پس از آن بيانگر وسعت و گستردگي قلمرو نصيحت است. ياران آن حضرت پيشنهادها و گاه انتقادها و اعتراض هاي خود را به عنوان خير خواهي ارائه مي کردند. پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) نيز بدون هيچ گونه ناراحتي به خير خواهي آنان گوش مي داد و عمل مي کرد. (16) پس از رحلت آن حضرت، ياران پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) به ويژه علي (عليه السلام) نيز همين تلقي و برداشت را از نصيحت داشتند و بدان پاي بند بودند. از باب نمونه، علي (عليه السلام) گزارش ابوالأسود دوئلي را درباره ي خيانت و اختلاس فرماندار بصره «نصيحت» ناميده و از او تشکر کرده است:
«فمثلک نصح الامام و الأمة وادي الأمانة و دل علي الحق... فلا تدع إعلامي بما يکون بحضرتک مما النظر فيه للأمة صلاح فانک بذلک جدير و هو حق واجب عليک»؛ «پس همانند تو امام و امت را نصيحت و امانت خود را ادا مي کند و به سوي حق رهنمون مي شود. ... پس از اين نيز، گزارش دادن را نسبت به چيزهايي که در حضور شما واقع مي شود و در مواردي که صلاح امت در گزارش آن است ترک نکن؛ زيرا تو ئبه اين کار سزاوار و اين عمل بر تو حق واجب است.» (17)
هم چنين آن حضرت در نامه اي به کميل بن زياد نخعي و شبيب بن عامر، جنگ با دشمنان حکومت اسلامي و دفاع از مسلمانان و سرزمين هاي اسلامي را «نصيحت» امام مسلمانان دانسته است. (18)
اباذر برخوردهاي خود را با معاويه و عثمان از باب «نصيحت» دانسته است. (19)
هم چنين گزارش هايي که از دشمنان اسلام براي پيامبر مي آمد، مصداقي از نصيحت بود. در گزارشي آمده است:
«اذ جاء بديل بن ورقاء الخزاعي في نفر قومه من خزاعة و کانوا عيبة نصح رسول الله (صلي الله عليه واله وسلم) من أهل تهامة؛ (20) بديل بن ورقاء با گروهي از قوم خود به حضور پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) آمدند. قوم بديل همه خير خواه آن حضرت بودند. بديل گزارش اهل تهامه را به پيامبر داد.»
ابن حجر در شرح اين حديث از قول ابن اسحاق آورده است که: طايفه خزاعه؛ چه مسلمانان آنها و چه مشرکانشان، همه عيون و نيروهاي اطلاعاتي پيامبر بودند و اخبار مکه را به پيامبر گزارش مي کردند. (21)
شهيد اول با استناد به روايات نصيحت، جايگزيني حاکم و کارگزارتن اصلح به جاي صالحرا از مصاديق نصيحت و خير خواهي حاکم نسبت به مسلمانان دانسته است. (22)
معاذبن جبل و ابي عبيدة بن جراح سخنان زير را در نامه اي به عنوان نصيحت به خليف دوم نوشتند:
«ولايت بر مردم را از سرخ و سياه بر عهده گرفته ايس. پس مواظب باش که به انسان هاي شريف و غير شريف، دوست و دشمن، برابر غدل رفتار کني و روزي را که بايد پاسخگوي کارهايت باشي، به يادت مي آوريم... ما اين مطالب را به عنوان نصيحت و خير خواهي به تو نوشتيم.» (23)
خليفه دوم نيز مطالب ياد شده را به عنوان نصيحت پذيرفت و تقاضا کرد که نصيحت خواهي آن ها ادامه داشته باشد. (24)
کتاب «حياة الصحابه» با عنوان: «نصيحة الامام الرعية» نصايح چند تن از ياران پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) را به خلفا آورده است:(25)
«ابوذر در گفت و گويي با عثمان، خليفه سوم، برخوردش با معاويه و خود عثمان را نصيحت خوانده است. واقدي در خبري به اسناد خود نقل کرده است، روزي که ابوذر را از شام پيش عثمان آوردند، گفت:
«أنت الذي فعلت و فعلت، فقال له إبوذر: نصحتک فاستغششني و نصحت صاحبک فاستغشني، فقال عثمان: کذبت ولکنک تريد الفتن و تحبها قد انغلت الشام علينا...» (26).
