سیره اجتماعی و سیاسی امام سجاد علیه السلام

در این نوشتار، به بیان و تببین سیره اجتماعی و سیاسی حضرت امام سجاد (علیه السلام) می پردازیم و سوالات و شبهات رایج در این باره را به تفصیل پاسخ خواهیم داد.
4 ساعت و 28 دقیقه پیش
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سیره اجتماعی و سیاسی امام سجاد علیه السلام
امام سجاد (علیه السلام) در کربلا
فعالیت امام سجاد (علیه السلام) در کربلا چگونه بود؟ آیا درسته که ایشان بیمار بوده است؟
 
امام سجاد (علیه السلام) در واقعه کربلا در کاروان پدرش، امام حسین (علیه السلام) حضور داشت و این، مطلبی است که منابع معتبر از آن یاد کرده اند. در منابع واقعه کربلا در برخی از بخش‏ های سفر امام حسین (علیه السلام)، از علی بن الحسین (علیه السلام) نام برده شده مشهور است که مقصود از این علی، همان علی [اکبر] شهید است؛ اما ممکن است مقصود امام سجاد (علیه السلام) باشد.[1]
 
بنا بر گزارش‌های تاریخی، حضور امام سجاد (علیه السلام) در کربلا به طور مؤثر بوده است. فضیل بن زبیر اسدی رسان کوفی از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیه السلام)، می‌گوید: «علی بن الحسین (علیه السلام) بیمار بود و در حالی که زخمی شده بود، از صحنه جنگ بیرون برده شد. او در پاره ای از نبرد حضور داشت. خداوند از وی دفاع کرد و او به همراه زنان به اسارت گرفته شد».[2]
 
امام سجاد (علیه السلام) خود یکی از راویان و گزارش گران وقایع شب و روز عاشورا است و بخشی از روایاتی که در این زمینه به دست ما رسیده، بیان گر این است که امام سجاد (علیه السلام) شاهد اتفاقات اردوگاه حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) بوده است و در حالی که بیمار بود، ولی در همان حال، مانند دیگر یاران فداکار امام، گوش به فرمان آن حضرت، آماده ایثارگری و شهادت در راه حق بود. آن حضرت می فرماید:
«زمانی که امام حسین (علیه السلام) - نزدیک غروب - یارانش را گرد آورد، نزدیک رفتم؛ تا به سخنانی که خطاب به آنان می گوید، گوش فرا دهم؛ درحالی‌که در آن هنگام، بیمار بودم. پس، شنیدم که پدرم می فرمود:... اما بعد، من هیچ اصحابی را از اصحاب خودم باوفاتر و بهتر سراغ ندارم و هیچ خاندانی را از خاندان خودم نیکوکارتر نمی شناسم و خداوند، شما را از سوی من بهترین پاداش دهد. هان بدانید که من به شما اجازه دادم دسته جمعی از این سرزمین بیرون روید و بیعت خویش را از شما برداشتم... اینک شب و هوا تاریک است؛ می توانید با کمال آسودگی، خود را از چنگ دشمن برهانید».[3]
 
کسانی که به همراه امام حسین (علیه السلام) در سرزمین کربلا باقی ماندند، درک کردند که اقدامات امام چیزی جز فداکاری و از خودگذشتگی نیست؛ زیرا اسلام به جان‌فشانی، انقلاب، قیام، خون و شهادت نیاز دارد. اینک امام حسین (علیه السلام) آماده است خونش را در راه همه این چیزها نثار کند؛ تا به نتیجه برسند. این حقیقت از امام سجاد (علیه السلام) که در آن زمان در سن بزرگسالی بود و بیست و سه سال از عمرش می گذشت و از آغاز تا پایان آن حرکت، پدرش را همراهی می کرد، پنهان نبود.
 
بنابراین، حضور آن حضرت در کنار پدر، به تنهایی دلیلی قانع کننده بر اثبات وجود روح مبارزه و شجاعت بی نظیری است که این دلاوران از آن برخوردار بودند و تا آخرین لحظه از امام حسین (علیه السلام) دست برنداشتند.
 

امام سجاد (علیه السلام) و اسارت

امام سجاد (علیه السلام) و خاندان امام حسین (علیه السلام) پس از واقعه کربلا دوران اسارت کوفه و شام  را چگونه گذراندند؟
 
«شهر کوفه، اولین جایی بود که امام سجاد و دیگر اهل بیت (علیهم السلام) در آن جا باید ادای تکلیف می کردند. این در حالی بود که ابن زیاد برای این که پیروزی خود را به شکل کامل به رخ کوفیان بکشد، دستور داد سرهای شهیدان را پیشاپیش کاروان اسیران حرکت دهند و در کوچه و محله های کوفه بچرخانند.[4]
 
وضعیت اسیران اهل بیت (علیهم السلام) چنان رقت آور و اندوه بار بود که زنان کوفه را به گریه و ناله واداشت و امام سجاد (علیه السلام) که نظاره گر شیون و زاری آنان بود، با تعجب فرمود:
«تنوحون و تبکون من اجلنا فمن ذا الذی قتلنا»[5]؛ «شما که برای ما نوحه سرایی و زاری می کنید! پس چه کسی عزیزان ما را کشته است؟»
 
حضرت زینب (سلام الله علیه) چون شرایط را برای رساندن پیام شهیدان و آشکار نمودن چهره ننگین امویان مناسب دید، آغاز به سخن کرد و خطبه ای چنان پرشور ایراد کرد که همه حاضران، مبهوت شده، بی اختیار گریستند. فاطمه صغری، دختر امام حسین (علیه السلام) نیز طی سخنانی به شرح مظلومیت جد و پدرش و بی وفایی کوفیان پرداخت و آن چنان حق کلام را ادا کرد که فریاد برآوردند: «ای دختر پاکان! بس کن که به راستی دل های ما را آتش زدی و حنجره های ما را به ناله آوردی و جان های ما را سوزاندی».[6]
 
امام زین العابدین (علیه السلام) نیز که مردم را آماده یافت، به جمعیت، که بلند بلند گریه می کردند، اشاره کرد که ساکت شوند؛ سپس به پا خاست و پس از حمد پروردگار و ستایش پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) فرمود: مردم! آن که مرا می شناسد که شناخته است و آن‌که نمی شناسد، خود را به او می شناسانم؛ من علی فرزند حسین بن علی بن ابی‌طالب هستم. من پسر کسی هستم که حرمتش شکسته شد؛ اموالش ربوده شد و دارایی اش به غارت رفت و خانواده اش اسیر شدند. من پسر کسی هستم که در کنار نهر فرات، بدون پیشینه کینه و دشمنی، سرش را بریدند. من فرزند کسی هستم که او را با شکنجه کشتند و همین فخر، او را بس است.
 
مردم! شما را به خدا سوگند! مگر شما نبودید که به پدرم نامه نوشتید؛ اما به او نیرنگ زدید؟ با او پیمان بستید و بیعت نمودید؛ ولی به جنگ با او برخاستید؟ مرگ بر شما؛ با این کرداری که از پیش برای خویش فرستادید و ننگ بر این اندیشه شما! اگر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) به شما بگوید: «اهل بیت مرا کشتید و حرمت مرا درهم شکستید، شما از امت من نیستید»، به چه رویی به او خواهید نگریست»؟
 
ناگهان از هر سو بانگ برخاست. مردم به یکدیگر می گفتند: «تباه شدید و نمی دانید». سپس حضرت فرمود: «خدا رحمت کند کسی که پند مرا بپذیرد و وصیتم را درباره خدا و پیامبرش و خاندان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) پاس دارد. به راستی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) برای ما الگوی نیکویی است. همگان گفتند: «ای فرزند رسول خدا! همه ما سخنت را پذیرا و فرمان تو را می بریم و پیمان می بندیم که شما را رها نکرده، به دیگران دل نبندیم».
 
پس هر فرمانی داری، بفرما که ما با هر که تو با او در جنگی، در جنگیم و با هرکس که آشتی باشی، ما نیز با او آشتی خواهیم بود. ما یزید را دستگیر کرده، از ستم گران به شما و ما، بیزاری می جوییم. امام سجاد (علیه السلام) از سخنان بی محتوا و نفاق‌آمیز آنان به خشم آمد و بانگ زد: هرگز، هرگز، ای بی وفایان و نیرنگ بازان! به خواسته دل خویش نخواهید رسید. می خواهید با من همان کنید که پیش از این با پدرانم کردید؟ به خدای شتران راهوار! هنوز زخم دل بهبود نیافته است... تنها درخواست من از شما این است که نه با ما باشید و نه بر ضد ما»[7]
 
همچنین هنگامی که اسیران اهل بیت (علیهم السلام) را وارد دارالاماره کوفه کردند، به ظاهر همه چیز برای قدرت نمایی ابن زیاد و به خواری کشاندن اسیران کربلا مهیا بود؛ اما صلابت کلام و قدرت روحی حضرت زینب (سلام الله علیه) در مواجهه با کنایه های زهرآلود ابن زیاد، تمام معادلات او را به هم ریخت و پسر زیاد، پس از آن که در مقابل حضرت زینب (سلام الله علیه) با شکست مواجه شد، از شدت خشم، تصمیم گرفت وی را به قتل برساند؛ اما عمرو بن حریث، مانع شد.[8]
 
سرانجام، روی سخن را به‌سوی امام سجاد (علیه السلام) برگردانید؛ تا شاید در گفت‌و‌گو با وی، شکست خود را جبران نماید.  از ‌این ‌رو، پرسید: «تو کیستی»؟
امام (علیه السلام) فرمود: «علی بن الحسین».
- مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟
- فرمود: «برادری داشتم به نام «علی» که مردم او را کشتند».
- بلکه خدا او را کشت.
امام (علیه السلام) در پاسخش این آیه را خواند:
«اللَّهُ یتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَ»[9]؛
«خداوند هنگام مرگ، ارواح را می گیرد و آن کس که هنوز مرگش فرا نرسیده، روحش را در حال خواب می گیرد».
 
منظور امام (علیه السلام) آن است که درست است که خدا در پایان زندگی، جان مردم را می گیرد، ولی این مردم کوفه بودند که خاندان او را به شهادت رساندند.
 
پسر مرجانه از پاسخ امام (علیه السلام) خشمگین شد و فریاد برآورد: «آن قدر بر من جرأت یافته ای که پاسخ مرا بدهی؛ او را ببرید و گردن بزنید»!
 
امام (علیه السلام) فرمود: «مرا از کشتن می ترسانی؟ مگر نمی دانی که کشته شدن، خوی ما و شهادت، مایه سربلندی و کرامت ماست».
 
حضرت زینب (سلام الله علیه) وقتی موقعیت امام سجاد (علیه السلام) را در معرض خطر دید، خطاب به ابن زیاد گفت: «ای پسر زیاد! این همه خون از ما ریختی، آیا بس نیست؟ سوگند به خدا، از او جدا نخواهم شد؛ تا مرا هم با او بکشی»!
 
ابن زیاد با شنیدن سخنان جدی حضرت زینب (سلام الله علیه) از کشتن امام (علیه السلام) صرف نظر کرده، دستور داد آنان را به زندان افکندند»[10]
 
کاروان اسیران خاندان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) بعد از مدتی که در کوفه زندانی بودند، همراه با سرهای شهیدان کربلا به شام فرستاده شدند. در این مسیر، امام سجاد (علیه السلام) و زنان و کودکان بازمانده از واقعه عاشورا، سختی ها و ظلم های فراوانی را متحمل شدند؛ اما اطلاع از وضعیت فکری و اعتقادی مردم شام، می تواند در تصور صحیح مظلومیت امام سجاد (علیه السلام) و دیگر اسیران کربلا، نقش داشته باشد.
 
هنگام وارد شدن اسیران به دمشق، پیرمردی به امام سجاد (علیه السلام) نزدیک شد و گفت: سپاس خدای را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده کرد و امیرالمؤمنین را بر شما پیروز گردانید.
 
