داستانك‌هاي مد و مدگرايي (3)

آن روز رفتم سراغ ميتي جون. ميترا خانوم يا همون ميتي جون، زن پولداري بود كه به كشورهاي مختلف سفر مي‌كرد و براي شيفتگان مد، جنس مي‌خريد و در خانه‌اش آنها را نمايش مي‌داد و مي‌فروخت. وسايل خانه‌اش هم آنتيك و گران‌قيمت بود؛ مدهاي جديد خانه‌اش را به نمايشگاه تبديل كرده بود و اجناس متنوع با قيمت‌هاي سرسام‌آور،
چهارشنبه، 12 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
داستانك‌هاي مد و مدگرايي (3)

داستانك‌هاي مد و مدگرايي (3)
داستانك‌هاي مد و مدگرايي (3)


 





 

 

اجناس ميترا خانوم ‏
 

آن روز رفتم سراغ ميتي جون. ميترا خانوم يا همون ميتي جون، زن پولداري بود كه به كشورهاي مختلف سفر مي‌كرد و براي شيفتگان مد، جنس مي‌خريد و در خانه‌اش آنها را نمايش مي‌داد و مي‌فروخت. وسايل خانه‌اش هم آنتيك و گران‌قيمت بود؛ مدهاي جديد خانه‌اش را به نمايشگاه تبديل كرده بود و اجناس متنوع با قيمت‌هاي سرسام‌آور، چشم‌ها را قلقلك مي‌داد. ‏
خودم خريدي نداشتم؛ چون من بابت اين چيزها پول نمي‌دم و سعي مي‌كنم با پس‌انداز پول‌ها آنها را براي روز مبادا نگه دارم. هدفم از رفتن به آنجا، آشنا شدن با مد روز و دنياي بالاشهري‌ها بود. در ابتداي ورود به خانه ميتي جون، كفش‌هاي پوست مار، با اينكه به نظر من خيلي چندش‌آور بود، چشم‌ها را خيره مي‌كرد. اتيكت كوچكي كنارآن جنس، قيمتش را معرفي مي‌كرد؛ 390هزار تومان فقط براي داشتن يك صندل. تزئينات ديواري، بالاي صدهزار تومان قيمت داشت، درحالي‌كه من در خانه خودم دو تابلو تزئيني داشتم كه با سه هزار تومان آن را گلدوزي و روي ديوار نصب كرده بودم. در يك قدمي من، دو خانم شيك و پيك از اين صحبت مي‌كردند كه اين وسيله در مغازه آقاي سيمون، واقع در خيابان سوم دبي، 50 دلار ارزان‌تر بوده و آنها نخريده‌اند. يكي از آنها هم هر لباسي را كه مي‌ديد، دنبال ماركش مي‌گشت تا از اصل تُرك بودن آن مطمئن شود. تازه فهميدم روي شيشه مغازه‌ها مي‌نوشتند شلوار تُرك نه تَرك. آنها هركدام از لباس‌ها را به اسم لباس خوانندگان و هنرپيشه‌هاي خارجي به چندين برابر قيمت مي‌خريدند. با كلمه گوتيك هم آن روز آشنا شدم.كه به نظرم يا يك سَبْك است يا يك كلمه خارجي كه معناي آن، خوشگل خودمان است. خلاصه ديدم كه آنجا جاي من نيست . ممكن است سوتي بدهم، خواستم جيم شوم كه ميتي جون گفت: دنبال چي مي‌گردي كمكت كنم؟ گفتم: هيچ، اوني كه من مي‌خوام اينجا نيست. از قضا روبروي كلاه‌گيس‌هاي مارك‌دار بودم كه ميتراخانم گفت: امتحانش كن، چهره‌ات هم كه خوبه، همه مدلش بهت مياد. گفتم: مي‌ترسم بهم نياد. گفت: چرا، يه امتحان بكن. خلاصه با اينكه من طفره رفتم، او خودش بريد و دوخت و سرانجام من با يك كلاه‌گيس 75هزار توماني به خانه برگشتم. عذاب وجدان داشت مرا مي‌خورد و بر سادگي خودم لعنت مي‌فرستادم. آن روز شوهرم با ديدن كلاه‌گيس ابراز خوشحالي كرد، ولي انگار مي‌خواست توي ذوقم نخورد، چون گفت حالا من مجبورم از اين‌به بعد توي عكس‌هاي قديمي دنبالت بگردم. با فهميدن نظر واقعي شوهرم، من هم كه پشيمان بودم فرداي آن روز دوباره به خانه ميتي جون رفتم و گفتم: چون ماركش ترك نبود، خوشم نيامد. او از حرف من خنده‌اش گرفت و گفت: باشه فقط همين يك‌بار پس مي‌گيرم. نفس راحتي كشيدم و به خانه برگشتم. 75هزار تومان را هم به شوهرم دادم تا راديات ماشين را عوض كند. هنوز هم شادماني حاصل از اين كار، روحم را تازه مي‌كند. ‏

مدگرايي دنياي مجازي ‏
 

يازدهمين لباسي بود كه پوشيدم و دوباره درآوردم. ‏
مادر با عصبانيت گفت: اين ديگه چرا؟! ‏
گفتم: اين هم رنگش خوب نيست. اين روزا قرمز مده، بايد قرمزشو بخرم. ‏
مادر گفت: ديروز گوشيتو عوض كردي و قرمز خريدي. من ديگه پول ندارم. ‏
گفتم: هنوزكامپيوترمو عوض نكردم، اونم مدلش قديمي شده، دنيا، دنياي آخرين سيستم‌هاست. بايد به روز زندگي كرد. نبايد از دنيا عقب بيفتيم. ‏
مادر گفت: مطمئني از دنيا عقب نيستي؟ ‏
گفتم: دارم با دنيا پيش مي‌رم و شيوه جديدِ زندگي كردن رو ياد مي‌گيرم. ‏
مادر گفت: با دنيا پيش رفتن، از راه افزايش دامنه آگاهي‌هاست، نه اينكه دشوار زندگي كني تا ديگران تحسينت كنند. خودتو محدود كني تا تو رو زيبا ببينن. رشد كن. اون‌قدر رشد كن كه بزرگان بر تو غبطه بخورن. اجازه نده چيزهاي محدود، تو رو محدودتر كنن. چقدر از جوانيت، چقدر از عمرت، چقدر از فكرت را تاحالا حساب كردي؟ ‏

 

منبع:نشريه گلبرگ- ش117 ‏.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.