تو کسي هستي که چنين و چنان کردي ابوذر گفت: تو را نصيحت کردم، تو پنداشتي که نسبت به تو غش و خيانت روا مي دارم و رفيقت معاويه را نيز نصيحت کردم او نيز، همان گونه پنداشت، عثمان گفت: دروغ مي گويي و مي خواهي فتنه بپا کني. تو دوستدار فتنه اي، شام را بر ما تباه کردي.
ابوذر گفت از روش دو رفيقت پيروي کن تا هيچ بر تو سخني نباشد. عثمان گفت: اي بي مادر، تو را به اين کارها چه کار؟ ابوذر گفت: به خدا سوگند هيچ عذر و گناهي براي من نمي يابي مگر امر به معروف و نهي از منکر.» (27)
حدود ده نفر از ياران پيامبر خدا (صلي الله عليه واله وسلم) از جمله: عمار، مقداد و ... بر آن شدند تا نامه اي به عثمان درباره ي کارهاي خلاف او به عنوان نصيحت به حاکم اسلامي تنظيم کنند. تخلفات عثمان در يازده بند به شرح زير نوشته شد:
1. موارد تخلف عثمان از سنت پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) و حتي سنت دو خليفه ي پيش از او.
2. بخشش خمس آفريقا بهمروان، با آن که حق ديگران بوده است.
3. ساختن قصرهايي در مدينه براي خود و ديگران.
4. ايجاد قصرهايي به وسيله ي مروان در ذي خشب و ... از خمس.
5. سپردن کارها به افراد غير شايسته و مسلط کردن بني اميه بر مردم در بسياري از شهرها.
6. کارهاي خلاف و ليد بن عقبه در کوفه؛ از جمله: چهار رکعت خواندن نماز صبح در حال مستي و... .
7. تعطيل حد بر وليد.
8. استفاده نکردن از مهاجران و انصار و واگذار نکردن مسؤوليت به آنان و هم چنين مشورت نکردن با آنان.
9. ايجاد تفرجگاه هايي براي خود در اطراف مدينه.
10. هديه هاي فراوان از زمين و غير زمين به کساني که شايستگي آن را نداشتند.
11. برخوردهاي نادرست با مردم، از جمله تازيانه زدن... .
پس از آن که نامه نوشته شد، عمار نامه را پيش عثمان برد. او پس از خواندن نامه گفت: اين نامه را تو نوشته اي؟ عمار گفت: من و چند نفر ديگر که از ترس تو متفرق شدند. گفت: چرا تو از ميان آنان دست به چنين کاري زدي؟
عمار گفت: «لأني أنصحهم لک»؛ «چون من ناصح ترين آن ها نسبت به تو هستم.» در حقيقت اين نامه مصداق سخن امام (عليه السلام) است ه فرمود:
«من بصرک عيبک فقد نصحک»؛ (28) «هر کس عيب و کاستي تو را بنماياند در حق تو خيرخواهي کرده است.»
نمونه ها در اين زمينه بيش از اين است براي اين که بحث به درازا نکشد به همين اندازه بسنده مي کنيم. با دقت تأمل در آن چه آورديم، به ويژه موارد کاربرد «نصيحت» روشن شد:
1. نصيحت، مفهومي عام بوده و قلمرو گسترده اي دارد و هر گونه گفتار و کردار خير خواهانه اي از سوي حاکم و مردم نسبت به يکديگر و هم چنين مردم نسبت به هم را در بر مي گيرد.
2. نصيحت و خيرخواهي ابزار و شيوه ي خاص ندارد. ناصح براساس تشخيص خود، گاه حضوري و گا از راه نگارش نامه و گاه با استفاده از مطبوعات و راديو و تلويزيون و ... به اين کار را گاه با ارائه ي پيشنهاد و گاه با زبان انتقاد و اعتراض و گاه به صورت موعظه و گاه به صورت يادآوري کاستي ها و تلاش براي رف آن انجام مي دهد و به خيرخواهي مي پردازد.
