سطرهاي سفيد
نويسنده: حسن محمودي
(پيرامون شگردهاي داستاني در ادبيات کهن)
قرآن داراي بي شمار جلوه هاي هنري و بدايع روايتي است که با وجود ابيات مکتوب بشري، همچنان در نوع خود بي نظيراست. در اينجا برخي از بدايع و جلوه هاي روايتي آن را به اختصار بر مي شماريم.
تنوع در شيوه بياني و اسلوب
قرآن کتابي است که با تمام کتاب هاي پيش و پس از خود تفاوت دارد. اگر چه امکان دارد در مضمون قصه هاي مشترکاتي با کتاب هاي آسماني پيش از خود داشته باشد، اما به لحاظ و تنوع اسلوب همچنان بي همتا است. اين تنوع در شيوه بيان قرآن، يکي از مهمترين ويژگي هاي اين کتاب است که به آن جنبه ادبي و هنري بي نظيري بخشيده است. در واقع مي توان گفت که سرچشمه و تجلي تمامي سبک ها و شيوه هاي بياني را در آن مي توان مشاهده کرد. امکان ندارد شيوه بياني را يافت که نمونه اش در قرآن وجود نداشته باشد. از شگفتي ها و برجستگي هاي اين کتاب، يکي هم اين مسئله است که گاه در قصه اي از قصه هاي قرآن، شماري از شيوه هاي بياني با يکديگر تلفيق شده و شيوه منحصر به فردي را به وجود آورده اند.
سفيدخواني هاي روايتي
از سوي ديگر در روايت و شيوه بياني قصه هاي قرآن، نوعي قرينه سازي وجود دارد. اين قرينه سازي در ذهن مخاطب شکل مي گيرد و مجالي به وجود مي آورد تا مخاطب در ذهن خود به تصويرسازي بپردازد.
در ديگر کتاب هاي ديني مانند انجيل (عهد جديد) و تورات (عهد عتيق) اين مجال وجود ندارد و همه چيز با دقت تمام و تکيه بر جزئيات بيان مي شود. در اين روايت ها همه چيز مدام تکرار و يادآوري مي شود؛ در حالي که در روايت قرآني، به اشاره هايي بسنده مي شود.
تدوين قصه هاي قرآني
در اينجا براي روشن شدن بحث، قصه يوسف و آغاز آن در تورات (عهد عتيق) و قرآن را بررسي مي کنيم:
در روايت تورات چنين آمده است:
چون يوسف هفده ساله بود گله را با برادران خود چوپاني مي کرد و آن جوان تا پسران بلهه و زلفه، زنان پدرش مي بود و يوسف از بد سلوکي ايشان خود پدر خود را خبر مي داد و اسرائيل يوسف را از ساير پسران خود بيشتر دوست داشتي زيرا که او پسرِ پيريِ او بود و برايش ردايي بلند ساخت + و چون برادرانش ديدند که پدر ايشان او را بيشتر از همه برادرانش دوست مي دارد از او کينه داشتند و نمي توانستند با وي به سلامتي سخن گويند + و يوسف خوابي ديده آن را به برادران خود بازگفت پس بر کينه او افزودند و بديشان گفت اين خوابي را که ديده ام بشنويد. + اينک ما در مزرعه بافه هايي مي بستيم که ناگاه بافه من بر پا شده بايستاد و بافه هاي شما گرد آمده به بافه من سجده کردند. + برادرانش به وي گفتند آيا في الحقيقه بر ما سلطنت خواهي کرد و بر ما مسلط خواهي شد و به سبب خواب ها و سخنانش بر کينه او افزودند. + از آن پس خوابي ديگر ديد و برادران خود را از آن خبر داده گفت اينک باز خوابي ديده ام که ناگاه آفتاب و ماه و يازده ستاره مرا سجده کردند.+
عهد عتيق، سفر پيدايش، باب سي و هفتم
توجه داشته باشيم که خواننده اي که تورات را از آغاز خوانده است، در فصل هاي قبل، از تمام جزئيات مربوط به زندگي و خاندان يوسف آگاه شده است و سرگذشت او را با تمام جزئيات مي داند.
