چه دلیلی بر حسد و رشکورزى دیگران نسبت به امام على(علیه السلام) وجود دارد؟

چه دلیلی بر حسد و رشکورزى دیگران نسبت به امام على(علیه السلام) وجود دارد؟ آیا حسادت به حضرت علی (ع) وجود داشته است؟
شنبه، 25 فروردين 1403
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: قربان منتظمی
موارد بیشتر برای شما
چه دلیلی بر حسد و رشکورزى دیگران نسبت به امام على(علیه السلام) وجود دارد؟

مقدمه:

بسیاری از افراد در دوران حکومت امام علی علیه السلام حسد و رشکورزی نسبت به ایشان داشتند. امام علی علیه السلام به دلیل خصال و صفات برتری که در اوج شجاعت، عدالت، دانش و تقوا داشتند، هدف قرارگیری بسیاری از افراد بود.
 
 این احساس حسادت و رقابت ناسالم برخی افراد را به اقدامات ناعادلانه و نابرابری در مقابل ایشان سوق داد. به همین دلیل، برخی افراد برای کاهش تأثیر و قدرت امام علی علیه السلام، به توطئه‌ها، تحریم‌ها و اقدامات سیاسی و نظامی متوسل شدند.
 
در تاریخ اسلام و حکومت امام علی علیه السلام، رشکورزی و تحریک‌های علیه ایشان وجود داشت، اما این احساسات ناراحتی و حسادت نمی‌توانستند از برتری‌ها و ارزش‌های امام علی علیه السلام کاسته شوند.
 
بطور کلی اجرای عدالت و قوانین در جامعه را بر عهده داشتند. برخی افراد ممکن است حسادت نسبت به قدرت و تأثیر ایشان در برقراری عدالت داشته باشند.
 
یا از تأثیر ایشان در تغییر وضعیت نادرست و نامناسب جامعه حسادت کنند. این مسئولیت و تأثیر ایشان ممکن است در برخی افراد رقابت و حسادت ایجاد کند،
 
زیرا امام علی علیه السلام به عنوان یک رهبر عادل و قانونمند، موفق به اصلاح سیستم ها و تغییرات اجتماعی شده بودند
 

مفهوم شناسى رشک و حسد

بررسى واژگانى:

 حسد واژه اى عربى، و رشک واژه اى فارسى است. این دو واژه را فارسى زبانان شناخته، و به شکل مترادف با یکدیگر به کار مى برند.(1) از نظر مفهومى، حسد و رشک ورزیدن عبارت است از: «بد خواستن، و زوال نعمت کسى را خواستن».(2)
 
 در اساس، رشک و حسد براین پایه استوار است که حسود (رشک ور) نسبت به وجود نعمت یا فضیلتى در شخص دیگر (محسود) رشک مى ورزد، و آرزو مى کند که آن نعمت و فضیلت به وى منتقل شود یا این که از آن دیگرى نیز سلب و زایل گردد. (3)
 
بى گمان، این حالت بسیار زشت، و برآمده از بدخواهى نسبت به دیگران است. در برابر، هرگاه شخصى آرزو کند تا همانند دیگرى، از نعمت و فضیلتى برخوردار شود.
 
بدون آن که خواهانِ زوالِ نعمت و فضیلت از آن دیگرى باشد، این حالت، پسندیده، و متفاوت با رشک و حسد بوده، و در اصطلاح غبطه (غبط) نامیده مى شود. (4)
 

آیات قرآن کریم:

در چهار آیه قرآن کریم (5) واژه حسد به کار رفته است. در سوره فلق، شر و بدى حسد از مواردى به شمار آمده است که باید از آن به خداوند پناه جست(6).
 
در تفسیر همین آیه، تصریح شده که این پناه جستن به خدا، بدین سبب است که حسد، شخص حسود را بر آن مى دارد تا بر محسود، شرو بدى رساند. (7)
 
در سوره بقره نیز از حسد اهل کتاب نسبت به مسلمانان سخن گفته شده و در خطاب به مسلمانان آمده استبسیارى از اهل کتاب، آرزو دارند که از ایمان، شما را به کفر برگردانند، به سبب حسدى که بر شما مى برند... . (8)
 
هم چنین، در سوره نساء، خداوند متعال فرموده است:ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله ; آیا حسد مىورزند بر مردم به سبب آن چه که خدا از فضلش به آن ها داده است. (9)
 
گفتنى است که بنا به روایتى، مراد از ناس (محسود) در این آیه، پیامبر(صلى الله علیه وآله)و خاندان اویند که از فضیلت نبوت و امامت برخوردار بودند و دیگران براین فضیلت، حسد ورزیدند. (10)
 

نگرش امام على(علیه السلام:

 از آن جا که حسد یک رذیلت نفسانى است، در متون و منابع اخلاقى درباره آن بسیار سخن گفته شده است،.
 
 و در پندهاى بزرگان، آدمیان از حسد ورزیدن به یکدیگر پرهیز داده شده اند. حال، چون در این نوشتار، موضوع سخن، رشک بر امام على(علیه السلام) است، لذا سزاوار است که پیش تر، نگرش کلى آن حضرت نسبت به حسد شناسایى شود.
 
 بدین منظور، با مراجعه به سخنان حضرت در نهج البلاغه مى توان دریافت که در نگرش ایشان، حسد، تنِ حاسد را مى آزارد و لذا، هر اندازه کاهش یابد، بر سلامتى تن نیز افزوده مى شود. (11)
 
 با وجود این، هرگز چنین نیست که حسد، فقط یک حالت درونى محض باشد و صرفاً سبب خودآزارى حسود گردد، بلکه حسد، در عرصه رفتار آدمى بروز مى یابد و او را به نافرمانى خدا و گناه مى افکند(12) و ایمان را مى زُداید. (13)
 
هم چنین در عرصه مناسبات میان اشخاص، حسد سبب مى شود تا شایستگى ها بازگو نشود،(14) و نیز دوستى ها آسیب پذیرد(15) و حتى جاى خود را به دشمنى دهد. در مورد اخیر، سخن امام على(علیه السلام) چنین است:
 
شما همانند قابیل نباشید که بر برادرش تکبّر کرد، خدا او را برترى نداد، خویشتن را بزرگ مى پنداشت، و حسادت، او را به دشمنى واداشت.... (16)
 
در این سخن، تعبیر «عداوة الحسد; دشمنى برخاسته از حسد» وجود دارد که تعبیرى بسیار ژرف و پرمعناست، و به گمان براى دیگران نیز الهام بخش بوده است.
 

دیدگاه برخى اندیشمندان:

ابن خلدون (732-808 ق) در مقدمه پر آوازه خود بر کتاب العبر که در واقع، مشتمل بر نظریه پردازى اجتماعى است، به رشک ورزى نسبت به برخى کسان توجه داشته، و برآن اساس، به استنتاجات تاریخى پرداخته است.
 