بر همين اساس اصحاب پيامبر از جمله علي (عليه السلام) انتقادهاي صريح خود از عثمان و معاوية بن ابي سفيان را نصيحت دانسته اند. (29)
3. نصيحت، غير از اطاعت است. هر چند اطاعت و پيروي گاه خيرخواهي تلقي مي شود و همان گونه که در روايات گذشت، وظيفه نصيحت در برابر رهبري غير از وظيفه اطاعت از اوست.
افزون بر اين در برخي از روايات، آن دو در برابر يکديگر قرار گرفته اند:
«أني عارف لذي الطاعة منکم فضله و لذي النصيحة حقه». (30)
اطاعت؛ پيروي از ديگري و برابر ميل او حرکت کردن و حتي از رأي و نظر خود دست برداشتن است، ولي در «نصيحت» چنين قيودي وجود ندارد. «ناصح» در بيشتر موارد تابع و مطيع نيست او برابر رأي و نظر خود اقدام مي کند و چه بسا نظر او براي نصيحت شونده خوشايند نباشد.
بنابراين، سخن فيض کاشاني و علامه ي مجلسي که نصيحت به ائمه مسلمين را به اعتقاد خالصانه و پيروي کامل از ائمه (عليه السلام) تفسير کرده اند، درست نيست. (31) علت چنين تفسيري اين است که آن دو بزرگوار «النصحة لأئمة المسلمين» را به ائمه معصومين (عليه السلام) محدود دانسته اند. (32)
شماري از عالمان اهل سنت، از جمله اين اثير، با توجه به اين که پيروي از هر حاکمي را، هر چند ستم گر باشد واجب مي دانند، در معناي «نصيحت» نوشته اند:
«نصيحة الائمة: أن يطيعهم في الحق، و لا يري الخروج عليهم اداغ جاروا»؛ «نصيحت ائمه، پيروي از آنان در حق و ترک خروج بر ايشان به هنگام ستم است.» (33)
مرحوم علامه مجلسي در مرآة العقول، پس از نقل سخنان ابن اثير، اشاره اي به نادرست يودن مفهوم ياد شده کرده است. (34) بسياري از علماي اهل سنت نيز اين تفسير را نپذيرفته اند؛ از جمله: ابن حجر در فتح الباري و قسطلاني در ارشاد الساري نوشته اند:
«النصيحة لأئمة المسلمين اعانتهم علي ما حملوا القيام به و تنبيههم عند الغفلة و سدخلتهم عند الهقوة و جمع الکلمة عليهم و رد القلوب النافرة اليهم و من أعظم نصيحتهم دفعهم عن الظلم بالتي هي أحسن»؛ (35) «نصيحت به ائمه مسلمين عبارت است از: ياري آنان در کارهاي حکومتي، هشدار به آنان به هنگام غفلت، ترميم لغزش هاي آنان، دعوت مردم به اتحاد و هماهنگي با آنان و جذب ناراضيان و از جمله بزرگترين نصايح نسبت به ائمه مسلمين اين است که آنان از ستم به شايستگي بازداشته شوند.»
در سخنان ياد شده- بر خلاف ابن اثير- باز داشتن حاکم از ستم، از مصاديق نصيحت دانسته شده است. اين منظور نيز در لسان العرب، پس از نقل سخنان نهايه مي گويد:
«با اطلاق جمله: «ولا يري الخروج عليهم اذا جاروا»، جايي براي قيد: «نصيحة الائمة أن يطيعهم في الحق»، باقي نمي ماند و اين دو جمله با هم ناسازگارند.» (36)
افزون بر اين، «سکوت و بي تفاوتي در برابر ستم» با توجه به روايات باب و مفهوم نصيحت، نه تنها نمي تواند جزء مصاديق نصيحت باشد که ضد آن است، همان گونه که با وظيفه ي امر به معروف و نهي از منکر نيز سازگاري ندارد.
4. همان گونه که اشاره کرديم، نصيحت به معناي خير خواهي و خلوص در برابر غل و غش و ناخالصي است. بر همين اساس، نصيحت، ارزش و قداست خاصي دارد. اما واژه هاي ديگري چون: مشورت، انتقاد، امر به معروف و نهي از منکر، چنين قداستي را ندارند؛ چرا که در تحقق آن ها انگيزه هاي خير خواهانه و غير آن انجام شود. افزون بر اين، انتقاد به نقد گذاردن عملکردهاست؛ يعني پس از آن که عملي انجام گرفت، افراد خبره و کارشناس به بررسي آن مي پردازند و خوب و بد کار انجام شده را از هم جدا مي کنند. ولي «نصيحت» اعم است؛ پيش از عمل و يا پس از آن تفاوتي ندارد.