و اما آغاز قصه يوسف در قرآن:
آن گاه يوسف به پدر خود گفت: اي پدر، من در خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه ديدم، ديدم که سجده ام مي کنند. + گفت اي پسر کوچکم، خوابت را براي برادرانت حکايت مکن، که تو را حيله اي مي انديشند. زيرا شيطان آدميان را دشمني آشکار است. + و بدينسان پروردگارت تو را بر مي گزيند و تعبير خواب مي آموزد و همچنان که نعمت خود را پيش از اين بر پدران تو ابراهيم و اسحاق تمام کرده بود بر تو و خاندان يعقوب هم تمام مي کند که پروردگارت دانا و حکيم است. + در داستان يوسف و برادرانش براي آنها که از آن پرسيده اند عبرت هاست. + آن گاه که گفتند: يوسف و برادرش نزد پدرمان محبوب تر از ما هستند، حال آنکه ما خود گروهي نيرومنديم، پدرمان در گمراهي آشکاري است. + يوسف را بکشيد، يا در سرزميني ديگرش بيندازيد تا پدر، خاصِ شما گردد و از آن پسر مردمي شايسته به شمار آييد.
قرآن کريم، سوره يوسف، ترجمه عبدالمحمد آيتي
مي بينيم که نوع تدوين و چگونگي افشاي اطلاعات در قرآن از شکل و شيوه مدرن تري برخوردار است ضمن اينکه به داستاني که وجود دارد، اشاره مي شود. و در واقع قرآن از ابتدا فرض را بر آن نمي گذارد که مخاطب از اين قصه هيچ نمي داند. اگر چنين فرضي در کار بود، مي بايست به مانند کتاب هاي قبلي شجره نامه يوسف و روند شکل گيري خاندان او را توضيح مي داد. اما مي بينيم که چنين نيست، و قرآن مدام بر روايت هاي قبل از خودش تأکيد دارد؛ حال آن که مي دانيم اين قصه در برابر خواست پيروان فرود آمده است و قصد آن است که براي ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، قصه اي باشد که سرگرمشان نيز بکند؛ قرآن اين بار تأکيد را بر «نقل» قصه مي گذارد و در اين قصه کمتر نشانه اي از جملات معترضه که در ديگر قصه ها وجود دارد، ديده مي شود.
کل ماجراي يوسف و برادرانش حالت پازلي کامل را دارد. از مهمترين ويژگي هاي اين قصه چگونگي چيده شدن قطعات اين پازل در کنار يکديگر است. از سوي ديگر قصه يوسف کامل ترين قصه قرآن است.
شيوه غيابي روايت
مخاطب قصه هاي قرآن، با توجه به نوع روايت اين قصه ها، اين را مي داند که حوادث و رويدادهاي سازنده اين قصه ها از قبل وجود داشته است؛ شخصيت هاي قصه هاي قرآني و ماجراهايي که نقل مي شود، قبل از روايت قرآن در کتاب ها آسماني ديگر از جمله تورات و انجيل وجود داشته است. همان گونه که اشاره شد، قرآن اين قصه هاي از پيش تعيين شده را بازخواني کرده است و اصل ماجرا بر اين فرض استوار است که مخاطب در بسياري از موارد قصه را مي داند، و يا منبعي براي حصول اين دانايي وجود دارد و امکان دسترسي به آن برايش مقدور است. مخاطب قصه هاي قرآني به اين مسئله واقف است که شخصيت هاي اين قصه ها از قبل به وجود آمده اند و در روندي تاريخي شکل گرفته اند و تراشيده و پرداخت شده اند. بنابراين در روايت قرآن با جان بخشي و شخصيت پردازي مجدد به اين شخصيت ها روبرو نيستيم. در واقع تعهد قرآن بر اين امر قرار گرفته که ماجرا و شخصيت هاي از پيش وجود داشته را بداند. مي توان گفت که تعهد قرآن در اين مورد، قبل از هر چيز، در توجه آن به امانتداري براي نشان دادن صادقانه در آنچه روايت مي کند، است. برخي مي پندارند قرآن بدين وسيله قصد آن دارد که راه را بر هر گونه خيالپردازي و رؤيابافي ببندد. ابن عده چنين استدلال مي کنند که قرآن با اتخاذ چنين شيوه اي قصد جلب اعتماد و يقين مخاطبانش را در صدق آنچه روايت مي کند، دارد. با اين استدلال مخاطب مي بايد بر قصه هاي از پيش موجود، وقوف داشته باشد. به اعتقاد نگارنده، شيوه غيابي در قرآن قبل از هر چيز اين امکان را پديد مي آورد که قصه از تحکم و تأثيرپذيري بيشتري برخوردار باشد.
در اينجا نمونه اي از شيوه روايت قرآني در قصه اصحاب کهف مثال آورده مي شود:
ما خبرشان را به راستي براي تو حکايت مي کنيم: آنها جوانمرداني بودند که به پروردگارشان ايمان آورده بودند و ما نيز بر هدايتشان افزوديم. بر دلهايشان نيرو بخشيديم، آن گاه که برخاستند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان ها و زمين است. جز او کسي را خدا نخوانيم که هرگاه چنين کنيم، سخني سخت کفرآميز گفته باشيم. اينان که قوم ما هستند، به جز او خداياني اختيار کرده اند. چرا براي اثبات خدايي آنها دليل روشني نمي آورند؟ کيست ستمکارتر از کسي که به خدا دروغ مي بندد؟ اگر از قوم خود کناره جسته ايد و جز خداي يکتا خداي ديگري را نمي پرستيد، به غار پناه بريد و خدا رحمت خويش بر شما ارزاني دارد و نعمتتان را در آن مهيا دارد. و خورشيد را مي بيني که چون بر مي آيد، از غارشان به جانب راست مايل مي کند و چون غروب کند ايشان را واگذار و به چپ گردد. و آنان در صحنه غارند. و اين از آيات خداست. هر که را خدا هدايت کند، هدايت يافته است و هر که را گمراه سازد هرگز کارسازي راهنما براي او نخواهي يافت. مي پنداشتي که بيدارند، حال آنکه در خواب بودند و ما آنان را به دست راست و دست چپ مي گردانيديم، و سگشان بر درگاه غار دو دست خويش دراز کرده بود. اگر به سر وقتشان مي رفتي گريزان باز مي گشتي و از آنها سخت مي ترسيدي. همچنين بيدارشان کرديم تا با يکديگر گفت و شنود کنند، يکي از آنها پرسيد: چند وقت است که آرميده ايد؟ گفتند: يک روز يا پاره اي از روز را آرميده ايم. گفتند: پروردگارتان بهتر داند که چند وقت آرميده ايد. يکي را از خود با اين پولتان به شهر بفرستيد تا بنگرد که غذاي پاکيزه کدام است و برايتان از آن روزيتان را بياورد. و بايد که به مهرباني رفتار کند تا کسي به شما آگاهي نيابد. زيرا اگر شما را بيابند سنگسار خواهند کرد، يا به کيش خويش درآورند. و اگر چنين شود تا ابد رستگار نخواهيد شد. بدينسان مردم را به حالشان آگاه کرديم تا بدانند که وعده خدا راست است و در قيامت ترديدي نيست. آنگاه درباره آنها با يکديگر به گفتگو پرداختند و گفتند: بر روي آنها بنايي برآوريد – پروردگارشان به کارشان آگاهتر است – و آنان که بر حالشان آگاهتر شده بودند، گفتند: نه، اينجا را مسجدي مي کنيم. خواهند گفت: سه تن بودند و چهارميشان سگشان بود و مي گويند: پنج تن بودند و ششميشان سگشان بود – تير به تاريکي مي افکند – و مي گويند: هفت تن بودند و هشتميشان سگشان بود. بگو: پروردگار من به عدد آنها داناتر است و شمار ايشان را جز اندک کسان نمي دانند. و تو درباره آنها جز به ظاهر مجادله مکن و از کس نظر مخواه، هرگز مگوي: فردا چنين مي کنم، مگر خداوند بخواهد. و چون فراموش کني، پروردگارت را به يادآور و بگو: شايد پروردگار من مرا از نزديکترين راه هدايت کند، و آنان در غار خود سيصد سال آرميدند و نُه سال بدان افزوده اند. بگو: خداوند داناتر است که چند سال آرميدند. غيب آسمان ها و زمين از آوست. چه بيناست و چه شنواست. جز او دوستي ندارند و کس را در فرمان خود شريک نسازد. از کتاب پروردگارت هر چه بر تو وحي شده است تلاوت کن. سخنان او را تغيير دهنده اي نيست، و تو جز او پناهگاهي نمي يابي.