امام سجاد (علیه السلام) خاموش ماند؛ تا مرد شامی آن چه را در دل داشت؛ بیرون ریخت؛ سپس از او پرسید: ای پیر! قرآن خوانده ای؟»
پیرمرد گفت: آری!
- آیا این آیه را خوانده ای؟ «قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى».[11]
- آری.
- خویشاوند پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) ما هستیم.
- آیا آیه «وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ»[12] را در سوره بنی اسرائیل خوانده ای؟
- آری خوانده ام.
- ای پیرمرد! ماییم آن کسانی که خداوند به پیامبرش امر کرد که حق آنان را بدهد.
دوباره امام (علیه السلام) فرمود: آیا این آیه را خوانده ای؟ «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى».[13]
پیرمرد: آری خوانده ام.
- خویشاوندان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) ما هستیم.
باز امام (علیه السلام) فرمود: آیا آیه «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرً»[14] را خوانده ای؟
پیرمرد: آری خوانده ام.
سرانجام امام (علیه السلام) فرمود: ای پیرمرد! ما اهل بیت هستیم که خداوند آیه طهارت را فقط درباره ما نازل کرده است.
پیرمرد شامی با شنیدن این سخنان، از گفته اش پشیمان شد و گفت: «خدایا! من از آن چه به آن ها گفتم، به تو پناه می برم. خدایا! من از دشمنان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) و خاندانش، بیزاری می جویم».
 
وقتی این خبر به یزید رسید، وی برای این که فرصت افشاگری را از آن مرد بگیرد؛ تا نتواند آن چه را فهمیده، در بین شامیان پخش کند، دستور داد او را به قتل رساندند... وقتی یک پیرمرد دنیا دیده، پاک سیرت و قرآن خوان، نسبت به یزید و در مقابل، نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) چنین بینشی دارد - که یزید را امیرمؤمنان، و امام حسین (علیه السلام) و خاندانش را دشمن دین و اهل فتنه و فساد می داند و کشته شدن آنها را نعمتی می شمارد - دیگر وضعیت بقیه شامیان روشن است».[15]
 
با این غفلت و بی خبری جامعه شام نسبت به جایگاه اهل بیت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) و تبلیغات مستمر دستگاه فاسد اموی، برنامه امام سجاد (علیه السلام)، روشنگری مردم و رسوا سازی تزویر و جنایت یزید بوده است و در حالی که آن حضرت در اسارت بنی امیه بود، این سخنان را ایراد می کرد: «ای مردم! هر سکوتی که در آن اندیشه نباشد، درماندگی است و هر سخنی که در آن یاد خدا نباشد، گرد و غباری است که در هوا پراکنده می شود. هان، آگاه باشید که خداوند، اقوامی را به وسیله پدرانشان گرامی داشته است. بنابراین، فرزندان به وسیله پدران محفوظ مانده اند؛ زیرا خدا می گوید: پدر آن دو، صالح بود[16] و به همین علت، خداوند، آن دو را گرامی داشت.
 
به خدا سوگند! ما عترت پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله) هستیم. از ‌این ‌رو، ما را به خاطر پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله) گرامی بدارید؛ زیرا جدم پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله) در منبرش می فرمود: «مرا در وجود عترت و خاندانم نگه دارید که هر کس مرا نگه دارد، خدا او را نگه می دارد و هر کس مرا آزار دهد، پس لعنت خدا بر او باد. هان، بدانید که لعنت خدا بر کسانی است که مرا در میان آنان آزار دهند» و بعد امام (علیه السلام) سه بار فرمود: «به خدا سوگند! ما خاندانی هستیم که خداوند پلیدی ها و گناهان زشت و آشکار و نهان را از ما زدوده است...»![17]
 
امام سجاد (علیه السلام) با صراحت، قدرت و بلاغت، کاروان اسیران را که خوارجشان می خواندند، معرفی و تبلیغات دروغین بنی امیه را آشکار کرد و بدین ترتیب، آشکار ساخت که این کاروان از خاندان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله)، تشکیل شده است و نیز با تلاوت آیات و احادیث، روشن کرد که این کاروان، حامل قرآن و سنت است؛ تا فریب خوردگان بدانند که این کاروان، رابطه ای بسیار محکم با اسلام دارد.
 
این موضع گیری امام (علیه السلام)، هنگامی است که مردم به سبب آن چه در کربلا اتفاق افتاد و نیز کشته شدن و به اسارت رفتن اهل بیت (علیهم السلام) در سکوت و ترس به سر می بردند. و از همه بدتر، این که جنایت ها در زمانی به وقوع می پیوندد که هنوز از رحلت پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله)، جد همین اسیران، بیش از نیم قرن سپری نشده است!
 
موضع گیری دیگر امام زین العابدین (علیه السلام)، در مجلس یزید است. او در این مجلس، هویت شخصی خویش را برای همگان روشن ساخت و برای هیچ فرد ناآشنایی، بهانه ای باقی نگذاشت. این روشنگری، در مجلسی صورت گرفت که یزید به خاطر پیروزی، مجلس جشن و شادمانی برپا کرده و سران و اشراف را گرد آورده بود.
 
امام سجاد (علیه السلام) خطبه رسا و زیبایش را با هیجان ایراد کرده، و در حالی که خویشتن را معرفی و از افتخارات پدرانش یاد می کرد، صدای مجلسیان به گریه و زاری بلند شد. یزید ترسید که مبادا شورشی برپا شود و به همین علت به مؤذن دستور داد که اذان بگوید. مؤذن، سخن امام را قطع کرد و آن حضرت سکوت کرد.
 
زمانی که مؤذن گفت: «الله اکبر»، علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود: بزرگی را بزرگ داشتی که هیچ چیزی با او مقایسه نمی شود و از طریق حواس ظاهری نمی توان به وجود او پی برد و هیچ چیزی از خدا بزرگ تر نیست.
 
وقتی مؤذن گفت: «اَشهَدُ اَن لا الهَ الاَّ الله»، علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود: موهایم، پوستم، گوشتم، خونم، مغزم و استخوانم به یگانگی او گواهی می دهند.
 
هنگامی که مؤذن گفت: «اَشهَدُ انَّ مُحمّداً رَسولُ الله»، امام علی بن الحسین (علیه السلام) از بالای منبر به سوی یزید رو کرد و فرمود: ای یزید! آیا این محمد (صلّی الله علیه و آله) جد توست یا جد من؟ اگر می گویی که جد توست، به راستی که دروغ می گویی. و اگر می گویی که او جد من است، پس چرا خاندانش را به شهادت رساندی؟
 
سخنان امام سجاد (علیه السلام) موجب شد که تمامی تبلیغات گمراه کننده ای که حاکمان اموی ترویج می کردند، بر باد برود و شادمانی پیروزی به تلخ کامی تبدیل شود. در این که امام سجاد (علیه السلام) در این سخنرانی تنها به بیان هویت شخصی خود پرداخت، حکمت و تدبیر سیاسی آگاهانه ای نهفته است؛ زیرا در یک چنین زمان و مکانی، برای او امکان نداشت که به بیان مسائل مهم بپردازد و در غیر این صورت، از سخن گفتن و بیان او جلوگیری به عمل می آوردند؛ اما اعلان نام، مسئله ای شخصی است و از حقوق اولیه ای به شمار می رود که به فرد داده می شود؛ هر چند این فرد در اسارت باشد؛ اما سخنان امام (علیه السلام)، سرشار از یادآوری و اشاره به نسب شریف و پیوندش با اسلام و پیامبر بزرگوارش بود.
 
امام (علیه السلام) از تمامی موقعیت‏ های سرنوشت ساز و خاطرات بزرگ در اسلام، یاد کرد و خویشتن را با همه آنها مرتبط ساخت و از این طریق، روشن ساخت که مصایب همه تاریخ را بر دوش خود داشته و حامل آن مسئولیت سنگین با تمام قداستش بوده است. با وجود این، وی هم اکنون در برابر حاضران در این مجلس، به‌عنوان اسیر، ایستاده است!
 
مردم، معنای سخن عمیق او را فهمیدند و به همین علت، فریاد گریه آنان بلند شد؛ زیرا، حاکمان اموی تنها به این سبب به جایگاه حکومت دست یافتند که خود را با اسلام، پیوند دادند و از این طریق، تقدس خلافت را به دست آوردند و نادانی و بی خبری مردم در رسیدن به این وضعیت - که فرزند اسلام را پیش روی خود، اسیر ببینند – اثر چشم گیری داشت. علاوه بر این، ناآگاهی مردم شام و نیز دشمنی حاکمان نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) و به ویژه نسبت به کسانی که در کربلا همراه امام حسین (علیه السلام) بودند، موجب این نگرانی می شد که یزید در صورت احساس خطر، به اسیران حمله ور شود و آنان را از بین ببرد.
 
از ‌این‌ رو، کاری که امام سجاد (علیه السلام) انجام داد، - یعنی سخنرانی در چارچوب معرفی خود و برتری خاندان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) - مانع از شعله ور شدن آتش خشم و کینه یزید شد؛ اما در عین حال، امام فرصتی را که ناگهان پیش آمده بود، از دست نداد و مردم را از داستان مصیبت‏ های خویش، آگاه ساخت و به بیان معایب امویان نپرداخت و چیزی از رسوایی های آنها را یاد نکرد؛ در حالی که یزید، انتظار آن را از امام داشت. امام (علیه السلام) با این حکمت و سیاست، از شر یزید، رهایی یافت و زنده باقی ماند؛ تا هدفی را که شهیدان به خاطر آن به شهادت رسیدند، دنبال کند و رهبری حرکت زندگان را در حال و آینده، بر عهده گیرد.[18]

مطالعه بیشتر:آموزه‌ های صحیفه سجادیه برای نجات و هدایت انسان
 
شجاعت امام سجاد (علیه السلام) در کوفه، در مجلس حاکم آن شهر و در شام، در مجلس فرمانروای آن، از لحاظ سیاسی، کمتر از شجاعت در میدان نبرد نبود.
 
آری، چنین دلاوری هایی، تنها از کسی امکان بروز دارد که دارای قلبی نیرومند و استوار باشد و بتواند تمامی رنج ها را تحمل کند و برای تحقق تمامی اهدافی دست به مبارزه بزند که به خاطر آنها انسان‏ های بزرگی در صحنه کربلا حضور یافته، جان فشانی کردند و به شهادت رسیدند و اینک کسی که در شمار اصحاب کربلاست و زنده مانده است - هر چند در اسارت باشد - باید بایستد و نقش دیگری از مبارزه را ایفا کند؛ نقشی که امام سجاد (علیه السلام) ایفا کرد، این بود که آن حضرت با بیان و بلاغتی معجزه آسا، حق را آشکار ساخت و حجت را بر همگان تمام کرد و نیرنگ حاکمان ستمگر را کاملاً آشکار کرد و پرده از روی فساد، ستمگری و انحرافشان از اسلام برداشت. اثر این نقش بر ضد فرمانروایان تبهکار، همان اثر شمشیر برنده ای است که امام حسین (علیه السلام) آن را در برابر ستمگران، از نیام می کشید.
 
امام سجاد (علیه السلام) شاهد زنده در نبرد کربلا بود و تمامی صحنه‏ های آن فاجعه را - از آغاز و مقدمات گرفته، تا دیگر رویدادها، شرایط و پیامدهایش - به چشم دید. او در همه آن چه از صحنه نبرد کربلا روایت می کند، راستگو و امین است. بنابراین، وی استمرار عینی واقعه کربلا و سخنگوی رسمی آن بوده است.[19]
 

امام سجاد (علیه السلام) و یاد امام حسین (علیه السلام)

نقش امام سجاد (علیه السلام) در زنده نگه داشتن نهضت امام حسین (علیه السلام) چگونه بود؟
 
امام زین العابدین (علیه السلام) از نیرومندترین عوامل جاودانه ساختن انقلاب حسینی و تأثیرگذاری آن بر عواطف و احساسات جامعه به شمار می رود و این، به خاطر موضع گیری های آن حضرت است که تاریخ در دنیای شجاعت ها و قهرمانی ها، نظیری برای آن سراغ ندارد و یکی از زیباترین اسناد سیاسی در اسلام، سخنرانی آن بزرگوار در دربار یزید است.
 
«امام زین العابدین (علیه السلام) در صحنه زندگی اسلامی به سان پرنورترین چراغ سیاسی که تاریخ اسلامی آن را می شناسد، ظاهر شد و در حالی که در بند بیماری و اسارت بود، با مهارتی فراوان، توانست آرمان‏ های انقلاب پدرش امام حسین (علیه السلام) را منتشر سازد و ارزش‏ های اصلی این انقلاب را با شیوه ای روشن و در نهایت مهارت، اصالت و نوآوری، به نمایش بگذارد»[20] از ‌این ‌رو آن حضرت نسبت به این واقعه حساس تاریخ شیعه، مسئولیت خاصی احساس می کرد و خود را موظف می دانست که با یادآوری های فراوان و پی در پی، این حادثه تحرک زا و انقلاب خیز را در تاریخ ثبت کند؛ تا همواره منشأ الهام رشادت و روشنگر راه آزادی خواهان و حق طلبان باشد.
 
این در حالی بود که دستگاه حاکم به شدت علاقه مند بود که واقعه عاشورا به عنوان قیامی برضد خلیفه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله)، قلمداد شود که سرکوبی آن، حق و وظیفه خلیفه و دستگاه خلافت بوده است و چون در این جهت ناکام ماند، بنا بر محو و به فراموشی سپردن آن واقعه گذاشت. امام سجاد (علیه السلام) نیز که اهمیت این حادثه را در رسوا سازی حکام جور می دانست، تا آخر عمر شریفش، برای زنده نگه‌داشتن یاد این جهاد مقدس، با در پیش گرفتن روش های مختلف کوشید.
 
آن بزرگوار بارها داستان قومی از بنی اسرائیل را که حرمت حکم روز شنبه را شکستند و به صید ماهی پرداختند و به کیفر این گناه مسخ شدند، حکایت می کرد و در آخر می فرمود: «خداوند، آن قوم را به خاطر صید ماهی مسخ کرد؛ پس چگونه می بینی نزد خدا حال قومی را که اولاد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) را کشتند و حریمش را شکستند».[21]
 
و در پاسخ به ایرادی که بر گریه های مداوم حضرت گرفتند، می فرمود: «یعقوب برای یوسف، با این که نمی دانست حتماً مرده است، آن قدر گریه کرد که چشمانش سفید گردید؛ اما من به چشمان خود دیدم که چگونه شانزده تن از اهل بیت (علیهم السلام) به شهادت رسیدند. چگونه می توانم گریه نکنم»؟[22]
 
بدین ترتیب، گریه امام نیز خود به خود موجب شد تا در موارد زیادی مردم نسبت به واقعه کربلا، هشیار شوند و علاوه بر این، امام خود وقایع کربلا را در موارد متعدد، نقل می فرمود.[23]
 
مقابله و مبارزه با به فراموشی سپردن حادثه کربلا با گریه و ذکر مصائب اهل بیت (علیهم السلام)، از همان آغاز ورود امام به مدینه، آغاز شد؛ تا مردم با اشک و اندوه، از او استقبال کنند و او از این عواطف برای انتشار گزارش‏ های کربلا، بهره ببرد و این رویدادها را در دل ها متمرکز سازد؛ تا تردیدها و انکارهای دشمنان و گذشت زمان، آنها را محو نکند؛ چنان که بسیاری از وقایع و رویدادها بر اثر گذشت زمان، از بین رفته، از خاطره ها محو شده اند.[24]
 
هرچند ممکن است برخی گریه را دلیلی بر درماندگی و ناتوانی و شکست به‌شمار می آورند اما گریه می تواند نشانه شدت محبت به خوبی ها و فریاد بلند مظلومیت در برابر ستمگران و اعتراض در برابر آنان باشد و کمترین چیزی که امام سجاد (علیه السلام) با گریه از خود بروز می داد، آن است که مردم و افکار عمومی درباره عوامل گریه، پرس‌و‌جو می کنند. تمامی این امور، زمانی شدت می یابند که گریه‌کننده، شخصیتی بزرگوار و بلندآوازه باشد؛ به ویژه زمانی‌که گریه، بسیار فراوان و به‌طور دائم، جریان داشته باشد؛ چنان‌که امام زین العابدین (علیه السلام) این‌گونه بود؛ تا آن‌جا که از زمره گریه کنندگان جهان به شمار آمد و پس از آدم، یعقوب، یوسف و جده اش فاطمه زهرا(سلام الله علیه) پنجمین گریه کننده بود.
 
وقتی مردم، امام زین العابدین (علیه السلام) را می دیدند که شب و روز اشک می ریزد و همواره از حسین شهید و مصیبت هایش یاد می کند، از خود می پرسیدند: این همه گریه و اندوه چرا؟ سیلاب اشک و اندوه همیشگی چرا؟ امام برای چه کسی می گرید؟ از ‌این ‌رو، گریه امام، سبب شد که یاد حادثه کربلا در دل ها جاودان شود و در خاطره ها زنده شود و اهداف این حادثه، همچنان در دل و وجدان تاریخ، زنده و پر تحرک باقی ماند و دشمنی و نفرت نسبت به قاتلان ستمگر شهیدان کربلا، انباشته شود.
 
امام از داستان کربلا، انگیزه ای برای مردم ایجاد کرد؛ تا آن را زنده نگه دارند و با قطرات اشک، آن را تقویت و با آب چشم ها آن را سیراب کنند. زیرا آن مصیبت، مصیبت، همه مردمانی است که در زندگی از کرامت برخوردارند یا چیزی را به نام کرامت، احساس می کنند.
 
امام سجاد (علیه السلام) مؤمنان را بر گریستن، تشویق می کرد و می فرمود: «هر مؤمنی که به خاطر کشته شدن حسین(علیه السلام) بگرید، تا بر گونه اش اشک روان شود، خداوند او را وارد حجره ای در بهشت می کند و او زمانی طولانی در آن جا به سر می برد. هر مؤمنی که بر اثر آزارهایی که از سوی دشمنان ما در دنیا بر ما وارد شده، از چشمانش اشک سرازیر شود، تا این که بر دو گونه او روان گردد، خداوند وی را در منزل صدق، وارد سازد»[25]
 
گریه، یکی از شیوه هایی بود که امام آن را ابزاری برای زنده کردن یاد کربلا قرار داد؛ البته ایشان شیوه‏ های دیگری را نیز به کار گرفت مانند؛ ترویج زیارت امام حسین (علیه السلام)؛ ابوحمزه ثمالی گفته است: «من از علی بن الحسین (علیه السلام) درباره زیارت حسین (علیه السلام) پرسیدم؟ البته گریه و اعتراض امام به خاطر احساسات و یا انتقام‌جویی شخصی نبود؛ بلکه تعهد آن بزرگوار به احیای اندیشه ای بود که امام حسین (علیه السلام) به خاطر آن شهید شد.[26]
 

امام سجاد (علیه السلام) و مبارزه با انحرافات

امام سجاد (علیه السلام) با گروه‌های انحرافی چگونه برخورد می‌کرد؟
در عصر امام زین العابدین (علیه السلام) جریان های متعددی، پدیدار شدند که به انحراف اندیشه و باور مسلمانان می پرداختند به گونه ای که جامعه در یک بحران فکری و عقیدتی وحشتناک فرو رفته بود. امام سجاد (علیه السلام) برای هدایت و رهبری جامعه اسلامی، در مقابل این انحراف ها سکوت اختیار نکرده بلکه با توجه به شرایط و اوضاع حاکم بر جامعه، به دفاع از ارزش های اسلامی پرداختند. اهم این جریان ها و جایگاه امام در مبارزه با آنان به شرح ذیل است:
 
1. گروه شکاکان
با شهادت امام حسین (علیه السلام) شیرازه تشکیلات شیعه از هم پاشید و تردید و سرگردانی به درون جامعه شیعه راه یافت و بسیاری از افراد، امامت امام سجاد (علیه السلام) را قبول نکرده و عمویش محمد بن حنفیه فرزند امام علی(علیه السلام) را به‌عنوان امام پذیرفتند.
 
یکی از محققان در این باره می نویسد: «تا هنگامی که حسین زنده بود، شیعیان متحد و یکپارچه بودند و او را تنها پیشوا و امام خاندان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) می‌دانستند، ولی شهادت ناگهانی او و تقیه علی بن الحسین (علیه السلام)، تنها فرزند باقیمانده اش که به زین العابدین (علیه السلام) شهرت دارد، شیعیان را در حال آشفتگی قرار داد و خلأیی را در رهبری فعال پیروان اهل بیت (علیهم السلام) به وجود آورد».[27]
 
و در جای دیگر می نویسد: «با وجود اینکه امام حسین (علیه السلام) به امامت فرزندش تصریح کرده و ام سلمه را به رد ودایع امامت به امام سجاد (علیه السلام) امر کرده بود، اکثر شیعیان از محمد بن حنفیه – و نه از زین العابدین – پیروی کردند»[28]
 
قاسم بن عوف یکی از یاران امام سجاد (علیه السلام) است که به اعتراف خودش، بین علی بن الحسین (علیه السلام) و محمد بن حنفیه مردد بوده است.[29]
 
اعتقاد امویان این بود که با قتل عام کربلا، آل علی (علیه السلام) ریشه کن شده و دیگر به‌عنوان یک جناح مخالف نمایان نخواهد شد؛ و خیالشان از این جهت راحت شده بود. مردم نیز دیگر به روی کار آمدن خاندان پیامبر امیدی نداشتند و شیعه را گروهی نابود شده می پنداشتند.
 
در چنینی اوضاع و احوالی امام سجاد (علیه السلام) باید رسالت خطیر هدایت و رهبری شیعه را عهده دار شود و به سازماندهی دوباره شیعیان اقدام کند. بدین منظور حضرت می بایست کار را، به ویژه از جهت مسائل اعتقادی، از صفر شروع کرده، همچنین احکام دین را از نو پایه ریزی نماید؛ سپس مردم را به سوی آن هدایت کند و تحریفات گوناگون را از عقاید مردم بزداید، خلاصه آن که همانند پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله)، از نو شروع کند.[30]
 
اتخاذ این روش به این دلیل بود که جهل و نادانی مردم نسبت به اسلام اصیل به قدری فراگیر بود که حتی بعضی از بنی هاشم را نیز شامل می شد. نقل شده که مردم، حتی عده ای از بنی هاشم، در عصر امام سجاد (علیه السلام) بر اثر اختلاف نقل ها و فتو ها نمی دانستند که چگونه نماز بگذارند یا حج کنند.[31] جهل، تحریف و تضییع در همه مفاهیم و احکام اسلام راه یافته بود.
 
زهری عالم دربار اموی در این باره می گوید: «در دمشق نزد انس بن مالک (از اصحاب رسول‌خدا (صلّی الله علیه و آله)) وارد شدم، او در حالی که تنها بود گریه می کرد. چون علت گریه اش را جویا شدم؛ گفت: «لا اعرف شیئاً مما ادرکت الّا هذه الصلاة و قد ضُیعت»؛ در آنچه در عهد رسول خدا درک کرده بودم، (در بین شما) جز نماز را نشناختم که آن هم نابود شد»[32]
 
حسن بصری می گفت: «اگر اصحاب پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) بر شما وارد شوند، جز قبله شما را به رسمیت نمی شناسند».[33]
 
و عبدالله بن عمرو بن عمر عاص می گفت: «اگر دو نفر از اصحاب پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) با کتاب خدا در یکی از دره ها خلوت کرده باشد و حالا بر مردم وارد شوند، هیچ چیز (از اعمال، عقاید و اخلاق) این مردم را به رسمیت نمی شناسند».[34]
 
2. عقیده جبر
نخستین بدعتی که معاویه به منظور ایجاد چند دستگی در میان مسلمانان پدید آورد، اعتقاد به جبر بود. معاویه با استفاده از این اندیشه انحرافی مدعی بود که «اگر خداوند مرا شایسته این حکومت نمی دید، مرا با آن رها نمی کرد و اگر خداوند از وضعیتی که ما در آن هستیم، خشنود نبود، آن را دگرگون می ساخت». از ‌این ‌رو عباده بن صامت و گروهی از صحابه بر او اعتراض کردند. ابن مرتضی این سخن را نقل کرده و گفته است: «این سخن جبر آشکار است»[35]
 
همین عقیده بود که به سلطه امویان بر سرزمین ها قوت بخشید و به آنها امکان داد که با کمال گستاخی و بی شرمی امام حسین (علیه السلام) را به شهادت برسانند! یزید آشکارا گفت: همانا حسین را خدا کشته است و این سخن را در برابر مردم اعلام کرد. لیکن امام سجاد (علیه السلام) این سخن یزید را بدون پاسخ نگذاشت و آن را رد کرد و گفت: «پدرم را مردم کشتند». پیش از این هم عبیدالله در کوفه گفت: «مگر نه این است که خداوند علی بن الحسین را کشته است؟!»
 
3. عقیده تشبیه و تجسم
دشمنان اسلام با دست اندازی به باور اصیل اسلامی، شبهه تجسیم و تشبیه را در اذهان مردم وارد ساختند تا بدین وسیله آنها را از حق دور کنند و به بت پرستی و دوران جاهلیت بکشانند. آنان با سطحی نگری آیه «یدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیدِیهِمْ»[36]؛ «دست خدا بالای دست آنان است» به معنای دست بدن و جسم برداشت کردند که مفسران آشنا با ادبیات عرب و آموزه‌های وحیانی گفته‌اند منظور از دست خداوند قدرت خدا و حاکمیت اراده اوست.
 
امام سجاد (علیه السلام)، در برابر این موج کفر آمیز و ویران گر ایستاد و با ارایه دلایلش دیوار بلندی را پیش روی احیای مجدد بت پرستی برافراشت. در این راستا امام به ارائه سخنانی پرداخت که حق را به روشنی بیان کند و نشانگر یکتا پرستی و منزه بودن خداوند از هرگونه تشبیه و تجسیم باشد. اینک نمونه ای از این سخنان را بر می خوانیم:
 
در حدیث آمده است که امام سجاد (علیه السلام) روزی در مسجد نشسته بود. ناگهان شنید که گروهی خدا را به آفریدگانش تشبیه می کنند. پس سراسیمه و نگران شد و برخاست و به نزد مرقد پیامبر رفت و در آن جا ایستاد و صدایش را بلند کرد. در حالی که در پیشگاه خدا دعا می کرد و در دعایش چنین می گفت:
«خدایا! قدرت تو آشکار شد ولی هیبت تو نهان ماند و تو را نشناختند و بر خلاف آنچه هستی اندازه‌ات گرفتند. من – خداوندا – از کسانی که او را با تشبیه جست و جو کردند بیزارم، در حالی که هیچ چیزی همانند تو نیست – ای خدا – و آنان هرگز تو را در نمی یابند، نعمت آشکاری که آنان در اختیار دارند – اگر تو را بشناسند – راهنمایشان به سوی توست و در میان خلقت راهی وجود دارد که به تو برسند، آنان حتی تو را با خلقت برابر ساختند. و به همین سبب تو را نشناختند. آنان برخی از نشانه های تو را بر گرفتند و با همان نشانه ها توصیفت کردند و تو از آنچه تشبیه کنندگان تو را بدان توصیف کرده اند، برتری».[37]
 
این مخالفت امام سجاد (علیه السلام) آن هم با این صراحت و روشنی، افزون بر تحقیق علمی و جدال عقیدتی و فکری، بعد دیگری نیز به این رویارویی و مبارزه می دهد و این همان مبارزه با دولتی است که اندیشه تشبیه و تجسیم را ترویج می کند و زمینه را برای اعلان آن در یک مکان مقدس همچون حرم شریف نبوی و در مرکز اسلام و پایتخت علمی آن، مدینه منوره، آماده می سازد.
 
4. عقیده مرجئه
طرفداران اندیشه رجاء[38] به صورت مستقیم و غیرمستقیم، در خدمت بنی امیه قرار داشته و پیروان آن بر این باور بودند که سازش با بنی امیه درست است و خلفای اموی مؤمن هستند و قیام بر ضد آنها درست نیست، به همین دلیل امویان درحالی‌که معتزله و خوارج و شیعه را مورد هجوم قرار می دادند، به پیروان مرجئه کاری نداشتند[39]، بلکه «ارجاء» - چنان‌که جاحظ از مأمون نقل می کند – به دین پادشاهان تبدیل شد.[40]
 
امویان پس از واقعه کربلا و شهادت و اسارت خاندان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) در مدینه پیامبر، هزاران تن از مردم را به خاک و خون کشید.
 
امویان پس از این واقعه نیز به کعبه، مسجد الحرام و حرم امن الهی یورش بردند، آن را سوزاندند، حرمتش را شکستند، خون ها در آن ریختند و در دوران حکومت خود، شرافت هیچ کس و حرمت هیچ چیز مقدس نگاه نداشتند.
 
با وجود این، مرجئه درباره امویان می گویند: آنان فرمانروایانی هستند که فرمانبرداری از ایشان واجب است و مؤمنانی هستند که نه حکم کافر بر آنان رواست، نه لعنت آنان، نه دست درازی کردن به آنان و نه قیام بر ضد آنان. این انحرافی که برای امت اسلام پیش آمد، نوعی ارتداد پنهان بود که به نام اسلام و با دست خلیفه و جنایتکارانی همانند او به این سو و آن سو پاس داده می شد. از ‌این ‌رو، تلاش ها و جهاد های امام سجاد (علیه السلام) توانست مسأله کافر بودن امویان و ناحق بودن حکومتشان را از خورشید هم نمایان تر سازد و حتی ابوحنیفه که به گرایش ارجاء متهم بود، مجبور شد که به مخالف بودن فرمانروایان بنی امیه با آموزه های دین فتوا دهد و خشم و عدم رضایت خود از حکومت آنان را اعلام دارد.[41]
 
5. عقاید غالیان
امام هم بر جریان های منحرف فکری درون جامعه شیعه نظارت داشت و هم بر جریان های دیگر. حضرت وقتی دیدند که بعضی از شیعیان گرفتار عقیده غلو شدند و ممکن است امامان را از شأن بندگی بالاتر برده و به الوهیت آنها معتقد شوند هشدار داد و فرمود: «جمعی از شیعیان ما را در حدی دوست دارند که درباره ما چیزی که یهود درباره عزیر و نصارا درباره عیسی گفتند خواهند گفت. (ما را فرزندان خدا و شریک در الوهیت می شمارند) نه آنان از مایند و ما از آنانیم».[42]
 
بنا به نقلی دیگر گروهی از مردم به حضور امام رسیدند و ایشان را بیش از حد ستایش کردند. امام فرمود: «شما چه دروغ می گویید و بر خدا جرئت می ورزید! ما از صالحان قوم خود هستیم و همین که از صالحان قوم خود شمرده شویم و باشیم، برایمان کافی است»[43]
 
6. احتجاج با اهل تصوف
یکی از حکمت های سیره زهدگونه امام سجاد (علیه السلام) خط بطلان کشیدن بر روش زاهد نمایانی بود که از دنیا بریده بودند و در برابر مردم عصر خویش هیچ گونه مسئولیتی احساس نمی کردند و فقط به عبادت و ریاضت می پرداختند. در حالی که جامعه، مملو بود از انواع بدعت ها و ظلم ها و بر آنان لازم بود تا به مبارزه با این عقاید برخیزند.
 
حضرت علاوه با این روش عملی، سیره و روش آنها را هم باطل اعلام کرد. به طور صریح در برابر آنها ایستاد و در کلامی فرمود: «گروهی از این امت، بعد از اینکه از امامان دین و شجره نبوت جدا شدند، نحله ها و فرقه هایی شدند، گروهی خود را در اوهام رهبانیت گرفتار کردند».[44]
 
همچنین در سالی که مردم مکه و حاجیان برای طلب باران به گروهی از همین زاهد نمایان متوسل شدند ولی دعایشان مستجاب نشد. امام نزد آنان رفت و تک تک آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «آیا در میان شما کسی نیست که خدای رحمان را دوست داشته باشد؟»
گفتند: «ای جوان! ما فقط وظیفه داریم دعا کنیم و اجابت در دست اوست».
امام فرمود: «از کعبه دور شوید چه این که اگر یکی از شما محبوب خدای رحمان بود، دعایش اجابت می شد».
سپس حضرت نزدیک کعبه رفت و به سجده افتاد و دعا کرد. هنوز دعایش تمام نشده بود که باران گرفت.[45]
 
 
سیره اجتماعی و سیاسی امام سجاد علیه السلام

شیوه های تبلیغی امام سجاد (علیه السلام)

شیوه‌های تبلیغی امام سجاد (علیه السلام) پس از واقعه کربلا و در دوران امامت چگونه بود؟
 
امامت حضرت سجاد (علیه السلام) در شرایط خفقان اموی، مروانی:
در واپسین روز واقعه کربلا، شیعیان در بدترین شرایط، از لحاظ کمی و کیفی و نیز موقعیت سیاسی و اعتقادی، قرار گرفتند. کوفه، که مرکز گرایش‌های شیعی بود، تبدیل به مرکزی جهت سرکوبی شیعه گردید. شیعیان واقعی امام حسین (علیه السلام)، در کربلا به شهادت رسیدند و تنها یک نفر از فرزندان ذکور امام حسین (علیه السلام)، از نسل فاطمه (سلام الله علیها)، باقی مانده بود. زندگی امام سجاد (علیه السلام) در مدینه و دور بودن از عراق فرصت هدایت جریانات شیعی کوفه را از امام گرفته بود. در چنین شرایطی که تصور نابودی اساس تشیع وجود داشت، امام سجاد (علیه السلام) می‌بایست کار را از صفر شروع کند و مردم را به سمت اهل بیت (علیهم السلام) بکشاند.[46]
 
بنى مروان بعد از قتل عبدالله بن زبیر در سال 73 هـ ق، حکومت خویش را تحکیم بخشیدند و در این راه از وجود سفاکانى چون حجاج بن یوسف استفاده کردند. او براى از بین بردن دشمن از هیچ کارى ابایى نداشت؛ حتى کعبه را مورد هدف قرار داد و با گلوله‌های آتشین منجنیق، آن را ویران کرد و مخالفان را هرجا مى‌یافت، مى‌کشت.
 
تعداد کشته‌هاى او به غیر از آنچه در جنگ‌ها کشته بود به صد و بیست هزار نفر مى‌رسید[47]، و وقتی که هلاک شد در زندان او پنجاه هزار مرد و سی هزار زن بود که شانزده هزار نفر آنها برهنه و عریان در زندان‌هایی بدون سقف محبوس بودند[48]، که 33 هزار نفر آنها بی‌گناه بودند.[49] او کسی بود که شنیدن لفظ کافر برای او بسیار آرام بخش تر از شنیدن لفظ شیعه بود.
 
سهل بن شعیب: روزى به حضور على بن الحسین رسیدم و گفتم: حال شما چگونه است؟ فرمود:... امروز وضع بر ما به قدرى تنگ و دشوار است که مردم، با سب و ناسزاگویى به بزرگ و سالار ما بر فراز منبرها، به دشمنان ما تقرب می‌جویند.[50]
 
کنترل انحطاط اخلاقی جامعه:
از حدود نیمه دوم دوران خلافت عثمان، فساد مالى و انحطاط اخلاقى در جامعه اسلامى گسترش یافت... و کم کم مجالس بزم و خوش‌گذرانى به طبقات دیگر نیز سرایت کرد.
 
حتى کار به جایى رسیده بود که وقتى یکى از مشهورترین زنان آوازه خوان آن عصر بنام «جمیله» قصد سفر حج کرد، در طول مسیر، آن چنان از وى استقبال شد که در مورد هیچ مفتى و فقیه و محدث و مفسر و قاضى زاهدى سابقه نداشت.[51]
 
کاربه حدی رسیده بود که بنی هاشم نمى دانستند چگونه نماز بخوانند و چگونه حج به جا آورند![52]
 
روش‌های هدایت جامعه اسلامی دوران سیاه مروانیان توسط سیدالساجدین (علیه السلام):
تاریخ گواه است که امام (علیه السلام) در طول سی و چهار سال فعالیت، شیعه را از یکی از سخت ترین دوران‌های حیات خویش عبور داد.
 
زنده نگاه داشتن یاد و خاطره کربلا
مبارزه منفی به صورت گریه و عزاداری برای شهدای کربلا در جهت زیرسوال بردن مشروعیت حکومت و زنده نگاه داشتن واقعه عاشورا در نزد افکار عمومی.
 
امام (علیه السلام) می‌فرمود: یعقوب برای یوسف، با اینکه نمی‌دانست حتماً مرده است، آن قدر گریه کرد تا چشمانش سفید گردید. اما من به چشمان خود دیدم که چگونه شانزده تن از اهل بیت (علیهم السلام) به شهادت رسیدند. چگونه می‌توانم گریه نکنم؟[53]
 
روش تقیه
سپری که شیعیان در تاریخ، با استفاده از آن، حیات خویش را تضمین کرده و ائمه شیعه بارها و بارها توجه بدان را گوشزد کرده‌اند.
 
از امام (علیه السلام) پرسیدند: تقیه چیست؟ فرمود: اینکه از ستمگرى سرکش بترسد که در کار خود افراط و ستم کند.[54]
 
سیره اجتماعی و سیاسی امام سجاد علیه السلام
دعا و مناجات
هنگامی که جامعه دچار انحراف شده، روحیه رفاه طلبی و دنیا زدگی بر آن غلبه و فساد سیاسی و اخلاقی و اجتماعی آن را در محاصره قرار داده و از نظر سیاسی هیچ روزنه‌ای برای تنفس وجود نداشت، امام سجاد (علیه السلام) توانست از دعا برای بیان بخشی از عقاید خود استفاده کند و بار دیگر تحرّکی در جامعه برای توجّه به معرفت و عبادت و بندگی خداوند ایجاد کند.
 
همچنین می‌توان گفت که مردم می‌توانستند از لابه‌لای این تعبیرات با مفاهیم سیاسی مورد نظر امام (علیه السلام) آشنا شوند.حضرت به طور مکرّر در ادعیه خود از (صلوات بر محمد و آل محمد) استفاده کرده‌اند و اساساً یکی از علائم دعاهای درست همین است، و این در زمانی است که حتی قرار دادن نام علی بر فرزندان تقبیح می‌شد و کار امویان جز با دشنام دادن به علی(علیه السلام) نبود.[55]
 
صحیفه سجادیه مشهور، که تنها بخشی از دعاهای امام (علیه السلام) است[56] نه تنها در میان شیعیان، بلکه در میان اهل سنت نیز وجود داشت.[57]
 
یکی از مضامین مهم سیاسی دینی صحیفه، طرح مساله امامت بود. حضرت می‌فرمایند: پروردگارا! بر پاکان از اهل بیت محمد (صلّی الله علیه و آله) درود بفرست، کسانی را که برای حکومت برگزیدی، و گنجینه‌های علوم خود و حافظان دینت گردانیدی و...[58]
 
از جاحظ نیز نقل شده است: درباره شخصیت علی بن حسین، شیعی، معتزلی، خارجی عامی و خاصی همه یکسان می‌اندیشند و هیچ کدام تردیدی در برتری و تقدم او بر سایرین ندارند.[59]
 
پرورش موالی[60] و آزادی بردگان
امام، همانند امیر المؤمنین(علیه السلام) که با برخورد اسلامی خویش بخشی از موالی عراق را که مورد شدیدترین فشارهای اجتماعی و اربابانشان بودند به سمت خویش جذب کرد، کوشید تا حیثیت اجتماعی این قشر را بالا برد.
 
سید الاهل نوشته است: امام در حالی‌که نیازی به بردگان نداشت، آنها را می‌خرید و گفته‌اند امام قریب به صد هزار نفر را آزاد ساخت، به طوری که در شهر مدینه، همچون یک لشکر همگی از موالی امام بودند.[61]
 
نشر احادیث
نقل احادیث پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) از طریق امام سجاد (علیه السلام) به طوری که شیعیان تنها آن احادیث را درست تلقی می‌کردند. امام (علیه السلام) در وقت گفتن اذان، جمله «حی علی خیر العمل» را در آن می‌آورد و وقتی مورد اعتراض قرار می‌گرفت می‌فرمود: اذان نخستین به این صورت بود[62] اضافه بر آن، برکناری از انحرافات عراق (مانند غلات و کیسانیه و...) موجب حفظ مبانی اعتقادی اصیل شیعه در برابر انحرافات گردید.
 
حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) شخصیتی بودند که همه مردم تحت تأثیر روحیات و شیفته مرام و روش او بودند و بسیاری از اهل سنت از ایشان نقل حدیث کرده‌اند.
 

امام سجاد (علیه السلام) در مدینه

پس از واقعه کربلا، امام سجاد (علیه السلام) در مدینه چه فعالیتی داشت و چرا در برابر ظلم یزید قیام نکرد؟
 
امام سجاد (علیه السلام) و اهل بیت رسالت، پیام رسانی واقعه جانگداز عاشورا را در کوفه و شام، به خوبی انجام دادند و پس از بازگشت به مدینه، پیام عاشورا را به انبوه جمعیت حاضر در مدینه رساندند.[63]
 
امام سجاد (علیه السلام) در دوره امامت سی و چهارساله خویش، شخصیت های موثر متعددی را تربیت نمود و این گروه از شاگردان با حضور در خانه و مسجدالنبی(ص)؛ پیرامون امام (علیه السلام) حلقه زدند و در تثبیت و تبیین معارف و اندیشه شیعی، در سایه امام نقش آفریدند. آمار تربیت یافتگان مکتب امام زین‌العابدین (علیه السلام) تا 171 نفر نیز ثبت نموده اند.[64]
 
در میان چهره های مؤثر این مکتب می توان از ابوحمزه ثمالی، ابوخالد کابلی، سعید بن جبیر و سعید بن مسیب یاد کرد.[65]
 
ابوحمزه ثمالی را سلمان عصر خویش می شمارند؛[66] شخصیتی که دعای آموخته از امام سجاد (علیه السلام) از او به یادگار مانده است.
 
اما مردم - بر طبق عادتشان که از موقعیت‏ های خطرناک دوری می گزینند - امام علی بن الحسین (علیه السلام) را رها کردند و از او دوری جستند و حتی کسانی که پیش از واقعه کربلا محبت خویش را نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) آشکارا ابراز می کردند، پس از این واقعه، محبت خود را پنهان می داشتند. امام سجاد (علیه السلام) از این رفتار و بی وفایی مردم، این چنین سخن می گوید: «در مکه و مدینه، حتی بیست نفر نیستند که ما را دوست بدارند». وقتی که دوستان راستین اهل بیت (علیهم السلام) در پایتخت اسلام به این اندازه اندک باشند، در شهرهایی که دور از مرکز اهل بیت (علیهم السلام) هستند، وضع چگونه خواهد بود».[67]
 
 
از امام باقر (علیه السلام) نقل شده که آن حضرت فرمود: «پدرم علی بن الحسین پس از شهادت پدرش حسین بن علی (علیهم السلام)، سیاه چادری در بیابان برپا ساخت و چندین سال در این چادر اقامت گزید؛ زیرا دوست نداشت با مردم (بی وفا)[68] معاشرت و دیدار کند. او از همان بیابان که جایگاهش بود، به عراق می رفت و پدر و جدش را زیارت می کرد و کسی از این عمل او آگاه نمی شد.[69]
 
این اقدام امام سجاد (علیه السلام)، عملی شگفت انگیز در طول تاریخ امامت به شمار می رود و برای آن حضرت دو فایده داشت که هم به مصلحت امام بود و هم در روند عملکرد و برنامه ریزی او برای آینده، تأثیر داشت؛ امام (علیه السلام) از اتهام دخالت در قیام بر ضد حکومت رهایی یافت و به همین دلیل، نام او را در فهرست مخالفان قرار ندادند؛ امام (علیه السلام) با این عمل از کشته شدن بسیاری از افراد و از بین رفتن حرمت‏ های فراوان، جلوگیری کرد.
 
شاید ورود امام سجاد (علیه السلام) قیام های مدینه مانند واقعه حرّه، به نابودی کامل خاندان نبوی و علوی که از آرزوهای خاندان امیه بود، منجر می شد! بنابراین، امام سجاد (علیه السلام) با بی طرفی خود، توانست از انجام این توطئه، جلوگیری کند.
 
علاوه بر اینکه امام (علیه السلام) پناهگاه بسیاری از خانواده‏ های آسیب دیده از جنگ‌ها و حتی برخی از خانواده‏ های بنی امیه بود. آن حضرت چهارصد زن عبدمنافی را تحت پوشش گرفت و آنان را سرپرستی می کرد؛ تا این که سپاهیان پراکنده شدند. از جمله خانواده هایی که امام به آنها پناه داد، خانواده مروان بن حکم و همسر او عائشه، دختر عثمان بن عفان اموی بود و به همین سبب، مروان از علی بن الحسین (علیه السلام) به خاطر این کار سپاس گزاری کرد.[70]
 
برخی از نویسندگان می کوشند بی طرفی امام سجاد (علیه السلام) و برخورد او با مروان و حمله نکردن سپاهیان به او را دلیلی برای عدم قیام آن حضرت بر ضد حکومت اموی قلمداد کنند؛ اما این تحلیل، برخلاف حقیقت است؛ زیرا، تمامی رفتارهای امام از حکمت و اندیشه سرچشمه می گرفت. اگر امام (علیه السلام) در قیام دخالت می کرد، از دو حال بیرون نبود؛ یا مانند دیگر جریانات آن زمان به کشتار کور و بدون نتیجه کشیده می شد و یا کسانی به پیروزی می رسیدند که هدف حقیقی شان از مکتب قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) به دور بود. علاوه بر این، برخی از شواهد نشان می دهد که امام (علیه السلام) هدف دشمنان بوده است.
 
شیخ مفید می گوید: «مسرف بن عقبه به مدینه آمد؛ در حالی که می گفت: او جز علی بن الحسین (علیه السلام) را در نظر ندارد»[71]
 
البته اعتقاد امویان این بود که با قتل عام کربلا، آل علی(علیه السلام) ریشه کن شده، دیگر به عنوان یک جناح مخالف، نمایان نخواهند شد و خیالشان از این جهت راحت شده بود و مردم نیز دیگر به روی کار آمدن خاندان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله)، امیدی نداشتند و شیعه را گروهی نابود شده می پنداشتند.
 
در چنین اوضاع و احوالی، امام سجاد (علیه السلام) باید رسالت خطیر هدایت و رهبری شیعه را عهده دار شود و به سازمان‌دهی دوباره شیعیان اقدام کند. بدین ‌منظور، آن حضرت می بایست کار را - به ویژه از جهت مسائل اعتقادی - از صفر شروع کرده، احکام دین را از نو پایه ریزی کند؛ سپس مردم را به سوی آن هدایت کند و تحریفات گوناگون را از عقاید مردم بزداید و به‌طور کلی، همانند پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله)، همه چیز را باید از نو پایه گذاری می کرد[72] و به همین دلیل امام (علیه السلام) بعد از بازگشت از اسارت، شروع به جذب نیرو کرد.
 
امام (علیه السلام) توانست در مدت امامت خویش، افراد زبده ای تربیت کند؛ کسانی همچون ابوحمزه ثمالی، سعید بن جبیر، ابوخالد کابلی.[73]
 
برای درک بهتر اوضاع اجتماعی، سیاسی و فرهنگی عصر امامت امام (علیه السلام) باید بدانیم که محل سکونت امام سجاد (علیه السلام)، یعنی شهر مدینه، گرچه «دار السنه» نام گرفته بود و مردم آن، زمانی میزبان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) و مهاجران بودند، اما در این زمان، مردم بیشتر متأثر از ارزش های خلافت بودند؛ نه امامان شیعه (علیهم السلام) و به ویژه بعد از فاجعه حره، چنان حقارتی بر مردم آن سامان تحمیل شد که مجبور شدند به عنوان برده یزید، با مسلم بن عقبه، فرمانده نظامی یزید، بیعت کنند.
 
بنابراین، شرایط مناسبی وجود نداشت تا امام سجاد (علیه السلام) بتواند در کمال آزادی، به تعلیم و تربیت شاگردان و نشر احکام و معارف دینی بپردازد؛ هر چند بنا بر بعضی روایات، آن حضرت با مردم و فقهای ساکن مدینه، آمد و رفت داشته است. همچنین نقل شده که علی بن الحسین (علیه السلام) هفته ای یک بار در مسجد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) می نشست و به موعظه مردم و دعوت آنان به زهد و تقوا و ترغیب به آخرت می پرداخت.
 
با وجود همه تنگناهای سیاسی و زیر نظر گرفتن اعمال و رفتار امام (علیه السلام) به وسیله دستگاه بنی امیه، آن حضرت فعالیتش را آغاز کرد و نهضت فکری جد بزرگوارش، امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) را دوباره جان  بخشید. آن حضرت ابتدا با اتکا به احادیث رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) که از طریق امام علی، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) از آن حضرت نقل شده بودند، روش و سیره و فقه شیعه را پی ریزی کرد و با ترویج و اشاعه تفکر شیعی، آن را از انهدام و انحراف و چند دستگی، نجات داد و حیاتی نو بخشید.[74]
 
از دوران امامت آن حضرت - که تمامی آن بعد از بازگشت از شام در مدینه گذشت - نتیجه گرفته می شود که وی لحظه ای از رسالت الهی خویش در امر امامت و نیز مبارزه با طاغوت زمان، دست بر نداشت و دوران سکوت و عزلت او در مدینه، مقدمه ای برای دوره های بعدی امامتش بوده است و این سیاست، همان چیزی است که اسماعیل بن علی ابوسهل نوبختی آن را چنین بیان کرده است:
«حسین(علیه السلام) به شهادت رسید و علی بن الحسین (علیه السلام) که هنوز کم سن و سال بود - عمرش کمتر از بیست سال بود - جانشین او شد. او از مردم کناره گیری کرد. نه او به دیدار کسی می رفت و نه کسی به دیدار او می آمد؛ مگر یاران ویژه اش. او در نهایت درجه عبادت قرار داشت و بر اثر دشواری زمان و ستم بنی امیه، دانش او بسیار اندک انتشار یافت».[75]
 
این سخن، شرحی برای وضعیت دوران اول امام سجاد (علیه السلام) است، اما در ادامه زندگی امام، لبریز از گفتارها، سخنرانی ها، دعاها و اندرزهای هدف دار است. بنابراین، در این دوران، سکوتی وجود ندارد.
 
در زندگی امام سجاد (علیه السلام) سفرهای متعددی برای مراسم حج، فعالیت عملی، انفاق و آزادسازی بردگان، حضور در مسجد نبوی، سخنرانی در هر جمعه و گفت‌وگوهای علمی، وجود داشته است و بدین ترتیب، در این مرحله از زندگی او، خاموشی به چشم نمی خورد»[76]
 

امام سجاد (علیه السلام) و مردم

بعد از واقعه کربلا، رفتار امام سجاد (علیه السلام) با  مردم چگونه بود؟
 
گرچه امام زین العابدین (علیه السلام) بعد از واقعه جانگداز کربلا، مدت کوتاهی از مردم کناره گیری کرد، ولی با توجه به این که مسئولیت امامت و هدایت جامعه را بر عهده داشت و می دید مردم از اخلاق اسلامی تهی و غرق در گناه و شهوت‌رانی شده اند و در پیروی از حاکمان نالایقشان، مجذوب شده اند و کسی نیست که آنان را از خشم و غضب الهی برحذر دارد و از سیل ویرانگر گمراهی و بی خبری برهاند، از ‌این ‌رو، برای ارشاد مردم، راه دعا و نصیحت و اندرز را برگزید؛ تا ضمن تأمین این هدف مقدس، از ظلم و ستم حاکمان وقت نیز در امان بماند.
 
سلوک نیکوی اجتماعی آن حضرت همواره مورد توجه مردم قرار داشت. هشام بن اسماعیل که از سوی امویان، فرماندار مدینه بود، از مقامش برکنار شد. گرچه هنگامی که وی فرماندار بود، از او یا از برخی خویشاوندانش عملی سر زد که بر خلاف خواسته امام سجاد (علیه السلام) بود، اما هنگامی که وی را برکنار کردند. روزی گذار امام به او افتاد و این پیغام را برای وی فرستاد: «برای آن چه می خواهی، از ما یاری بخواه»! هشام گفت: «خداوند به جایی که رسالت خویش را قرار می دهد، داناتر است». امام زین العابدین (علیه السلام) با این اخلاق، توانست دل‏ های مردم و حتی سرسخت ترین دشمنان را مجذوب خود سازد. رفتار او سبب شد که مردم پس از واقعه کربلا و پس از آن که از اهل بیت (علیهم السلام) دور شده بودند، دوباره به آنان روی آورند».
 
بعضی از ابعاد وسیع این سلوک متعالی نیز هر چند در مقابل چشمان مردم نبود، اما به عنوان اسوه حسنه، جاودانه شد. امام زین العابدین (علیه السلام) روند تأمین مالی محرومان، به ویژه خانواده‏ های شهیدان و آسیب دیدگان در میدان‏ های مبارزه با حکومت را با دقت فوق العاده، دنبال می کرد و این کار را مخفیانه انجام می داد؛ تا آن جا که در برخی از موارد، نزدیک ترین افراد به او نیز از آن آگاهی نداشتند و علاوه بر این، فقیران نیز نمی دانستند که آن شخصی که به آنان کمک مالی می رساند، امام زین العابدین (علیه السلام) است و تنها پس از رحلت آن امام و پس از قطع شدن عطایای او از این موضوع آگاهی یافتند!
 
ابوحمزه ثمالی می گوید: علی بن الحسین (علیه السلام) شبانه مقدار زیادی نان بر پشت مبارک خویش حمل می کرد و در تاریکی شب، آنها را به تهی دستان می داد و می گفت: «صدقه دادن در تاریکی شب، آتش خشم خدا را خاموش می کند».[77]
 
یکی از آفات اجتماعی جامعه معاصر با امام (علیه السلام) ترویج نژادپرستی بود. ستم‏ های امویان به جایی رسید که معاویه عرب را انسان می دانست و غیرعرب را انسان‌نما![78] نابخردان از این وضعیت، بهره گرفتند و به همین علت، عرب به غیرعرب زن نمی داد.[79]
 
در برخی از منابع آمده است که فرماندار بصره (بلال بن ابی برده) یک غیرعرب را به سبب ازدواج با زنی عرب، کتک زد.[80] این بیماری به علمای دربار نیز سرایت کرد و آنان از سیاست حکمرانان، پیروی کردند.
 
احمد امین مصری می گوید: «حکومت اموی، حکومتی اسلامی نبود که در آن همه مردم برابر باشند و به شخص نیکوکار، پاداش داده شود؛ خواه وی عرب باشد و خواه غیرعرب و فرد خلافکار مجازات شود؛ خواه عرب باشد و خواه غیرعرب و خدمات میان مردم، به طور یکسان عرضه نمی شد. حکومت، عربی بود و مسئولان حکومتی هم خدمت گزاران عرب؛ اما به حساب دیگران و در این حکومت، اندیشه جاهلی بر عرب حاکم بود و نه اندیشه اسلامی»[81] امام زین العابدین (علیه السلام) با تمام قدرت با این ارتداد اجتماعی از اسلام، به مبارزه برخاست و با تکیه بر موقعیت اجتماعی و اصالت نسبی خویش، توانست بدون مانع و دشواری، بنی امیه را مورد هجوم قرار دهد.
 
دکتر صبحی می گوید: «در حالی که امویان، بنیاد حکومت خود را بر پایه نژادپرستی عربی برپا کرده بودند، امام زین العابدین (علیه السلام) نوعی دموکراسی اجتماعی را در میان مردم ترویج می کرد؛ با این که در رگ هایش خون نژاد اصیل جریان داشت؛ چه از لحاظ پدری و چه از لحاظ مادری [و او سزاوارتر از دیگران بود که به نژاد خویش مباهات کند]. امام (علیه السلام) با اقدامات خود، ساختار اجتماعی اسلامی را که امویان بر پایه تعصب نژادی برپا کرده بودند، لرزان ساخت.[82]
 
امام زین العابدین با نژادپرستی هم از لحاظ تئوری جنگید و هم از لحاظ عملی؛ و در این راستا فرمود: «نباید یکی از شما بر دیگری مباهات کند؛ زیرا شما همگی بنده اید و مولا یکی است».[83]
 

امام سجاد (علیه السلام) و حاکمان بنی امیه

امام سجاد (علیه السلام) در برابر حاکمان بنی‌امیه چگونه برخورد می‌کردند؟
در مدت 34 سال امامت امام زین العابدین (علیه السلام)، شش خلیفه بر قلمرو اسلامی حکم راندند که عبارتند از:
1. یزید بن معاویه (64 -61 ق).
2. عبدالله بن زبیر (73 -61 ق).
3. معاویه بن یزید (چند ماه از سال 64 ق).
4. مروان بن حکم (نه ماه از سال 65 ق).
5. عبدالملک مروان (86 -65 ق).
6. ولید بن عبدالملک (96 -86 ق)».[84]
 
عصر امامت امام سجاد (علیه السلام) با اوج قدرت نمایی سلسله منحوس بنی امیه همزمان بود. دوران امام سجاد (علیه السلام) مشابه دوران آغازین دعوت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) در مکه، یعنی آن چند سال اول بود که حتی دعوت، علنی هم نبود و دوران امام باقر(علیه السلام) را می توان به دوران دوم مکه، دوران علنی شدن دعوت تشبیه کرد و دوران های پس از آن را به دوران های بعدی دعوت. از ‌این ‌رو، تعرض صریح از سوی امام سجاد (علیه السلام) انجام نمی گرفت. اگر آن برخوردهای تندی که در بعضی از کلمات امام صادق و امام کاظم و امام هشتم(علیهم السلام) ملاحظه می کنیم، از امام سجاد (علیه السلام) سر می زد، عبدالملک مروان که در اوج قدرت خود بود، به آسانی می توانست بساط تعلیمات اهل بیت را برچیند.[85] از ‌این ‌رو، موضع گیری ها و مقابله های آن حضرت با حاکمان جور را می توان این گونه دسته بندی نمود:
 
1. موضع گیری در برابر عبیدالله بن زیاد و یزید که بسیار شجاعانه و فداکارانه بود.
 
2. موضع گیری در مقابل مسرف بن عقبه؛ کسی که در سال سومِ حکومت یزید و به امر او، مدینه را ویران کرد و اموال مردم را غارت نمود. در این جا موضع گیری امام کناره‌گیری از حکومت و کمک به آسیب دیدگان بود.
 
3. حرکت امام در رویارویی با عبدالملک بن مروان، قوی ترین و هوشمند ترین خلفای بنی امیه که گاهی تند و گاهی ملایم بود.
 
آن بزرگوار در راه این هدف مقدس که عبارت است از تحقق بخشیدن به حکومت خدا در زمین و عینیت بخشیدن به اسلام، تمام کوشش خود را به کار برد و از پخته ترین و کارآمدترین فعالیت ها بهره گرفت و قافله اسلامی را که پس از واقعه عاشورا در کمال پراکندگی و آشفتگی بود، تا اندازه چشم گیری پیش برد».[86]
 
اعتقاد امویان این بود که با قتل عام کربلا، آل علی (علیه السلام) ریشه کن شده، دیگر به عنوان یک جناح مخالف، نمایان نخواهند شد و خیالشان از این جهت راحت شده بود و مردم نیز دیگر به روی کار آمدن خاندان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله)، امیدی نداشتند و شیعه را گروهی نابود شده می پنداشتند. در چنین اوضاع و احوالی، امام سجاد (علیه السلام) باید رسالت خطیر هدایت و رهبری شیعه را عهده دار شود و به سازمان دهی دوباره شیعیان اقدام کند. بدین‌منظور، آن حضرت می بایست کار را - به ویژه از جهت مسائل اعتقادی - از صفر شروع کرده، احکام دین را از نو پایه‌ریزی کند؛ سپس مردم را به سوی آن هدایت کند و تحریفات گوناگون را از عقاید مردم بزداید و به طور کلی، همانند پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله)، همه چیز را باید از نو پایه گذاری می کرد[87] و به همین دلیل امام (علیه السلام) بعد از بازگشت از اسارت، شروع به جذب نیرو امام (علیه السلام) توانست در مدت امامت خویش، افراد زبده ای تربیت کند؛ کسانی همچون ابوحمزه ثمالی، سعید بن جبیر، ابوخالد کابلی.[88]
 
برای درک بهتر اوضاع اجتماعی، سیاسی و فرهنگی عصر امامت باید بدانیم که محل سکونت امام سجاد (علیه السلام)، یعنی شهر مدینه، گرچه «دار السنه» نام گرفته بود و مردم آن، زمانی میزبان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) و مهاجران بودند، اما در این زمان، مردم بیشتر متأثر از ارزش های خلافت بودند؛ نه امامان شیعه (علیهم السلام) و به ویژه بعد از فاجعه حره، چنان حقارتی بر مردم آن سامان تحمیل شد که مجبور شدند به عنوان برده یزید، با مسلم بن عقبه، فرمانده نظامی یزید، بیعت کنند.
 
بنابراین، شرایط مناسبی وجود نداشت تا امام سجاد (علیه السلام) بتواند در کمال آزادی، به تعلیم و تربیت شاگردان و نشر احکام و معارف دینی بپردازد؛ هر چند بنا بر بعضی روایات، آن حضرت با مردم و فقهای ساکن مدینه، آمد و رفت داشته است. همچنین نقل شده که علی بن الحسین (علیه السلام) هفته ای یک بار در مسجد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) می نشست و به موعظه مردم و دعوت آنان به زهد و تقوا و ترغیب به آخرت می پرداخت.
 
با وجود همه تنگناهای سیاسی و زیر نظر گرفتن اعمال و رفتار امام (علیه السلام) به وسیله دستگاه بنی امیه، آن حضرت فعالیتش را آغاز کرد و نهضت فکری جد بزرگوارش، امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) را دوباره جان  بخشید. آن حضرت ابتدا با اتکا به احادیث رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) که از طریق امام علی، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) از آن حضرت نقل شده بودند، معارف و فقه مکتب اهل بیت (علیهم السلام) را پی ریزی کرد و اسلام را از انهدام و انحراف، نجات داد و حیاتی نو بخشید.[89]
 
از دوران امامت آن حضرت نتیجه گرفته می شود که وی لحظه ای از رسالت الهی خویش در امر امامت و نیز مبارزه با طاغوت زمان، دست بر نداشت و دوران سکوت و عزلت او در مدینه، مربوط به دوران اول امام سجاد (علیه السلام) است، اما در دوران بعدی زندگی امام سجاد (علیه السلام) لبریز از گفتارها، سخنرانی ها، دعاها و اندرزهای هدف‌دار است. بنابراین، در این دوران، سکوتی وجود ندارد. در زندگی امام سجاد (علیه السلام) سفرهای متعددی برای مراسم حج، فعالیت عملی، انفاق و آزادسازی بردگان، حضور در مسجد نبوی، سخنرانی در هر جمعه و گفت وگوهای علمی، وجود داشته است و بدین ترتیب، در این مرحله از زندگی او، خاموشی به چشم نمی خورد».[90]
 
یکی از روش های مبارزاتی امام سجاد (علیه السلام) با حاکمان جور، دوری گزیدن از آنان بود. آن حضرت با این سیاست، مهر بطلان بر روش حکومتی آنان می زد و از سوی دیگر، حاکمان اموی برای آن که مردم را بیشتر اغفال کنند و حاکمیت خود را مشروع و مقبول جلوه دهند، علاقه داشتند که امامان شیعه با آنان رفت و آمد داشته، هدایای آنان را بپذیرند.
 
عبدالملک در مراسم حج، هنگام طواف، امام سجاد (علیه السلام) را دید که پیشاپیش او مشغول طواف است و هیج توجهی به او ندارد. عبدالملک با آن که آن حضرت را می شناخت، برای حفظ موقعیت، خود را به تجاهل زد و گفت: این کیست که پیشاپیش ما طواف می کند و به ما بی اعتنایی می کند؟
 
وقتی گفتند که او علی بن الحسین (علیه السلام) است، امام را احضار کرد و گفت: «ای علی بن الحسین! من که قاتل پدرت نیستم، چرا پیش ما نمی آیی؟
 
امام (علیه السلام) فرمود: «قاتل پدرم با عملش دنیا و آخرتش را تباه کرد و تو هم اگر دوست‌داری مثل او باشی، باش»!
 
عبدالملک گفت: منظورم این بود که بیا و از دنیای ما بهره بگیر.
 
در این موقع امام (علیه السلام) ردایش را پهن کرد و فرمود: «خدایا! حرمت و موقعیت اولیای خود را به او نشان ده». ناگاه ردای امام پر از درهای درخشان شد و امام خطاب به عبدالملک فرمود: «کسی که نزد خدا چنین مقامی داشته باشد، چه احتیاجی به دنیای تو دارد»[91]
 
از دیگر موارد و صحنه های تقابل آن حضرت با طاغیان بنی امیه، موضع امام در برابر هشام در مراسم حج بود؛
هشام بن عبدالملک در دوران خلافت پدرش به حج رفت و خانه خدا را طواف کرد و خواست که حجرالاسود را استلام کند؛ اما بر اثر ازدحام جمعیت، نتوانست این کار را انجام دهد. بنابراین، منبری برایش نهادند و او بر آن نشست. در همین حال، ناگهان امام علی بن الحسین (علیه السلام) وارد شد؛ در حالی که لنگی و جامه ای در بر داشت و از همه مردم خوش‌روتر و خوشبوتر بود و پیشانی مبارکش بر اثر سجده فراوان، پینه برداشته بود. امام پیرامون خانه خدا طواف می کرد و به ناگاه به جایگاه حجر رسید. در این حال مردم به خاطر هیبت و شکوه او کنار رفتند؛ تا او حجر را استلام کند. یکی از شامیان به هشام گفت: این شخص کیست که مردم این همه برای او احترام قائلند و راه را برایش باز می کنند؛ تا او به حجر برسد؟ هشام به منظور این که شامیان به امام تمایل پیدا نکنند، گفت: من او را نمی شناسم! فرزدق که در آن جا حضور داشت، گفت: من او را می شناسم؛ سپس شعری در مدح آن حضرت سرود که در یک بیت آن چنین آمده است:
 
هذا الذی تعرف البطحاء وطأته ***** و البیت یعرفه والحل و الحرم
«این همان کسی است که سرزمین حجاز و بطحا جای قدم‏ های او را می شناسد و خانه کعبه و حل و حرم، او را می شناسد»[92]
 
عبدالرّحمن جامی (898 ق) شاعر سنی پارسی گوی، این جریان را چنین به نظم در آورده است:
در حرم بود با اهالی شام پور عبدالملک به نام هشام
لیکن از ازدحام اهل حرم می زد اندر طواف کعبه قدم
زین عُبّاد بن حسینِ علی ناگهان نخبه نبی و ولی
بر حریم حرم فکند عبور در کساء بها و حلّه نور
در صف خلق می فتاد شکاف هر طرف می گذشت بهر طواف
گشت خالی زخلق راه و گذر زد قدم بهر استلام حجر
کیست این، باچنین جمال و جلال شامی ای کرد از هشام سؤال
وز شناسایی اش تجاهل کرد از جهالت در آن تعلّل کرد
مدنی یا یمانی یا مکّی است گفت: نشناسمش، ندانم کیست
بود در جمع شامیان حاضر بوفراس، آن سخنور نادر
زو چه پرسی، به سوی من کن رو گفت: من می شناسمش نیکو
زمزم و بوقبیس و خیف و منا آن کس است این که مکّه و بطحا
ناودان و مقام ابراهیم حرم و حلّ و بیت و رکن حطیم
طیبه و کوفه، کربلا و فرات مروه، مسعی، صفا، حجر، عرفات
بر علوّ مقام او واقف هر یک آمد به قدر او عارف

(عبدالرحمن بن احمدجامی، مثنوی هفت اورنگ، ص 142 - 145)
 

امام سجاد (علیه السلام) و فاجعه حرّه

فاجعه حرّه چه بود و نقش امام سجاد (علیه السلام) در این ماجرا چگونه بود؟
 
این حادثه از آنجا سرچشمه گرفت که پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) موجی از خشم و نفرت در مناطق اسلامی خصوصاً در شهر مدینه که مرکز خویشاوندان پیامبر (صلّی الله علیه و آله) بود شکل گرفت. حاکم مدینه (عثمان بن محمد بن ابی سفیان) که در ناپختگی و جوانی و غرور چیزی از یزید کم نداشت، با اشاره یزید[93]، برای فرو نشاندن جوّ نا آرام شهر، عده‌ای از جوانان شهر را انتخاب کرد و آنها را برای مشاهده‌ جاه و جلال یزید و بهره‌مندی از هدایای او به شام اعزام کرد.
 
این گروه از نزدیک، خلیفه اموی و وضعیت اسفبار او را در سگ‌بازی و می‌گساری و هوسرانی‌ مشاهده کردند. گر چه عطایای یزید به آنها بسیار زیاد بود، ولی آنان پس از بازگشت به مدینه در مسجد پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) و اجتماع مردم فریاد برآوردند:
«ما از نزد مردی می0;آییم که دین ندارد، شراب می‌نوشد، نماز را رها کرده است، طنبور می‌نوازد، زنان نزد او آواز می‌ و این نقطه انفجار مدینه بود. به دنبال این جریان، مردم مدینه با عبدالله بن حنظله (غسیل الملائک) بیعت کردند وحاکم مدینه و همه بنی‌امیه را از شهر بیرون کردند.[94]
 
این گزارش که به یزید رسید، مسلم بن عقبه را که مردی سالخورده و از سرسپردگان دربار بنی امیه بود، با لشکر انبوهی برای سرکوبی نهضت به مدینه اعزام کرد. سپاه شام، مدینه را مورد حمله قرار داد و جنگ خونینی بین دو گروه در گرفت و سرانجام، طرفداران عمر بن حنظله شکست خوردند و سران نهضت کشته شدند.
 
مسلم بن عقبه به مدت سه روز دستور قتل عام مردم و غارت شهر را صادر کرد، سربازان شام در مدت سه روز هزاران نفر از انصار ومهاجرین ومردم عادی را کشتند[95] و جنایاتی مرتکب شدند که قلم از بیان آنها شرم دارد... و در پایان قتل و غارت، مسلم از مردم به جز امام سجاد (علیه السلام) و افراد قلیل دیگری به عنوان بردگی برای یزید بیعت گرفت.[96]
 

مواضع امام سجاد (علیه السلام) در این قیام:

1. عدم همکاری با شورشیان[97]
بنا به گزارشات صحیح تاریخی امام سجاد (علیه السلام) از همان ابتدا با این قیام همراهی نکردند، و می0; الف. با ارزیابی اوضاع، واختناق شدیدی که پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) به وجود آمده بود، امام شکست نهضت مدینه را پیش بینی می‌کرد، و می‌دید اگر در آن شرکت جوید، نه تنها که پیروز نمی‌شود، بلکه خود و پیروانش نیز کشته می‌شوند.[98] ابو عمرهندی از امام چهارم نقل می‌کند که فرمود: ما در مکه و مدینه بیست نفر دوست واقعی و فداکار نداشتیم.[99]
 
ب. با توجه به سوابق عبدالله بن زبیر، و نفوذی که در میان صفوف شورشیان یافته بود، این نهضت نمی‌توانست یک نهضت اصیل شیعی باشد و امام (علیه السلام) نمی‌خواست امثال عبدالله بن زبیر قدرت طلب، او را پل پیروزی قرار دهند و شواهد تاریخی نشان می‌دهد سرنخ انقلاب در دست ابن زبیر جاه طلب و امثال او بود.[100]
 
مسعودی می‌نویسد: اخراج حاکم مدینه (در آغاز شورش) با اجازه عبدالله بن زبیر صورت گرفت.[101]
 
ج. چنانان‌ گویا با توجه به این گونه ملاحظات بود که امام از ابتدا در شورش شرکت نکرد، و یزید که این موضوع را می‌دانست و از طرف دیگر فاجعه کربلا در افکار عمومی برای او گران تمام شده بود، به مسلم بن عقبه توصیه کرده بود که متعرض علی بن الحسین (علیه السلام) نشود.[102]
 
2. پناه دادن به پناهندگان
مسعودی می‌نویسد: هنگامی که امام در کنار قبر پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) بود، عدّه‌ای از مردم به او پناهنده شده بودند...[103]
 
امام سجاد (علیه السلام) همراه خانواده‌اش و تعدادی از مردم مدینه برای در امان ماندن از هجوم و تجاوزات امویان، به بیرون شهر در منطقه ینبُع رفتند.[104] حتی مروان بن حکم که از دشمنان امام و اهل بیت (علیهم السلام) بود، بعد از این‌که عبدالله بن عمر در محافظت از همسر و فرزندانش، دست رد بر سینه‌اش زد، آنها را به امام سپرد تا در غارت و هجوم شهر به آنان آسیبی نرسد و حضرت به آنها پناه داد[105]، هرچند طبری می‌خواهد این جوانمردی را بر پایه دوستی قلمداد کند، اما آنچه از تاریخ بر می‌آید این است که نه اینکه دوستی بین آنها نبوده است بلکه مروان یکی از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) بوده است. (در جریان جنگ جمل و واقعه عاشورا و...)
 
در واقعه حرّه امام سجاد (علیه السلام) چهارصد خانواده را در کفالت خود گرفت و تا لشکر مسلم در مدینه بود هزینه آنان را می‌پرداخت.[106]
 
3. شفاعت از عده‌ای از مردم مدینه
اقدام دیگر امام در این واقعه دلخراش، شفاعت ایشان از جمع زیادی از مردم مدینه بود که فرمانده سپاه یزید در صدد اعدام آنها بود که به آزادی آنان منجر شد. با آن‌که مسلم قبل از ملاقات با امام به شدت به او و خاندانش بدگویی می‌کرد، با مواجهه با امام منقلب شد وبه خواست ایشان تن در داد.[107]
 

نتیجه گیری:

امام سجاد (علیه السلام) با ارزیابی اوضاع سیاسی واختناق شدیدی که بعد از شهادت پدر بزرگوارشان به وجود آمده بود و با پیش‌بینی عدم پیروزی شورشیان، مصلحت دید در شورش مردم مدینه شرکت نکند و از این غائله فاصله بگیرد، و اقداماتی از قبیل پناهندگی به مردم و شفاعت عده‌ای از محکومان به اعدام را انجام داد.
 

پی‌نوشت‌ها:

[1]. قاضی، شرح الاخبار، ج 3، ص 265-266؛ مفید، الارشاد، ص 253.
[2]. تسمیه من قتل مع الحسین (علیه السلام)، مجله تراثنا، ش 2، ص 150.
[3]. مفید، الارشاد، ص 231.
[4]. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص 400-401.
[5]. ابن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 86.
[6]. همان، ص 91.
[7]. ابن طاووس، پیشین، ص 92-93.
[8]. شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 115؛ ابن طاووس، پیشین، ص 93-94.
[9]. زمر (39)، آیه 42.
[10]. شیخ مفید، پیشین، ص 116-117، ابن طاووس، پیشین، ص 94-95.
[11]. شوری (42)، آیه 23.
[12]. اسراء (17)، آیه 26.
[13]. انفال (8)، آیه 41.
[14]. احزاب (33)، آیه 33.
[15]. همان، ص132-133.
[16]. «وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحً»، کهف (18)، آیه 82.
[17]. بلاغه علی بن الحسین (علیه السلام)، ص 95 (منتخب طریحی).
[18]. محمدرضا حسینی جلالی، جهاد امام سجاد (علیه السلام)، ترجمه موسی دانش، ص 54-61.
[19]. همان، ص 53-54.
[20]. قرشی، حیاه الامام زین العابدین، ج 1، ص 8.
[21]. طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 312.
[22]. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 239.
[23]. ن.ک: تاریخ الطبری، ج 5، ص 212، 96.
[24]. محمد رضا حسینی جلالی، پیشین، ص 72-73.
[25]. ثواب الاعمال، ص 83.
[26]. محمدرضا حسینی جلالی، پیشین، ص 208-211.
[27]. محمد جعفری، سید حسین، تشیع در مسیر تاریخ، ص 277- 278.
[28]. همان، ص 280.
[29]. طوسی، پیشین، ج1، ص 339.
[30]. مرتضی عاملی، سید جعفر، دراسات و بحوث فی التاریخ الاسلام، ج1، ص 84-85.
[31]. تستری، اسدالله، کشف القتاع عن وجه حجیة الاجماع، ص 67.
[32]. مرتضی عاملی، پیشین، همان.
[33]. همان.ص 81.
[34]. همان، به نقل از الزهد الرقائق، ابن مبارک، ص 61.
[35]. المنیة و الامل، 86.
[36]. فتح (48)، آیه 10.
[37]. کشف الغمة، ج3، ص89؛ صدوق، امالی، ص487.
[38] «ارجاء» بدین معناست که اگر کسی به خدا ایمان بیاورد و آن گاه مرتکب گناهی شود که موجب کفر باشد، نمی‌توان حکم کافر بود او را صادر کرد، بلکه باید حکم او را به خدا واگذارد و تا روز قیامت به تأخیر انداخت و گناهان هرچه باشد، مسلمان را از مؤمن بودن بیرون نمی‌کند و مانع ورود او به بهشت نمی‌شود.
[39]. ضحی الاسلام، ج3، ص324.
[40]. الاعتبار و سلوة العارفین، ص 141.
[41]. احمد امین، ضحی الاسلام، ج3، ص 247.
[42]. طوسی، اختیار المعرفة الرجال، ج1، ص 336.
[43]. ابن سعد، همان، ج5، ص 165.
[44]. اربلی، همان، ص 293.
[45]. طبرسی، پیشین، ص 316-317.
[46]. دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام ۱/ ۶۱.
[47]. تجارب الامم، ابن مسکویه 2/293.
[48]. مروج الذهب، مسعودی3/204.
[49]. اخبارالدّوال /136.
[50]. الطبقات الکبرى،ابن سعد 5/220.
[51]. الاغانی،ابوالفرج اصفهانی 8/208.س
[52]. دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام،سیدجعفر مرتضی،1/56.
[53]. مختصر تاریخ دمشق ۱۷/ ۲۳۹.
[54]. طبقات الکبری، ابن سعد 5/۲۱۴، حلیة الاولیا، 3/140.
[55]. انساب الاشراف، بلاذری ۱/ ۱۸۴.
[56]. الذریعه 15/18.
[57]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ۱۱/۱۹۲.
[58]. صحیفه سجادیه دعای ۴۷ فقره ۵۶٫
[59]. عمدة الطالب/ ۱۹۳.
[60]. موالی جمع مولی است که گرچه تا 27 معنی برای آن شمرده‌اند، اما در بحث ما یعنی در اصطلاح تاریخی آن زمان، به عجم‌ها یعنی غیرعرب‌هایی گفته می‌شد که با وورد به حوزه اسلامی و پیمان بستن با قبایل عرب در شمار قبیله آنها درمی‌آمدند، به گونه‌ای که آن قبایل عربی، هنگام معرفی، نام آنان را به نام قبیله خود اضافه می‌کردند. (نقش موالی در تشیع، نشریه پرسمان، مرداد 83، ش 23)
[61]. زین العابدین، سید الاهل ۷/ ۴۷.
[62]. المصنف، ابن ابی شیته ۱/۲۱۵.
[63]. همان، ص 139-141.
[64]. طوسی، رجال الطوسی، ص 81- 102.
[65]. ر.ک: رنجبر، نقش امام سجاد (علیه السلام) در رهبری شیعه، ص 200.
[66]. طوسی، اختیار معرفه الرجال، ج2، ص 458.
[67]. همان، ص 65.
[68]. باید توجه داشت که واژه مردم «الناس» در احادیث اهل بیت (علیهم السلام)، بیشتر بر کسانی اطلاق می شود که به امامت اعتقاد ندارند.
[69]. ابن طاووس، فرحه الغری، ص 43.
[70]. ایام الحرب فی الاسلام، ص 422، حاشیه 1.
[71]. مفید، الارشاد، ص 292.
[72]. سیدجعفرمرتضی العاملی، در اسارت و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ج 1، مقاله امام سجاد (علیه السلام)، باعث الاسلام من جریه، ص 84-85.
[73]. محسن رنجبر، نقش امام سجاد (علیه السلام) در رهبری شیعه، ص 55.
[74]. همان، ص 115-116.
[75]. صدوق، اکمال الدین، ص 91.
[76]. محمدرضا حسینی جلالی، پیشین، ص 70-71.
[77]. تاریخ دمشق، ح 77؛ مختصر ابن منظور، ص 238،‌ح 17.
[78]. همان، ص 284، ح 17.
[79]. وسائل الشیعه، کتاب النکاح، باب 26، ج 4، تسلسل 25060؛
[80]. طبقات ابن سعد، ج 7، ص 26،
[81]. ضحی الاسلام، ج 1، ص 187.
[82]. دکتر صبحی،‌ نظریه الامام، ج 6، ص 257.
[83]. بلاغه علی بن الحسین، ص 217.
[84]. محسن رنجبر، نقش امام سجاد (علیه السلام) در رهبری شیعه، ص 56.
[85]. مقام معظم رهبری، انسان 250 ساله، ص 213 (با تصرف و تلخیص).
[86]. همان، ص 190
[87]. سید جعفر مرتضی العاملی، در اسارت و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ج 1، مقاله امام سجاد (علیه السلام)، باعث الاسلام من جریه، ص 84-85.
[88]. محسن رنجبر، نقش امام سجاد (علیه السلام) در رهبری شیعه، ص 55.
[89]. همان، ص 115-116.
[90]. محمدرضا حسینی جلالی، پیشین، ص 70-71.
[91]. قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 255.
[92]. محمدرضا حسینی جلالی،‌ پیشین، ص 243-245.
[93]. احمد بن یحیی بلاذری،انساب الاشراف،ج4،ص31، به نقل ازمهدی پیشوایی، سیره پیشوایان ص 254، موسسه امام صادق(علیه السلام) 1376.
[94]. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج5، ص482،بیروت، دارالمعارف 1963.و ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج3 ص212، بیروت، دارالکتاب العربی.
[95]. همان ص 491.
[96]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج3 ص218. مسعودی، مروج الذهب، ج3 ص68-71، بیروت، دارالاندلس.
[97]. همان،ص 218.-و ابوحنیفه دینوری، اخباراطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی ص312، نشر نی، تهران.
[98]. مهدی پیشوایی، همان، ص258.
[99]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج4، ص 104 بیروت، دار الاحیاء الکتب العربیه.
[100]. مسعودی، مروج الذهب، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید،ج3 ص 80، بیروت، صیدا.
[101]. همان ص 87.
[102]. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج5، ص493، بیروت، دارالتراث.
[103]. مسعودی، همان، ج3 ص80.
[104]. سید محسن امین، اعیان الشیعه، تحقیق حسن امین، ج1 ص 636، بیروت، دارالتعارف.
[105]. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج5، ص493، بیروت، دارالتراث.
[106]. کشف الغمه ج2، ص107.به نقل از سید جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 190،نشردانشگاهی 1388.
[107]. مسعودی، همان، ج3، ص 80.همچنین بنگرید: سید محسن امین، همان ج1 ص636.
 

منبع:

تاریخ و سیره امام سجاد علیه السلام، گروه مولفان، قم؛ دفتر نشر معارف، چاپ اول، بهار 1395ش.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.