البته انتقاد نيز در برخي از جاها مي تواند از مصاديق «نصيحت» باشد و آن جايي است که انتقاد با انگيزه ي خير خواهي انجام شود. مشورت نيز همين گونه است. مشورت تنها در صورتي که است که شخصي نظر خواهي کند و انسان نظر خودش را اعلام کند ولي «نصيحت» اعم از آن است؛ چه نظر بخواهد و چه نخواهد، وظيفه ي نصيحت به جاي خود است.
تفاوت امر به معروف و نهي از منکر با نصيحت، افزون بر آن تمايز کلي که اشاره شد؛ از نظر مفهوم اجرايي و مراحل آن نيز با هم متفاوتند. کار «ناصح» نشان دادن راه و ايجاد انگيزه است، ولي در امر به معروف و نهي از منکر، دستور و باز داشتن و در برخي از مراحل آن تندي و خشونت نيز وجود دارد. در عين حال، امر به معروف و نهي از منکر نيز مي تواند از مصاديق خير خواهي باشد.

نگاهي به روايات باب نصیحت
 

عالمان شيعي در جوامع روايي خود، باب و يا ابوابي را به اين عنوان اختصاص داده اند:
کليني در کافي، (37) فيض کاشاني در وافي، (38) علامه مجلس در بحارالأنوار (39) و شيخ حر عاملي در وسائل الشيعة (40) و... روايات بسياري را با عنوان هاي گوناگون درباره ي نصيحت آورده اند.
در منابع روايي اهل سنت نيز روايات فراواني در اين باب آمده است. (41) بسياري از روايات فريقين در اين زمينه مشترک است.
رويات باب نصيحت را مي توان به دسته هاي گوناگون تقسيم کرد. ما تنها به نمونه اي از روايات در سه دسته ي زير که با بحث ما ارتباط دارد، اشاره خواهيم کرد:
1. رواياتي که از «نصيحت» به عنوان حقوق مردم بر امام و حاکم اسلامي ياد کرده است.
2. رواياتي که از «نصيحت» را حق مؤمن بر مؤمن و يا حق عامه ي مسلمانان شمرده است.
ما نخست نمونه اي از روايات دسته اولرا باعنوان: «نصيحت، حق امت» و سپس روايات دسته دوم را با عنوان: «نصيحت، حق حاکم» مي آوريم. (42) محور بحث ما نقل و تحليل سخنان پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) و سپس سيره ي آن حضرت است. هر چند در لابلاي مباحث، براي تبيين گفتار و رفتار پيامبر خدا (صلي الله عليه واله وسلم) به سخنان امامان معصوم (عليه السلام) به ويژه علي (عليه السلام) اشارتي نيز، خواهيم داشت.

الف) نصيحت، حق امت
 

در نظام اسلامي، «نصيحت ائمه مسلمين» حق مردم است و مردم بر اساس اين حق مي توانند نصايح، پيشنهادها و حتي انتقادها و اعتراض هاي خود را نسبت به رهبران جامعه اسلامي مطرح کنند.
مسؤوليت حاکمان و کارگزاران در برابر مردم، از روشن ترين ويژگي هاي حکومت اسلامي است. رواياتي که در اين باب از پيامبر اسلام (صلي الله عليه واله وسلم) رسيده، بسيار است. تنها به نمونه اي از آن ها اشاره مي کنيم.
1. پيامبر خدا (صلي الله عليه واله وسلم) در حجة الوداع که با توجه به موقعيت مکاني و زماني، اساسي ترين و ضروري ترين مسائل را بايد طرح مي کردند، مسائلي که از ناديده گرفتن آن کيان اسلام و امت اسلامي ضربه مي ديد، موضوع «نصيحت به ائمه مسلمين» را در مسجد خيف يادآوري کردند و آن را از جمله اموري بر شمردند که هيچ مسلماني نبايد در آن ترديد کند:
«ثلاث لايغل عليهن قلب امري مسلم؛ اخلاص العمل الله، والنصيحة لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم؛ (43) سه چيز است که قلب هيچ مسلماني نبايد در آن ترديد کند: اخلاص عمل براي خدا، نصيحت و خير خواهي رهبران مسلمين و همراه بودن با جماعت مسلمانان.»
همين روايت با تفضيل بيشتري در کافي و ديگر منابع روايي آمده است. (44)
2. رسول خدا هم چنين فرمود:
«الدين النصيحة قيل لمن يا رسول الله؟ قال: لله و لرسوله و لائمة الدين و لجماعة المسلمين»؛ (45) «دين عبارت است از نصيحت، گفته شد براي چه کسي اي پيامبر خدا، فرمود: براي خدا، پيامبر خدا و ائمه مسلمين و جماعت مسلمانان.»
برخي در شرح اين حديث گفته اند: اين حديث از جمله احاديثي است که يک چهارم دين در آن است. اما «نووي» مي گويد:
«اين حديث به تنهايي همه غرض دين را به دست مي دهد.» (46)
و در برخي از روايات به جاي «الدين النصيحة» آمده است: «رأس الدين النصيحة لله... » (47)
تعبير از نصيحت به رأس و اساس دين، بيانگر اهميت آن است؛ چون همان گونه که تن انسان بدون سر، بي ارزش و فاقد حيات است؛ دين بدون نصيحت نيز چنين است.
امام باقر (عليه السلام) از قول پيامبر خدا (صلي الله عليه واله وسلم) نقل کرده است:
«ما نظر الله الي ولي له يجهد نفسه بالطاعة لامامه و النصيحة الاکان معنا في الرفيق الاعلي؛ (48) خداي عز و جل، کسي را که دوست دار اوست و خودش را در راه خير خواهي امام و رهبرش به زحمت افکنده، نظر نکند مگر هنگامي که در رفيق اعلي، همراه باشد.»
آن چه آمد، تنها نمونه اي از اين دسته از روايات بود. افزون بر اين، در سياري از روايات از نقطه مقابل، نصيحت که غش به امامان و حاکمان مسلمان باشد نهي شده است چنان که پيامبر فرمود:
«من غشنا فليس منا؛ (49) هر که با ما غش و نادرستي کند، از ما نيست.»
و نيز علي (عليه السلام) مي فرمايد:
«لا تختانوا و لا تکم و لاتغشوا هداتکم و لا تجهلوا ائمتکم و لا تصدعوا عن حبلکم فتفشلوا و تذهب ريحکم و علي هذا فليکن تأسيس أمورکم و الزموا هذه الطريقة»؛ (50) «به واليان و حاکمان خود خيانت نکنيد. به رهبران خود غش روا مداريد. پيشوايان خود را نادان نخوانيد و از رشته پيوند خود پراکنده نشويد که دولت و شوکت شما از بين مي رود. کارهاي شما بايد بر همين اساس استوار باشد و بر همين شيوه بمانيد.»
رواياتي که از «نصيحت» به عنوان «حق مؤمن بر مؤمن» ياد کرده، (51) در اين باب نيز قابل استناد داست؛ چرا که حاکم مسلمان و کارگزاران او به عنوان مصاديقي از مؤمنان بايد نصيحت شوند.

ب) نصيحت حق حاکم
 

پيامبر خدا (صلي الله عليه واله وسلم) همان گونه که از مردم مي خواست نسبت به حاکمان مسلمان خيرخواهي داشته باشند. از حاکمان نيز مي خواست که نسبت به امت اسلامي خيرخواهانه برخورد کنند. روايات اين باب نيز بسيار است که به نمونه هايي از آن اشاره مي کنيم:
1. پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) هنگامي که مي خواست سفراي خود را به دربار حاکمان آن روزگار بفرستد، به آنان چنين مي فرمود:
«انصحوا لله في عباده، فانه من استرعي شيئا من أمور الناس، ثم لم ينصح لهم حرم الله عليه الجنة...؛ (52) با بندگان خدا خير خواهانه برخورد کنيد؛ چون هر کس چيزي از امور مردم را متصدي شود و نسبت به آنان خيرخواهي نکند، خداوند بهشت را بر او حرام مي گرداند.»