قرآن کريم، سوره کهف، آيه هاي 13 تا 27، ترجمه آيتي
در اين جا خداوند خود را مختار دانسته که با وقوف بر همه چيز، هر گونه که ضرورت دارد، قصه را روايت کند و در قيد نوع خاصي از روايت و حفظ زاويه ديد نيست. روايت خداوند به گونه اي است که وقوف و اشرافش بر شخصيت هاي قصه بارز شود. در اينجا مخاطب نيز به مانند شخصيت قصه مدنظر است؛ و آفريدگار که از ازل تا ابد بر همه چيز وقوف دارد، او را نيز از جنس شخصيت هاي قصه مي داند. اين آن چيزي است که از انسان قصه گو بر نمي آيد؛ چرا که او نمي تواند چنين وقوفي داشته باشد. شيوه غيابي قصه هاي قرآن بهترين شيوه براي رعايت ايجاز و اختصار در روايت است. از سوي ديگر، از آن جا که خداوند به عنوان راوي کل هستي بر همه چيز احاطه دارد، چنين شيوه اي تأکيدي بر اين ويژگي است. اما قصه نويسان به جهت آن که خود جزئي از هستي اند و روايت آنها منحصر به تجربه شان است، روايت حضوري و رعايت فرآيند خلق شخصيت و زمينه سازي براي باورپذير کردن حوادث قصه، شيوه اي مطلوب تر است.
قصه هاي قرآني داراي ويژگي ها و خصوصيت هاي متعددي اند که در اينجا تنها به چند ويژگي، در حد اختصار و خلاصه، پرداخته شده است. حال بايد اين پرسش را طرح کرد که چرا قصه هاي قرآن با اين همه اسلوب و گردشگري که در خود دارند، تاکنون به گونه اي مورد توجه قصه نويسان ما قرار نگرفته اند که حاصلش اثري ماندگار و قابل ارائه باشد؟
به لحاظ مواردي که در اينجا طرح شد، هر کدام از آنها مي تواند پيشنهادهايي براي قصه نويسي امروزي باشد. قصه ايراني معاصر در چند دهه اخير مدام دغدغه پيدا کردن راهکارهايي براي نوشتن قصه هايي بديع را داشته است. در اين ميان همواره الگوهاي بيگانه مورد توجه بوده اند؛ حال آنکه قصه هاي قرآن در بطن خو بيشمار پيشنهاد براي قصه نويس خلاق دارند که با به کارگيري آنها، مي تواند بر اساس هر کدام از اين الگوها، قصه اي متفاوت و بديع خلق نمايد.
از آنجا که اغلب درونمايه هاي مربوط به شخصيت هاي ايراني برگرفته از فرهنگ و کهن الگوهاي ذهني آنان است و قرآن و فرهنگ آن از عمده ترين عوامل تأثيرگذار و شکل دهنده فرهنگ ايراني و کهن الگوهاي ذهني انسان ايراني است، تأمل در شگردها و تمهيدات قصه هاي قرآني موجب طرح شکل هاي همگون با آن درونمايه خواهد بود. مسلم است که فرم ها و شکل هاي غربي برآمده از فرهنگ و رفتار آدم هاي آن، و بي شک همخوان با محتوا و فضاي آن اقليم است. بنابراين قصه نويسي که تعمد دارد تا با الگو قراردادن فرم شگردي بيگانه، آدم هاي اينجايي را پرداخت کند و پرورش دهد، به ناگزير شخصيت هايش خالي از عمق و روح خواهند شد. تازه، اگر او قصه نويس ماهري در بکارگيري فرم باشد، آنگاه قصه اش به مانند ترجمه هاي انجام شده از قصه هاي غربي خواهد بود. و از آنجا که اين آدم با فرهنگ و تجربه زندگي انسان در آن ديار آشنا نيست، قصه اش نه اينجايي است نه آنجايي.
شگردهاي امروزي قصه نويس در نوشتن قصه، براي جذب مخاطب و شگفت زده کردن او است. مي بينيم که قصه نويسان خلاقي چون ايتالو کالوينو و ميلان کوندرا، قصه را نوعي کشف و شهود در هستي مي دانند. کالوينو تأکيد بر اين نکته دارد که قصه امروزي بايد به دنبال شگردهايي باشد که انسان امروزي را از زندگي روزمره اش به دور نگه دارد و موجب سبُکي او شود. مسلم است که براي شگفت زده کردن انسان ايراني بايد شيوه اي خاص او را به کار برد و نمي توان با شگردها و تمهيدات قصه هاي بيگانه او را به هيجان آورد. از سوي ديگر کشف و شهودي که کوندرا از آن سخن مي گويد، بنا به تجربه انسان غربي معنا مي يابد و مسلم است که تجربه انسان ايراني به گونه اي ديگر است و اساساً، کشف و شهود براي او از بار معنايي ديگري برخوردار است.
براي توضيح بيشتر، قصه تمثيلي زير از قرآن را بررسي مي کنيم:
داستان مردم آن قريه را برايشان بياور، آنگاه که رسولان بدانجا آمدند. نخست دو تن را به نزدشان فرستاديم و تکذيبشان کردند؛ پس با سومي نيروشان داديم و گفتند: ما به سوي شما فرستاده شده ايم. گفتند: شما انسان هايي همانند ما هستيد و خداي رحمان هيچ چيز نفرستاده است و شما جز دروغ نمي گوييد. گفتند: پروردگارمان مي داند که ما به سوي شما فرستاده شده ايم و بر عهده ما جز پيام رسانيدن آشکارا هيچ نيست. گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ايم. اگر بس نکنيد سنگسارتان خواهيم کرد و شما را از ما شکنجه اي سخت خواهد رسيد. گفتند: شومي شما، با خود شماست. آيا اگر اندرزتان دهند چنين مي گوييد؟ نه، مردمي گزافکار هستيد. مردي از دوردست شهر دوان دوان آمد و گفت: اي قوم من، از اين رسولان پيروي کنيد. از کساني که از شما هيچ مزدي نمي طلبند، و خود مردمي هدايت يافته اند، پيروي کنيد. چرا خدايي را که مرا آفريده و به نزد او بازگردانده مي شويد، نپرستم؟ آيا سواي او خداياني را اختيار کنيم،که اگر خداي رحمان بخواهد به من زياني برساند، شفاعتشان مرا هيچ سود نکند و مرا رهايي نبخشند؟ و در اين هنگام من در گمراهي آشکار باشم. من به پروردگارتان ايمان آوردم. سخن مرا بشنويد. گفته شد: به بهشت درآي. گفت: اي کاش قوم من مي دانستند که پروردگار من مرا بيامرزيد و در زمره گرامي شدگان در آورد. و از آن پس بر سر قوم او هيچ لشکري از آسمان فرو نفرستاديم. و ما فرستنده نبوديم. جز يک بانگ سهمناک نبود که ناگاه همه بر جاي سرد شدند.
قرآن کريم، سوره يس، آيات 13 تا 29، ترجمه آيتي
مي بينيم که اين شيوه روايتي و نوع قصه گويي در فرهنگ ايراني ريشه اي ژرف دارد و اغلب روايت هاي فارسي، حتي در زبان گفتار و فرهنگ عاميانه نيز از آن سود جسته اند. حال اگر همين قصه را مي خواستيم به شيوه اي مثلاً از نوع رئاليستي رايج در غرب روايت کنيم، ميزان تأثيرگذاري اش بسيار اندک مي شد و چيزي نه چندان جالب و جذاب به نظر مي رسيد. در اينجا نوع بيان و سبک قصه متناسب با مضمون و درونمايه آن است. چنين شيوه اي، حتي وجود جملات معترضه بين ماجراهاي قصه را توجيه مي کند و مانع دلزدگي خواننده مي شود. حال اگر با تأثير از شيوه همين قصه بخواهيم مضموني ايراني و اينجايي را پرداخت داستاني کنيم، به نظر مي آيد که از جذابيت بيشتري برخوردار خواهد شد.
قصه نويسي امروز نياز به تأمل دوباره در آنچه از گذشته به امروز رسيده است، دارد تا بتواند با کندوکاو در شگردهاي آثار ماندگار و جاودانه، راز ماندگاري يک اثر را بيابد.
متأسفانه در اغلب موارد، وقتي سخن از نوشتن قصه ديني به شيوه امروزي به ميان مي آيد، نويسندگان سطحي ترين طريق را به پيش مي کشند و بنا را يا بر تکرار و شبيه سازي مي گذارند و يا اين که به ساده نويسي و خطي کردن قصه هاي قرآني، آن هم با نثري بسيار ساده و گاه ابتدايي، بسنده مي کنند.
منبع:فصلنامه آدينه شماره 1
/ن