عقب ماندگي علوم انساني در ايران
مقاله اي از: صادق زيبا کلام و نقد آن
ناقد: علي پهلوانزاده
چكيده: آقاي زيباكلام در اين مقاله، علل عقب ماندگي علوم انساني در ايران را عواملي ذكر ميكند كه عبارتند از: فقدان درك عميق و ريشهاي فارغ التحصيلان علوم انساني، فقدان استادان مرجع و صاحب نظر، كپي برداري نظريهپردازان ايراني از غرب، به كارگيري انديشه در فهم پديدههاي اجتماعي و سلطه بي چون و چراي پارادايم پوزيتيويسم يا «اثباتگرايي» در عرصه علوم انساني.
***
اين حقيقت كه ما به عنوان يك كشور در حال توسعه، از كشورهاي توسعه يافته از نظر علمي عقبمانده تر هستيم، گمان نميرود سخن گزافي باشد. اتفاقا نفس اين كه ما اين همه روي پيشرفتها و دستاوردهاي محيرالعقول علمي، صنعتي، پزشكيمان و... تأكيد ميكنيم و شبانه روز در رسانههاي جمعيمان براي خودمان و پيشرفتها يمان تاج گل ارسال ميداريم و مخالفت غربيها با سياستهايمان را ناشي از حسادت آنان، از پيشرفتهاي علميمان ميپنداريم، حكايت از وضعيت نه چندان مطلوبمان ميكند.
به رغم تبليغات شبانه روزي مان پيرامون پيشرفتهاي علمي و تكنولوژيك مان، به رغم تبليغات و مانورهاي لاينقطعمان پيرامون پژوهشهاي افتخارآميز و دستاوردهاي شگرفمان، واقعيت آن است كه ما از نظر علمي خيلي هم پيشرفته نبوده و در برخي حوزهها بالأخص در حوزههاي علوم انساني، ايران را بايد كشوري عقب مانده توصيف كرد.
فاصله علمي ما با كشورهاي پيشرفته در ابعاد مختلف قابل مشاهده است. از كيفيت توليدات و صنايع سنگين مان همچون ذوب آهن، صنايع فلزي و اتومبيل گرفته تا يك قرص كوچك آسپرين و مقايسه آنها با مشابه غربي، كرهاي، هندي و ترك آنها به وضوح توان علمي و قدرت فني ما را به نمايش ميگذارد. در حالي كه نسل اتومبيلهاي چهار سيلندر كه امروزه در كشورهاي پيشرفته توليد ميشود، مصرف بسيار پاييني دارند و برخي از آنها كمتر از پنج ليتر بنزين در 100 كيلومتر مصرف ميكنند، پيكان (كه هنوز به صورت وانت توليد ميشود) به همراه اتومبيلهاي چهار سيلندر ديگر مصرف بنزين شان به 15 ليتر در 100 كيلومتر ميرسد. بماند ميزان گازهاي آلايندهاي كه از اگزوز آنها خارج ميشود و حتي يك دستگاه از آنها را نميتوان به يك كشور اروپايي يا ژاپني صادر كرد و فقط مي توان آنها را در خيابانهاي شهرهاي آلوده ايران به حركت درآورد. بر همين قياس ميتوان انواع صنايع، محصولات و توليدات ديگر ايران را با كشورهاي مشابه (بماند كشورهاي پيشرفته غربي) مقايسه كرد. عقب ماندگي علمي در ايران و فاصله ميان جايگاه علمي ما با كشورهاي پيشرفته را در حوزههاي مختلف علوم دقيق و كاربردي ميتوان به اشكال مختلف ملاحظه كرد، اما در خصوص علوم انساني وضعيت مان چگونه است؟ آيا در اين حوزهها هم ما همچون علوم محض و كاربردي از جوامع پيشرفته عقبتريم؟ آيا شكاف عميقي كه فيالمثل در فيزيك، شيمي، بيولوژي يا بيوشيمي ميان ايران و جوامع توسعه يافته وجود دارد، در علوم سياسي، تاريخ، جامعه شناسي و علوم اجتماعي هم وجود دارد. در پاسخ بايد گفت متأسفانه چنين است و ما در علوم انساني هم از جوامع توسعه يافته به مراتب عقب تريم.
واقعيت آن است كه علوم يك كل به هم پيوسته هستند. اين طور نيست كه جامعهاي در فيزيك و شيمي عقبمانده باشد، اما در تاريخ و باستان شناسي پيشرفته و به روز. جوامعي كه جوايز نوبل در فيزيك، شيمي و پزشكي را از آن خود ميكنند، در رشته تاريخ، علوم اجتماعي و علوم تربيتي هم تحقيقات و آثار ارزندهاي توليد كردهاند. برعكس در جامعه ما كه نه فيزيك دان برجستهاي دارد و نه يك بيولوژيست در سطح بينالمللي، در تاريخ، روابط بينالملل و علوم سياسي هم در قعر جدول هستيم. درخصوص باور دوم اين كه در ايران همواره علما و محققاني در حوزه علوم انساني وجود داشتهاند، بايد توضيح داد كه اصل مطلب درست است. از زماني كه عصر طلايي تمدن اسلامي از قرن يازدهم ميلادي به بعد، كم و بيش به انتها ميرسد و ايران به همراه ساير جوامع تمدن اسلامي وارد ركود تاريخي يك هزار سالهاي ميشود كه تا اوايل قرن بيستم تداوم مييابد، همواره علما و صاحب نظراني وجود داشته اند، اما حوزه تخصصي آنان، عمدتا در قلمرو فقه و اصول شيعه بوده است. در حوزههاي ديگر علوم انساني از جمله تاريخ، جغرافيا يا مطالعات مردمشناسي، نه علما و محققان برجستهاي وجود داشتهاند و نه مطالعات و آثار برجستهاي توليد شده است.
برخلاف علوم كاربردي كه شكاف ميان ايران و جوامع پيشرفته را به اشكال مختلف ميتوان مشاهده كرد، در علوم انساني اين گونه نيست. در حوزهاي همچون تاريخ، علوم سياسي يا جامعهشناسي، عقب ماندگي را چگونه ميتوان نشان داد؟ نخست مطالعات و تحقيقاتي است كه در حوزه علوم انساني در ايران صورت ميگيرد يا درست تر گفته باشيم، فقر علمي هولناك تحقيقات و مطالعات ما در حوزههاي مختلف علوم انساني است. در دنيا ژورنالها و فصلنامههاي معتبر بينالمللي چاپ ميشوند كه آثار و تحقيقات برجسته پژوهش گران و صاحب نظران علوم انساني در آنها انتشار مييابد. در تاريخ، علوم سياسي يا علوم اجتماعي، چندين فصل نامه معتبر بينالمللي وجود دارند كه سه يا چهار يا بعضا دو يا يك بار در سال منتشر ميشوند و آثار برجسته استادان و محققان اين حوزهها در آنها چاپ ميشود. علوم سياسي بيش از صد سال است كه در ايران تأسيس شده و هفتاد وپنج سال است كه به عنوان يك رشته دانشگاهي تدريس ميشود. طي اين مدت هزاران فارغالتحصيل مقاطع ليسانس، فوقليسانس و دكترا در اين رشته فارغالتحصيل شده و صدها استاد علوم سياسي آمده و رفتهاند. ميتوان آمار گرفت كه ظرف پنجاه سال گذشته يا حتي هفتاد سال گذشته چه تعدادي مقاله و اثر از استادان، صاحبنظران و محققان ايراني، در نشريات معتبر بينالمللي علوم سياسي به چاپ رسيده است. به نظر نميرسد تعداد اين گونه آثار به تعداد انگشتان يك دست هم برسد.
يكي از اساسي ترين مشكلات ما در علوم انساني است. در بسياري از موارد دانشجويان دروس مختلف علوم انساني را امتحان ميدهند و حتي فارغالتحصيل هم ميشوند، بدون آن كه موفق شده باشند درك عميق و ريشه داري در آن حوزه پيدا كنند.
وقتي دانشجويان و فارغالتحصيلان ما مباحث پايهاي را فرا نميگيرند، بالطبع در مراحل بعدي هم نميتوانند چيزي توليد كنند. البته آنان نمرات بالايي هم بعضا طي دوران تحصيل چه در ليسانس، فوق ليسانس يا دكترا كسب ميكنند، اما كسب نمرات بالا در دروس انساني به هيچ روي به معناي آن نيست كه دانشجويان ما مباحث را واقعا فراگرفتهاند. بلكه بيشتر به معناي آن است كه آنان از قوه حافظه خوبي برخوردارند و مطالب را صرفا حفظ ميكنند. دانشجويان ما نه تنها از منابع علوم انساني، بهرهاي عايدشان نميشود، بلكه از كلاسهاي بسياري از استادان هم ايضا به جايي نميرسند. شايد بيدليل نيست كه بسياري از فارغالتحصيلان رشتههاي علوم كاربردي ما، بالأخص در دانشگاههاي صنعتي شريف، فني تهران و پليتكنيك در دانشگاههاي معتبر اروپا و آمريكا خوش درخشيدهاند و توانسته اند نام و آوازهاي كسب كنند، اما فارغ التحصيل دانشگاههاي برتر ما همچون تهران، شهيد بهشتي رحمهالله، علامه طباطبايي رحمهالله و امام صادق عليهالسلام، غايت پروازشان آن بوده كه رفتهاند غرب و يك دكترايي گرفته و به ايران بازگشتهاند.
نكته ديگري كه درخصوص عقب ماندگي علوم انساني در ايران ميتوان گفت، فقدان استادان مرجع و صاحبنظر است. شماري از استادان غربي در يك حوزه صاحبنظر و متخصص ميشوند. اين تخصص ميتواند در يك حوزه نظري صورت گيرد يا درخصوص يك انديشمند، مقطعي از تاريخ، مشرب يا حوزههايي مشابه اينها باشد. يكي از متداولترين حوزههاي تخصصي پيرامون انديشمندان است. در شماري از دانشگاههاي غربي استاداني هستند كه ميتوانيم آنان را افلاطون شناس، ماركس شناس يا هابرماس شناس توصيف كرد. به اين معنا كه آنان پيرامون آن انديشمند و نظرياتش آن چنان غوطه ور و عميق ميشوند كه نه تنها با كنه زواياي افكار آنان آشنا ميشوند، بلكه يك مرحله هم جلوتر رفته و ميتوانند به نقد ديدگاههاي وي بپردازند. در حالي كه در ايران غايت پيشرفت استادان ما، ترجمه آثار انديشمندان و متفكران غربي يا مكاتب و نظريات است، آن هم ترجمههايي كه وصف آنان را قبلاً كرديم و در بسياري از موارد متوني هستند كه دانشجويان كمتر ميتوانند به مغز و جوهره انديشهها و مطالب پي برده و در عوض مطالبي را شكسته بسته از حفظ ميكنند تا بتوانند آن درس را پاس كنند. به عنوان مثال ميتوان پرسيد پيرامون مسائل و تحولاتي همچون اسباب و علل جامعه شناختي، ظهور پديده طالبان و اسلام گرايي راديكال، اشغال عراق و افغانستان، ريشه يابي علل بحران اخير مالي در غرب، تحولات عراق و... استادان و محققان ما كدام اثر برجسته و ارزندهاي را توليد كردهاند؟ محققان و استادان ما حتي پيرامون تحولات اخير جامعه خودمان، انديشه و نظري توليد نكردهاند.
پيش تر اشاره داشتيم كه يكي از دلايل زيربنايي عقب ماندگي ما در علوم انساني آن است كه از خود فكر و انديشهاي نداشته و عملاً مترجم غربيها هستيم. اين كه چرا ما حتي پيرامون تحولات جامعه خودمان هم نميتوانيم اثري توليد كنيم، دقيقا به واسطه همان پديده فقدان توليد علمي، در حوزههاي علوم انساني است. در حالي كه استادان علوم انساني ما از جمله در حوزههاي علوم سياسي و جامعهشناسي از خود توليد فكري ندارند، در عوض براي نظرات و آراي غربيها در اين واديها روح ندارند. در حالي كه ما خود توليد جدي پيرامون انقلاب اسلامي، دوم خرداد و ساير تحولات مهم جامعه خودمان نداريم، در عوض اگر به طور مثال يك استاد غربي نظري، فكري و عقيدهاي پيرامون تحولات جامعه ما چه در گذشته يا حال توليد كند، استادان ما آن را با احترام و همچون نظري مقدس دست به دست ميكنند. خيلي به طول نميانجامد كه آن اثر دستمايه رسالههاي فوقليسانس و دكتراي ما ميشود. جالب است كه وقتي تزهاي كارشناسي ارشد و دكترا در چارچوب نظريه يك متفكر غربي، به گروههاي مختلف علوم انساني ارائه ميشوند، با كمتر اشكالي از سوي استادان مواجه ميشوند و به تصويب ميرسند. مثلاً كافي است دانشجويي براي موضوع رسالهاش عنوان كند كه مثلاً ميخواهد انقلاب اسلامي، دوم خرداد و موانع سرقت دموكراسي در ايران را در چارچوب نظريه يا مشرب فكري فلان نظريه پرداز يا متفكر غربي مورد بررسي قرار دهد. ديگر نه كسي مي پرسد آن دانشجو دقيقا چه مي خواهد انجام دهد و در رسالهاش به دنبال چيست و نه هيچ پرسش و اشكال ديگري از سوي استادان مطرح ميشود.