2. آن حضرت در روايتي ديگر فرمودند:
«أيما وال ولي شيئا من أمر المسلمين فلم ينصح لهم و لم يجهد لهم کنصحه وجهده لنفسه، کبه الله تعالي علي وجهه يوم القيامة في النار»؛ (53) « هر حاکمي که کاري از کارهاي مسلمانان را بر عهده گيرد و وظيفه ي خيرخواهي را نسبت به آنان رعايت نکند و کوشش لازم را به عمل نياورد، به همان اندازه که خيرخواه خود بوده و براي خود تلاش مي کند، خداوند او را روز قيامت در آتش خواهد افکند.»
نصيحت و خيرخواهي انسان نسبت به خود چگونه است؟
بي شک، انسان در هر کاري که مي خواهد اقدام کند- چه دنيوي و چه اخروي- سود و زيان آن را مي سنجد و سپس اقدام مي کند. حاکم نيز نسبت به مسلمانان بايد اين گونه باشد. کارهايي را که خود و يا کارگزارانش مي خواهند انجام دهند، ببيند آن کار براي دنيا و يا آخرت مردم سودمند است يا نه و سپس اقدام کنند. مسؤوليت بسيار سنگين است.
3. و نيز پيامبر خدا (صلي الله عليه واله وسلم) مي فرمايد:
«ايما راع استرعي رعية فلم يحطها بالأمانة و النصيحة ضاقت عليه رحمة الله تعالي التي وسعت کل شيء»؛ (54) «هر کس سرپرستي گروهي را بر عهده بگيرد و در کار آن ها به امانت و خيرخواهي رفتار نکند، رحمت خدا که شامل همه چيز است به او نخواهد رسيد.»
همين روايت با اندکي تفاوت در کتابهاي اهل سنت نيز آمده است. (55)
4. پيامبر خدا فرمود:
«من ولي من أمر المسلمين شيئا فلم يحطهم بنصيحة کما يحوط أهل بيته فليبتوء مقعده من النار» (56).
افزون بر روايات ياد شده در بسياري از روايات، از نقطه مقابل نصيحت و خير خواهي حاکمان نسبت به مردم، از «غش» به آنان نيز نهي شده است. از باب نمونه:
پيامبر خدا فرمود:
«ما من امام و لاوال بات ليلة سوداء غاشا لرعيته الاحرم الله عليه الجنة و عرفها يوجد يوم القيامة من مسيرة سبعين سنة»؛ (57) «هر امام و والي در حالي بخوابد که نسبت به رعيت نيرنگ زده باشد، خداوند بهشت را بر او حرام کند، بهشتي که بوي خوش آن از راهي هفتاد ساله پيدا است.»
در روايات ديگر، غش به رعيت از سوي حاکم سبب غضب خداوند، (58) دخول در آتش جهنم (59) و دوري از بهشت (60) شمرده شده است.
با تعبيرها و هشدارهايي که در روايات ياد شده آمده است، باز هم مي توان «نصيحت» را تنها، امري اخلاقي و مستحب پنداشت و يا بايد گفت: نصيحت يکي از اهم واجبات است، که ترک آن موجب دخول در آتش جهنم است؟!
در اين بخش نيز رواياتي که به عنوان: «حق مؤمن بر مؤمن» آمده و هم چنين رواياتي که مسلمانان را از ترک اين وظيفه بر حذر داشته اند، (61) قابل استناد است؛ چون مسلمانان جزء مصاديق اين روايات به شمار مي آيند و برر حاکمان اسلامي واجب است که به عنوان اداي حق مؤمنان نسبت به آنان خيرخواهي داشته باشند.
علي (عليه السلام) نيز در خطبه اي از نصيحت به عنوان حقوق متقابل حاکمان و مردم ياد کرده است:»
«أيها الناس ان لي عليکم حقا و لکم علي حق: فأما حقکم علي فالنصيحة لکم... و اما حقي عليکم... فالوفاء بالبيعة و النصيحة في المشهد و المغيب»؛ (62) «اي مردم! مرا بر شما حقي است و شما را بر من حقي، اما حق من بر شما عبارت است از نصيحت و خيرخواهي شما نسبت به من... و اما حق من بر شما اين است که در بيعت خود وفادار باشيد و در آشکار و نهان نصيحت و خيرخواهي داشته باشيد.»