چنان که وى با تفصیل سخن درباره نسبِ سلسله هاى فاطمیان، ادریسیان و موحدین معتقد است که اینان از نسل پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بوده اند،
 
 و در هر مورد، اذعان کرده است که رشکوران و حسودان درباره نسب ایشان تشکیک و تکذیب کرده اند. در این باره، وى تصریح کرده است:
 
چه ادعا کردنِ این نسب عالى (سیادت) به منزله دعوى شرافت پردامنه اى نسبت به عامه مردم جهان است، و چه بسا که در معرض تهمت و انکار قرار گیرد. (17)
 
افزون براین، ابن خلدون با انکار روابط پنهانى میان جعفر برمکى و عباسه (خواهر هارون الرشید) اذعان کرده که آن ماجرا، برساخته حسودان و رقباى برمکیان بوده است. (18)
 
بدون هرگونه ارزیابى درباره تحلیل هاى یاد شده از ابن خلدون، باید دانست که نکته مهم این است که به طور کلى وى به نقش «رشک»، در پیدایش برخى پدیده ها و مسائل تاریخى، توجه داشته است.
 
بسیار پیش تر از ابن خلدون، در رساله اى جامع و مختصر ابوعثمان عمرو بن بحر نامور به جاحظ (163-255ق)، نقش حسد را در مناسبات اشخاص بررسى کرده است.
 

زمینه هاى رَشک بر على (علیه السلام)

امام على بن ابى طالب(علیه السلام) که از شمار فراوانى از فضیلت ها و ویژگى هاى منحصر به فرد برخوردار بوده است، همواره، به یقین، این زمینه وجود داشته است که از سوى دیگران، مورد رشک و حسد قرار گیرد.
آن حضرت، فضایل و خصایصى داشته است که دیگران، به شدت در آرزوى کسب حتى یکى از آن فضیلت ها و خصیصه ها بوده اند. این آرزو، در مواردى، بهوسیله برخى نیز ابراز شده و در حافظه تاریخ مانده است،
 
 چنان که از فرزند عمر بن خطاب (احتمالا، عبدالله بن عمر) این سخن گزارش شده است: «براى على، سه ویژگى بوده است که اگر یکى از آن ها براى من بود، برایم دوست داشتنى تر از همه عطایا و تمامى اموال بود. (19)
 
 ازدواج با فاطمه، و اعطاى پرچم بدو در روز خیبر، و آیه نجوا».(20) هم چنین از خود عمربن خطاب نیز این گونه نقل شده است:
 
«به على بن ابى طالب سه ویژگى داده شد که اگر یکى از آن ها براى من بود، برایم دوست داشتنى تر بود از این که به من عطایاى بسیار و اموال فراوان داده شود».
 
 در این هنگام، از عمر سؤال شد که آن سه ویژگى چه بوده است؟ و او در پاسخ گفت: «ازدواج على با فاطمه ،دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)،
 
 و سکنا گزیدن او در مسجد چونان رسول خدا به گونه اى که براى او روا شد آن چه براى رسول خدا روا بود، و پرچم دارى در روز خیبر».(21)
 
آگاهى تاریخى از فضایل پرشمار على(علیه السلام) در حالى است که در همان دهه هاى نخستین از تاریخ اسلام، حاکمان اموى ـ به جز عمر بن عبدالعزیز ـ در دوران حاکمیت خود (41-133ق)، به ایجاد فضایى آکنده از عداوت با على(علیه السلام)و فرزندان او پرداختند،
 
 و بر آن شدند تا همه فضیلت هاى آنان را از حافظه مسلمانان، محو و حذف کنند.(22) آغازگر این امر، بنیان گذار دولت اموى، معاویة بن ابى سفیان بود که برخى از اصحاب و تابعین را اجیر کرد تا در ازاى دریافت مزد، به ساخت و ساز اخبار زشت درباره على(علیه السلام) بپردازند،
 
 و بدین سان، مردمان را به برائت از على(علیه السلام) و سرزنش وى برانگیزند. (23) ابوجعفر اسکافى ضمن افشاى نکته مزبور، در بیان دشمنى بنى امیه نسبت به على(علیه السلام) تصریح کرده است:
 
آنان) در طول زمام دارى خود کوشیدند تا یادِ على و فرزندانش را خاموش کنند ... و فضایل و مناقب و سوابق ایشان را مخفى سازند، و از روى منابر، على(علیه السلام) و فرزندانش را مورد شتم و سبّ و لعن قرار دهند...،
 
اگر کسى چیزى از فضایل آنان را بیان مى کرد به شدیدترین مجازات ها گرفتار مى آمد ...، تا آن جا که راویان هرگاه مى خواستند حدیثى از على(علیه السلام) بیان کنند، از روى تقیّه و با کنایه مى گفتند:
 
«مردى از قریش» چنین گفت یا «مردى از قریش» چنان کرد، و نام على(علیه السلام) را بر زبان جارى نمى کردند...». (24)
 
هم چنین، اسکافى نگاشته است که به رغم همه تلاش هایى که امویان براى «محوِ» فضایل على(علیه السلام) و فرزندانش به عمل آوردند، در برابر، اراده الهى بر آن بود تا بر درخششِ نام و یاد على(علیه السلام) افزوده شود و فضایلش گسترده تر گردد. (25)
 
به هر روى، حجم وسیعِ کوشش هایى که براى امحا و اخفاى فضایل على(علیه السلام) به عمل آمده، هیچ گاه نتیجه نداده است، و همواره، نام و یاد على(علیه السلام)تابناک و پرفروغ بوده است.
 
فضایل و خصایص پر شمار آن حضرت، چندان آشکار و برجسته بود که به گونه اى بسیار فراتر از حد تصور، این زمینه را به وجود مى آورد تا او از سوى دیگران ـ دست کم، از سوى برخى از اصحاب ـ مورد رشک و حسد قرار گیرد.
 
سهیل زکّار از اندیشمندان معاصر، در این باره مى گوید:
على بن ابى طالب از شخصیت ممتاز و ایمان محکم و سابقه در اسلام و پیوند محکم و نزدیک با پیامبر(صلى الله علیه وآله) و از محبوبیت خاص نزد آن حضرت برخوردار بود، و این ها، موجبات دشمنى و آزردگى و حسادت دیگران را نسبت به او به وجود آورده بود. (26)
 

رَشک بر على(علیه السلام) در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله)

پیش تر گذشت که رشک و حسد تنها در مورد امکانات مادى به وجود نمى آید، بلکه امتیازات و فضایل غیر مادى نیز مى تواند حتى قوى تر، زمینه ساز رشک شود.
 
 با تکیه بر همین چهارچوب، مى توان در مسیر شناخت عرصه هایى گام نهاد که در آن عرصه ها، رشک بر على(علیه السلام) بروز یافته است. بى گمان، آن عرصه ها، ناشناخته و نیز پردامنه اند، و شناخت تمامى آن ها نیازمند مجالى بیش تر براى انجام بررسى هاى تکمیلى است.
 
 در این باره، باید توجه داشت که رشک بر امام على(علیه السلام)حتى پس از شهادت آن حضرت نیز بروز یافت. براى نمونه، مى توان از آن چه کمى پیش تر درباره کوشش حاکمان اموى براى محو فضایل على(علیه السلام) گفته شد،
 
 یاد کرد که با تأمل بر محتواى آن کوشش، به روشنى مى توان آن را به عنوان بخشى از موارد بروز رشک بر على(علیه السلام) باز شناخت. (27)
 
هم چنین، باید دانست که ابوجعفر اسکافى از عثمانى ها (دوست داران و پیروان خلیفه سوم که على(علیه السلام) را دشمن مى داشتند) با عنوان حسود یاد کرده و گفته است که آنان، فضایل على(علیه السلام) را مورد خدشه و طعنه قرار مى دادند. (27)
 
اکنون در این جا، دو مورد از موارد بروز رشک بر على(علیه السلام) در دوران زندگانى پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) شناسایى مى شود:
 

الف ـ رشک بر خلوت و نجواى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با على(علیه السلام)

یکى از افتخارات امام على(علیه السلام) این است که آن حضرت، هم نشین و هم صحبتِ تنهایى ها و خلوت هاى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) بود،.
 
 و به طور خصوصى با پیامبر(صلى الله علیه وآله)، گفت وگو و نجوا مى کرد. ابن ابى الحدید (586-655ق) در این باره مى نگارد:
 
امیر مؤمنان(على)(علیه السلام) ـ و نه دیگر صحابه ـ به خلوت ها و تنهایى هایى که پیامبر(صلى الله علیه وآله)با او داشت اختصاص یافته بود.
 
 این خلوت ها به گونه اى بود که هیچ یک از مردم برآن چه میان آن دو مى گذشت آگاهى نمى یافت.(29)
 
در ادامه، همین مورخ از على(علیه السلام) به عنوان «کثیر السّؤال للنّبى(صلى الله علیه وآله); بسیار سؤال کننده از پیامبر(صلى الله علیه وآله)» یاد مى کند، و در بیان محتواى خلوت هاى میان آن حضرت با پیامبر مى نویسد:
 
على (علیه السلام) درباره مفاهیم قرآن و معانى سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله)، از آن حضرت بسیار سؤال مى کرد، و هرگاه وى نمى پرسید، پیامبر(صلى الله علیه وآله) خود تعلیم و تربیت او را آغاز مى کرد. (30)
 
بى گمان، در چنین خلوت هایى، على(علیه السلام) به سطح والایى از حقایق و معارف ـ به تعبیرى، اسرار و علوم ماورایى ـ آگاهى مى یافت.
 
هم چنین، تردیدى نیست که این ویژگى و امتیاز، در اساس، مبتنى براین امر بود که او از ظرفیت و زمینه براى دریافت چنان سطحى از معارف و علوم برخوردار بود،.
 
 چنان که ابن ابى الحدید نیز در ادامه همین سخنان، پس از تأکید دوباره بر این که «... احدى از اصحاب، چنین نبودند»،(31) اذعان مى کند که على(علیه السلام)، قابلیت و آمادگى داشت و از وجودى نورانى، سرشتى پاک، و ذهنى تیز برخوردار بود.(32)
 
اکنون در این جا، باید دانست که خلوتِ پیامبر(صلى الله علیه وآله) با على(علیه السلام) خود عرصه اى براى بروز رشک نسبت به على(علیه السلام) بوده است.
 
 چنین رشکى، در بیان اعتراض یا سخنان طعن آلود به پیامبر(صلى الله علیه وآله) نمایان شده است. در این باره، شیخ مفید (336-413ق) با ذکر سلسله راویان، از جابر بن عبدالله انصارى، چنین گزارش کرده است:
 
در روز «طائف» [غزوه طائف: سال 8 هجرى]، چون رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با على(علیه السلام)خلوت کرد، عمر بن خطاب نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمد و گفت:
 
 آیا با او و نه، با ما ـ نجوا مى کنى؟! و با او ـ و نه، با ما ـ خلوت مى کنى؟! پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پاسخ فرمود: من با او نجوا نمى کنم، بلکه خداوند[نیز] با او نجوا مى کند.(33)
 
شگفت آن که عمر هم چنان بر اعتراض خود پافشارى داشت، و در حالى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) دور مى شد، چنین گفت: این سخن، مانند همان سخنى است که قبل از حدیبیه براى ما بازگو کردى و گفتى «ان شاءالله، حتماً وارد مسجدالحرام خواهید شد،
 
 در حالى که ایمن هستید»، پس وارد نشدیم و از آن بازداشته شدیم. پیامبر(صلى الله علیه وآله)در پاسخ به او، این گونه ندا داد: «نگفته بودم که همان سال (سال ششم هجرى) وارد مى شوید».(34)
 
هم چنین در میان منابع معتبر اهل سنت، گزارشى مشابه با گزارش یاد شده از شیخ مفید ـ البته، بدون یاد کرد از نام عمر بن خطاب ـ این چنین نقل شده است:
 
در روزطائف، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) على را فراخواند و با او [به طور طولانى] به نجوا پرداخت. پس مردم گفتند: نجواى او با پسر عمویش به درازا کشید! پس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: من با او نجوا نمى کنم، بلکه خداوند با او نجوا مى کند. (35)
 
روشن است که اختصاص یافتن على(علیه السلام) به خلوت هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، چندان پر اهمیت بوده است که مى توانسته رشک دیگران، چه فردى خاص، و چه گروهى از مردم را چندان برانگیزد که نتوانند از بیان سخنى طعن آلود و اعتراض آمیز بر رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)خوددارى کنند.
 
به هر روى، تردیدى نیست که رابطه على(علیه السلام) و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر پایه شناخت و باورداشت نسبت به گوهر وجودى یکدیگر شکل یافته بود.
 
 براین اساس، على(علیه السلام)نیز شیفته آن بود تا همواره از وجود پرفیض رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) محظوظ شود. از این ره گذر،در کنار همه فضیلت هاى على(علیه السلام)، این فضیلت نیز به وجود آمد که او به گونه اى منحصر به فرد، یگانه فردى بود که به آیه اى از قرآن کریم، موسوم به آیه نجوا عمل کرد، در حالى که براى هیچ کس دیگرى، توفیق عمل بدان آیه فراهم نشد.
 
گفتنى است که مسلمانان در زمان حیات پیامبر(صلى الله علیه وآله) مطالب و مسائل خود را به طور خصوصى براى آن حضرت بازگو مى کردند، و با وى به نجوا (36) مى پرداختند.
 
 در این میان، ثروت مندان، به طور طولانى با پیامبر(صلى الله علیه وآله) نجوا مى کردند،(37) به گونه اى که آنان در مجالس، بر فقیران چیرگى مى یافتند. البته پیامبر(صلى الله علیه وآله) خود از این امر، ناخشنود بود. (38) بر این اساس، خداوند با نازل کردن آیه اى موسوم به آیه نجوا چنین فرمان داد:
 
اى کسانى که ایمان آورده اید، چون خواهید که با پیامبر راز گویید (نجوا کنید)، پیش از راز گفتن خود، صدقه اى بدهید... . (39)
 
پس از صدور چنین فرمانى، تنها على(علیه السلام) بدان تن داد. بنا به گزارشى، على(علیه السلام)یک دینار صدقه داد، و سپس به نجوا با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرداخت.
 
 و براساس گزارشى دیگر، او یک دینار را با ده درهم معاوضه کرد، و در ده نوبت، هر بار، یک درهم، صدقه پرداخت و با پیامبر(صلى الله علیه وآله) نجوا کرد. (40)
 
 درباره محتواى نجواى على(علیه السلام)با پیامبر(صلى الله علیه وآله)، تنها به اجمال گفته شده است که وى از آن حضرت درباره ده کلمه()یا ده خصلت(41) سؤال کرد.
 
در این حال، به جز على(علیه السلام) دیگران بخل ورزیدند و براى گریز از پرداخت صدقه، در اساس، از نجوا کردن با پیامبر(صلى الله علیه وآله).
 
 و مطرح کردن مسائل خود براى آن حضرت، روى گرداندند. (42) پس از آن، با نزول آیه اى دیگر،(43) فرمان پیشین برداشته شد.
 