وجه ديگري كه عقب ماندگي ما در علوم انساني رخ مينمايد و اتفاقا ارتباط تنگاتنگي با موضوع بالا پيدا ميكند، عبارت است از ارزش و اعتبار بيش از حد و اندازهاي كه مبحث انديشه و انديشه شناسي در بسياري از شعب علوم انساني در ايران پيدا كرده است. در بسياري از شاخههاي علوم انساني همچون روابط بينالملل، علوم سياسي، جامعه شناسي، علوم اجتماعي، روانشناسي، علوم تربيتي و شماري ديگر، مهمترين موضوعات خلاصه شده در مباحث فكري يا نظري استادان صاحب نام و آوازه در اين شاخهها، كساني هستند كه ميروند به دنبال انديشه و به تبع آنان، دانشجويان خوش فكرتر و با استعدادتر ما هم ميروند به دنبال انديشه و انديشه شناسي. به رغم ظاهر پرزرق و برق و فريبنده آن و به رغم آنكه رفتن به دنبال انديشه و نظر يك هالهاي از روشن فكري، دگرانديشي و پختگي فكري براي استاد يا محقق به وجود ميآورد، اما در عالم واقعيت اتفاقا يكي از دلايل عقب ماندگي ما در علوم انساني، در همين پديده است. نخست آنكه رفتن ما در پي انديشه و مباحث نظري، يك امر طبيعي و اصيل نيست. اين طور نيست كه استادان و محققان علوم انساني ما در رفتن به دنبال انديشه درپي فهم و كشف حقيقت باشند، بلكه انگيزه آنان در رفتن به دنبال انديشه و مباحث نظري نيز به واسطه تشخص علمي است كه برايشان به بار ميآيد. به همين خاطر است كه محور عمده توجه ما در حوزههاي نظري و فكري، متفكران غربي هستند.
تفاوت بنيادي ديگري كه در حوزه نظر و انديشه ميان ما و غربيها وجود دارد، عبارت است از به كارگيري انديشه در فهم پديدهها و رويدادهاي اجتماعي، تاريخي، سياسي و حتي فردي. در غرب اگر انديشه اعتبار و اهميتي دارد، به واسطه كمكي است كه محقق براي تبيين و كشف حقيقت يا فهم اسباب و علل به وجود آمده تحولات و رويدادهاي اجتماعي ميكند، اما در ايران، خود انديشه فينفسه بدل به ارزش شده. به عنوان مثال محققان، استادان و دانشجويان دكتراي ما ممكن است مطالب زيادي در باب مدرنيته، جهاني شدن، دموكراسي، توسعه و امثالهم سر هم كنند بدون آن كه بتوانند ميان اين مفاهيم و جامعه خودمان ارتباطي واقع بينانه و نه صرفا مكانيكي و ظاهري برقرار كنند. به سخن ديگر اگر از استادي كه مطالب زيادي هم پيرامون دموكراسي، ليبراليسم، جامعه مدني يا توسعه هم به فارسي نوشته يا ترجمه كرده باشد، بخواهيم درخصوص موانع تحقق دموكراسي يا توسعه در ايران چند سطري بنويسد، او با مشكل مواجه ميشود. اكنون شايد بهتر بتوان درك كرد كه چرا ما در حوزه آثار و منابعي كه پيرامون تحولات و مسائل فرهنگي، اجتماعي، سياسي و تاريخي جامعه خودمان هم با فقر دهشتناكي روبه رو هستيم و چرا جدي ترين آثار و منابع ما در خصوص انقلاب اسلامي ايران، اقتصاد ايران، تحولات سياسي و اجتماعي ايران و از اين قبيل، توسط غربيها به رشته تحرير درآمده و ما خود توليداتي نداشتهايم. اكنون شايد بهتر بتوان فهميد كه چرا هيچ يك از گروههاي علوم سياسي دانشگاههاي ما در هشت سالي كه اصلاحات بود، يك گردهمايي چند ساعته هم نداشتند؛ ايضا درخصوص انتخابات سال 84 و همچنين پيرامون ديگر تحولات مهم يك صد سال و چند هزار سال تاريخ كشورمان. از همه جالب تر اين كه برخي از استادان علوم سياسي، حتي لقب «نظريه پرداز دوم خرداد» هم گرفتند و كسي هم نپرسيد كه آن نظريه اي كه ايشان وضع كرده بودند و در نتيجه آن دوم خرداد اتفاق افتاد، كدام بود؟ در حالي كه پيرامون خود دوم خرداد و تجزيه و تحليل عيني جنبش اصلاحات، ما كار ارزندهاي نداشتيم.
به يكي از جدي ترين و اساسي ترين ضعفهاي علوم انساني در ايران ميرسيم: سلطه بي چون و چراي پارادايم پوزيتيويسم يا «اثباتگرايي» پريشان، رويكرد استادان و محققان ايراني بر علوم انساني. رويكرد پوزيتيويسم كه اواسط قرن نوزدهم شكل گرفت، تا پايان آن قرن، بدل به نگاه مسلط بر علوم انساني شد. اين نگاه كه سرشت علوم انساني تفاوتي با علوم كاربردي نداشته و همانگونه كه ما در علوم كاربردي نظريه وضع كرده و آن را به كمك يك فرآيند يا روش علمي به اثبات ميرسانيم يا برعكس آن نظريه ابطال ميشود، در حوزه علوم انساني نيز به رسميت شناخته شد. در علوم انساني نيز ما نظريه وضع ميكنيم، در نتيجه مطالعات، تجربيات و به كارگيري آزمونها، آن نظريه به اثبات ميرسد يا برعكس ابطال ميشود. همان طور كه در علوم كاربردي سخن از راه و روش علمي است كه نتايج تحقيقات و بررسي ما علمي شده و اعتبار مييابند، در علوم انساني هم مطالعات و تحقيقات ما بايد در يك چارچوب و اسلوب علمي انجام گيرد. اين نگاه كم و بيش تا اواسط قرن بيستم، نگاه مسلط در حوزه علوم انساني بود، اما بنا به دلايلي كه از حوصله اين نوشتار خارج است، نگرش پوزيتيويستي به علوم انساني از نيمه دوم قرن بيستم، با مشكلات معرفتي عديدهاي روبه رو شد. اين درست است كه امروزه كه ما در دهه نخست قرن بيست ويكم قرار داريم، هنوز هم برخي از استادان و محققان علوم انساني كم و بيش در چارچوب منطق و نگاه پوزيتيويستي كار ميكنند، اما براي بسياري ديگر، پوزيتيويسم مدتها است كه رنگ باخته، اما در ايران هنوز ملاك و معيارهاي پوزيتيويستي از حاكميت بلامنازع برخوردار است. هنوز استادان و محققان علوم انساني بالأخص در علوم سياسي و روابط بينالملل، آن چنان قرص و محكم از اثبات و ابطال، از وضع نظريه و فرضيه سخن ميگويند كه گويي پيرامون هندسه اقليدس به بحث نشستهاند، نه پيرامون مقولات پيچيده انساني. آن چنان ساده و بي خيال از مناسبات پيچيده انساني و تحولات پيچيده تر اجتماعي، سياسي، فكري و فرهنگي سخن ميگويند و به بحث مي نشينند كه گويي پيرامون نسبت اضلاع و زواياي يك مثلث متساويالاضلاع صحبت ميكنند. نه تنها خود به شدت گرفتار تاروپودها و قيد و بندهاي پوسيده قرن نوزدهمي پوزيتيويستي اگوست كنت و شاگردانش هستند، بلكه دانشجويان را نيز با سر در آن سياهچال ميافكنند. پيش تر گفتيم كه تشريح و ورود به اين بحث كه چرا پوزيتيويسم به عنوان يك رويكرد علمي در حوزه علوم انساني رنگ باخت و امروزه ديگر از آن تلألو و جزميت اوايل قرن بيستم برخوردار نيست، در وراي كار ما قرار مي گيرد، اما به اين مختصر بسنده كنيم كه در ايران اين روش به يكي از جدي ترين موانع سرعت در علوم انساني مبدل شده است.
1. ايشان ميگويد ايران در علوم كاربردي عقبمانده است و يكي از دلايل اين عقب ماندگي تبليغات پيرامون پيشرفتهاي علمي، صنعتي و پزشكي و... است. واقعيت انكارناپذير اين است كه كشور ما از لحاظ علمي و فنآوري با كشورهاي پيشرفته فاصله دارد. درحقيقت حكومتهاي مستبد، فاسد و وابسته، عامل اصلي اين عقب ماندگي ميباشند، اما به اين مطلب بايد اشاره كرد كه پيشرفت علوم در ايران بعد از انقلاب، به هيچ وجه قابل انكار نيست. آقاي زيباكلام بر چه مبنايي معتقد است كه بيان دستاوردهاي فني و علمي، نشان از عقبماندگي دارد. اگر ايران به عنوان مثال داروي جديدي را كشف نمود و به جامعه بينالملل عرضه داشت، اين نشان از عقبمانده تر شدن است يا قرار گرفتن در مسير توسعه و پيشرفت. پرتاب ماهواره اميد و استقبال جامعه جهاني از اين مسئله، خود دليلي بر توسعه علمي و فني ايران است. سؤال اساسي اينكه چرا ايشان به دنبال القاء اين روحيه است كه ايران عقب مانده است. آيا بهتر نيست كه ايشان با برجسته كردن فعاليتهاي علمي جوانان اين مرزوبوم، مايه اميدواري آنان باشند. اگر كسي فقط به دنبال اين باشد كه نقاط ضعف را برجسته نمايد، چه خدمتي به ايران و ايراني خواهد داشت.
2. آقاي زيباكلام ابتدا مدعي است كه علوم كاربردي در ايران عقب مانده است و از اين نتيجه ميگيرد كه پس علوم انساني نيز عقب مانده ميباشد. اولاً متذكر شديم كه فاصله عقب ماندگي ايران در علوم كاربردي با جوامع غربي، به شدت در حال كم شدن است؛ ثانيا از كجا ميتوان پي به اين ملازمه برد كه عقبماندگي در علوم كاربردي، مساوي است با عقب ماندگي در علوم انساني. اصولاً علوم كاربردي و علوم انساني از دو مقوله هستند و نميتوان بين اين دو، چنين ملازمهاي را متصور شد.
3. ايشان يكي از نشانههاي عقبماندگي ايران در علوم انساني را، عرضه نشدن مقالات و نظريات انديشمندان ايران در ژورنالها و فصل نامههاي بينالمللي ميداند. در پاسخ بايد گفت كه غرب با علم، خود خواهانه و خود محورانه برخورد ميكند. در واقع غرب تا آنجايي كه بتواند اجازه ظهور و بروز انديشههاي جوامعي مثل ايران را نخواهد داد. بسياري از امكانات علمي تحت سيطره غربيهاست و سلطه آنان هرگونه بهرهبرداري ديگران را منتفي ساخته است. بنابراين فقدان نظريههاي انديشمندان ايراني در نشريات غربي، نميتواند دليل محكمي بر عقبماندگي علوم انساني در ايران باشد؛ چه بسا غربيها عمدا مانع بروز اين انديشهها شوند كه همين گونه نيز ميباشد.
4. آقاي زيباكلام معتقد است يكي از علل عقب ماندگي علوم انساني در ايران، سطحي نگري فارغ التحصيلان اين گونه علوم است و در ادامه اين گونه استدلال ميكند كه فارغ التحصيلان علوم كاربردي در خارج از كشور بسيار موفق هستند، اما فارغ التحصيلان علوم انساني در خارج از كشور ناموفق. اين بيان ايشان، مطالب قبل را نقض ميكند. اگر موفقيت فارغ التحصيلان علوم كاربردي در خارج از كشور، دليل بر موفقيت است، پس چگونه ايشان مدعي بود كه ايران در علوم كاربردي عقبمانده است. بنابراين اگر موفق نبودن انديشمندان علوم انساني در خارج، دليل بر عقبماندگي است؛ پس علوم كاربردي در ايران عقب مانده نيست و اگر علوم كاربردي در ايران عقب مانده است، پس ربطي به موفقيت و عدم موفقيت در خارج از كشور ندارد. منبع:بازتاب انديشه 107
ناقد: علي پهلوانزاده
چكيده: آقاي زيباكلام در اين مقاله، علل عقب ماندگي علوم انساني در ايران را عواملي ذكر ميكند كه عبارتند از: فقدان درك عميق و ريشهاي فارغ التحصيلان علوم انساني، فقدان استادان مرجع و صاحب نظر، كپي برداري نظريهپردازان ايراني از غرب، به كارگيري انديشه در فهم پديدههاي اجتماعي و سلطه بي چون و چراي پارادايم پوزيتيويسم يا «اثباتگرايي» در عرصه علوم انساني.
***
اين حقيقت كه ما به عنوان يك كشور در حال توسعه، از كشورهاي توسعه يافته از نظر علمي عقبمانده تر هستيم، گمان نميرود سخن گزافي باشد. اتفاقا نفس اين كه ما اين همه روي پيشرفتها و دستاوردهاي محيرالعقول علمي، صنعتي، پزشكيمان و... تأكيد ميكنيم و شبانه روز در رسانههاي جمعيمان براي خودمان و پيشرفتها يمان تاج گل ارسال ميداريم و مخالفت غربيها با سياستهايمان را ناشي از حسادت آنان، از پيشرفتهاي علميمان ميپنداريم، حكايت از وضعيت نه چندان مطلوبمان ميكند.
به رغم تبليغات شبانه روزي مان پيرامون پيشرفتهاي علمي و تكنولوژيك مان، به رغم تبليغات و مانورهاي لاينقطعمان پيرامون پژوهشهاي افتخارآميز و دستاوردهاي شگرفمان، واقعيت آن است كه ما از نظر علمي خيلي هم پيشرفته نبوده و در برخي حوزهها بالأخص در حوزههاي علوم انساني، ايران را بايد كشوري عقب مانده توصيف كرد.
فاصله علمي ما با كشورهاي پيشرفته در ابعاد مختلف قابل مشاهده است. از كيفيت توليدات و صنايع سنگين مان همچون ذوب آهن، صنايع فلزي و اتومبيل گرفته تا يك قرص كوچك آسپرين و مقايسه آنها با مشابه غربي، كرهاي، هندي و ترك آنها به وضوح توان علمي و قدرت فني ما را به نمايش ميگذارد. در حالي كه نسل اتومبيلهاي چهار سيلندر كه امروزه در كشورهاي پيشرفته توليد ميشود، مصرف بسيار پاييني دارند و برخي از آنها كمتر از پنج ليتر بنزين در 100 كيلومتر مصرف ميكنند، پيكان (كه هنوز به صورت وانت توليد ميشود) به همراه اتومبيلهاي چهار سيلندر ديگر مصرف بنزين شان به 15 ليتر در 100 كيلومتر ميرسد. بماند ميزان گازهاي آلايندهاي كه از اگزوز آنها خارج ميشود و حتي يك دستگاه از آنها را نميتوان به يك كشور اروپايي يا ژاپني صادر كرد و فقط مي توان آنها را در خيابانهاي شهرهاي آلوده ايران به حركت درآورد. بر همين قياس ميتوان انواع صنايع، محصولات و توليدات ديگر ايران را با كشورهاي مشابه (بماند كشورهاي پيشرفته غربي) مقايسه كرد. عقب ماندگي علمي در ايران و فاصله ميان جايگاه علمي ما با كشورهاي پيشرفته را در حوزههاي مختلف علوم دقيق و كاربردي ميتوان به اشكال مختلف ملاحظه كرد، اما در خصوص علوم انساني وضعيت مان چگونه است؟ آيا در اين حوزهها هم ما همچون علوم محض و كاربردي از جوامع پيشرفته عقبتريم؟ آيا شكاف عميقي كه فيالمثل در فيزيك، شيمي، بيولوژي يا بيوشيمي ميان ايران و جوامع توسعه يافته وجود دارد، در علوم سياسي، تاريخ، جامعه شناسي و علوم اجتماعي هم وجود دارد. در پاسخ بايد گفت متأسفانه چنين است و ما در علوم انساني هم از جوامع توسعه يافته به مراتب عقب تريم.
واقعيت آن است كه علوم يك كل به هم پيوسته هستند. اين طور نيست كه جامعهاي در فيزيك و شيمي عقبمانده باشد، اما در تاريخ و باستان شناسي پيشرفته و به روز. جوامعي كه جوايز نوبل در فيزيك، شيمي و پزشكي را از آن خود ميكنند، در رشته تاريخ، علوم اجتماعي و علوم تربيتي هم تحقيقات و آثار ارزندهاي توليد كردهاند. برعكس در جامعه ما كه نه فيزيك دان برجستهاي دارد و نه يك بيولوژيست در سطح بينالمللي، در تاريخ، روابط بينالملل و علوم سياسي هم در قعر جدول هستيم. درخصوص باور دوم اين كه در ايران همواره علما و محققاني در حوزه علوم انساني وجود داشتهاند، بايد توضيح داد كه اصل مطلب درست است. از زماني كه عصر طلايي تمدن اسلامي از قرن يازدهم ميلادي به بعد، كم و بيش به انتها ميرسد و ايران به همراه ساير جوامع تمدن اسلامي وارد ركود تاريخي يك هزار سالهاي ميشود كه تا اوايل قرن بيستم تداوم مييابد، همواره علما و صاحب نظراني وجود داشته اند، اما حوزه تخصصي آنان، عمدتا در قلمرو فقه و اصول شيعه بوده است. در حوزههاي ديگر علوم انساني از جمله تاريخ، جغرافيا يا مطالعات مردمشناسي، نه علما و محققان برجستهاي وجود داشتهاند و نه مطالعات و آثار برجستهاي توليد شده است.
برخلاف علوم كاربردي كه شكاف ميان ايران و جوامع پيشرفته را به اشكال مختلف ميتوان مشاهده كرد، در علوم انساني اين گونه نيست. در حوزهاي همچون تاريخ، علوم سياسي يا جامعهشناسي، عقب ماندگي را چگونه ميتوان نشان داد؟ نخست مطالعات و تحقيقاتي است كه در حوزه علوم انساني در ايران صورت ميگيرد يا درست تر گفته باشيم، فقر علمي هولناك تحقيقات و مطالعات ما در حوزههاي مختلف علوم انساني است. در دنيا ژورنالها و فصلنامههاي معتبر بينالمللي چاپ ميشوند كه آثار و تحقيقات برجسته پژوهش گران و صاحب نظران علوم انساني در آنها انتشار مييابد. در تاريخ، علوم سياسي يا علوم اجتماعي، چندين فصل نامه معتبر بينالمللي وجود دارند كه سه يا چهار يا بعضا دو يا يك بار در سال منتشر ميشوند و آثار برجسته استادان و محققان اين حوزهها در آنها چاپ ميشود. علوم سياسي بيش از صد سال است كه در ايران تأسيس شده و هفتاد وپنج سال است كه به عنوان يك رشته دانشگاهي تدريس ميشود. طي اين مدت هزاران فارغالتحصيل مقاطع ليسانس، فوقليسانس و دكترا در اين رشته فارغالتحصيل شده و صدها استاد علوم سياسي آمده و رفتهاند. ميتوان آمار گرفت كه ظرف پنجاه سال گذشته يا حتي هفتاد سال گذشته چه تعدادي مقاله و اثر از استادان، صاحبنظران و محققان ايراني، در نشريات معتبر بينالمللي علوم سياسي به چاپ رسيده است. به نظر نميرسد تعداد اين گونه آثار به تعداد انگشتان يك دست هم برسد.
يكي از اساسي ترين مشكلات ما در علوم انساني است. در بسياري از موارد دانشجويان دروس مختلف علوم انساني را امتحان ميدهند و حتي فارغالتحصيل هم ميشوند، بدون آن كه موفق شده باشند درك عميق و ريشه داري در آن حوزه پيدا كنند.
وقتي دانشجويان و فارغالتحصيلان ما مباحث پايهاي را فرا نميگيرند، بالطبع در مراحل بعدي هم نميتوانند چيزي توليد كنند. البته آنان نمرات بالايي هم بعضا طي دوران تحصيل چه در ليسانس، فوق ليسانس يا دكترا كسب ميكنند، اما كسب نمرات بالا در دروس انساني به هيچ روي به معناي آن نيست كه دانشجويان ما مباحث را واقعا فراگرفتهاند. بلكه بيشتر به معناي آن است كه آنان از قوه حافظه خوبي برخوردارند و مطالب را صرفا حفظ ميكنند. دانشجويان ما نه تنها از منابع علوم انساني، بهرهاي عايدشان نميشود، بلكه از كلاسهاي بسياري از استادان هم ايضا به جايي نميرسند. شايد بيدليل نيست كه بسياري از فارغالتحصيلان رشتههاي علوم كاربردي ما، بالأخص در دانشگاههاي صنعتي شريف، فني تهران و پليتكنيك در دانشگاههاي معتبر اروپا و آمريكا خوش درخشيدهاند و توانسته اند نام و آوازهاي كسب كنند، اما فارغ التحصيل دانشگاههاي برتر ما همچون تهران، شهيد بهشتي رحمهالله، علامه طباطبايي رحمهالله و امام صادق عليهالسلام، غايت پروازشان آن بوده كه رفتهاند غرب و يك دكترايي گرفته و به ايران بازگشتهاند.
نكته ديگري كه درخصوص عقب ماندگي علوم انساني در ايران ميتوان گفت، فقدان استادان مرجع و صاحبنظر است. شماري از استادان غربي در يك حوزه صاحبنظر و متخصص ميشوند. اين تخصص ميتواند در يك حوزه نظري صورت گيرد يا درخصوص يك انديشمند، مقطعي از تاريخ، مشرب يا حوزههايي مشابه اينها باشد. يكي از متداولترين حوزههاي تخصصي پيرامون انديشمندان است. در شماري از دانشگاههاي غربي استاداني هستند كه ميتوانيم آنان را افلاطون شناس، ماركس شناس يا هابرماس شناس توصيف كرد. به اين معنا كه آنان پيرامون آن انديشمند و نظرياتش آن چنان غوطه ور و عميق ميشوند كه نه تنها با كنه زواياي افكار آنان آشنا ميشوند، بلكه يك مرحله هم جلوتر رفته و ميتوانند به نقد ديدگاههاي وي بپردازند. در حالي كه در ايران غايت پيشرفت استادان ما، ترجمه آثار انديشمندان و متفكران غربي يا مكاتب و نظريات است، آن هم ترجمههايي كه وصف آنان را قبلاً كرديم و در بسياري از موارد متوني هستند كه دانشجويان كمتر ميتوانند به مغز و جوهره انديشهها و مطالب پي برده و در عوض مطالبي را شكسته بسته از حفظ ميكنند تا بتوانند آن درس را پاس كنند. به عنوان مثال ميتوان پرسيد پيرامون مسائل و تحولاتي همچون اسباب و علل جامعه شناختي، ظهور پديده طالبان و اسلام گرايي راديكال، اشغال عراق و افغانستان، ريشه يابي علل بحران اخير مالي در غرب، تحولات عراق و... استادان و محققان ما كدام اثر برجسته و ارزندهاي را توليد كردهاند؟ محققان و استادان ما حتي پيرامون تحولات اخير جامعه خودمان، انديشه و نظري توليد نكردهاند.
پيش تر اشاره داشتيم كه يكي از دلايل زيربنايي عقب ماندگي ما در علوم انساني آن است كه از خود فكر و انديشهاي نداشته و عملاً مترجم غربيها هستيم. اين كه چرا ما حتي پيرامون تحولات جامعه خودمان هم نميتوانيم اثري توليد كنيم، دقيقا به واسطه همان پديده فقدان توليد علمي، در حوزههاي علوم انساني است. در حالي كه استادان علوم انساني ما از جمله در حوزههاي علوم سياسي و جامعهشناسي از خود توليد فكري ندارند، در عوض براي نظرات و آراي غربيها در اين واديها روح ندارند. در حالي كه ما خود توليد جدي پيرامون انقلاب اسلامي، دوم خرداد و ساير تحولات مهم جامعه خودمان نداريم، در عوض اگر به طور مثال يك استاد غربي نظري، فكري و عقيدهاي پيرامون تحولات جامعه ما چه در گذشته يا حال توليد كند، استادان ما آن را با احترام و همچون نظري مقدس دست به دست ميكنند. خيلي به طول نميانجامد كه آن اثر دستمايه رسالههاي فوقليسانس و دكتراي ما ميشود. جالب است كه وقتي تزهاي كارشناسي ارشد و دكترا در چارچوب نظريه يك متفكر غربي، به گروههاي مختلف علوم انساني ارائه ميشوند، با كمتر اشكالي از سوي استادان مواجه ميشوند و به تصويب ميرسند. مثلاً كافي است دانشجويي براي موضوع رسالهاش عنوان كند كه مثلاً ميخواهد انقلاب اسلامي، دوم خرداد و موانع سرقت دموكراسي در ايران را در چارچوب نظريه يا مشرب فكري فلان نظريه پرداز يا متفكر غربي مورد بررسي قرار دهد. ديگر نه كسي مي پرسد آن دانشجو دقيقا چه مي خواهد انجام دهد و در رسالهاش به دنبال چيست و نه هيچ پرسش و اشكال ديگري از سوي استادان مطرح ميشود.
وجه ديگري كه عقب ماندگي ما در علوم انساني رخ مينمايد و اتفاقا ارتباط تنگاتنگي با موضوع بالا پيدا ميكند، عبارت است از ارزش و اعتبار بيش از حد و اندازهاي كه مبحث انديشه و انديشه شناسي در بسياري از شعب علوم انساني در ايران پيدا كرده است. در بسياري از شاخههاي علوم انساني همچون روابط بينالملل، علوم سياسي، جامعه شناسي، علوم اجتماعي، روانشناسي، علوم تربيتي و شماري ديگر، مهمترين موضوعات خلاصه شده در مباحث فكري يا نظري استادان صاحب نام و آوازه در اين شاخهها، كساني هستند كه ميروند به دنبال انديشه و به تبع آنان، دانشجويان خوش فكرتر و با استعدادتر ما هم ميروند به دنبال انديشه و انديشه شناسي. به رغم ظاهر پرزرق و برق و فريبنده آن و به رغم آنكه رفتن به دنبال انديشه و نظر يك هالهاي از روشن فكري، دگرانديشي و پختگي فكري براي استاد يا محقق به وجود ميآورد، اما در عالم واقعيت اتفاقا يكي از دلايل عقب ماندگي ما در علوم انساني، در همين پديده است. نخست آنكه رفتن ما در پي انديشه و مباحث نظري، يك امر طبيعي و اصيل نيست. اين طور نيست كه استادان و محققان علوم انساني ما در رفتن به دنبال انديشه درپي فهم و كشف حقيقت باشند، بلكه انگيزه آنان در رفتن به دنبال انديشه و مباحث نظري نيز به واسطه تشخص علمي است كه برايشان به بار ميآيد. به همين خاطر است كه محور عمده توجه ما در حوزههاي نظري و فكري، متفكران غربي هستند.
تفاوت بنيادي ديگري كه در حوزه نظر و انديشه ميان ما و غربيها وجود دارد، عبارت است از به كارگيري انديشه در فهم پديدهها و رويدادهاي اجتماعي، تاريخي، سياسي و حتي فردي. در غرب اگر انديشه اعتبار و اهميتي دارد، به واسطه كمكي است كه محقق براي تبيين و كشف حقيقت يا فهم اسباب و علل به وجود آمده تحولات و رويدادهاي اجتماعي ميكند، اما در ايران، خود انديشه فينفسه بدل به ارزش شده. به عنوان مثال محققان، استادان و دانشجويان دكتراي ما ممكن است مطالب زيادي در باب مدرنيته، جهاني شدن، دموكراسي، توسعه و امثالهم سر هم كنند بدون آن كه بتوانند ميان اين مفاهيم و جامعه خودمان ارتباطي واقع بينانه و نه صرفا مكانيكي و ظاهري برقرار كنند. به سخن ديگر اگر از استادي كه مطالب زيادي هم پيرامون دموكراسي، ليبراليسم، جامعه مدني يا توسعه هم به فارسي نوشته يا ترجمه كرده باشد، بخواهيم درخصوص موانع تحقق دموكراسي يا توسعه در ايران چند سطري بنويسد، او با مشكل مواجه ميشود. اكنون شايد بهتر بتوان درك كرد كه چرا ما در حوزه آثار و منابعي كه پيرامون تحولات و مسائل فرهنگي، اجتماعي، سياسي و تاريخي جامعه خودمان هم با فقر دهشتناكي روبه رو هستيم و چرا جدي ترين آثار و منابع ما در خصوص انقلاب اسلامي ايران، اقتصاد ايران، تحولات سياسي و اجتماعي ايران و از اين قبيل، توسط غربيها به رشته تحرير درآمده و ما خود توليداتي نداشتهايم. اكنون شايد بهتر بتوان فهميد كه چرا هيچ يك از گروههاي علوم سياسي دانشگاههاي ما در هشت سالي كه اصلاحات بود، يك گردهمايي چند ساعته هم نداشتند؛ ايضا درخصوص انتخابات سال 84 و همچنين پيرامون ديگر تحولات مهم يك صد سال و چند هزار سال تاريخ كشورمان. از همه جالب تر اين كه برخي از استادان علوم سياسي، حتي لقب «نظريه پرداز دوم خرداد» هم گرفتند و كسي هم نپرسيد كه آن نظريه اي كه ايشان وضع كرده بودند و در نتيجه آن دوم خرداد اتفاق افتاد، كدام بود؟ در حالي كه پيرامون خود دوم خرداد و تجزيه و تحليل عيني جنبش اصلاحات، ما كار ارزندهاي نداشتيم.
به يكي از جدي ترين و اساسي ترين ضعفهاي علوم انساني در ايران ميرسيم: سلطه بي چون و چراي پارادايم پوزيتيويسم يا «اثباتگرايي» پريشان، رويكرد استادان و محققان ايراني بر علوم انساني. رويكرد پوزيتيويسم كه اواسط قرن نوزدهم شكل گرفت، تا پايان آن قرن، بدل به نگاه مسلط بر علوم انساني شد. اين نگاه كه سرشت علوم انساني تفاوتي با علوم كاربردي نداشته و همانگونه كه ما در علوم كاربردي نظريه وضع كرده و آن را به كمك يك فرآيند يا روش علمي به اثبات ميرسانيم يا برعكس آن نظريه ابطال ميشود، در حوزه علوم انساني نيز به رسميت شناخته شد. در علوم انساني نيز ما نظريه وضع ميكنيم، در نتيجه مطالعات، تجربيات و به كارگيري آزمونها، آن نظريه به اثبات ميرسد يا برعكس ابطال ميشود. همان طور كه در علوم كاربردي سخن از راه و روش علمي است كه نتايج تحقيقات و بررسي ما علمي شده و اعتبار مييابند، در علوم انساني هم مطالعات و تحقيقات ما بايد در يك چارچوب و اسلوب علمي انجام گيرد. اين نگاه كم و بيش تا اواسط قرن بيستم، نگاه مسلط در حوزه علوم انساني بود، اما بنا به دلايلي كه از حوصله اين نوشتار خارج است، نگرش پوزيتيويستي به علوم انساني از نيمه دوم قرن بيستم، با مشكلات معرفتي عديدهاي روبه رو شد. اين درست است كه امروزه كه ما در دهه نخست قرن بيست ويكم قرار داريم، هنوز هم برخي از استادان و محققان علوم انساني كم و بيش در چارچوب منطق و نگاه پوزيتيويستي كار ميكنند، اما براي بسياري ديگر، پوزيتيويسم مدتها است كه رنگ باخته، اما در ايران هنوز ملاك و معيارهاي پوزيتيويستي از حاكميت بلامنازع برخوردار است. هنوز استادان و محققان علوم انساني بالأخص در علوم سياسي و روابط بينالملل، آن چنان قرص و محكم از اثبات و ابطال، از وضع نظريه و فرضيه سخن ميگويند كه گويي پيرامون هندسه اقليدس به بحث نشستهاند، نه پيرامون مقولات پيچيده انساني. آن چنان ساده و بي خيال از مناسبات پيچيده انساني و تحولات پيچيده تر اجتماعي، سياسي، فكري و فرهنگي سخن ميگويند و به بحث مي نشينند كه گويي پيرامون نسبت اضلاع و زواياي يك مثلث متساويالاضلاع صحبت ميكنند. نه تنها خود به شدت گرفتار تاروپودها و قيد و بندهاي پوسيده قرن نوزدهمي پوزيتيويستي اگوست كنت و شاگردانش هستند، بلكه دانشجويان را نيز با سر در آن سياهچال ميافكنند. پيش تر گفتيم كه تشريح و ورود به اين بحث كه چرا پوزيتيويسم به عنوان يك رويكرد علمي در حوزه علوم انساني رنگ باخت و امروزه ديگر از آن تلألو و جزميت اوايل قرن بيستم برخوردار نيست، در وراي كار ما قرار مي گيرد، اما به اين مختصر بسنده كنيم كه در ايران اين روش به يكي از جدي ترين موانع سرعت در علوم انساني مبدل شده است.
نقد مقاله :
1. ايشان ميگويد ايران در علوم كاربردي عقبمانده است و يكي از دلايل اين عقب ماندگي تبليغات پيرامون پيشرفتهاي علمي، صنعتي و پزشكي و... است. واقعيت انكارناپذير اين است كه كشور ما از لحاظ علمي و فنآوري با كشورهاي پيشرفته فاصله دارد. درحقيقت حكومتهاي مستبد، فاسد و وابسته، عامل اصلي اين عقب ماندگي ميباشند، اما به اين مطلب بايد اشاره كرد كه پيشرفت علوم در ايران بعد از انقلاب، به هيچ وجه قابل انكار نيست. آقاي زيباكلام بر چه مبنايي معتقد است كه بيان دستاوردهاي فني و علمي، نشان از عقبماندگي دارد. اگر ايران به عنوان مثال داروي جديدي را كشف نمود و به جامعه بينالملل عرضه داشت، اين نشان از عقبمانده تر شدن است يا قرار گرفتن در مسير توسعه و پيشرفت. پرتاب ماهواره اميد و استقبال جامعه جهاني از اين مسئله، خود دليلي بر توسعه علمي و فني ايران است. سؤال اساسي اينكه چرا ايشان به دنبال القاء اين روحيه است كه ايران عقب مانده است. آيا بهتر نيست كه ايشان با برجسته كردن فعاليتهاي علمي جوانان اين مرزوبوم، مايه اميدواري آنان باشند. اگر كسي فقط به دنبال اين باشد كه نقاط ضعف را برجسته نمايد، چه خدمتي به ايران و ايراني خواهد داشت.
2. آقاي زيباكلام ابتدا مدعي است كه علوم كاربردي در ايران عقب مانده است و از اين نتيجه ميگيرد كه پس علوم انساني نيز عقب مانده ميباشد. اولاً متذكر شديم كه فاصله عقب ماندگي ايران در علوم كاربردي با جوامع غربي، به شدت در حال كم شدن است؛ ثانيا از كجا ميتوان پي به اين ملازمه برد كه عقبماندگي در علوم كاربردي، مساوي است با عقب ماندگي در علوم انساني. اصولاً علوم كاربردي و علوم انساني از دو مقوله هستند و نميتوان بين اين دو، چنين ملازمهاي را متصور شد.
3. ايشان يكي از نشانههاي عقبماندگي ايران در علوم انساني را، عرضه نشدن مقالات و نظريات انديشمندان ايران در ژورنالها و فصل نامههاي بينالمللي ميداند. در پاسخ بايد گفت كه غرب با علم، خود خواهانه و خود محورانه برخورد ميكند. در واقع غرب تا آنجايي كه بتواند اجازه ظهور و بروز انديشههاي جوامعي مثل ايران را نخواهد داد. بسياري از امكانات علمي تحت سيطره غربيهاست و سلطه آنان هرگونه بهرهبرداري ديگران را منتفي ساخته است. بنابراين فقدان نظريههاي انديشمندان ايراني در نشريات غربي، نميتواند دليل محكمي بر عقبماندگي علوم انساني در ايران باشد؛ چه بسا غربيها عمدا مانع بروز اين انديشهها شوند كه همين گونه نيز ميباشد.
4. آقاي زيباكلام معتقد است يكي از علل عقب ماندگي علوم انساني در ايران، سطحي نگري فارغ التحصيلان اين گونه علوم است و در ادامه اين گونه استدلال ميكند كه فارغ التحصيلان علوم كاربردي در خارج از كشور بسيار موفق هستند، اما فارغ التحصيلان علوم انساني در خارج از كشور ناموفق. اين بيان ايشان، مطالب قبل را نقض ميكند. اگر موفقيت فارغ التحصيلان علوم كاربردي در خارج از كشور، دليل بر موفقيت است، پس چگونه ايشان مدعي بود كه ايران در علوم كاربردي عقبمانده است. بنابراين اگر موفق نبودن انديشمندان علوم انساني در خارج، دليل بر عقبماندگي است؛ پس علوم كاربردي در ايران عقب مانده نيست و اگر علوم كاربردي در ايران عقب مانده است، پس ربطي به موفقيت و عدم موفقيت در خارج از كشور ندارد. منبع:بازتاب انديشه 107