با توجه به روايات ياد شده، مناسبات ميان افراد جامعه؛ به ويژه مناسبات حاکم با مردم با حاکم، بايد براساس اصل مهم نصيحت و خيرخواهي استوار باشد. همگان با توجه به اين اصل بايد حرکت هاي خود را پي ريزي کرده و نسبت به آن چه در جامعه مي گذردخيرخواهانه برخورد کنند. در روزگار پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) مسلمانان سخنان، پيشنهادها و انتقادهاي خيرخواهانه ي خود را در اختيار پيامبر (صلي الله عليه واله وسلم) مي گذاشتند. به نمونه هايي از آن در بحثهاي آينده اشاره خواهيم کرد.
و پس از آن بزرذگوار نيز، مسلمانان همواره به ايناصل توجه داشتند. آنان با سادگي در مقابل خليفه مي ايستادند و در پاسخ او که مي پرسيد: من پادشاهم با خليفه؟ با شجاعت پاسخ مي دادند. اگر يک در هم بيشتر در غير مورد خرج کني پادشاهي وگرنه خليفه پيامبر خدا هستي. (63)
و علي (عليه السلام) بزرگ ترين شاگرد مکتب نبوي، به هنگام حکومت به روشني از ياران خويش مي خواست:
«اعينوني بمناصحة خلية من الغش سليمة من الريب»؛ (64) «با نصيحت هايي به دور از غش و نيرنگ و سالم از هرگونه شک و ترديد مرا ياري کنيد.»
تا زماني که اين روحيه کم وبيش در ميان مسلمانان وجود داشت و حاکمان نيز در برخوردها با مسلمانان اين اصل را رعايت مي کردند، انحراف از سيره ي نبوي زياد نبود ولي هر چه مسلمانان و نيز از ديگر سو حاکمان اين روحيه را از دست دادند، اسلام و حکومت اسلامي نيز بازيچه اي شد در دست عده اي متملق و چاپلوسي که اعمال ناشايست حاکمان را توجيه مي کردند و حاکمان نيز،بسان حاکمان طاغوتي با مردم و مصالح آنان برخورد مي کردند.
مردم و کارگزاران متعهد نظام اسلامي و هم چنين حوزويان بايد از گذشته عبرت گيرند و نگذراند اين اصل در حکومت اسلامي به فراموشي سپرده شود.

پي نوشت:
 

1. عبدالعظيم بن عبدالقوي المنذري، الترغيب و الترهيب من الحديث الشريف، احياء التراث العربي، بيروت، ج2، ص577؛ کنزالعمال، مؤسسه الرسالة، ج9، ص40، ح 24836
2. غررالحکم و دررالکلم، دانشگاه تهران، ج1، ص 344
3. در اين بار چند مقاله پس از انقلاب اسلامي ايران نگاشته شده است که در خور تقدير است: ر. ک. به: مجله حوزه، ش 11 با عنوان «نصيحت ائمه مسلمين» مجله حکومت اسلامي، ش 1 با عنوان «نصيحت ائمه مسلمين» و...
4. صحيفه نور، ج1، ص 85؛ صحيفه امام، ج1، ص 337
5. راغب اصفهاني، مفردات راغب، ص 515
6. ابن منظور، لسان العرب، ج2، ص 615
7. فرهنگ لاروس، ج2، ص 2050
8. مرآة العقول، ج9، ص 142 و ج4، ص 324؛ بحارالأنوار، ج 74، ص 357؛ سفينة البحار، ج2، ص590؛ تفسير المنار، ج 10، ص 587؛ النهاية، ج5، ص 42
9. همان.
10. توبه: 91
11. قرطبي، الامع الأحکام القرآن، ج8، ص227
12. ابن حجر عقلاني، فتح الباري بشرح صحيح البخاري، دارالفکر، ج 1، ص 138
13. قسطلاني، ارشاد الساري، ج1، ص151
14. لسان العرب، ج2، ص616. در اين باره ر. ک. به: عمدة القاري، ج1، ص 322؛ مرآة العقول، ج4، ص 325؛ مجمع البحرين، ج2، ص 417؛ بحارالانوار، ج74، ص 359
15. سفينة البحار، ج2، ص 590
16. در اين باره در همين مقاله توضيح بيشتري ارائه خواهيم کرد.
