فلسفه نهضت عاشورا از دیدگاه علامه طباطبایى رحمه الله

در این نوشتار، به اختصار به تبیین فلسفه نهضت الهی سید الشهداء علیه السلام از دیدگاه علامه طباطبایى رحمه الله می پردازیم.
سه‌شنبه، 23 مرداد 1403
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فلسفه نهضت عاشورا از دیدگاه علامه طباطبایى رحمه الله

طرح مسأله و ضروت بحث

حضرت سیدالشهداء علیه السلام که پس از درگذشت معاویه بى درنگ علیه یزید قیام کرد و خود و کسان خود حتى بچه شیرخواره خود را در این راه فدا کرد، در همه مدت امامت خود که معاصر معاویه بود به این فداکارى نیز قادر نشد؛ زیرا در برابر نیرنگهاى ظاهراً حق به جانب معاویه و بیعتى که از وى گرفته شده بود قیام و شهادت او کمترین اثرى نداشت. این بود خلاصه وضع ناگوارى که معاویه در محیط اسلامى به وجود آورد و درب خانه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله را به کلى بسته، اهل بیت را از هر گونه اثر و خاصیتى انداخت.
سیدالشهداء علیه السلام نظر به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین پس از به حکومت رسیدن یزید، تصمیم قطعى بر امتناع از بیعت و کشته شدن گرفت و بى محابا مرگ را به زندگى ترجیح داد و تکلیف خدایى وى نیز امتناع از بیعت و کشته شدن بود که جا دارد این تصمیم و اقدام امام حسین علیه السلام برای نسل جوان تبیین گردد. لذا در این نوشتار، به اختصار به تبیین فلسفه نهضت الهی سید الشهداء علیه السلام از دیدگاه علامه طباطبایى رحمه الله می پردازیم.
 

تاریک ترین روزگار در تاریخ اسلام

با یک سیر اجمالى در وضع عمومى روزگار حکومت معاویه و یزید، مى توان نسبت به تصمیم و اقدام سیدالشهداء علیه السلام روشن شد؛ تیره ترین و تاریک ترین روزگارى که در جریان تاریخ اسلام به خانواده رسالت و شیعیان شان گذشته، دوره حکومت بیست ساله معاویه بود. معاویه پس از آنکه خلافت اسلامى را به هر نیرنگ بود به دست آورد و فرمانرواى بى قید و شرط کشور پهناور اسلامى شد، همه نیروى شگرف خود را صرف تحکیم و تقویت فرمان روایى خود و نابود ساختن اهل بیت علیهم السلام مى نمود، نه تنها در اینکه آنان را نابود کند، بلکه مى خواست نام آنان را از زبان مردم و نشان آنان را از یاد مردم محو کند.

جماعتى از صحابه پیغمبر صلى الله علیه و آله را که مورد احترام و اعتماد مردم بودند از هر راه بود با خود همراه و با ساختن احادیث به نفع صحابه و ضرر اهل بیت به کار انداخت. و به دستور او در منابر سر تا سر بلاد اسلامى به امیرالمؤمنین علیه السلام(مانند یک فریضه دینى) سبّ و لعن مى شد.

به وسیله ایادى خود مانند «زیاد بن ابیه» و «سمرة بین جندب» و «بسر بن ارطاة» و امثال ایشان هر جا از دوستان اهل بیت علیهم السلام سراغ مى کرد به زندگیش خاتمه مى داد و دراین راهها از زر، زور، تطمیع، ترغیب، و تهدید تا آخرین حد توانایى استفاده مى کرد. در چنین محیطى طبعاً کار به اینجا مى کشد که عامه مردم از بردن نام على و آل على نفرت کنند و کسانى که از دوستى اهل بیت علیهم السلام رگى در دل دارند از ترس جان و مال و عرض خود هر گونه رابطه خود را با اهل بیت علیهم السلام قطع کنند.

