انسان سنتي، انسان مدرن و مسئله تعبد
ناقد: هادي صادقي
چكيده: محور اصلي اين نوشتار آن است كه انسان متجدد جهت تغيير جهان پيرامون خود، به الگو قرار دادن علوم تجربي رو آورد و ازآنرو كه درعلوم تجربي تعبد وجود ندارد، انسان مدرن با تعبد ميانهاي ندارد. سپس پاسخ اين پرسش مطرح ميشود كه چگونه انسان مدرن از سويي تعبد را نامقبول ميشمارد و از سويي ديگر به جهت الزامات پيشرفت علوم، رجوع به متخصص را ضروري ميداند.
الگو قرار دادن علوم تجربي، باعث پديد آمدن ويژگيهايي در تفكر و جهانبيني انسان متجدد شده است. در واقع، پس از اينكه انسان متجدد قصد كرد جهان پيرامون خود را تغيير دهد، دريافت كه اين هدف تنها با روي كردن به علوم تجربي تحققپذير است؛ از قضا علوم تجربي هم به اين وعده وفا كرد و انسان را براي تغيير محيط خود ياري داد. بعد از توفيق و كارايي علوم تجربي در اين جهت، به تدريج علوم تجربي در ذهن و ضمير انسان متجدد مهم جلوه كرد. همين امر باعث شد علوم تجربي اساساً پارادايم، الگو، اسوه و سرمشق بشر شود، به عبارت ديگر «برابريگرايي» انسان مدرن، كاملاً ناشي از الگو قرار دادن علوم تجربي است.
در علوم تجربي، تعبد وجود ندارد و همه انسانها با يك چشم نگريسته ميشوند؛ به اين معنا كه اگر من به عنوان يك عالم تجربي، ادعا كنم «الف،ب است»، شما هرگز به اين دليل كه «من» بودهام كه گفتهام «الف، ب است»، اين گزاره را نميپذيريد. قول هر كس هنگامي پذيرفته ميشود كه قولش از آزمونها، بررسيها و مداقههاي متدولوژيك موفق بيرون بيايد.
اين برابري گرايي با يك سؤال مواجه ميشود؛ اين كه از يك سو ميگوييم در علوم تجربي تعبد وجود ندارد، اما از سوي ديگر بايد بپذيريم كه روز به روز به سوي تقسيم كار هر چه بيشتر، در حركتيم. هر چه تقسيم كار بيشتر شود، تخصص ناشي از تقسيم كار نيز بيشتر و پيچيده تر خواهد شد و هر چه تخصص بيشتر شود، به اين معناست كه هر كس فقط در يك حيطه صاحب نظر است؛ يعني شخص بايد در حيطههاي ديگر، به جز حيطه تخصص خودش، نسبت به تمام صاحب نظران آن حيطهها، نوعي تعبد داشته باشد. حال چگونه از سويي ميگوييم تعبد نزد انسان مدرن نامقبول است و از سوي ديگر، الزامات پيشرفت علوم، براي ما تعبد و رجوع به متخصص را به همراه دارد؟
پاسخ، اين است كه رجوع به متخصصان، رجوعي موجه است، به يكي از اين سه طريق؛ طريق اول اين است: گاهي چيزي كه رجوع ما را موجه ميكند، عرف صاحبان آن رشته است. وقتي همه فيزيكدانان انيشتين را به عنوان يك فيزيك دان ميشناسند، در صورتي كه ما هم به او رجوع ميكنيم، در واقع به اجماع فيزيك داناني كه انيشتين را به عنوان يك فيزيكدان ميشناسند، رجوع ميكنيم. در اين جا نوعي گرايش هولستيك وجود دارد و گرايش هولستيك در موارد متعدد، از جمله اين مورد، كارساز است. براي اين گرايش هولستيك مثالي ميزنم: وقتي جدول كلمات متقاطع حل ميكنيد، گاهي نسبت به درستي هيچ كدام از خانههايي كه پر كردهايد، به تsنهايي يقين نداريد، اما وقتي جدولتان به طور كامل پر شد، نسبت به درستي آن يقين حاصل ميكنيد. اگرچه تك تك اجزا يقيني نيستند، ولي وقتي اين اجزاء غير يقيني يكديگر را تاييد ميكنند، يكديگر را يقيني نيز ميكنند.
طريق دوم آن است كه گاهي به عالم علمي رجوع ميكنيم، اما نه به دليل اين كه عرف عالمان آن علم تأييدش ميكنند، بلكه به اين دليل كه در مقام عمل، در گذشته، هر چه بر اساس علمش عمل كرده، عمل موفقيت آميزي بوده است؛ يعني در واقع ميخواهيم توفيق اين شخص را در مقام عمل، در گذشته ديگران تجربه كنيم. در اين رجوع ما خود تجربهاي نداريم، ولي تجربياتي كه ديگران دارند، نشان ميدهند اين شخص از خبرگي برخوردار است.
طريق سوم آن است كه به كسي رجوع كنيم، اما چه بسا رجوع اوليه هيچ وجه معقولي نداشته باشد، ولي بلافاصله بعد از رجوع اوليه درمييابيم رجوعمان موفق و توجيهپذير بوده است. در واقع تجربه شخصي ما نشان ميدهد كه ميتوانيم به آن كارشناس اعتماد كنيم.
در همه مواردي كه در ساحت زندگي عملي و نظريمان به كارشناس رجوع ميكنيم، توجيه رجوع مان يكي از سه راه فوق است.
اما در تعبد هيچ كدام از اين سه راه وجود ندارد و اين نخستين فرق تعبد با رجوع به متخصص است. وقتي به كسي تعبد ميورزيم، به شرط آن كه يكي از اين سه راه را طي كرده باشيم، به اين رجوع، تعبد اطلاق نميشود، اما تفاوت دومي كه وجود دارد و بسيار مهمتر از اولي است، اين است كه پس از رجوع به متخصص، پذيرفتن اين كه آن شخص، متخصص است، يك نوع پذيرفتن استعجالي است يا به گفته فيلسوفان يك نوع پذيرفتن Adhoc است؛ يعني «پذيرفتني» است تا زماني كه خلافش اثبات نشده باشد. در تعبد، تسليم براي هميشه است. يك بار براي هميشه انسان خودش را به كسي تسليم ميكند؛ شخصي را كه به او تعبد ميكنيد، هيچوقت نميآزماييد. از اين بالاتر، گاهي حتي اگر امور واضح البطلاني هم از او صادر شد، شما در واضحالبطلان بودن آنها شك ميكنيد. اين تعبد امري خلاف فطرت يك انسان سالم است. يك انسان بهنجار از اين گونه تعبد هيچ گونه لذت عاطفي و آرامش دروني كسب نميكند. چرا؟ چون انسان اساساً اين طور ساخته نشده است.
نكته ديگري كه بايد در مورد تعبد مورد مداقه قرار گيرد، اين است كه كساني گفته اند كه براي تعبدي كه ميورزيم، دليل داريم و بنابراين، تعبد ما مدلل است، اما اگر واقعا تعبد همراه با دليل باشد، نبايد آن را تعبد دانست. تعبد اگر با دليل همراه باشد، تقريبا از جنس رجوع به متخصص است. اگر براي تعبد مان واقعاً دليل داشته باشيم، اصلاً نبايد از واژه تعبد در اين مورد استفاده كرد.
نكته آخر هم اين است كه تعبد با اطاعت فرق ميكند؛ ممكن است بدون اطاعت نتوان زندگي كرد، ولي بدون تعبد ميتوان زندگي كرد. فرمول اطاعت اين است كه چون فلاني ميگويد كار x بايد انجام بگيرد، پس كار x بايد انجام بگيرد. گرچه درباره اين فلاني كه ميگويد كار x بايد انجام بگيرد يا نگيرد، ديدگاههاي مختلفي وجود دارد، اما فرمول تعبد اين نيست. تعبد ميگويد چون حسن ميگويد y، x است، پس y، x است. اطاعت با بدن انجام ميگيرد، ولي تعبد با ساحت ذهن و روان انسان انجام ميگيرد و ساحت ذهن و روان انسان به تعبير كانت، ساحت آزاديهاست، نه ساحت الزامات. با استفاده از همين نكته، به يك نكته فرعي هم اشاره ميكنم و آن اين كه تدين انسان مدرن هم دشوارتر از تدين انسان غيرمدرن است.
تا اينجا در باب اولين معناي برابريگرايي صحبت كرديم. اين معنا تعبدگريزي را به دنبال دارد، اما علاوه بر تعبدگريزي، معناي ديگري را هم به دنبال خود ميآورد و آن معناي ديگر كه امروز مثل سابق به سادگي قابل دفاع نيست، اين است كه در علوم تجربي، رد و قبول آراء و نظرات چندان به عوامل دروني و Subjective بستگي ندارد؛ يعني پذيرش يك قانون فيزيك يا يك نظريه شيمي، مخصوصا در علوم تجربي طبيعي (البته در علوم تجربي انساني هم همينطور است، اما در علوم تجربي طبيعي مؤكد تر است) عوامل Subjective تأثيري ندارند، بلكه عوامل Objective مؤثرند. اگر من بتوانم در آزمايشگاه درستي رأيم را به شما نشان بدهم، شما چه دشمن من باشيد و چه دوستم، ناچاريد رأيم را بپذيريد، چون يك سلسله ابزار اندازهگيري كاملاً Objective سخن مرا تأييد ميكنند و وقتي علوم تجربي الگو قرار داده شد، اين حالت تعميم داده شد. يعني گمان بر اين شد كه در ساير علوم و معارف هم رد و قبولها به عوامل Objectiveبستگي دارند و نه به عوامل Subjective.
گاهي هم عوامل غيرمعرفتي در روند معرفت پذيري و معرفت اندوزي ما اثر ميگذارند. در دوران مدرن، نخستين كسي كه با صراحت تمام بر اين مطلب تأكيد كرد، كركهگور بود. شعار كركه گور اين بود گناه شناسي متقدم بر جهان شناسي. انسانهايي كه گناه نميكنند، علم دقيق تر و وسيعتري پيدا ميكنند.
ويليام جيمز در سخنراني بسيار كلاسيك و معروفش به نام «اراده معطوف به باور»، اولينبار به عنوان يك روانشناس و فيلسوف، ادعايي را به صورت بسيار صريح مطرح كرد و آن اين بود كه برخلاف چيزي كه تا به امروز تصور ميكردهايم، آراء و نظرات ما، همه ناشي از استدلال نيستند. ما انسانها عقايدمان را از راههاي مختلفي كسب كردهايم. بخش عظيمي از آنها متأثر از تلقين دوران كودكي است.
اين رأي همانطور كه قبلاً گفتم، كمابيش در انسان سنتي وجود داشت. در مسيحيت،اولينبار توسط پولس قديس اظهار شده است. در نامهاي كه در عهد جديد از پولس قديس وجود دارد، خطاب به مخاطبان نامه ميخوانيم: «گناه نكنيد تا عالم واقع را درست بشناسيد.» در رسالهاي كه او به روميان نوشته است، براي اولين بار در عالم مسيحيت، به اين نكته توجه داده ميشود كه اقناع كننده بودن يا نبودن يك دليل، مقبول بودن يا نبودن يك سخن، فقط به ادله Objective و بيروني بستگي ندارد، بلكه به عوامل Subjective نيز بستگي دارد و مهمترين عامل Subjectiveهم گناه است.
بعد از پولس قديس، آگوستين قديس به اين مسئله پرداخت. بعد از آگوستين قديس هم لوتر (بنيانگذار نهضت پروتستانيسم مسيحي) و بعد از او كالون (بنيانگذار ديگر و در واقع يكي از رهبران فكري نهضت پروتستانيسم) چنين اعتقادي داشتند. اين چهار نفر كساني هستند كه در روزگاري كه عالم مسيحيت دوران پيش از تجدد خود را ميگذراند، يعني قبل از قرن هفده، تأثير گناه بر شناخت را مورد تأكيد قرار دادهاند. در جهان جديد با اين كه مدرنيته چنين چيزي را قبول نداشت. ولي به تدريج بعضي متفكران متوجه شدند فقط با ذهن مان نيست كه حرفها را رد و قبول مي كنيم.
علاوه بر آن چهار نفري كه متعلق به دوران ما قبل مدرن مسيحيت بودند، در جهان جديد نخستين كسي كه به اين مسئله پرداخت، هابز بود. بعد از هابز، كانت به اين نكته توجه كرد. فيخته، بيكن، هيوم، ماركس، مانهايم، شو پنهاهاور، نيچه، فوئرباخ، فرويد، فوكو، جان رالز، هابزهر و مكين تاير نيز در آثار خود اين مسئله را مورد اشاره قرار دادهاند.
اينها شخصيتهايي هستند كه در خصوص اين كه عوامل Subjective، عوامل روحي، منافع شخصي، گروهي و طبقاتي، فسادهاي اخلاقي، شهرت طلبي و قدرت طلبي و گناه آلودگي، در تصويري كه از عالم واقع داريم، مؤثرند، همداستان هستند.
نقد مقاله:
2. يك پيشفرض در ديدگاه آقاي ملكيان وجود دارد كه قابل مناقشه است. آن پيشفرض اين است كه گويا در علوم تجربي ميتوان فارغ از هرگونه ارزش داوري در آزمايشگاهها به نحوي عيني (Objective) يك نظر را آزمود. اين نگاه امروزه غير از پوزيتيويستها، طرفدار جدي ديگري ندارد. پوزيتيويستها نيز در دنياي غرب تقريبا جايگاهي ندارند. البته هنوز در دانشگاههاي جهان سوم به دليل تأخير فرهنگي موجود، طرفداراني دارند. اصل اين ديدگاه در نظريه ابزارانگارانه ارسطو قرار دارد كه گمان ميكرد فناوري ابزاري صرف است كه در اختيار انسان قرار دارد و ميتواند هرگونه كه بخواهد از آن استفاده كند. در حالي كه اين يك رؤياي تعبير نشده بيش نيست. هابرماس، هوركهايمر و ديگر اعضاي مكتب فرانكفورت، انتقادات جدي به پوزيتيويسم وارد كردهاند. پوزيتيويسم موجب بيگانه شدن فاعل شناسا از موضوع شناخت ميگردد. آرا و عقايد افراد برخاسته از جامعه اي است كه در آن زندگي ميكنند؛ بنابراين، انديشههاي افراد به طور جمعي شكل ميگيرند و براي نيل به شناخت و نتايج عيني آن بايد به بستر زماني و مكاني افراد توجه كرد.1
فيلسوفان علم نقش ويژگيهاي شخصي و روحي و رواني نظريه پردازان و آزمون گران در علوم تجربي را به ديده آورده اند و هر يك با زبان مخصوص به خود آن را بيان كردهاند. پير دوئم از نظريه بار بودن مشاهده و نظريه شم خوب و ناممكن بودن آزمايشهاي سرنوشتساز سخن ميگفت.2
هايدگر براي علم و تكنولوژي هويت مخصوص قائل بود و بي طرفي علمي را ناممكن مي دانست. نگاه ابزاري به تكنولوژي به صورت حجابي بر ماهيت تكنولوژي است. انسان تا زماني كه نگاه ابزاري به تكنولوژي داشته باشد، از ماهيت آن غافل خواهد بود. فناوري نحوه خاصي از انكشاف است كه انسان به وسيله آن جهان را به نحوي خاص ميبيند و تنها به ماشينها و ابزار و آلاتي كه به كار ميگيريم، محدود نميشود.3
ايمرلاكاتوش از برنامههاي پژوهش علمي سخن گفت و مانند دوئم تعيينكنندگي آزمايش را نپذيرفت. به باور او هر علمي فعاليت خود را در قالب برنامههاي پژوهش علمي از يك هسته اصلي كه از مجموعهاي از فرضيات تشكيل شدهاند، و فرضيات كمكي كه نوعي كمربند حفاظتي را ميسازند، تشكيل شده است. برنامههاي پژوهشي مملو از انتخابها و حدسهايي است كه در هيچ آزموني اثبات نشدهاند.4
به اعتقاد نيل پستمن شعار تكنوكراسي جديد اين است: «انسان مساوي است با تكنيك». در حالي كه قرار بود تكنيك در خدمت انسان باشد، اما قدرت تكنيك در برابر حقيقت قرار گرفت و تكنولوژي در برابر سنت و فرهنگ. با رشد تكنوكراسي و روند جدايي علم و فن از ارزشهاي معنوي و ديني، فاجعه تسليم فرهنگ به تكنولوژي رخ داد، در يك كلام تكنوپولي (Technopoly). با انحصارگرايي تكنوپولي هر ايدئولوژي ديگري از ميان رفت. اين امپراتور رقيب خود را نامشروع نميسازد، او را مجنون نمينامد، حتي از شهرت او نميكاهد، بلكه او را نامرئي و بيتأثير ميكند.5
به طور كلي، پوزيتيويسم رويكردي نامناسب و گمراه كننده است كه به دركي درست از طبيعت و نيز حيات اجتماعي منجر نميگردد؛ زيرا اولاً در مطالعه طبيعت نقش انسان و بينشها و گرايشهاي او را در مقام فرضيهسازي و نيز داوري ناديده ميگيرد. جهان را صرفا پديدهاي ملموس و تجربي ميبيند و تمايزي بين ذات و پديدار قائل نيست. ميان امر واقع و ارزش تمايز مطلق ميگذارد و دانش را از علايق انساني منفك ميسازد. ثانيا، مطالعه جامعه را با مطالعه طبيعت يكسان فرض ميكند. همچنين آن را به صورت تكه تكه مطالعه ميكند و از درك كليت آن محروم است. با افراد فعال انساني (سوژهها) همچون امور واقع (Facts) و اشيا (Objects) برخورد ميكند.
گاستون باشلار به وجود و حضور جدي قوه خيال در شكل گيري روح علمي اشاره ميكند و ميگويد انديشه داراي دو رويه است: عقل و خيال. وي علم را مبارزهاي پيگير براي يافتن واقعيت از ميان اين تصاوير خيالي ميداند؛ مبارزهاي كه هرگز به انتها نميرسد و هيچ گاه بر زميني سخت و مطمئن آرام نميگيرد.6
پل فايرابند با نظريه آنارشيستي و بيروشي حاكم بر علم مشهور است. وي در كتاب مشهورش با نام بر ضد روش معتقد است كه هيچ روشي بر كار علمي حاكم نيست و نوعي هرج ومرج حاكم است.7
از نظريه افراطي فايرابند كه بگذريم، وجه مشترك نظر فيلسوفان ياد شده، و جمع زياد ديگري كه نام برده نشدند، اين است كه غير از آنچه با دادههاي حسي و واقعيتها يا افكتها از آن ياد ميشود، امور انساني ديگري وجود دارد كه در علم اثرگذار است و آن چنان كه پوزيتيويستها ادعا ميكردند، بيطرفي علمي ممكن نيست.
3. آقاي ملكيان پيشتر نيز از ناسازگاري دين و مدرنيته بر اساس ملاك تعبد سخن گفتهاند. ايشان در سال 85 در گفت و گو با روزنامه شرق با عنوان «سازگاري معنويت و مدرنيته» (ش 538) چنين گفتند:
«من معتقدم مدرنيته با دين داري سازگار نيست و جان كلام من براي نشان دادن اين ناسازگاري اين است كه به نظر من قوام دينداري به تعبد است. مادامي كه شما نسبت به سخن كس يا كساني متعبد نباشيد، نميتوان گفت كه شما دين دار هستيد. همچنين ما نميتوانيم به عنوان يك دين دار، بخشي از دين خود را به صورت عقلاني بپذيريم و بخش ديگر را به شكل تعبدي».8
همان جا در پاسخ گفتيم:
الف) جناب ملكيان قوام دين داري را تعبد دانستهاند. به نظر ميرسد با وجود آن كه در دين داري نوعي تعبد وجود دارد، اما نمي توان قوام دين داري را تعبد دانست. بدون تعبد هم ميتوان ديندار بود. براي دين داري تسليم لازم است. ممكن است كسي مصالح و علل وضع يك حكم شرعي را بداند، در عين حال تسليم آن نباشد. اين شخص دين دار نيست، اما اگر همين شخص تسليم آن حكم شد، دين دار است. بنابراين، درست تر آن است كه قوام دين داري را تسليم بدانيم، نه تعبد. در نتيجه ميتوان پذيرفت كه دين داري با تعقل قابل جمع است و منافاتي كه وي ميان آنها ديده است، بر اثر تصور ديگري شكل گرفته كه درست نبوده است.
ب) در گام بعدي اگر خوب دقيق شويم و حتي بپذيريم كه قوام دين داري به تعبد است، باز هم منافاتي با عقلانيت ندارد؛ زيرا خود اين تعبد ميتواند بر پايه عقلانيت شكل گرفته باشد. در اين گفت وگو هيچ اشارهاي به اين فرض نشده است كه اگر بتوان با ادله عقلاني پايههاي اصلي دين داري را اثبات كرد و لزوم تعبد را مستدل نمود، آن گاه منافاتي ميان عقلانيت و تعبد نيست. علماي اسلام نيز دقيقا همين كار را كردهاند. يعني تلاش آنها اين بوده است كه وجود خدا و بعثت پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم و حجيت وحي و سخن پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم را مستدل كنند، سپس نسبت به كتاب و سنت تعبد بورزند. تعبد آنان پشتوانه عقلاني دارد.
ج) در گام بعد باز ميتوان اين فرض را گشوده ديد كه اگر نتوان عقلانيت گزارههاي اصلي ديني را اثبات كرد، اما معقوليت آنها به روشني و وضوح ديده ميشوند. در اين صورت، دين معقول است و شأن معرفتي بالاتري از الحاد پيدا ميكند. شواهد و قرائن درستي گزارههاي اصلي دين به مراتب قوي تر و فراوان تر از شواهد و قرائن مفروضي است كه بتوان براي الحاد دست و پا كرد. بنابراين، ديگر نميتوان حكم كلي داد كه دين داري با عقلانيت قابل جمع نيست.9
خوشبختانه آقاي ملكيان به برخي از پاسخهايي كه در آن زمان داده شد، توجه كردهاند و سعي نمودهاند در اين مقاله به آنها پاسخ دهند. اما پاسخها كافي و وافي نيست. ايشان هنوز اين موضوع را كه عقلانيت با تعبد قابل جمع است، پاسخ ندادهاند. گويا در نظر ايشان ايمان ديني كه مستلزم تعبد است، چيزي از سنخ معرفت است كه قابل جمع با تعبد نيست. يعني اگر ايمان را چاله پركن معرفت بدانيم كه تنها در جايي امكان پديد آمدن داشته باشد كه معرفت نباشد، در اين صورت به درستي بايد گفت كه ايمان ديني با تعبد پيوند دارد و نميتواند عقلاني باشد، اما اين ديدگاه برخي فيلسوفان و برخي متكلمان مسيحي است. اما در نظر بسياري از متكلمان مسلمان، همچون شيخ طوسي رحمهالله، ايمان از سنخ تصديق قلبي است، نه از سنخ معرفت. بنابراين، ايمان قابل جمع با معرفت نيز هست و ميتواند بدون تعبد تحقق يابد.
4. نويسنده محترم رجوع به متخصص را تنها در سه حالت موجه ميداند:
الف) معرفي جامعه علمي؛
ب) تجربه ديگران؛
ج) تجربه خودم.
اغلب ما در مورد مراجعه به فقها به عنوان مراجع تقليد از روش اول استفاده ميكنيم. تعدادي كه داراي دانش و تجربهاي در زمينه فقه هستند، از روش سوم استفاده ميكنند، اما بايد دو حالت ديگر را نيز اضافه كنيم:
1) علم خودم؛ البته نه علم تجربي، بلكه يا از طريق عقلي يا از طريق شهودي يا به دليل تاريخي، يعني اين چنين نيست كه تنها تجربه، صلاحيت تعيين متخصص را داشته باشد. ميتوان در تشخيص متخصص، البته نه در هر رشتهاي، از عقل و شهود و ادله تاريخي كمك گرفت، چنان كه در مورد پيامبران و امامان از اين روشها استفاده ميكنيم. هنگامي كه با معجزه پيامبري مواجه ميشويم، به كمك عقل و ادله تاريخي ميتوان توجيهي بر جواز، بلكه وجوب پذيرش سخن پيامبر پيدا كرد.
2) معرفي مرجع موثق ديگري، مانند پيامبر يا خداوند. هنگامي كه وثاقت يك پيامبر با ادله براي ما اثبات شد، اگر آن پيامبر كسي را به عنوان شخص قابل اعتماد و دانا و راستگو معرفي كرد كه هم علم و آگاهي كافي دارد و هم خطا و گناه نميكند، در پذيرش سخن آن شخص توجيه معرفتي داريم.
5. نويسنده محترم مواردي را كه از باب رجوع به متخصص ميتوان شمرد، تعبد به حساب نميآورد، اما اين كار ايشان با تعريفي كه خودشان از تعبد ميدهند (پذيرش «الف ب است» به اين دليل كه فلاني ميگويد: «الف، ب است») سازگار نيست و بايد همه اين موارد به طور يكسان تعبد شمرده شود؛ زيرا در رجوع به متخصص نيز گفته او را ميپذيريم به اين دليل كه او گفته است. البته تعبد دو نوع دارد:
الف) تعبد عقلاني مانند آنچه در رجوع به متخصص است كه همراه حجت و دليل است؛
ب) تعبد جاهلانه كه بيپشتوانه دليل و حجت است. تعبد ديني هم ميتواند از نوع اول باشد و هم از نوع دوم. قرآن كريم از تعبد نوع دوم پرهيز داده است و عمل كساني را كه بدون دليل گفته ديگري را ميپذيرند، تقبيح نموده است. «وَ كَذلِكَ ما أرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إلاّ قالَ مُتْرَفُوها إنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي اُمَّةٍ وَ إنّا عَلي آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ؛ و بدين گونه در هيچ شهري پيش از تو هشدار دهندهاي نفرستاديم مگر آنكه خوشگذرانان آن گفتند: «ما پدران خود را بر آييني [و راهي] يافتهايم و ما از پي ايشان راهسپاريم.»10
قرآن كريم شيوه خود را اقامه دليل و برهان اعلام ميكند تا اين كه كسي در برابر حضرت حق عذري در نپذيرفتن سخن رسولش نداشته باشد: «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إنَّ اللّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ؛ [و] تا كسي كه [بايد] هلاك شود، با دليلي روشن هلاك گردد، و كسي كه [بايد] زنده شود، با دليلي واضح زنده بماند، و خداست كه در حقيقت شنواي داناست».11
آقاي ملكيان در مقاله «دويدن در پي آواز حقيقت» تفاوتهايي را براي تعبد ديني و تعبد به استاد موسيقي يا پزشك برشمردهاند كه به نظر نادرست ميرسد و همان زمان پاسخ آن داده شد:
در مورد مقايسه تعبد ديني به استاد موسيقي يا پزشك بايد گفت هر دو موردي كه آقاي ملكيان به عنوان تفاوت برشمردهاند، نادرست است. هم موفق بودن شاگردان انبيا را ميتوان در همين دنيا آزمود و هم خود ما ميتوانيم قدم به قدم تجربه كنيم و آثار مثبت زندگي ديني را ببينيم. همچنان كه توفيق استاد موسيقي يا پزشك در تجربههاي قبلي، دليلي ميشود بر تعبد ما به آنها و اعتماد به توانايي و مهارت آنها، موفقيت انبيا در تربيت شاگرداني همچون عليبن ابيطالب عليهالسلام، سلمان فارسي، ابوذر و... و همچنين در ساختن جامعهاي سرشار از صفات نيك انساني بر روي ويرانههاي جهل و خرافات و خشونت و تعصب جاهلي و برپا داشتن تمدني فرهنگي در مدت زماني كوتاه در جامعهاي نيمه وحشي كه هيچ زمينه فرهنگي مثبتي براي تمدن سازي نداشت، بهترين دليل بر موفقيت و كارآمدي فوقالعاده انبيا به ويژه نبي گرامي اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم است؛ لذا تعبد به آنها به مراتب از تعبد به استاد موسيقي و پزشك عقلاني تر است. همچنين همان طور كه خود آقاي ملكيان در انتهاي گفتارشان دارند، دين در آزمونهاي انفسي كارنامه موفقي دارد و براي انسانها آرامش، نشاط، اميد به زندگي، معناداري و... به ارمغان ميآورد. اين مسائل اموري تجربه پذيرند كه ما نيز ميتوانيم آنها را قدم به قدم در زندگي خود تجربه كنيم و تعبد به دين را مدلل به تجربه نماييم.12
پی نوشت ها :
1. ر.ك: حسينعلى نوذرى 1383، نظريه انتقادى مكتب فرانكفورت در علوم اجتماعى و انسانى (تهران، نشر آگه، چاپ اول) و باتومور، تام(1380)، مكتب فرانكفورت، ترجمه: حسينعلى نوذرى (تهران، نشر نى، چاپ دوم) و رابرت هولينگز (1385)، «از وبر تا هابرماس: درباره علم و ارزشها» ترجمه: حسين قلىپور، حوزه و دانشگاه، ش 48.
2. ر.ك: دانالد گيليس 1381، فلسفه علم در قرن بيستم، ترجمه: حسن مياندارى (تهران و قم: كتاب طه و سمت) فصلهاى 5، 8، 7 و 9.
3. در مقاله «پرسش از تكنولوژى».
4. See Imre Lakatos.(1978) The Metodology of Scientific Research Programs, cambridge Uneversity Press.
5. ر.ك: نيل پستمن 1385، تكنوپولى، ترجمه: صادق طباطبايى (تهران، انتشارات اطلاعات).
6. (See Gaston Blachard.(1938 La Formation de lesprit Scintifique,Vrin,
7. See Paul Feyerabend (1979 Against Method: Outlines of an Anarchistic Theory of Knowledge, New Left Press.
8. بازتاب انديشه، ش 77، ص 47.
9. همان، ص 52.
10. زخرف، 23.
11. انفال، 42.
12. نقد مقاله «دويدن در پى آواز حقيقت» نوشته مصطفى ملكيان، خرداد و تير 79 در بازتاب انديشه، ش 5، ص 13.