17. ابن عبدريه، العقد الفريد، دارالکتب العلميه، بيروت، ج5، ص 103
18. ابن اعثم کوفي، الفتوح، ج2، ص 225
19. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج8، ص 259
20. بحار الاأنوار، ج20، ص331؛ مسند الامام احمد حنبل، ج4، ص 329
21. فتح الباري، ج6، ص 246؛ القواعد و الفوائد، ج1، ص 406
22. القواعد و الفوائد، ج1، ص 406
23. محمد يوسف الکاند هلوي، حياة الصحابة، ج2، ص 135
24. ر. ک. به: همان، ص 133
25. همان، ص 133
26. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج8، ص259
27. همان
28. غررالحکم، ج5، صص 157 و 158
29. نهج البلاغه، نامه 28 و 73؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج8، ص 259؛ الغدير، ج9، صص 32- 28
30. نهج البلاغه، خطبه 34
31. مرآة العقول، ج4، ص324؛ بحار الأنوار، ج2، ص 149؛ وافي، ج5، ص 536
32. وافي، ج2، ص 99
33. النهاية في غريب الحديث و الاثر، المکتبة الاسلاميه، ج 5، صص 62 و 63
34. مرآة العقول، ج4، ص 325
35. فتح الباري، ج1، ص128؛ ارشاد الساري، ج1، ص 151
36. النهاية في غريب الحديث و الأئر، ج5، صص 62063
37. اصول کافي، ج1، ص 403
38. الوافي، ج2، ص 99 و ج5، صص 535، 861 و 985
39. بحار الاأنوار، ج27، ص69 و ج2، ص 149
40. وسائل الشيعه، ج11، صص 594 و 595
41. صحيح مسلم، ج3، ص225 و ج4، ص 80
به دسته سوم نيز در ذيل دسته اول و دوم اشاراتي خواهيم داشت.
42. اصول کافي، ج1، ص 403؛ بحار الاأنوار، ج2، صص365 و 366 و ج 27، ص 68 و ج75، ص 66؛ مسند احمد حنبل، ج3، ص 224 و ج4، ص 80؛ کنز العمال، ج5، ص 333؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص 1015
43. بحار الاأنوار، ج27، ص69
44. وسائل الشيعه، ج11، ص 595؛ بحار الاأنوار، ج27، ص67
45. فتح الباري، ج1، ص138
46. الترغيب و الترهيب، ج2، ص 577؛ الجامع الصغر، ج1، ص 670
47. صول کافي، ج1، ص 404
48. نهج الفصاحه، ص 584، ش 2833
49. اصول کافي، ج1، ص 408
50. الوافي، ج5، صص 681 و 985؛ وسائل الشيعه، ج11، ص 594
51. احمدي ميانجي، مکاتيب الرسول، چاپ جديد، ج 1، ص 185
52. نهج الفصاحه، ص 210، ش 1039؛ طبراني، المعجم الصغير، ج 1، ص 167؛ شهيد اول، القواعد و الفوائد، ج1، ص 405
53. نهج الفصاحه، ص 209، ش 1-38؛ تاريخ بغداد، ج 127؛ الجامع الصغير، ج1، ص 466؛ کنز العمال، ج 6، ص 35، ش 14736 با اندکي تفاوت
54. مسند احمد، ج5، ص 27؛ صحيح بخاري، ج9، ص80، متن روايت: «مامن عبد استرعاو الله رعية فلم يحطها بنصيحة ان لم يجدر ائحة الجنة».
55. کنز العمال، ج6، ص 37
56. همان، ص 17، ش 14644
57. همان، ش 14643
58. همان، ص 35، ش 14644
59. همان، ش 14759
60. همان، ص 40، ش 14759
61. الوافي، ج5، صص 681 و 985؛ وسائل الشيعه، ج11، ص 594؛ بحار الاأنوار، ج75، ص65؛ اصول کافي، ج2، ص 208
62. نهج البلاغه، خطبه 34
63. الطبقات الکبري، ج3، ص 306
64. نهج البلاغه، خطبه 117 و 206
45 منبع: كتاب حكومت اسلامي



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط