غيرت دينى از نگاه ملا احمد نراقى (1)
نویسنده : ابوالقاسم يعقوبى ( كارگزار )
واژگانى كه در جامعه بر سر زبانها روان و جارى است، گاه به معناى زبانى و لغوى خود به كار مىروند و گاه به معنايى غير از آن، بلكه به معنايى كه اهلفن و دانشى، يا اهل سلك و آيينى، در بين خود به كار بردهاند، به كار گرفته مىشوند.
به كارگيرى درست واژگان و شناخت معناى زبانى و لغوى و معناى اصطلاحى آنها، بسيارى از زمينههاى ناسازگارى را از بين مىبرد. از سوى ديگر، به كارگيرى نادرست آنها و درهمريختن و آميختن معناهايى كه هر گروه از اهلفن و دانش، اجتماعى و سياسى، مسلك و آيين، از آن اراده كردهاند، به ساحت فكر و انديشه آسيب جدى مىرساند.
روشن است وقتى كه از داخل جامعه خودمان، بايد پاس مرز واژگان لغوى و زبانى و اصطلاحى را بداريم، درگاه دادوستد با ديگر فرهنگها نيز، بايد با دقت و وسواس بسيار، به اين نكته توجه جدى داشته باشيم كه واژگان در فرهنگ ما، در خط سير ويژه به خود در حركت هستند و بار معنايى خود را دارند، چه در حوزه زبانى و لغوى و چه در حوزه اصطلاح و در فرهنگهاى ديگر، كه آن سوى دادوستد ما قراردارند، خط سير خود را دارند. اينها اگر درآميخته شوند، واژهاى كه بار معنايى ويژهاى در فرهنگ و جامعه ديگرى دارد، بدون در نظر گرفتن اين نكته كه اين معنى، با آيين، آداب و سنتهاى ما سازگارى ندارد، در جامعه ما به كار برده شود و اهلفكر و نظر، بدون توجه به ريشه و خاستگاه اين واژه، آن را به كار برند، يا واژهاى كه در فرهنگ ما، بار معنايى خاصى دارد و سازگار با آيين، آداب، سنتها، خوى و خلق و باور ماست، از نگاه ديگران و برابر واژه همانندى كه در فرهنگ ديگرى رايج است، معنى شود، بدون توجه به خاستگاه آن، در اين دادوستد فرهنگى زيان بزرگى كردهايم.
هر قوم و ملتى، دانش، واژگان، زبان، ادبيات، آيين، آداب و رسوم ويژه به خود را دارد كه فرهنگ آن قوم و ملت ناميده مىشود.
فرهنگ، كه سرچشمه الهام ملتهاست، گوناگون است. از اين روى، واژگان كه يكى از عناصر تشكيل دهنده فرهنگ قومى است، در ميان قومى كاربردى دارد و در ميان قومى ديگر، كاربردى و نمىشود به صرف همانندى، آنها را در يك قالب ريخت و معنى كرد. اين نكته را هر كسى كه اندك آشنايى با فرهنگها داشته باشد در مىيابد.
امروز، به ناگزير بايد از درآميختگى واژگان اسلام، انقلاب و واژگانى كه در فرهنگ اسلامى ايرانى ساخته و پرداخته و به بار نشسته و بار معنايى ويژهاى يافتهاند، با واژگان همانند و يا به ظاهر همافق، از ديگر ملتها، قومها و فرهنگها، كه رنگ ملى، قومى و فرهنگى ويژه خود را دارند و در آن فرهنگ و بين آن قوم و ملت، اصطلاح شدهاند، جلوگيرى شود و معناى هر دو گروه از واژگان، واژگان خودى و واژگان بيگانه همانند، به درستى روشن شود و حد و مرز آنها، دقيق و موشكافانه شناسانده شود، تا فرهنگ اسلامى و ايرانى و واژگان رستاخيزآفرين انقلاب، از تحريف و باژگونگى در امان مانند.
آنچه يادآور شديم، در جايى است كه هدفها، گوناگون، واژگان همانندند: صلح، جنگ، برابرى، آزادى، حقوقبشر، تروريسم و... در دنياى واژگونه كنونى و در فرهنگ سياسى روز و در فرهنگ قدرتمندان و برخورداران از سلاحهاى پيچيده، نه در ژرفاى فطرتهاى پاك و وجدانهاى بىآميغ انسانهاى جهان، معنايى دارند و در فرهنگ ناب اسلامى و مسلمانان، معناى ديگر كه به طور كامل با آنچه آنان اراده كرده و مىگويند، فرق اساسى و بنيادين دارد.
اما اگر هدفها يكى بود و واژگان به كار برده شده گوناگون كه بسيار چنين پيش مىآيد و به دشمنيها نيز مىانجامد، بايد تلاش بسيار انجام گيرد كه انسانها در اين وادى، زبان يكديگر را بفهمند، تا از نزاع و درگيرى در امان مانند. جلالالدين مولوى، اين صحنه را خيلى زيبا ترسيم مىكند و از درگيرى لفظى، كه ما انسانها بسيار گرفتار آن هستيم و وقتهاى بسيار صرف آن مىكنيم، پرده برمىدارد و مىسرايد:
چهار كس را داد مردى يك درم
هر يكى از شهرى افتاده به هم
فارسى و ترك و رومى و عرب
جمله با هم در نزاع و در غضب
فارسى گفتا: از اين، چون وا رهيم
هم بيا كه اين را به انگورى دهيم
آن عرب گفتا: معاذالله، لا
من عنب خواهم، نه انگور، اى دغا
آن يكى ترك بد، گفت: اى گوزوم
من نمىخواهم عنب، خواهم ئوزوم
آن كه رومى بود، گفت: اين قيل را
ترك كن، خواهم من استافيل را
در تنازع آن نفر جنگى شدند
كه ز سر نامها غافل بدند
استاد محمد تقى جعفرى در شرح اين ابيات مولانا جلالالدين محمد مولوى مىنويسد:
«اگر عالم بشريت، از هواپرستيها و فريب دادن يكديگر و خريد و فروش انسانها، روزى فراغت پيدا كند و با تحمل و شكيبايى شايسته، مشغول تصفيه حساب عوامل حقكشى و جنگهاى خانمان برانداز شود، مسلما خواهد ديد كه موضوع الفاظ، كه بشريت آن را با تمام بىاهميتى در زندگانى خود به كار مىبرد و شايد هر فردى، حداقل، از هنگام بيدار شدن، تا موقع خواب رفتن، صدها لفظ به كار ببرد، حائز حياتىترين مسائل انسانى است....
اين اصلى است كه هيچ مكتب روانى و اجتماعى و فلسفى، نمىتواند منكرش بوده باشد. اگر موضوع الفاظ در كار نبود، ما مجبور مىشديم به مقدار زيادى، با خود حقايق و پديدهها روبهرو شويم. مثلا، اگر لفظ نبود، من نمىتوانستم با جملاتى از اين قبيل: «دلم از مهر و محبت تو مالامال است» ، «من بنده حلقه به گوش شما هستم.» ... در صورتى كه به شما محبتى ندارم، شما را بفريبم و جملات مزبور را به منظور سوء استفاده بگويم، بلكه تنها عمل و اثر خارجى بود كه مىتوانست محبت مرا به شما اثبات نمايد.
... طبيعت مادى و حيوانى ما، همواره ما را از جاده كمالات انسانى منحرف ساخته، رو به سقوط مىكشاند، اين طبيعت رو به انحراف، از الفاظ توخالى و قابل انعطاف و انحرافپذير، بهرهبرداريهاى فراوان داشته، راستها را منحرف و منحرفها را مىتواند منحرفتر سازد .
يكى از موارد گرفتاريهاى بشربت در معركه الفاظ، همان تنازع و مناقشات لفظى است كه از دورانهاى قديم، تاكنون، در هر قلمرو مربوط به انسانها، وجود داشته و فقط خدا مىداند كه چه تلفات سنگين به انسانها و ارزشها، وارد ساخته است.» (1)
تا انقلابى در انديشهها پديد نيايد و انسان در همهسويها و زواياى زندگى، از جمله در بيان مافىالضمير خود بر صراط حقيقت نپيمايد، و راهنمايانى، هميشه و همهگاه به او هشدار ندهند و او را از ريا، چاپلوسى، حقيقتپوشى، به زبان چيزى گفتن و در باطن چيز ديگرى را اراده كردن، در حقيقت بازى با واژگان براى فريب ديگران، باز ندارند و با هر گونه كژفهمى و باژگونه معنى كردن واژگان، به مبارزه برنخيزند و تفسير و معناى درستى از واژگان ارائه نكنند، انسانها در سراشيبى نابودى قرار مىگيرند و نزاعهاى لفظى، از مرز اعتدال در مىگذرند و خانمان برانداز مىشوند.
مولانا، وقتى كه يكى از مهمترين انگيزههاى نزاع فرقهها، نحلهها و گروههاى انسانى را، نفهميدن و درك نكردن زبان يكديگر بيان مىكند، مىگويد: براى پايان دادن به اين كشمكشها و نزاعها و مشت بر سرهم كوفتنها، كه علتى جز بىدانشى و ناآگاهى و ناآشنايى به زبان يكديگر، ندارد، بايد رازدان ارجمند و آشناى به زبان باشد تا بين چهار نفر: فارس، ترك، عرب و رومى صلح و صفا برقرار كند و نزاع و درگيرى را از ميان بردارد.
مرد الهى بايد باشد و زبان همه مردمان را بداند و كينهها و نزاعها را از ميان بردارد و صلح و آشتى برقرار كند. پيامبران چنين بودهاند و اين نقش را در هر كجا كه برانگيخته شده، بر عهده داشتهاند. آنان، با زبان فطرتها سخن مىگفته و به كلمه سواء همه را فرا مىخواندهاند، همان كلمه كه همه در باطن و فطرت خود در پى آن بوده و آرزوى به حقيقت پيوستن آن را داشتهاند، ولى هوسها و هواها، دستهاى تفرقهانگيز و جهل و بىزبانى، بين آنان جدايى مىافكنده و نمىگذاشته در خط پيامبران كه همان خط فطرت پاك انسانى است، گام بردارند. گفتار مرد الهى، يگانگى و يكدلى پديد مىآورد، اما دمى كه اهل هوا، هوس و حسد در انسانها بدمند، بين انسانها جدايى مىافكند.
گفتار مرد الهى، نه تنها در بين انسانها كه در بين حيوانات نيز يكدلى و يگانگى پديد مىآورد:
«چنانكه حضرت سليمان (علیه السلام) كه ارتباطى با حضور الهى داشت، زبان همه پرندگان را مىدانست، همين دانايى به زبانهاى پرندگان و وحوش، باعث شد كه در روزگار دادگرى او، آهو با پلنگ انس گرفت و كبوتر از چنگال باز رهايى يافت و گوسفند از گرگ فرار نكرد و جنگها خاموش شد. وجود مقدس حضرت سليمان (ع) ميان آن دشمنان ميانجى گشته بود.» (2)
از اين باب خداوند مىفرمايد:
«وان من امة الا خلا فيها نذير.» (3)
هيچ امتى نبوده مگر اين كه ابلاغ كنندهاى در آن وجود داشته است.
اين ابلاغ كننده، همان زبان آشنايى است كه امت را از بيغوله و كژراهه نزاع و درگيرى، كينه و دوگانگى، مىرهاند و به صحن و سرا و راه روشن و راست يكرنگى و يگانگى مىآورد .
در اسلام، پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با بيان روشن و صفاى دل، كينهها و نزاعها را از ميان مردم برداشت و با يك زبانى و يكدلى كه بين آنان پديد آورد، شگفتانگيزترين رستاخيز روحها را آفريد و پس از آن عزيز، اين نقش به ائمه اطهار (ع) سپرده شد و در دوران غيبت آخرين امام معصوم (علیه السلام) اين نقش به عالمان دين واگذار گرديد كه يكى از رسالتهاى بزرگ آنان، برابر دستور خدا، رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار (علیه السلام) ، بيان و تفسير دين است كه همان، روشنگرى و تفسير واژگان باشد. زيرا، واژگانى كه ابهام داشته باشند، رسالت هدايتگرى را با مشكل روبهرو مىسازند .
در بين عالمان شيعه، شمارى با دقت بسيار، اين رسالت را به درستى پاس داشته و تلاش ورزيدهاند از هر گونه درآميختگى بين واژگان و كژفهميدن آنها و برداشت انحرافى از آنها، جلوگيرى كنند و راه نزاع و درگيرى را ببندند.
ملااحمد نراقى، از اين جمله عالمان است، وى، آنگونه كه از آثارش بر مىآيد، در اين زمينه، سخت تلاش ورزيده است كه معراجالسعاده او، نمادى است از اين تلاش.
وى، در قالبى روشن و گويا، مفاهيم دينى و آموزههاى وحيانى، بويژه اخلاق و آداب اسلامى را به گونه قانونمند بيان مىكند. در اين عرصه، مرزها را روشن مىسازد به دور از كوتاهى و زيادهروى و گزاف، يعنى يك مرز اعتدال و ميانهاى براى آموزههاى اخلاقى ترسيم مىكند، تا به بهترين وجه، خويها و ويژگيهاى زشت و زيبا، مجال طرح و كاووش يابند.
در اين طرح، در گام نخست، به ريشههاى خويها و ويژگيهاى زيبا و نيك پرداخته و آنها را در چهار قالب: حكمت، شجاعت، عفت و عدالت (4) ريخته و دستهبندى كرده است. و پس از اين، به پايهها، ريشهها و زيرساختهاى خويهاى زشت و نازيبا پرداخته و در زير چهار عنوان: جهل، جبن، شره و جور، از آنها ياد كرده است . در مرزبندى خويهاى زشت و زيبا، پسنديده و ناپسنديده، فضائل و رذايل مىنويسد:
«از براى هر فضيلتى، حدى است مضبوط و معين كه به منزله حد و وسط است و تجاوز از آن، خواه به جانب افراط و خواه به طرف تفريط، مؤدى است بر رذيله. پس هر صفت فضيلتى كه وسط است، به جاى مركز دائره است و اوصاف رذايل، به منزله ساير نقطههايى است كه در ميان مركز، با محيط، فرض شود و شكى نيست كه مركز، نقطهاى است معين و ساير نقاط متصوره در اطراف و جوانبش غير متناهيهاند....» (5)
ملااحمد نراقى، با اين مرزبندى، به روشنى و زيبايى، كليد شناخت خويهاى زشت از زيبا، برتريها را از پستيها، به دست داده و جايگاه هر يك را به خوبى در نظام اخلاقى اسلام، نشان داده است.
اين مرزبندى، با آيات و روايات، مستدل و مستند شده است كه از هر نوع در آميختگى لفظى و محتوايى در واژگان دينى باز مىدارد.
نراقى در اين تلاش گسترده و سترگ، خط ميانه را نشان مىدهد و به روشنى فرا روى انسان مؤمن، ترسيم مىكند.
او، از هرگونه زياده روى و كوتاهى پرهيز مىدهد و بر آن بسيار تأكيد مىورزد و بيرون رفتن از دايره اعتدال را بزرگترين كژراههروى مىداند. ما در اين نوشتار به دو واژه بسيار مهم، مىپردازيم و از تعريف، مرزبندى و نگاه دقيق ملااحمد نراقى بهره مىبريم : 1. خشونت 2. غيرت
و در غرب، خشونت يعنى، به زور ديگرى را مورد تجاوز جنسى قرار دادن، به گونهاى كه در برابر هيجان شهوت، كورو كر شود كه ناخشنودى و بازدارندگى طرف مقابل، در نزد وى مهم نباشد .
در اين فرهنگ، پرخاش پدر با فرزند و فرياد زدن مرد بر سر همسر، خشونت است.
همچنين، كوچك شمردن مخالفان، پاس نداشتن مرزهاى قانونى و گردن ننهادن به واقعيتهاى مورد پذيرش اكثريت، خشونت به شمار مىآيد. (6)
در فرهنگ ما، بيشتر به معناى: درشتى، زبرى، غلظت در برابر لينت، و نعومت آمده است. تندگويى، در گفتار، تندروى در رفتار و ناهنجارى و ناهموارى، خشمناكى و غضبآلودگى، از واژههاى همخانواده و همافق با آن است. (7)
در فرهنگ دينى كاربردهاى گوناگون دارد:
سختى و زبرى :
حضرت على (علیه السلام) درباره حضرت عيسى (علیه السلام) مىفرمايد: «فلقد كان يتوسد الحجر ويلبس الخشن....» (8) سنگ را بالين مىكرد و جامه درشت به تن داشت....
منش و روش سختگيرانه و كردار به دور از نازكى و نرمى و مهرورزانگى :
حضرت امير (ع) درباره خليفه دوم مىفرمايد:
«فصيرها فى حوزة خشناء، يغلظ كلمها و يخشن مسها...» (9)
پس آن را [خلافت] به راهى در آورد ناهموار، پرآسيب و جان آزار.
استوارى و شدت :
استوارى و صلابت، در جاى خود، ارزش به شمار مىرود. صلابت ايمانى، با خشونت نفسانى را نبايد يكسان و به يك معنى انگاشت. شدت و صلابت در برابر قانون شكنان ارزش است و لازمه ايمان.
پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره حضرت امير (علیه السلام) مىفرمايد:
«فانه خشن فى ذات الله عزوجل غير مداهن فى دينه.» (10)
او، درباره خدا [قانونها و آيينهاى الهى] سختگير و به دور از سهلانگارى است.
ملااحمد نراقى، در تعريف فراگير، دقيق و همهسويه، بين خشونت درست و خشونت نادرست فرق گذارده است. درباره خشونت به معناى رفتار خشونتآميز، انتقامگيرانه و گفتار درشت مىنويسد :
«اين صفتى خبيث و باعث نفرت مردمان از آدمى مىگردد و منجر به اختلال امر زندگى مىشود ... و از اين جهت، آفريدگار عالم، در مقام مهربانى و ارشاد به پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود :
«ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك.» و از بعضى از اخبار استفاده مىشود كه غلظت و درشتخويى، باعث سلب ايمان و دخول جنود شيطان مىگردد و بر هر عاقلى واجب است كه نهايت احتراز از آن بكند....
ضد اين صفت خبيثه، نرمى و هموارى است و رفق در اعمال و اقوال، و آن از صفات مؤمنان و اخلاق نيكان است... به تجربه رسيده و مكرر ملاحظه شده كه امورى كه بر وفق و مدارا ساخته مىشود، هرگز به خشونت و درشتى به انجام نرسد. و هر پادشاهى كه به لشكر و رعيت مهربان و نرم و هموار است، امر مملكت او منتظم و سلطنت او دوام مىنمايد و هر كدام درشتخوى و غليظ هستند، امرش مختل مىگردد و مردم از دور او، پراكنده مىشوند...» . (11)
از نگاه نراقى دولتمردان و كارگزارانى كه كانون مهر و مهرورزى، بخشش و رحمت هستند، در دلها جاى دارند و بر جان مردمان حكم مىرانند و به آسانى از ياد نمىروند و همواره با پشتيبانى مردمان، عزيز و محترم هستند. در برابر، آنان كه خشن گفتار و خشن رفتارند، بر شاخه نشسته و بن مىبرند، نه پشتوانه مردمى دارند و نه آينده روشن و درخشان.
نراقى، ناسزاگويى و هرزهدرايى و ژاژخايى را خشونت دانسته و مىنويسد:
«شكى نيست كه همه اين امور، مذموم است و قبيح و در شريعت غراء حرام صريحند... و در اخبار و آثار، نهى از آن شده و وارد شده است كه: هر كه مردى را تازيانه زند، حق تعالى او را تازيانه از آتش خواهد زد و اما فحش و دشنام و هرزه زبانى و بدگويى، منشأ همه آنها خباثت نفس و دنائت طبع است و هر كه زبان او به اينها دراز شود، البته خبيثالنفس و از جمله اراذل و اوباش معدود است.» (12)
اسلام براى جلوگيرى از به كار بردن پسند و ذوق و ميل و كشش نفسانى كه گاه چهره كينخواهى به خود مىگيرد، قانونها و آيينهاى حقوقى و كيفرى ويژهاى، بر نهاده كه در پرتو اجراى آنها، جامعهاى قانونمند و بهسامان و برخوردار از امنيت و آرامش جانى، مالى و ناموسى شكل مىگيرد. دينداران با داشتن نهادهاى قانونى و قضايى، كه با معيارها و ترازهاى شرعى و دينى به بست و گشاد امور مىپردازد، نيازى به كينخواهى ندارند و هماره بر پياده شدن امور از راههاى قانونى پاىمىفشرند و هرگز بهانهاى به دست دشمنان كينهتوز نمىدهند .
علامه نراقى با اشاره به اين نكته مىنويسد:
«بر مرد ديندار لازم است كه هرگاه از كسى نسبت به او ظلمى صادر شود در گفتار و كردار، اگر از شريعت مقدسه جزايى و انتقامى به جهت او مقرر است، به همان اكتفا كند و اگر در شرع جزايى معين از براى آن و به جهت آن نرسيده است، پا از دايره شرع بيرون ننهد.» (13)
صفاى آينه ما رسيده است به جايى كه تيغ غيرت ما رنگ انتقام نگيرد
در يك نگرش كلى و نگاه كلان، نراقى مردمان را در پيوند با قوه غضبيه به سه دسته تقسيم مىكند:
الف. دستهاى كه تندروى را پيشه كرده و به هنگام خشم و غضب، فكر و هوش و عقل از دست مىدهند و در نتيجه دست به كارهايى مىزنند كه نه با تراز عقل همخوانى دارد و نه با ميزان شرع.
ب. گروه ديگر، كوتاهى كرده و در جاها و موردهايى كه عقل و شرع، خشماگين بودن را ستوده و آن را با شرطهايى پسنديده و فرمان نيز داده است، از خود واكنشى نشان نمىدهند و تماشاگر صحنههاى گناه و فسادند كه از آنان در ادامه نوشتار سخن خواهيم گفت.
ج. دسته سوم: كسانى كه خشم و تندى و شدت را در راستاى دستور شرع و در پرتو خرد به كار مىبندند. و به هنگام به كارگيرى، از هرگونه تندروى و يا كندروى بدورند و تلاش مىورزند كه با به كار بستن اين قوه، گرفتار منكر و گناه ديگرى نگردند. اينان همان غيرتمندان پاسدار ارزشهايند كه از آنان ياد خواهيم كرد. (14)
«واكنش طبيعى است كه آدمى نسبت به دخالتهاى نابجا و نارواى ديگران، در آنچه دوست مىدارد از خود نشان مىدهد.» (15)
و يا :
«غيرت، از لوازم محبت است؛ چه هر كه محب است، بناچار غيور بود. غيرتمند كسى است كه نگاهدار عصمت و آبرو و شرف و عزت است و از قبول اهانت بر عرض خود ابا دارد.» (16)
در نظامآفرينش غيرت جايگاه ويژهاى دارد. در بسيارى از حيوانات اين حس دفاع به چشم مىخورد و در تمامى انسانها نيز اين احساس وجود دارد كه در برابر هجوم به آنچه دوست مىدارند، مانند مال، فرزند، ناموس، آبرو و دين، آرام نمىنشيند و با يورشگران درگير مىشوند و به دفاع از جان، مال و... خود بر مىخيزند. وجود اين حالت، يك ارزش انسانى است كه از اراده اخلاقى او سرچشمه مىگيرد. به هر نسبت كه آدمى در گرداب خواستههاى شهوانى و حيوانى فرو رود و از عفاف و تقوا و طهارت دور شود، اين حالت رنگ مىبازد و به جايى مىرسد كه اين احساس در او مىميرد و بىتفاوت و بىغيرت مىگردد.
ادامه دارد...
به كارگيرى درست واژگان و شناخت معناى زبانى و لغوى و معناى اصطلاحى آنها، بسيارى از زمينههاى ناسازگارى را از بين مىبرد. از سوى ديگر، به كارگيرى نادرست آنها و درهمريختن و آميختن معناهايى كه هر گروه از اهلفن و دانش، اجتماعى و سياسى، مسلك و آيين، از آن اراده كردهاند، به ساحت فكر و انديشه آسيب جدى مىرساند.
روشن است وقتى كه از داخل جامعه خودمان، بايد پاس مرز واژگان لغوى و زبانى و اصطلاحى را بداريم، درگاه دادوستد با ديگر فرهنگها نيز، بايد با دقت و وسواس بسيار، به اين نكته توجه جدى داشته باشيم كه واژگان در فرهنگ ما، در خط سير ويژه به خود در حركت هستند و بار معنايى خود را دارند، چه در حوزه زبانى و لغوى و چه در حوزه اصطلاح و در فرهنگهاى ديگر، كه آن سوى دادوستد ما قراردارند، خط سير خود را دارند. اينها اگر درآميخته شوند، واژهاى كه بار معنايى ويژهاى در فرهنگ و جامعه ديگرى دارد، بدون در نظر گرفتن اين نكته كه اين معنى، با آيين، آداب و سنتهاى ما سازگارى ندارد، در جامعه ما به كار برده شود و اهلفكر و نظر، بدون توجه به ريشه و خاستگاه اين واژه، آن را به كار برند، يا واژهاى كه در فرهنگ ما، بار معنايى خاصى دارد و سازگار با آيين، آداب، سنتها، خوى و خلق و باور ماست، از نگاه ديگران و برابر واژه همانندى كه در فرهنگ ديگرى رايج است، معنى شود، بدون توجه به خاستگاه آن، در اين دادوستد فرهنگى زيان بزرگى كردهايم.
هر قوم و ملتى، دانش، واژگان، زبان، ادبيات، آيين، آداب و رسوم ويژه به خود را دارد كه فرهنگ آن قوم و ملت ناميده مىشود.
فرهنگ، كه سرچشمه الهام ملتهاست، گوناگون است. از اين روى، واژگان كه يكى از عناصر تشكيل دهنده فرهنگ قومى است، در ميان قومى كاربردى دارد و در ميان قومى ديگر، كاربردى و نمىشود به صرف همانندى، آنها را در يك قالب ريخت و معنى كرد. اين نكته را هر كسى كه اندك آشنايى با فرهنگها داشته باشد در مىيابد.
امروز، به ناگزير بايد از درآميختگى واژگان اسلام، انقلاب و واژگانى كه در فرهنگ اسلامى ايرانى ساخته و پرداخته و به بار نشسته و بار معنايى ويژهاى يافتهاند، با واژگان همانند و يا به ظاهر همافق، از ديگر ملتها، قومها و فرهنگها، كه رنگ ملى، قومى و فرهنگى ويژه خود را دارند و در آن فرهنگ و بين آن قوم و ملت، اصطلاح شدهاند، جلوگيرى شود و معناى هر دو گروه از واژگان، واژگان خودى و واژگان بيگانه همانند، به درستى روشن شود و حد و مرز آنها، دقيق و موشكافانه شناسانده شود، تا فرهنگ اسلامى و ايرانى و واژگان رستاخيزآفرين انقلاب، از تحريف و باژگونگى در امان مانند.
آنچه يادآور شديم، در جايى است كه هدفها، گوناگون، واژگان همانندند: صلح، جنگ، برابرى، آزادى، حقوقبشر، تروريسم و... در دنياى واژگونه كنونى و در فرهنگ سياسى روز و در فرهنگ قدرتمندان و برخورداران از سلاحهاى پيچيده، نه در ژرفاى فطرتهاى پاك و وجدانهاى بىآميغ انسانهاى جهان، معنايى دارند و در فرهنگ ناب اسلامى و مسلمانان، معناى ديگر كه به طور كامل با آنچه آنان اراده كرده و مىگويند، فرق اساسى و بنيادين دارد.
اما اگر هدفها يكى بود و واژگان به كار برده شده گوناگون كه بسيار چنين پيش مىآيد و به دشمنيها نيز مىانجامد، بايد تلاش بسيار انجام گيرد كه انسانها در اين وادى، زبان يكديگر را بفهمند، تا از نزاع و درگيرى در امان مانند. جلالالدين مولوى، اين صحنه را خيلى زيبا ترسيم مىكند و از درگيرى لفظى، كه ما انسانها بسيار گرفتار آن هستيم و وقتهاى بسيار صرف آن مىكنيم، پرده برمىدارد و مىسرايد:
چهار كس را داد مردى يك درم
هر يكى از شهرى افتاده به هم
فارسى و ترك و رومى و عرب
جمله با هم در نزاع و در غضب
فارسى گفتا: از اين، چون وا رهيم
هم بيا كه اين را به انگورى دهيم
آن عرب گفتا: معاذالله، لا
من عنب خواهم، نه انگور، اى دغا
آن يكى ترك بد، گفت: اى گوزوم
من نمىخواهم عنب، خواهم ئوزوم
آن كه رومى بود، گفت: اين قيل را
ترك كن، خواهم من استافيل را
در تنازع آن نفر جنگى شدند
كه ز سر نامها غافل بدند
استاد محمد تقى جعفرى در شرح اين ابيات مولانا جلالالدين محمد مولوى مىنويسد:
«اگر عالم بشريت، از هواپرستيها و فريب دادن يكديگر و خريد و فروش انسانها، روزى فراغت پيدا كند و با تحمل و شكيبايى شايسته، مشغول تصفيه حساب عوامل حقكشى و جنگهاى خانمان برانداز شود، مسلما خواهد ديد كه موضوع الفاظ، كه بشريت آن را با تمام بىاهميتى در زندگانى خود به كار مىبرد و شايد هر فردى، حداقل، از هنگام بيدار شدن، تا موقع خواب رفتن، صدها لفظ به كار ببرد، حائز حياتىترين مسائل انسانى است....
اين اصلى است كه هيچ مكتب روانى و اجتماعى و فلسفى، نمىتواند منكرش بوده باشد. اگر موضوع الفاظ در كار نبود، ما مجبور مىشديم به مقدار زيادى، با خود حقايق و پديدهها روبهرو شويم. مثلا، اگر لفظ نبود، من نمىتوانستم با جملاتى از اين قبيل: «دلم از مهر و محبت تو مالامال است» ، «من بنده حلقه به گوش شما هستم.» ... در صورتى كه به شما محبتى ندارم، شما را بفريبم و جملات مزبور را به منظور سوء استفاده بگويم، بلكه تنها عمل و اثر خارجى بود كه مىتوانست محبت مرا به شما اثبات نمايد.
... طبيعت مادى و حيوانى ما، همواره ما را از جاده كمالات انسانى منحرف ساخته، رو به سقوط مىكشاند، اين طبيعت رو به انحراف، از الفاظ توخالى و قابل انعطاف و انحرافپذير، بهرهبرداريهاى فراوان داشته، راستها را منحرف و منحرفها را مىتواند منحرفتر سازد .
يكى از موارد گرفتاريهاى بشربت در معركه الفاظ، همان تنازع و مناقشات لفظى است كه از دورانهاى قديم، تاكنون، در هر قلمرو مربوط به انسانها، وجود داشته و فقط خدا مىداند كه چه تلفات سنگين به انسانها و ارزشها، وارد ساخته است.» (1)
تا انقلابى در انديشهها پديد نيايد و انسان در همهسويها و زواياى زندگى، از جمله در بيان مافىالضمير خود بر صراط حقيقت نپيمايد، و راهنمايانى، هميشه و همهگاه به او هشدار ندهند و او را از ريا، چاپلوسى، حقيقتپوشى، به زبان چيزى گفتن و در باطن چيز ديگرى را اراده كردن، در حقيقت بازى با واژگان براى فريب ديگران، باز ندارند و با هر گونه كژفهمى و باژگونه معنى كردن واژگان، به مبارزه برنخيزند و تفسير و معناى درستى از واژگان ارائه نكنند، انسانها در سراشيبى نابودى قرار مىگيرند و نزاعهاى لفظى، از مرز اعتدال در مىگذرند و خانمان برانداز مىشوند.
مولانا، وقتى كه يكى از مهمترين انگيزههاى نزاع فرقهها، نحلهها و گروههاى انسانى را، نفهميدن و درك نكردن زبان يكديگر بيان مىكند، مىگويد: براى پايان دادن به اين كشمكشها و نزاعها و مشت بر سرهم كوفتنها، كه علتى جز بىدانشى و ناآگاهى و ناآشنايى به زبان يكديگر، ندارد، بايد رازدان ارجمند و آشناى به زبان باشد تا بين چهار نفر: فارس، ترك، عرب و رومى صلح و صفا برقرار كند و نزاع و درگيرى را از ميان بردارد.
مرد الهى بايد باشد و زبان همه مردمان را بداند و كينهها و نزاعها را از ميان بردارد و صلح و آشتى برقرار كند. پيامبران چنين بودهاند و اين نقش را در هر كجا كه برانگيخته شده، بر عهده داشتهاند. آنان، با زبان فطرتها سخن مىگفته و به كلمه سواء همه را فرا مىخواندهاند، همان كلمه كه همه در باطن و فطرت خود در پى آن بوده و آرزوى به حقيقت پيوستن آن را داشتهاند، ولى هوسها و هواها، دستهاى تفرقهانگيز و جهل و بىزبانى، بين آنان جدايى مىافكنده و نمىگذاشته در خط پيامبران كه همان خط فطرت پاك انسانى است، گام بردارند. گفتار مرد الهى، يگانگى و يكدلى پديد مىآورد، اما دمى كه اهل هوا، هوس و حسد در انسانها بدمند، بين انسانها جدايى مىافكند.
گفتار مرد الهى، نه تنها در بين انسانها كه در بين حيوانات نيز يكدلى و يگانگى پديد مىآورد:
«چنانكه حضرت سليمان (علیه السلام) كه ارتباطى با حضور الهى داشت، زبان همه پرندگان را مىدانست، همين دانايى به زبانهاى پرندگان و وحوش، باعث شد كه در روزگار دادگرى او، آهو با پلنگ انس گرفت و كبوتر از چنگال باز رهايى يافت و گوسفند از گرگ فرار نكرد و جنگها خاموش شد. وجود مقدس حضرت سليمان (ع) ميان آن دشمنان ميانجى گشته بود.» (2)
از اين باب خداوند مىفرمايد:
«وان من امة الا خلا فيها نذير.» (3)
هيچ امتى نبوده مگر اين كه ابلاغ كنندهاى در آن وجود داشته است.
اين ابلاغ كننده، همان زبان آشنايى است كه امت را از بيغوله و كژراهه نزاع و درگيرى، كينه و دوگانگى، مىرهاند و به صحن و سرا و راه روشن و راست يكرنگى و يگانگى مىآورد .
در اسلام، پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با بيان روشن و صفاى دل، كينهها و نزاعها را از ميان مردم برداشت و با يك زبانى و يكدلى كه بين آنان پديد آورد، شگفتانگيزترين رستاخيز روحها را آفريد و پس از آن عزيز، اين نقش به ائمه اطهار (ع) سپرده شد و در دوران غيبت آخرين امام معصوم (علیه السلام) اين نقش به عالمان دين واگذار گرديد كه يكى از رسالتهاى بزرگ آنان، برابر دستور خدا، رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار (علیه السلام) ، بيان و تفسير دين است كه همان، روشنگرى و تفسير واژگان باشد. زيرا، واژگانى كه ابهام داشته باشند، رسالت هدايتگرى را با مشكل روبهرو مىسازند .
در بين عالمان شيعه، شمارى با دقت بسيار، اين رسالت را به درستى پاس داشته و تلاش ورزيدهاند از هر گونه درآميختگى بين واژگان و كژفهميدن آنها و برداشت انحرافى از آنها، جلوگيرى كنند و راه نزاع و درگيرى را ببندند.
ملااحمد نراقى، از اين جمله عالمان است، وى، آنگونه كه از آثارش بر مىآيد، در اين زمينه، سخت تلاش ورزيده است كه معراجالسعاده او، نمادى است از اين تلاش.
وى، در قالبى روشن و گويا، مفاهيم دينى و آموزههاى وحيانى، بويژه اخلاق و آداب اسلامى را به گونه قانونمند بيان مىكند. در اين عرصه، مرزها را روشن مىسازد به دور از كوتاهى و زيادهروى و گزاف، يعنى يك مرز اعتدال و ميانهاى براى آموزههاى اخلاقى ترسيم مىكند، تا به بهترين وجه، خويها و ويژگيهاى زشت و زيبا، مجال طرح و كاووش يابند.
در اين طرح، در گام نخست، به ريشههاى خويها و ويژگيهاى زيبا و نيك پرداخته و آنها را در چهار قالب: حكمت، شجاعت، عفت و عدالت (4) ريخته و دستهبندى كرده است. و پس از اين، به پايهها، ريشهها و زيرساختهاى خويهاى زشت و نازيبا پرداخته و در زير چهار عنوان: جهل، جبن، شره و جور، از آنها ياد كرده است . در مرزبندى خويهاى زشت و زيبا، پسنديده و ناپسنديده، فضائل و رذايل مىنويسد:
«از براى هر فضيلتى، حدى است مضبوط و معين كه به منزله حد و وسط است و تجاوز از آن، خواه به جانب افراط و خواه به طرف تفريط، مؤدى است بر رذيله. پس هر صفت فضيلتى كه وسط است، به جاى مركز دائره است و اوصاف رذايل، به منزله ساير نقطههايى است كه در ميان مركز، با محيط، فرض شود و شكى نيست كه مركز، نقطهاى است معين و ساير نقاط متصوره در اطراف و جوانبش غير متناهيهاند....» (5)
ملااحمد نراقى، با اين مرزبندى، به روشنى و زيبايى، كليد شناخت خويهاى زشت از زيبا، برتريها را از پستيها، به دست داده و جايگاه هر يك را به خوبى در نظام اخلاقى اسلام، نشان داده است.
اين مرزبندى، با آيات و روايات، مستدل و مستند شده است كه از هر نوع در آميختگى لفظى و محتوايى در واژگان دينى باز مىدارد.
نراقى در اين تلاش گسترده و سترگ، خط ميانه را نشان مىدهد و به روشنى فرا روى انسان مؤمن، ترسيم مىكند.
او، از هرگونه زياده روى و كوتاهى پرهيز مىدهد و بر آن بسيار تأكيد مىورزد و بيرون رفتن از دايره اعتدال را بزرگترين كژراههروى مىداند. ما در اين نوشتار به دو واژه بسيار مهم، مىپردازيم و از تعريف، مرزبندى و نگاه دقيق ملااحمد نراقى بهره مىبريم : 1. خشونت 2. غيرت
1. خشونت :
و در غرب، خشونت يعنى، به زور ديگرى را مورد تجاوز جنسى قرار دادن، به گونهاى كه در برابر هيجان شهوت، كورو كر شود كه ناخشنودى و بازدارندگى طرف مقابل، در نزد وى مهم نباشد .
در اين فرهنگ، پرخاش پدر با فرزند و فرياد زدن مرد بر سر همسر، خشونت است.
همچنين، كوچك شمردن مخالفان، پاس نداشتن مرزهاى قانونى و گردن ننهادن به واقعيتهاى مورد پذيرش اكثريت، خشونت به شمار مىآيد. (6)
در فرهنگ ما، بيشتر به معناى: درشتى، زبرى، غلظت در برابر لينت، و نعومت آمده است. تندگويى، در گفتار، تندروى در رفتار و ناهنجارى و ناهموارى، خشمناكى و غضبآلودگى، از واژههاى همخانواده و همافق با آن است. (7)
در فرهنگ دينى كاربردهاى گوناگون دارد:
سختى و زبرى :
حضرت على (علیه السلام) درباره حضرت عيسى (علیه السلام) مىفرمايد: «فلقد كان يتوسد الحجر ويلبس الخشن....» (8) سنگ را بالين مىكرد و جامه درشت به تن داشت....
منش و روش سختگيرانه و كردار به دور از نازكى و نرمى و مهرورزانگى :
حضرت امير (ع) درباره خليفه دوم مىفرمايد:
«فصيرها فى حوزة خشناء، يغلظ كلمها و يخشن مسها...» (9)
پس آن را [خلافت] به راهى در آورد ناهموار، پرآسيب و جان آزار.
استوارى و شدت :
استوارى و صلابت، در جاى خود، ارزش به شمار مىرود. صلابت ايمانى، با خشونت نفسانى را نبايد يكسان و به يك معنى انگاشت. شدت و صلابت در برابر قانون شكنان ارزش است و لازمه ايمان.
پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره حضرت امير (علیه السلام) مىفرمايد:
«فانه خشن فى ذات الله عزوجل غير مداهن فى دينه.» (10)
او، درباره خدا [قانونها و آيينهاى الهى] سختگير و به دور از سهلانگارى است.
ملااحمد نراقى، در تعريف فراگير، دقيق و همهسويه، بين خشونت درست و خشونت نادرست فرق گذارده است. درباره خشونت به معناى رفتار خشونتآميز، انتقامگيرانه و گفتار درشت مىنويسد :
«اين صفتى خبيث و باعث نفرت مردمان از آدمى مىگردد و منجر به اختلال امر زندگى مىشود ... و از اين جهت، آفريدگار عالم، در مقام مهربانى و ارشاد به پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود :
«ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك.» و از بعضى از اخبار استفاده مىشود كه غلظت و درشتخويى، باعث سلب ايمان و دخول جنود شيطان مىگردد و بر هر عاقلى واجب است كه نهايت احتراز از آن بكند....
ضد اين صفت خبيثه، نرمى و هموارى است و رفق در اعمال و اقوال، و آن از صفات مؤمنان و اخلاق نيكان است... به تجربه رسيده و مكرر ملاحظه شده كه امورى كه بر وفق و مدارا ساخته مىشود، هرگز به خشونت و درشتى به انجام نرسد. و هر پادشاهى كه به لشكر و رعيت مهربان و نرم و هموار است، امر مملكت او منتظم و سلطنت او دوام مىنمايد و هر كدام درشتخوى و غليظ هستند، امرش مختل مىگردد و مردم از دور او، پراكنده مىشوند...» . (11)
از نگاه نراقى دولتمردان و كارگزارانى كه كانون مهر و مهرورزى، بخشش و رحمت هستند، در دلها جاى دارند و بر جان مردمان حكم مىرانند و به آسانى از ياد نمىروند و همواره با پشتيبانى مردمان، عزيز و محترم هستند. در برابر، آنان كه خشن گفتار و خشن رفتارند، بر شاخه نشسته و بن مىبرند، نه پشتوانه مردمى دارند و نه آينده روشن و درخشان.
نراقى، ناسزاگويى و هرزهدرايى و ژاژخايى را خشونت دانسته و مىنويسد:
«شكى نيست كه همه اين امور، مذموم است و قبيح و در شريعت غراء حرام صريحند... و در اخبار و آثار، نهى از آن شده و وارد شده است كه: هر كه مردى را تازيانه زند، حق تعالى او را تازيانه از آتش خواهد زد و اما فحش و دشنام و هرزه زبانى و بدگويى، منشأ همه آنها خباثت نفس و دنائت طبع است و هر كه زبان او به اينها دراز شود، البته خبيثالنفس و از جمله اراذل و اوباش معدود است.» (12)
اسلام براى جلوگيرى از به كار بردن پسند و ذوق و ميل و كشش نفسانى كه گاه چهره كينخواهى به خود مىگيرد، قانونها و آيينهاى حقوقى و كيفرى ويژهاى، بر نهاده كه در پرتو اجراى آنها، جامعهاى قانونمند و بهسامان و برخوردار از امنيت و آرامش جانى، مالى و ناموسى شكل مىگيرد. دينداران با داشتن نهادهاى قانونى و قضايى، كه با معيارها و ترازهاى شرعى و دينى به بست و گشاد امور مىپردازد، نيازى به كينخواهى ندارند و هماره بر پياده شدن امور از راههاى قانونى پاىمىفشرند و هرگز بهانهاى به دست دشمنان كينهتوز نمىدهند .
علامه نراقى با اشاره به اين نكته مىنويسد:
«بر مرد ديندار لازم است كه هرگاه از كسى نسبت به او ظلمى صادر شود در گفتار و كردار، اگر از شريعت مقدسه جزايى و انتقامى به جهت او مقرر است، به همان اكتفا كند و اگر در شرع جزايى معين از براى آن و به جهت آن نرسيده است، پا از دايره شرع بيرون ننهد.» (13)
صفاى آينه ما رسيده است به جايى كه تيغ غيرت ما رنگ انتقام نگيرد
در يك نگرش كلى و نگاه كلان، نراقى مردمان را در پيوند با قوه غضبيه به سه دسته تقسيم مىكند:
الف. دستهاى كه تندروى را پيشه كرده و به هنگام خشم و غضب، فكر و هوش و عقل از دست مىدهند و در نتيجه دست به كارهايى مىزنند كه نه با تراز عقل همخوانى دارد و نه با ميزان شرع.
ب. گروه ديگر، كوتاهى كرده و در جاها و موردهايى كه عقل و شرع، خشماگين بودن را ستوده و آن را با شرطهايى پسنديده و فرمان نيز داده است، از خود واكنشى نشان نمىدهند و تماشاگر صحنههاى گناه و فسادند كه از آنان در ادامه نوشتار سخن خواهيم گفت.
ج. دسته سوم: كسانى كه خشم و تندى و شدت را در راستاى دستور شرع و در پرتو خرد به كار مىبندند. و به هنگام به كارگيرى، از هرگونه تندروى و يا كندروى بدورند و تلاش مىورزند كه با به كار بستن اين قوه، گرفتار منكر و گناه ديگرى نگردند. اينان همان غيرتمندان پاسدار ارزشهايند كه از آنان ياد خواهيم كرد. (14)
2. غيرت :
«واكنش طبيعى است كه آدمى نسبت به دخالتهاى نابجا و نارواى ديگران، در آنچه دوست مىدارد از خود نشان مىدهد.» (15)
و يا :
«غيرت، از لوازم محبت است؛ چه هر كه محب است، بناچار غيور بود. غيرتمند كسى است كه نگاهدار عصمت و آبرو و شرف و عزت است و از قبول اهانت بر عرض خود ابا دارد.» (16)
در نظامآفرينش غيرت جايگاه ويژهاى دارد. در بسيارى از حيوانات اين حس دفاع به چشم مىخورد و در تمامى انسانها نيز اين احساس وجود دارد كه در برابر هجوم به آنچه دوست مىدارند، مانند مال، فرزند، ناموس، آبرو و دين، آرام نمىنشيند و با يورشگران درگير مىشوند و به دفاع از جان، مال و... خود بر مىخيزند. وجود اين حالت، يك ارزش انسانى است كه از اراده اخلاقى او سرچشمه مىگيرد. به هر نسبت كه آدمى در گرداب خواستههاى شهوانى و حيوانى فرو رود و از عفاف و تقوا و طهارت دور شود، اين حالت رنگ مىبازد و به جايى مىرسد كه اين احساس در او مىميرد و بىتفاوت و بىغيرت مىگردد.
پی نوشت ها :
.1 تفسير و نقد و تحليل مثنوى معنوى، محمد تقى جعفرى، ج5/598، اسلامى، تهران.
.2 همان611/.
.3 سوره فاطر، آيه .35
.4 معراجالسعادة، ملااحمد نراقى26/ 29، جاويدان، تهران.
.5 همان.
.6 خرد در سياست، فولادوند469/، طرح نو، تهران.
.7 لغتنامه دهخدا.
.8 نهجالبلاغه، صبحىصالح، ترجمه سيد جعفر شهيدى، خطبه 160، آموزش انقلاب اسلامى.
9.همان، خطبه .3
.10 بحارالانوار، علامه مجلسى، ج21/385، مؤسسةالوفاء، بيروت.
.11 معراجالسعاده174/.
.12 همان179/.
.13 همان174/.
.14 همان167/.
.15 مجمعالبحرين، طريحى، واژه «غير» .
.16 لغتنامه دهخدا.
ادامه دارد...