واقع امر را از اینجا مى توان به دست آورد که امامت سیدالشهداء علیه السلام تقریباً ده سال طول کشید که در همه این مدت «جز چند ماه آخر» معاصر معاویه بود، در طول این مدت از آن حضرت که امام وقت و مُبین معارف و احکام دین بود در تمام فقه اسلامى حتى یک حدیث نقل نشده است (منظور روایتى است که مردم از آن حضرت نقل کرده باشند که شاهد مراجعه و اقبال مردم است نه روایتى که از داخل خاندان آن حضرت مانند ایمه بعدى رسیده باشد). و از اینجا معلوم مى شود که آن روز، درب خانه اهل بیت علیهم السلام به کلى بسته شده، و اقبال مردم به حد صفر رسیده بوده است.

اختناق و فشار روزافزون که محیط اسلامى را فراگرفته بود، به امام حسن علیه السلام اجازه ادامه جنگ یا قیام علیه معاویه را نداد و کمترین فایده اى هم نداشت. زیرا اولاً معاویه از وى بیعت گرفته بود و با وجود بیعت، کسى با وى همراهى نمى کرد.

ثانیاً معاویه خود را یکى از صحابه بزرگ پیغمبر صلى الله علیه و آله و کاتب وحى و مورد اعتماد و دست راست سه نفر از خلفاى راشدین به مردم شناسانیده بود و نام «خال المؤمنین» را به عنوان لقبى مقدس بر خود گذاشته بود.

ثالثاً با نیرنگ مخصوص به خودش به آسانى مى توانست امام حسن علیه السلامرا به دست کسان خودش بکشد و بعد به خون خواهى وى برخیزد و از قاتلین وى انتقام بکشد و مجلس عزا نیز برایش بر پاکند و عزادار شود!

معاویه وضع زندگى امام حسن علیه السلام را به جایى کشانیده بود که کمترین امنیتى حتى در داخل خانه شخصى خودش نداشت، و بالاخره نیز وقتى که مى خواست براى یزید از مردم، بیعت بگیرد آن حضرت را به دست همسر خودش مسموم کرده و شهید ساخت.

همان سیدالشهداء علیه السلام که پس از درگذشت معاویه بى درنگ علیه یزید قیام کرد و خود و کسان خود حتى بچه شیرخواره خود را در این راه فدا کرد، در همه مدت امامت خود که معاصر معاویه بود به این فداکارى نیز قادر نشد؛ زیرا در برابر نیرنگهاى ظاهراً حق به جانب معاویه و بیعتى که از وى گرفته شده بود قیام و شهادت او کمترین اثرى نداشت. این بود خلاصه وضع ناگوارى که معاویه در محیط اسلامى به وجود آورد و درب خانه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله را به کلى بسته، اهل بیت را از هر گونه اثر و خاصیتى انداخت.

درگذشت معاویه و خلافت یزید

آخرین ضربت کارى معاویه که به پیکر اسلام و مسلمین وارد ساخت این بود که خلافت اسلامى را به سلطنت موروثى تبدیل نمود و پسر خود یزید را به جاى خود نشانید، در حالى که یزید هیچ گونه شخصیت دینى «حتى به طور تزویر و تظاهر» نداشت وهمه وقت خود را علناً با ساز و نواز و باده گسارى و شاهد بازى و میمون رقصانى مى گذرانید، و احترامى به مقررات دینى نمى گذاشت و گذشته از همه اینها اعتقادى به دین و آیین نداشت چنانکه وقتى اسیران اهل بیت و سرهاى شهداى کربلا را وارد دمشق مى کردند و به تماشاى آنها بیرون آمده بود بانک کلاغى به گوشش رسید گفت:
نعب الغراب فقلت صح اولاتصح فقد اقتضیت من الرسول دیونى1

و همچنین هنگامى که اسیران اهل بیت و سر مقدس سیدالشهداء را به حضورش آوردند ابیاتى سرود که یکى از آنها این بیت بود:
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحى نزل

زمامدارى یزید که توأم با ادامه سیاست معاویه بود تکلیف اسلام و مسلمین را روشن کرد و از جمله وضع رابطه اهل بیت رسالت را با مسلمانان و شیعیانشان (که مى بایست به دست فراموشى مطلق سپرده شود و بس) معلوم مى ساخت. در چنین شرایطى، یگانه وسیله و مؤثرترین عامل براى قطعیت یافتن سقوط اهل بیت و درهم ریختن بنیان حق و حقیقت این بود که سیدالشهداء علیه السلام با یزید بیعت کند و او را خلیفه و جانشین مفترض الطاعه پیغمبر بشناسد.

سیدالشهداء علیه السلام نظر به پیشوایى و رهبرى واقعى که داشت نمى توانست با یزید بیعت کند و چنین قدم مؤثرى در پایمال ساختن دین و آیین بردارد و تکلیفى جز امتناع از بیعت نداشت و خدا نیز جز این از وى نمى خواست.

از آن طرف امتناع از بیعت اثرى تلخ و ناگوار داشت؛ زیرا قدرت هولناک و مقاومت ناپذیر وقت؛ با تمام هستى خود بیعت مى خواست «بیعت مى خواست یا سر» و به هیچ چیز دیگر قانع نبود، و از این رو کشته شدن امام علیه السلام در صورت امتناع از بیعت، قطعى و لازم لاینفک امتناع بود.

سیدالشهداء علیه السلام نظر به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین تصمیم قطعى بر امتناع از بیعت و کشته شدن گرفت و بى محابا مرگ را به زندگى ترجیح داد و تکلیف خدایى وى نیز امتناع از بیعت و کشته شدن بود.

و این است معنى آنچه در برخى از روایات وارد است که رسول خدا در خواب به او فرمود: خدا مى خواهد ترا کشته ببیند و نیز آن حضرت به بعضى از کسانى که از نهضت او را منع مى کردند فرمود: خدا مى خواهد مرا کشته ببیند. و به هر حال، مراد، مشیت تشریعى است نه مشیت تکوینى؛ زیرا چنانکه سابقاً بیان کردیم مشیت تکوینى خدا تأثیرى در اراده و فعل ندارد.
 

زندگى ننگین نه، مرگ سرخ آرى

آرى سیدالشهداء علیه السلام تصمیم بر امتناع از بیعت «و در نتیجه» کشته شدن گرفت و مرگ را به زندگى ترجیح داد و جریان حوادث نیز استوارى نظر آن حضرت را به ثبوت رسانید؛ زیرا شهادت وى با آن وضع دلخراش، مظلومیت و حقانیت اهل بیت را مسجل ساخت و پس از شهادت تا دوازده سال نهضتها و خونریزیها ادامه یافت و پس از آن همان خانه اى که در زمان حیات آن حضرت کسى درب آن را نمى شناخت با مختصر آرایشى که در زمان امام پنجم به وجود آمد شیعه از اطراف و اکناف مانند سیل به در همان خانه مى ریختند و روز به روز به آمار شیعیان اهل بیت افزود و حقانیت و نورانیت شان در هر گوشه و کنار جهان به تابش و تلالؤ پرداخت و پیشتاز این میدان سیدالشهداء علیه السلام بود.

اکنون مقایسه وضع خاندان رسالت واقبال مردم به آنان در زمان حیات آن حضرت، با وضعى که پس از شهادت وى در مدت چهارده قرن پیش آمده و سال به سال تازه تر و عمیقتر مى شود اصابت نظر آن حضرت را آفتابى مى کند و بیتى که آن حضرت «بنا به بعضى از روایات» انشاد فرموده اشاره به همین معنى است:
و ما ان طبنا جبن ولکن منایانا و دولت آخرینا

و به همین نظر بود که معاویه به یزید اکیداً وصیت کرده بود که اگر حسین بن على علیهماالسلاماز بیعت با وى خوددارى کند او را به حال خود رها کند و هیچ گونه متعرض وى نشود. معاویه نه از راه اخلاق و محبت این وصیت را مى کرد، بلکه مى دانست که حسین بن على علیهماالسلام بیعت کننده نیست و اگر به دست یزید کشته شود اهل بیت، مارک مظلومیت به خود مى گیرند و این براى سلطنت اموى خطرناک و براى اهل بیت بهترین وسیله تبلیغ و پیشرفت است.

امام به وظیفه خود اشاره مى کند

سیدالشهداء علیه السلام به وظیفه خدایى خود که امتناع از بیعت بود آشنا بود و بهتر از همه به قدرت بى کران و مقاوت ناپذیر بنى امیه و روحیه یزید پى برده و مى دانست که لازم لاینفک خوددارى از بیعت، کشته شدن اوست و انجام وظیفه خدایى، شهادت را در بردارد، و این معنى را در مقامات مختلف با تعبیرات گوناگون بیان مى فرمود. در مجلس حاکم مدینه که از وى بیعت مى خواست فرمود: «مثل من با مثل یزید بیعت نمى کند». هنگامى که شبانه از مدینه بیرون مى رفت از جدش رسول اکرم صلى الله علیه و آله نقل فرمود که در خواب به وى فرموده: خدا خواسته «یعنى به عنوان تکلیف» که کشته شوى.

در خطبه اى که هنگام حرکت از مکه خواند و در پاسخ کسانى که مى خواستند آن حضرت را از حرکت به سوى عراق منصرف سازند همان مطلب را تکرار فرمود.

در پاسخ یکى از شخصیتهاى اعراب که در راه اصرار داشت که آن حضرت از رفتن به کوفه منصرف شود و گرنه قطعاً کشته خواهد شد فرمود: «این رأى بر من پوشیده نیست ولى اینان از من دست بردار نیستند و هر جا باشم مرا خواهند کشت».
 

اختلاف روش امام در مدت قیام خود

البته مراد از اینکه مى گوییم مقصد امام حسین علیه السلام از قیام خود شهادت بود و خدا شهادت او را خواسته بود این نیست که خدا از وى خواسته بود که از بیعت یزید خوددارى نماید آنگاه دست روى دست گذاشته به کسان یزید اطلاع دهد که بیایید مرا بکشید! و بدین طریق خنده دار وظیفه خود را انجام دهد و نام قیام روى آن بگذارد، بلکه وظیفه امام علیه السلام این بود که علیه خلافت شوم یزید قیام کرده از بیعت با او امتناع ورزد و امتناع خود را که به شهادت منتهى خواهد شد، از هر راه ممکن به پایان رساند.

از اینجا است که مى بینیم روش امام علیه السلام در خلال مدت قیام به حسب اختلاف اوضاع و احوال مختلف بوده است. در آغازکار که تحت فشار حاکم مدینه قرار گرفت شبانه از مدینه حرکت کرده به مکه - که حرم خدا و مأمن دینى بود - پناهنده شد و چند ماهى در مکه در حال پناهندگى گذرانید.

در مکه تحت مراقبت سرّى مأمورین آگاهى خلافت بود تا تصمیم گرفته شد توسط گروهى اعزامى در موسم حج کشته شود و از طرف دیگر سیل نامه از جانب عراق به سوى آن حضرت در صدها و هزارهانامه وعده یارى و نصرت داده، او را به عراق دعوت کردند و در آخرین نامه که صریحاً به عنوان اتمام حجت «چنانکه بعضى از مورخین نوشته اند» از اهل کوفه رسید، آن حضرت تصمیم به حرکت و قیام خونین گرفت. اول به عنوان اتمام حجت نماینده خود را فرستاد و پس از چندى نامه مسلم مبنى بر مساعد بودن اوضاع نسبت به قیام، به آن حضرت رسید.

امام علیه السلام به ملاحظه دو عامل که گفته شد یعنى ورود مأمورین سرى شام به منظور کشتن یا گرفتن وى و حفظ حرمت خانه خدا و مهیا بودن عراق براى قیام به سوى کوفه رهسپار شد، سپس در اثناء راه که خبر قتل فجیع مسلم وهانى رسید روش قیام و جنگ تهاجمى را به قیام دفاعى تبدیل فرموده، به تصفیه جماعت خود پرداخت و تنها کسانى را که تا آخرین قطره خون از یارى وى دست بردار نبودند نگهداشته و رهسپار مصرع خود شد.

پرسش و پاسخ:

علم امام علیه السلام چیست و تا چه حدى مى باشد؟ آیا امام علم به مرگ خود دارد که چگونه و به چه طریق کشته خواهد شد؟ حتى علم به ساعت و شب یا روز مرگ خود دارد؟

امام علیه السلام به موجب اخبار کثیره، مقامى از قرب دارد که هر چه را بخواهد به اذن خدا مى تواند بداند و از آن جمله است علم به تفصیل مرگ و شهادت خود، با جمیع جزییات آن. و این مسیله هیچگونه محذورى از راه عقل ندارد و از راه شرع نیز روایاتى است که هر یک از ایمه لوحى از جانب خدا دارد که وظایف خاصه وى در آن ثبت شده است و در عین حال به حفظ ظواهر حال و راه و رسم زندگى مأموریت دارند.

و از اینجا پاسخ شبهه اى که گاهى وارد مى کنند روشن مى شود و آن این است که اقدام نمودن به خطر قطعى عقلایى نیست، یعنى انسان به کارى که مى داند خطر قطعى و خاصه خطر جانى قطعى براى وى دارد به حکم عقل خود هرگز اقدام نمى کند، پس چگونه متصور است امام علیه السلام که اعقل عقلاء است به کارى که مى داند مرگ و شهادت او را در بردارد اقدام کند؟ اصولاً انسان به کارى که خطر قطعى او را مى داند به اختیار خود اقدام نمى کند.
علاوه بر این امام علیه السلام چگونه مى تواند راضى شود که خود را به اختیار خود به دهان مرگ و نابودى اندازد و عالم انسانیت را از برکات وجود خود محروم سازد؟
پاسخ:
این که گفته شده است ورود اختیارى به خطر قطعى و معلوم، عقلانى نیست. براى اینست که غالباً انسان هر کارى را براى بهره بردارى خود انجام مى دهد و در نتیجه کارى را که مستلزم از بین رفتن و نابودى خود اوست انجام نمى دهد، ولى اگر انجام گرفتن کار را مهمتر از بقاى زندگى خود تشخیص دهد، حتماً دست به کار زده، از نابودى خودش باک نخواهد داشت و براى اثبات این مطلب از نهضتها و انقلاب ها، صدها مثال مى توان پیدا کرد.

شاهد زنده این مطلب واقعه کربلا و نهضت حسینى علیه السلام است، حالا فرض کنید اقدام سیدالشهداء علیه السلام و شهادت ایشان اختیارى نبود، ولى اقدام هر یک از شهداء کربلا به مرگ قطعى که هیچ تردید نیست که آنان چند ساعت زنده ماندن امام علیه السلام را به زنده ماندن خود ترجیح مى دادند و مهمتر مى دانستند و لذا یکى پس از دیگرى خود را به دهان مرگ انداختند و کشته شدند.

و از اینجا روشن مى شود که آنچه در شبهه گفته شد (اصولاً انسان به کارى که آن را خطر قطعى مى داند به اختیار خود اقدام نمى کند) سخنى است بى پایه.

خداى متعال در کلام خود در وصف حال فرعون و فرعونیان مى فرماید: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»2
 
معجزات و دعوت موسى علیه السلام را انکار کردند در حالى که یقین به صحت و حقانیت آنها داشتند، آنان به نص قرآن کریم به هلاکت قطعى خود در صورت کفر و انکار یقین داشتند، ولى با این همه اقدام کردند.

و هم روشن مى شود که آنچه در شبهه گفته شده که «امام علیه السلام چگونه راضى مى شود که خود را اختیاراً تسلیم مرگ کند و عالم انسانیت را از برکات وجود خود محروم سازد؟» گفتارى است بى سر و ته، زیرا چنانچه اشاره شد امام علیه السلام اهمیت شهادت خود را نسبت به ادامه زندگى خود مى دانست و ترجیح مى داد یک نفر شیعه بلکه یک نفر مسلمان بلکه یک نفر انسان باشعور و با هوش نباید از آثار حیرت انگیز شهادت حسینى در عالم اسلام و بالاخص در جهان تشیع در این مدت چهارده قرن(تقریباً) غفلت ورزد.

در سرتاسر فقه پهناور اسلامى که به موجب حدیث متواتر ثقلین، معلم مسایل آن، خاندان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آلهمى باشد، از حضرت سید الشهداء علیه السلام حدیثى منقول نیست.3

آرى از بعض دانشمندان نقل کردند که یک حدیث پیدا کرده است. این است محصول ده سال امامت حضرت سیدالشهداء علیه السلام؟! و از این جا معلوم مى شود که در اثر وضعى که حکومت بیست ساله معاویه به وجود آورده بود خاندان پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در چه وضع ناگوارى قرار داشتند و اعراض عامه مردم از آن حضرت به چه حد بوده و چه روزگار تاریکى مى گذرانیده اند.

حالا بهره این زندگى چند ساله امام علیه السلام را با آثار حیرت انگیز و زنده هزار و سیصد ساله (تقریباً) شهادت امام علیه السلام که در جهان اسلام به ظهور و بروز پیوسته مقایسه کنید تا صحت و سقم این شبهه که (چرا امام علیه السلام با استقبال شهادت خود عالم اسلام را از برکات وجودى خود محروم مى سازد، معلوم شود).
 
علاوه بر آنچه گذشت اگر این شبهه اى داشته باشد، پیش از آنکه مثلاً به سیدالشهداء علیه السلام وارد شود، به تقدیر خداوندى وارد است که چرا خداى تعالى براى امامى که دنیا باید از زندگیش بهره مند شود، شهادت مقدر فرمود و خون پاکش به زمین ریخته شد؟

آیا این شبهه (در صورتى که پاسخ گذشته را ندانیم یا نپسندیم) پاسخى جز این دارد که بگوییم خداى تعالى حکیم على الاطلاق است و کار بى حکمت و مصلحت نمى کند؟ تقدیر شهادت امام علیه السلام نیز مانند سایر تقدیرات او خالى از حکمت نیست اگر چه ما حکمت و مصلحت آنرا ندانیم.

حالا در صورتى که شبهه را متوجه امام علیه السلام کنند باز هم این پاسخ جارى است، زیرا امام علیه السلام مظهر حکومت خدا است و هرگز کار بى حکمت و مصلحت نمى کند.
 

جمع بندی و نتیجه گیری

در این مطلب، به اختصار فلسفه نهضت الهی سید الشهداء علیه السلام از دیدگاه علامه طباطبایى رحمه الله بیان شد و به تبیین این مسأله پرداختیم که سیدالشهداء علیه السلام نظر به پیشوایى و رهبرى واقعى که داشت نمى توانست با یزید بیعت کند و چنین قدم مؤثرى در پایمال ساختن دین و آیین بردارد و تکلیفى جز امتناع از بیعت نداشت و خدا نیز جز این از وى نمى خواست.

از آن طرف امتناع از بیعت اثرى تلخ و ناگوار داشت؛ زیرا قدرت هولناک و مقاومت ناپذیر وقت؛ با تمام هستى خود بیعت مى خواست «بیعت مى خواست یا سر» و به هیچ چیز دیگر قانع نبود، و از این رو کشته شدن امام علیه السلام در صورت امتناع از بیعت، قطعى و لازم لاینفک امتناع بود.

سیدالشهداء علیه السلام نظر به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین تصمیم قطعى بر امتناع از بیعت و کشته شدن گرفت و بى محابا مرگ را به زندگى ترجیح داد و تکلیف خدایى وى نیز امتناع از بیعت و کشته شدن بود.
 
البته مراد از اینکه مى گوییم مقصد امام حسین علیه السلام از قیام خود شهادت بود و خدا شهادت او را خواسته بود این نیست که خدا از وى خواسته بود که از بیعت یزید خوددارى نماید آنگاه دست روى دست گذاشته به کسان یزید اطلاع دهد که بیایید مرا بکشید! و بدین طریق خنده دار وظیفه خود را انجام دهد و نام قیام روى آن بگذارد، بلکه وظیفه امام علیه السلام این بود که علیه خلافت شوم یزید قیام کرده از بیعت با او امتناع ورزد و امتناع خود را که به شهادت منتهى خواهد شد، از هر راه ممکن به پایان رساند.
 

پی‌نوشت‌ها:

1. به نقل آلوسى در جزء 26 تفسیر روح المعانى ص 66 از تاریخ ابن الوردى و کتاب وافى الوفیات.
2. سوره نمل، آیه 14.
3. از حضرت سیدالشهداء علیه السلام روایاتى در مسایل فقهى از طرق شیعه نقل شده است، ولى آنهاروایاتى است که به روایات ایمه دیگر مانند حضرت صادق و حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا علیه السلام رسیده «عن الصادق عن ابیه عن آبایه عن على علیه السلام و عن النبى صلى الله علیه و آلهمثلا» و آنچه ما نفى کردیم روایتى است که غیر امام از آن حضرت نقل کرده باشد که دلیل مراجعه مردم باشد.
 

منبع:

فرات حیات، تدوین: نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، دفتر نشر معارف، چاپ دوم، پاییز 1386.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.