 بر این اساس، گفته شده است که آیه نخست، ده شبانه روز، و به قولى ساعتى از یک روز دوام یافت. (44)
 
جالب توجه آن که على(علیه السلام) خود درباره عمل به آیه نجوا فرموده است:در کتاب خدا آیه اى است که پیش از من هیچ کس بدان عمل نکرد، و بعد از من نیز هیچ کس بدان عمل نخواهد کرد. (45)
 
بى گمان، این فضیلت، چندان مهم و چشم گیر بوده است که ـ چنان که پیش تر نیز گذشت ـ ابن عمر آرزو کرده بود که از چنان فضیلتى برخوردار بود.
 
ب ـ رشک بر گشوده ماندن در خانه على(علیه السلام) بر مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله)پیش تر در گزارشِ سخنى از عمر بن خطاب گذشت که او سه ویژگى براى على(علیه السلام) شمرده و آرزو کرده بود که خود، یکى از آن ویژگى ها را مى داشت.
 
 یکى از آن ویژگى ها عبارت بود از: «سکنا گزیدن على(علیه السلام) در مسجد، همانند رسول خدا(صلى الله علیه وآله)». (46)
 
در این باره، باید دانست که این موضوع، در منابع تاریخى و روایى، زیر عنوانِ ماجرا و حدیثِ سدّ الأبواب (بستن درها) طرح و بررسى شده است.
 
 این ماجرا که از سوى بسیارى از نویسندگان سنّى و شیعى گزارش شده، در اساس، چنین بوده است:
 
شمارى از اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) درِ خانه هایشان به مسجد [مسجد النبى(صلى الله علیه وآله) ]باز مى شد، تا این که روزى آن حضرت فرمود: این درها را ببندید، به جُز درِ [خانه ]على. مردم در این باره، سخنانى گفتند.
 
 پس رسول خدا(صلى الله علیه وآله)ایستاد و خدا را حمد و ثنا گفت و سپس فرمود: اما بعد، من فرمان دادم به بستنِ این درها، به جُز درِ [خانه ]على. پس گوینده اى از میان شما در این باره سخنى گفت.
 
 به خدا سوگند! من [از جانب خود ]چیزى را نبستم و نگشودم، ولیکن [از سوى خداوند] به چیزى امر شده بودم که پیروى کردم. (47)
 
هم چنین گزارش شده است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به کسانى، چون ابوبکر و عمر فرمان داد تا درِ خانه هایشان را که رو به مسجد باز مى شد، مسدود سازند. (48)
 
بنابه گزارش ابن ابى الحدید بعدها، فرقه موسوم به بکریه که بر افضل بودنِ ابوبکر و بر دوستى او تأکید داشتند در برابر تشیع، حدیث سدّ الأبواب را که در شأن على(علیه السلام) بود، به ابوبکر برگرداندند و مدعى شدند که آن حدیث درباره ابوبکر بوده است. (49)
 
هم چنین ناگفته نماند که در اقدامى دیگر، اهل سنت حدیثى موسوم به خوخة ابى بکر (پنجره و دریچه ابوبکر) ساختند و مدعى شدند که روزى، پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: «در مسجد، پنجره و دریچه اى باقى نماند مگر از آنِ ابوبکر».(50)
 
به هر روى تردیدى نیست که فرمان به «بستنِ در خانه هاى همگان، به جُز على(علیه السلام)»، خود زمینه اى بسیار قوى فراهم کرد تا دیگران برآن حضرت، رشک ورزند. این رشک،.
 
 گاهى، چنان که در متن گزارش یاد شده گذشت، به گونه اى بسیار سربسته و مجمل انعکاس یافته است: «مردم در این باره، سخنانى گفتند»، و گاه حتى به کسى هم چون حمزه بن عبدالمطلب (عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله)) نسبت داده شده، .
 
و در قالب این اعتراض بیان شده است که چرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) درهاى خانه هاى همگان را بر مسجد بسته است و تنها در خانه على را که جوانى کم سنّ است باز گذارده است.(51)
 
به هر روى، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) در برابر اعتراض دیگران تصریح کرد که اقدام وى در بستنِ درِ خانه هاى همگان و باز گذاردن درِ خانه على(علیه السلام)، مبتنى بر فرمان الهى بوده است.
 

رشک بر على(علیه السلام) در بازداشتِ خلافت از او

پیش تر اشاره شد که مهم ترین عرصه بروزِ رشک بر على(علیه السلام)، در فرایند بازداشت خلافت از آن حضرت (پس از وفات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)) تحقق یافته است. اکنون در این جا عرصه مزبور، موضوع سخن است:
 
در این باره، پیش از هر چیز باید دانست که بروز رشک، گاه تنها در اندازه ابراز سخنى طعن آلود و اعتراض آمیز، و دست آخر، رفتارى پرخاش گرانه است.
 
 که پیش از این، در دو مورد از عرصه هاى بروز رشک بر على(علیه السلام) در زمان حیات پیامبر(صلى الله علیه وآله)، نمونه هایى از این گونه شناسایى شد.
 
اما گاهى نیز رشک بسیار فراتر از این اندازه بروز مى یابد و چنان که در بخش نخست از این نوشتار گذشت، عداوت زا و دشمنى ساز مى گردد.
 
 دشمنىِ برآمده از رشک نیز خود مى تواند در شکل هاى گوناگون تحقق یابد، گاه به زودى آشکار مى شود، گاه مدتى دراز پنهان مى ماند، گاه در قالب پیکار و کشتار بروز مى کند و گاه در بازداشتن حقى از محسود و تصاحبِ آن حق.
 
بنابر گزارش هاى موجود، تا زمانى که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) زنده بود، این امکان براى رشکوران وجود نداشت که در چنین ابعادى نسبت به على(علیه السلام) رشک ورزند،
 
 اما پس از وفات آن حضرت، آنان فرصت یافتند تا خلافت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از على(علیه السلام)سلب کنند، و این حقّ او را تصاحب نمایند.
 
 جالب توجه آن که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)خود چنین وضعیتى را پیش بینى کرده و به على(علیه السلام) فرموده بود:
 
«... ستمگران آنانند که به تو رشک مىورزند، و بر تو ستم روا مى دارند، و پس از من، تو را از حقّت باز مى دارند».(52)
 
چنان که آن حضرت نیز پیش بینى فرموده بودند که کینه هاى پنهان نسبت به على(علیه السلام) پس از وفات ایشان، بروز خواهد یافت.(53)
 
در این باره، باید توجه داشت که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) در زمان حیات خود به فرمان الهى، و در موارد گوناگون، على(علیه السلام) را به خلافت و جانشینى برگزیده بود.(54)
 
از این رو، تصاحبِ آن جایگاه از سوى دیگران، در واقع، منعِ على(علیه السلام) از دست یابى به حقّ خود بود. در این باره، امام على(علیه السلام) خود نیز در اوایل خلافتش در برابر بیعت شکنانى، چون طلحه و زبیر مى فرماید:
 
سوگند به خدا، من همواره از حقّ خویش محروم ماندم، و از هنگام وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) تا امروز حقّ مرا از من بازداشته و به دیگرى اختصاص دادند. (55)
 
گفتنى است که باز داشتنِ خلافت از على(علیه السلام) به طور کلى، در سه مرحله پیاپى، به ترتیب، به وسیله ابوبکر، عمر و عثمان روى داد، و 25 سال (در فاصله سال هاى 11 تا 35 ق) به درازا کشید.
 
پس از آن، در دوران خلافت على(علیه السلام) نیز هم چنان کسانى، مانند طلحه، زبیر و عایشه() کوشش کردند تا بار دیگر، خلافت را از آن حضرت بازستانند.
 
 کوشش اخیر، در فرجام، به راه اندازىِ اولین جنگ داخلى میان مسلمانان (جنگ جمل) منتهى شد. براین اساس، در بررسى تاریخى موضوع مورد سخن (رشک بر على(علیه السلام) در بازداشتِ خلافت از او) بایسته است که مراحل مزبور، بازشناسى شود.
 

الف ـ ترفند مخالفان:

 پیش از هرگونه سخن درباره رشک بر على(علیه السلام) در بازداشتِ خلافت از او، این نکته جالب توجه است که مخالفان على(علیه السلام) و بازدارندگان خلافت از او، خود با وارد کردنِ برخى اتهام ها بر على(علیه السلام)، وانمود مى کردند.
 
 که دست یابى شان به منصب خلافت، اقدامى به حق بوده، و هرگونه اعتراض از سوى على(علیه السلام) نسبت به اقدامات آنان یا هرگونه اقدامى از سوى على(علیه السلام) برخلاف میل آنان، در واقع، از سرِ رشک یا آز است. (56)
 
به گمان، وارد کردن چنین اتهام هاى ناروایى بر على(علیه السلام)، در اساس بدان منظور بوده است که از یک سو، بر این نکته که خلافت، حقِّ على(علیه السلام)بوده است، سرپوش بگذارند.
 
 و از سوى دیگر، آن حضرت را به نوعى واکنش منفى بکشانند; به گونه اى که آن حضرت کاملا از صحنه اجتماع و سیاست، دورى و انزوا گزیند، و از هر اعتراضى بر حاکمان یا اقدامى برخلاف میل آنان بپرهیزد.
 
گفتنى است که اتهام به رشک، گاه در مورد على(علیه السلام) به تنهایى مطرح شده است، و گاه در مورد همه بنى هاشم.
 
 در این باره، امام على(علیه السلام) در دوران تصدى خلافت، با ارسال نامه اى به معاویه، در خطاب به او مى نویسد: «... تو پندارى که بر تمام خلفا حسد ورزیده ام؟
 
 و بر همه آن ها شوریده ام؟»، و سپس براى آن که معاویه را از این گمان باز دارد که آن حضرت در برابر چنین اتهام هایى، عرصه را رها خواهد کرد، چنین ادامه مى دهد: «اگر چنین شده باشد جنایتى بر تو نرفته که از تو عذرخواهى کنم».(57)
 
 هم چنین على(علیه السلام) با بیان این سخن، در صدد بود تا معاویه را از هرگونه داعیه دارى نسبت به خلفاى پیشین، بهویژه خلیفه سوم(58) برحذر دارد.
 
در ماجراى تدفین مظلومانه حضرت زهرا(علیها السلام) نیز که طبق وصیت آن بانو، بدون حضور ابوبکر و عمر، و شب هنگام انجام شد، .
 
عمر که پس از آن ماجرا بسیار خشمگین بود، در خطاب به على(علیه السلام) و عباس بن عبدالمطلب با پرخاش گفت: اى بنى هاشم! شما هرگز حسادتى را که از قدیم بر ما داشته اید، رها نخواهید کرد».(59)
 
دیگر آن که در دوران خلافت عثمان، پس از آن که اقدامات او اعتراض هاى همگانى را برانگیخت، وى در گفتوگویى تند و صریح با عبدالله بن عباس مدعى شد که رشک، سبب شده است تا بنى هاشم بر ضدّ او فتنه انگیزى کنند. در برابر، ابن عباس قاطعانه پاسخ داد که در سرشتِ اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، رشک راه ندارد. (60)
 

ب ـ افشاگرى امام على(علیه السلام):

آن حضرت، خود تنها در دوران خلافتش، این مجال را یافت تا از رشک دیگران بر خود، پرده بردارد، چنان که در سال 36 ق، هنگام عزیمت براى رویارویى با پیمان شکنان در بصره (جنگ جمل) ضمن سخنانى کوتاه، با شکوه از قریشیان فرمود:
 
 «.. به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمى گیرد جز به آن علّت که خداوند ما را از میان آنان برگزید و گرامى داشت».(61)
 
این سخن، از یک سو به صراحت بیان گر آن است که از نگاه على(علیه السلام)، خلافت و ولایت آن حضرت، مبتنى بر یک گزینش الهى بوده است، و از سوى دیگر، حکایت از آن دارد که قریشیان برچنان گزینشى رشک برده اند.
 
 چنان که در سخنى دیگر و البته، صریح تر از على(علیه السلام) که در همان زمان (هنگام عزیمت براى جنگ با اصحاب جمل) گزارش شده، همین دو جنبه بسیار آشکار است:
 
«... جُز این نیست که آن ها (اصحاب جمل)، این دنیا (خلافت و امارت) را طلب مى کنند به جهت حسد ورزیدن به کسى که خداوند آن را به او برگردانده است...». (62)
 
هم چنین، امام على(علیه السلام) پس از رویارویى با اصحاب جمل، در احتجاج با آنان، به آیه «ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله ...» (63) تمسک کرد و فرمود:
 
 «ما، آل ابراهیم هستیم که مورد رشک قرار گرفته ایم، چنان که پدران مان رشک بُرده شده اند». سپس، آن حضرت از رشک ورزىِ شیطان برآدم، قابیل بر هابیل، و قوم نوح بر او یاد کرد، و پیمان شکنان را به ولایت خود فراخواند. (64)
 
به گمان، در دوران پیش تر از این (در دوران حاکمیت ابوبکر، عمر و عثمان) براى امام على(علیه السلام)، در اساس، این امکان وجود نداشته است که آشکارا از رشکِ دیگران برخود سخنى بگوید،.
 
 چنان که محتمل است که سخنان ناآشکار نیز یا اصلا به متون تاریخى راه نیافته، یا گرفتار حذف و سانسور شده است.
 
 با وجود این، از میان اصحاب و حامیان على(علیه السلام) کسانى بوده اند که از همان آغاز بازداشت خلافت از على(علیه السلام)، جسورانه، آن اقدام را برآمده از رشک ورزیدن بر على(علیه السلام) و اهل بیت(علیه السلام)به شمار آورده اند.
 

ج ـ تحلیل اشخاص حاضر در متن رویداد:

در بالا اشاره شد که برخى اصحاب و حامیان على(علیه السلام)، رویدادِ بازداشت خلافت از او را برآمده از رشک دانسته اند. در این باره، باید توجه داشت که این اشخاص، در متن رویداد مزبور حضور داشته، و آن را از نزدیک مشاهده کرده اند.
 
 از این جهت، اظهارات ایشان، در واقع، تحلیل ها و برداشت هاى مستقیم از رویداد یاد شده به شمار مى آید، و زمینه ارائه یک بررسى تاریخى را در این جا فراهم مى کند.
 
در این باره باید دانست که به فاصله کوتاهى پس از ماجراى سقیفه، سلمان فارسى (صحابى بزرگ رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)) با بیان سخنانى در میان مردم مدینه، آنان را به پذیرش ولایت على(علیه السلام) فراخواند، و با عتاب و سرزنش، رو به ایشان گفت:
 
چگونه است حالِ این قوم که فضلِ على(علیه السلام) را شناختند و بر او حسد ورزیدند؟!... (اى قوم) آیا نمى دانید، یا خود را به نادانى مى زنید؟! یا این که حسد مىورزید ... . (65)
 
هم چنین، هنگامى که باز دارندگانِ خلافت از على(علیه السلام) در صدد برآمدند تا به زور، از آن حضرت براى ابوبکر بیعت بگیرند، امّ ایمن(66) و امّ سلمه(67)
 
هر دو خطاب به ابوبکر، او را این چنین سرزنش کردند: «اى عتیق! چه به سرعت، حسدتان نسبت به آل محمد را آشکار کردید». پس عمر فرمان داد تا آن دو بانو را از آن محفل (مسجد مدینه) بیرون کنند و گفت: «زنان را با کارِ ما چه»؟!(68)
 
دیگر آن که بنا به گزارشى، چون مردم با ابوبکر بیعت کردند پس خاندان وى (بنى تیم) بر این امر فخر ورزیدند.
 
 در برابر، فضل بن عباس عموزاده پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) صریحاً اعلان داشت که بنى هاشم شایسته خلافت اند، و مردم از روى حسد، از پذیرش خلافت ایشان سرباز زدند. (69)
 
افزون بر این، در آغازِ خلافت ابوبکر، در میان گروه هایى که با برچسب مرتد، تعقیب و سرکوب مى شدند، کسانى بودند که به هیچ روى، از دین، ارتداد نیافته بودند،
 
 بلکه در واقع، جرمشان این بود که حاضر به پذیرش حاکمیت ابوبکر نبودند، چنان که برخى از ایشان، در اساس، خواستار خلافت اهل بیت(علیهم السلام) بودند.
 
 یکى از این افراد، شخصى به نام حارث بن معاویه (از بزرگان بنى تمیم) بود که در برابر مأموران اعزامى ابوبکر، آشکارا گفت: «... شما، امارت را از اهل بیت پیامبر زایل نکردید، مگر از روى حسدتان نسبت به آنان».(70)
 

نتیجه:

منیجه کلام را با این حدیث به پایان می رسانیم که:
 
ابوحمزه ثمالی نقل می کند که امام زین العابدین علیه السلام از من پرسید: با فضلیت ترین منطقه روی زمین کجاست؟عرض کردم: خدا و رسولش و فرزند رسولش بهتر می دانند. فرمود: «أَفْضَلُ الْبِقَاعِ مَا بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ» برترین و با فضیلت ترین منطقه بین رکن و مقام(71) است.
 
 بعد فرمود: اگر کسی به مقداری که نوح علیه السلام در بین قومش فعالیت می کرد که 950 سال بود(72) بین رکن ومقام روزها روزه بگیرد و شبها به نماز (عبادت) مشغول باشد.
 
 ولی معتقد به ولایت ما نباشد تمام آن صدها سال عبادت ذره برای او سود نخواهد داشت؛ «وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا عُمِّرَ مَا عُمِّرَ نُوحٌ ع فِی قَوْمِهِ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَاماً یَصُومُ النَّهَارَ وَ یَقُومُ اللَّیْلَ فِی ذَلِکَ الْمَکَانِ ثُمَّ لَقِیَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِغَیْرِ وَلَایَتِنَا لَمْ یَنْفَعْهُ ذَلِکَ شَیْئاً» (73)
 
فرمود: مردم! « إِنَّ إِبْلِیسَ أَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ فَلَا تَحْسُدُوهُ فَتَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ »
 
توضیح این فراز این است: شیطان به آدم[علیه السلام] حسادت کرد و همین حسادت سبب شد که خود را برای همیشه جهنمی کند؛ مبادا به علی علیه السلام حسادت بورزید که شما نیز با نابود شدن اعمالتان سرنوشتی چون او پیدا خواهید کرد. 
 
آنگاه فرمود:« إِنَّهُ لَا یُبْغِضُ عَلِیّاً إِلَّا شَقِیٌّ وَ لَا یَتَوَالَى عَلِیّاً إِلَّا تَقِیٌّ وَ لَا یُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مُؤْمِنٌ مُخْلِصٌ » جز شقی و بدبخت با علی[علیه السلام] دشمنی نخواهد کرد و جز انسان اهل تقوا دوستدار او نخواهد بود و جز مومن با اخلاص به او ایمان نخواهد آورد.
 
در پایان این فراز هم خدا را شاهد می گیرد که ماموریت خود را در ابلاغ امر ولایت ایفا نمود و خبر این نصب الهی را به گوش همگان رساند؛ « قَدِ اسْتَشْهَدْتُ اللَّهَ وَ بَلَّغْتُکُمْ رِسَالَتِی‏ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ».
 
بعضی از دلایل حسادت به حضرت علی علیه السلام  به شرح زیر می باشد.
شجاعت و یاری‌رسانی در جنگ: امام علی علیه السلام به عنوان یک فرمانده شجاع و تخصصی در جنگ‌ها شهرت داشت و بسیاری از افراد ممکن است حسادت نسبت به شجاعت و مهارت او در میدان نبرد داشته باشند.
 
عدالت و توزیع منصفانه ثروت: امام علی علیه السلام به عنوان یک حاکم عادل و مهربان شهرت داشت و برخی افراد ممکن است حسادت نسبت به توزیع منصفانه ثروت و توجه به رفاه و عدالت اجتماعی داشته باشند.
 
دانش و عقلانیت: امام علی علیه السلام به عنوان یک عالم و فیلسوف برجسته شناخته می‌شود و برخی افراد ممکن است حسادت نسبت به دانش، فهم و عقلانیت ایشان داشته باشند.
 
تأثیر و تعبیر قرآن: امام علی علیه السلام به عنوان یکی از تعبیرکنندگان قرآن و حامل پیام اسلامی، تأثیر بزرگی در
 
مکانت و جایگاه اجتماعی: امام علی علیه السلام به عنوان خلیفه چهارم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و یکی از شخصیت‌های برجسته در تاریخ اسلام شناخته می‌شود. برخی افراد ممکن است حسادت نسبت به جایگاه و مکانت اجتماعی ایشان داشته باشند.
 
عبادت و تقوا: امام علی علیه السلام به عنوان یک عابد و متقی شناخته می‌شود و برخی افراد ممکن است حسادت نسبت به روابط ایشان با خداوند و کمالات عبادی ایشان داشته باشند.
 
دانش و حکمت: امام علی علیه السلام به عنوان یک عالم و فیلسوف برجسته شناخته می‌شود و برخی افراد ممکن است حسادت نسبت به دانش و حکمت ایشان داشته باشند.
 
شعر و ادبیات: امام علی علیه السلام به عنوان یک شاعر و ادیب نیز شهرت دارد و برخی افراد ممکن است حسادت نسبت به استعداد شعری و ادبی ایشان داشته باشند.
 
مهارت‌های سیاسی و مدیریتی: امام علی علیه السلام علاوه بر برتری‌های عبادی و اخلاقی، مهارت‌های سیاسی و مدیریتی قوی نیز داشتند. این مهارت‌ها ممکن است به حسادت و رشکورزی برخی افراد نسبت به قدرت و تأثیر ایشان در مسائل سیاسی و اجتماعی منجر شود.
 
تأثیر و پیروزی در منازعات و جنگ‌ها: امام علی علیه السلام در دوران حکومت خود در صحنه‌های مختلفی با منازعات و جنگ‌ها روبرو شد و به پیروزی‌های چشمگیری دست یافت. برخی افراد ممکن است حسادت نسبت به تأثیر و قدرت ایشان در منازعات نمایان شده باشد.
 
پذیرش ولایت و حکومت: امام علی علیه السلام به عنوان ولی و خلیفه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم شناخته می‌شود. برخی افراد ممکن است حسادت نسبت به قدرت و مقام ایشان به عنوان رهبر و حاکم داشته باشند.
 
حضور در همه جوانب زندگی: امام علی علیه السلام در همه جوانب زندگی از جمله عبادی، سیاسی، اجتماعی و خانوادگی نمونه‌ای بودند. برخی افراد ممکن است حسادت نسبت به توانایی ایشان در تعامل با ابعاد مختلف زندگی داشته باشند.
 

پی نوشت:

1. هم چنین در فارسى، مشتقاتى چون رشکور و رشکناک به معناى حسود به کار مى روند. محمد معین، فرهنگ فارسى، ج 2، ص 1657-1658 (ماده رشک) .
2 . همان، ج 1، ص 1355 (ماده حسد).
3 . ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 166 (ماده حسد).
4 . همان، ص 167 (ماده حسد).
5 . بقره(2) آیه 109، نساء(4) آیه 54، فتح(48) آیه 15، فلق(113) آیه 5 .
6 . فلق(113) آیه: «و من شرّ حاسد اذا حسد».
7 . «فانه یحمله الحسد على ایقاع الشر بالمحسود» ابوعلى فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج 10، ص 866 .
8 . بقره(2) آیه 109: «ودّ کثیر من اهل الکتاب لو یردّونکم من بعد ایمانکم کفاراً حسداً من عند انفسهم».
9 . نساء(4) آیه 54 .
10 . طبرسى، همان، ج 3، ص 95 .
11 . رک: ابوالحسن محمد شریف رضى، نهج البلاغه، تحقیق صبحى صالح، حکمت 256 .
12 . رک: همان، حکمت 371 .
13 . رک: همان، خطبه 86 .
14 . رک: همان، حکمت 347 .
15 . رک: همان، حکمت 218 .
16 . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 192: 25 و 26 .
17 . رک: عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 45 و هم چنین رک: همان، ص 36-49.
18 . رک: همان، ص 25-29 .
19 . در متن گزارش، آمده است: «احبُّ الىّ من حُمر النّعم». دراین باره، باید دانست که «حمر النعم» در لغت، به معناى شتران سرخ موى و چارپایان گران قیمت است، اما در عبارت مزبور، کنایه از عطایاى بسیار و اموال فراوان است ر.ک: امیل بدیع یعقوب، همان، ج 5، ص 363 .
20 . طبرسى، همان، ج 5، ص 379; محمود بن عمر زمخشرى، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل ...، ج 4، ص 494. درباره مورد سوم (آیه نجوا) در ادامه نوشتار، سخن به میان خواهدآمد.
21 . حافظ ابوعبدالله محمد بن عبدالله حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج3، ص 135. درباره مورد دوم (سکنا گزیدن على(علیه السلام) در مسجد) در ادامه نوشتار، سخن به میان خواهدآمد.
22 . ابو جعفر محمدبن عبدالله اسکافى (متوفاى 240ق) تصریح کرده است که امویان، در حدود هشتاد سال به سبّ و لعن على(علیه السلام) و اخفاى فضایل او پرداختند. رک: ابن ابى الحدید، همان، ج13، ص220 .
23 . رک: ابن ابى الحدید، همان، ج 4، ص 63 .
24 . همان، ج 13، ص 219 .
25 . رک: همان، ص 223 .
26 . رک: سیدمسلم حسینى ادیانى، «چرا به حدیث غدیر عمل نشد؟» علوم انسانى، شماره 41، بهار 1381، ص 97 به نقل از: سهیل زکّار، تاریخ العرب و الاسلام، ص 89 .
27 . در این باره، جالب توجه است که بنا به گفته اى از «معاویه» که خود، آغازگر جریان حذف فضایل على(علیه السلام)ـ در ابعاد وسیع ـ بود، «حاسد هر نعمتى، خشنود نمى شود مگر به زوال آن». رک: جاحظ، همان، ص 345 .
28 . رک: ابن ابى الحدید، همان، ج 13، ص 215 .
29 . همان، ج 11، ص48
30 . همان. جالب توجه است که على(علیه السلام) خود نیز در اشاره به گفتوگوهایش با پیامبر(صلى الله علیه وآله) تصریح کرده است: «هنگامى که از حضرت سؤالى مى کردم پاسخ مرا مى داد; و چون ساکت مى ماندم، خود به سخن گفتن با من آغاز مى کرد». ر.ک: ابوعیسى محمد بن عیسى، الجامع الصحیح (السنن الترمذى)، ج 5، ص 640 .
31 . «ابن ابى الحدید»، در این بخش از سخن خود، اصحاب را بر چند گونه دانسته است: گروهى، جسارت نداشتند تا از پیامبر(صلى الله علیه وآله) سؤال کنند و ترجیح مى دادند تا یک اعرابى و یا فردى بیگانه بیاید و از پیامبر(صلى الله علیه وآله)پرسشى کند و آن ها نیز پاسخ را بشنوند; برخى، کند ذهن بودند و در بحث و نظر، کم همت; گروهى، با اشتغال به عبادت یا مشغولیت به دنیا، از طلب علم و فهم معانى دورى مى کردند; شمارى، مقلد بودند و مى پنداشتند که وظیفه شان سکوت است و ترک پرسش; برخى دیگر نیز در اساس براى دین جایگاهى قائل نبودند تا وقت خود را به پرسوجو درباره دقایق و پیچیدگى هاى آن بگذرانند! ر.ک: ابن ابى الحدید، همان، ج 11، ص 48 .
32 . ابن ابى الحدید، همان، ج11، ص 48 .
33 . محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، ج 1، ص 153. هم چنین ر.ک: فضل بن حسن طبرسى، الإعلام الورى بأعلام الهدى، ج 1، ص 370 .
34 . شیخ مفید، همان، ج 1، ص 153 .
35 . ترمذى، همان، ج 5، ص 639. هم چنین، ر.ک: ابو بکر احمد بن على خطیب بغدادى، تاریخ مدینة السلام(تاریخ بغداد)، ج 8، ص 413-414. در «سنن ترمذى»، بخش پایانى این گزارش (ولکن الله انتجاه)، بدین گونه تفسیر شده است: «خداوند مرا امر کرد تا با او نجوا کنم».
36 . «نجوا» به معناى «راز گفتن» و «سخن زیر گوشى گفتن» است. دقیق تر، آن که نجوا عبارت است از: «دو یا چند تن، به طور جدا از دیگران، در میان خود به گفتوگو بپردازند». رک: محمد معین، همان، ج 4، ماده «نجوا» و ابن منظور، همان، ج 14، ماده «نجا».
37 . رک: طبرسى، مجمع البیان، ج 5، ص 379 .
38 . عبدالرحمن جلال الدین سیوطى، الدّر المنثور فى التفسیر المأثور، ج 8، ص 84 .
39 . مجادله (58) آیه 12. البته بنا به نصى که در پایان آیه مزبور است، صدقه دادن براى کسانى واجب بوده است که توانایى پرداخت آن را داشته اند، و دیگران از این امر، معاف بودند.
40 . رک: طبرسى، همان، ج 5، ص 379; زمخشرى، همان، ج 4، ص 494; سیوطى، همان، ج 8، ص 84. بنا به گزارشى، على(علیه السلام) آن یک دینار را قرض کرد. ر.ک: ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، التبیان فى تفسیر القرآن، ج 9، ص 551 .
41 . زمخشرى، همان، ج 4، ص 494 .
42 . سیوطى، همان، ج 8، ص 84 .
43 . طبرسى، همان، ج 5، ص 379 .
44 . مجادله(58) آیه 13 : «آیا ترسیدید که پیش از راز گفتن خود صدقه دهید؟ پس چون نکردید (از دل و دستتان برنیامد)، و خدا هم بر شما بازگشت (این حکم را برداشت) پس نماز را به پا دارید ...» .
45 . زمخشرى، همان، ج 4، ص 494 .
46 . طبرسى، همان، ج 5، ص 379; زمخشرى، همان، ج 4، ص 494; سیوطى، همان، ج 8، ص 84 .
47 . حاکم نیشابورى، همان، ج 3، ص 135 .
49 . حاکم نیشابورى، همان، ج 3، ص 135; علاء الدین على متقى بن حسام الدین هندى، کنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، ج 11، ص 618 (حدیث 33004 و 33005). گفتنى است که در این باره، موضوع «حرمت ورود فرد در حال جنابت به مسجد» نیز مطرح بوده است که این حرمت در مورد پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) استثنا شده بود. ر.ک: ابو عیسى ترمذى، همان، ج 5، ص 640 .
50 . متقى هندى، همان، ج 13، ص 175 (حدیث 3621) .
51 . رک: ابن ابى الحدید، همان، ج 11، ص 49. گفتنى است که ابن ابى الحدید در این قسمت از کتاب خود، به نقد احادیثى که به گفته وى ساختگى است پرداخته است. براین اساس، از «ظاهرِ» عبارت او در این جا چنین برمى آید که از نظر وى، حدیث سدّ الابواب نیز مخدوش است. در این حال، باید دانست که حدیث مزبور، تنها در منابع شیعى گزارش نشده است، بلکه این حدیث در منابع معتبر اهل سنّت ـ از جمله منابع یاد شده در پاورقى هاى پیشین ـ نیز نقل شده است. براى آگاهى بیش تر درباره اسناد و منابع این حدیث، ر.ک: عبدالحسین احمد امینى نجفى، الغدیر فى الکتاب و السنة و الادب، ج 3، ص 202-211 .
52 . محمدباقر مجلسى(علامه)، بحارالانوار، ج 36، ص 60، حدیث 3.
53 . رک: ابن ابى الحدید، همان، ج 4، ص 107 و متقى هندى، همان، ج 13، ص 176، حدیث 36523 .
54 . دانشمندان و محققان شیعى، از دیرباز تاکنون درباره ولایت و خلافت امام على(علیه السلام) و مستندات آن، آثار فراوانى را نگاشته اند که براى آگاهى در این باره، باید به آن آثار مراجعه کرد.
55 . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 6: 2 .
56 . در یک تحلیل بسیار مفصل که «ابن ابى الحدید» آن را از استاد خود ابویعقوب یوسف بن اسماعیل لمعانى نقل کرده، چنین تبیین شده است که حسد عایشه بر على(علیه السلام) ریشه در حسد بر «جایگاه و موقعیت فاطمه زهرا(علیها السلام) و نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)» داشته است. هم چنین در تحلیل مزبور، این سخن مطرح است که رقابت میان عایشه و فاطمه(س) به رقابت میان ابوبکر و على(علیه السلام) منتهى شده است. رک: ابن ابى الحدید، همان، ج 9، ص 192-199. هم چنین «شیخ مفید» درباره نفرت و کینه عایشه نسبت به على(علیه السلام)، مباحث ارزش مندى را مطرح کرده است. رک: ابوعبدالله محمدبن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الجمل ...، ص 157-160، 425-434. امید آن که در مجالى دیگر، بتوان مناسبات میان این اشخاص را از زوایاى یاد شده نقد و بررسى کرد.
57 . باید دانست که سخن از «حسد» در حوزه مناظرات و مباحث کلامى و اعتقادى نیز راه یافته است، چنان که در مناظره اى میان «شیخ مفید» و «ابن دقّاق» این بحث مطرح شد که آیا وجود صفتِ حسد در یک شخص، به ایمان وى ضرر مى زند یا نه؟ در این باره، ر.ک: سید شریف مرتضى، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، مصنفات الشیخ المفید، ج 2، ص 30 .
58 . پس از ماجراى سقیفه، على(علیه السلام) خود چنین فرمود: «... من اگر سخنى بگویم، مى گویند بر ملک و پادشاهى حریص است ...» ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، همان، خطبه 5: 5 .
59 . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه 28: 18 و 19 .
60 . معاویه، خود را به عنوان خون خواه خلیفه سوم معرفى مى کرد، درحالى که این امر با هیچ معیار حقوقى سازگار نبود، زیرا خلیفه مقتول، «ولىّ دم» داشت و نوبت به معاویه نمى رسید. در این باره، ر.ک: حامد منتظرى مقدم، «روابط امام على(علیه السلام) و معاویه (از خلافت تا جنگ صفین)»، معرفت، شماره 52، فروردین 1381، ص 46-48.
61 . ابومحمد احمد بن اعثم کوفى، الفتوح، ج 1، ص 50 .
62 . ر.ک: ابن ابى الحدید، همان، ج 12، ص 52-53 .
63 . همان، ص 54-55. هم چنین ر.ک: ابوجعفر محمد بن جریر بن رستم طبرى، المسترشد فى امامة على بن أبى طالب(علیه السلام)، ص 209-210 .
64 . ابن ابى الحدید، همان، ج 9، ص 9 .
65 . همان، ج 2، ص 294-295; هم چنین ر.ک: ابوجعفر طوسى، اختیار معرفة الرجال، ج 1، ص 86 .
66 . «امّ ایمن» از زنان بزرگ منزلت بود که از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) در دوران کودکى او، حضانت و پرستارى کرده بود. براى آگاهى از شرح حال او، رک: عزالدین ابن اثیر، اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج 7، ص 303-304 .
67 . «ام سلمه» یکى از همسران پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بوده است. براى آگاهى از شرح حال او، ر.ک: ابن اثیر، همان، ج 7، ص 340-343 .
68 . مجلسى، همان، ج 28، ص 301 .
69 . زبیر بن بکّار، الاخبار الموفّقیّات، ص 570; ابن ابى الحدید، همان، ج 6، ص 21 .
70 . ابومحمد احمد بن اعثم کوفى، الفتوح، ج 1، ص 50 .
71. یعنی بین خانه خدا و مقام ابراهیم علیه السلام در مسجدالحرام
72.  بر اساس آیه 14 سوره عنکبوت تنها مدت پیامبری آن حضرت 950 سال بوده است.
73.  من لا یحضره الفقیه ج‏2 ص
 

منابع:

https://makarem.ir/maaref/fa/article/index/419984
https://www.mizanonline.ir/fa/news/374035
https://hawzah.net/fa/Article/View/103131
https://ahlolbait.com/content/19811
https://article.tebyan.net/186642
https://ensani.ir/fa/article/45812


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما