آشنايي با حجر بن عدي
نويسنده:مريم اسماعيلي (آرام)
از قبيله كنده و اهل كوفه است. نوجوان بود كه همراه برادرش هاني، به نمايندگي از قبيلهشان، به خدمت پيامبر رسيد و مسلمان شد.(1)
مسلماني راستين، باوفا، شبزندهدار و روزهدار بود. از دوران جواني، شجاعت، با سرشت او آميخته شده بود و خون حماسه و پيكار در رگهايش جاري بود.(2)
در جنگهاي صفين و جمل و نهروان، در ركاب حضرت علي عليه السلام شمشير زده بود و در صفين، يكي از فرماندهان آن حضرت بود.(3)
مرد هدف و عقيده بود و به مردان حق و فضيلت عشق ميورزيد. در لحظههاي احتضار همرزمش ابوذر در ربذه، بر بالينش حاضر شد.(4)
پس از آنكه امام حسن عليه السلام به ناچار صلح را پذيرفت، اين يار وفادار و با بصيرت، درحالي كه از سادگي سپاهيان امام، خون در چشمانش ميجوشيد، با احترام مقابل حضرت نشست. غرق فكر بود و ميخواست امام حسن عليه السلام به او و چند نفر از يارانش اعتماد كند و دوباره با معاويه بجنگد. امام هم در فكر بود.
به حضرت عرض كرد: «يا بن رسولالله؛ آرزو ميكردم كه پيش از ديدن چنين روزي بميرم. ما را از زمره اهل عدل بيرون آوردي و در فرقه ارباب جور داخل كردي. حقي را كه داشتيم، پشت سر گذاشتيم و در باطلي در آمديم كه از آن ميگريختيم و پستي را از خودمان به خود بخشيديم و فرومايگي را پذيرفتيم كه سزاوار آن نبوديم.
سخنش بر حضرت سنگين آمد. امام آن اوضاع پيچيده و علت صلح با معاويه را برايش تشريح كرد، ولي حجر قانع نشد. نزد امام حسين عليه السلام رفت تا شايد ايشان فرمان جنگ بدهد.
امام حسين عليه السلام هم سخن برادر را تأييد كرد و حجر را به پيروي از امام عصر خود خواند.
حجر بن عدي پذيرفت و مصلحت امامانش را بر خواسته خود مقدم داشت.(5)
منتظر روزي بود كه اميرالمؤمنين به او وعده داده بود؛ روز شهادتش. تا آن روز، با ارادهاي محكم، در دوستي علي عليه السلام و پيروي از او باقي ماند.
ابواسحاق ميگويد: «روزي حجر بن عدي را ملاقات كردم، درحاليكه ميگفت خدا و خلق خدا شاهد باشند من به همان بيعتي كه با علي بن ابيطالب بسته بودم، پا بر جا هستم و هرگز از آن بر نميگردم».(6)
والي كوفه شده بود و از اينكه بر سر زبانها افتاده بود كه «ابن زياد والي كوفه است» لذت ميبرد. با غرور مقابل حجر بن عدي ايستاد.
ـ درباره علي چه ميگويي؟
حجر با شجاعت پاسخ داد: «سوگند به خدا. اگر بدنم را با تيغها پاره پاره كني، از علي جز به نيكي سخن نخواهم گفت!»(7)
ابن زياد با حكم معاويه والي عراق شده بود. حجر و ديگر ياران غيور علي عليه السلام ، حكومت او را قبول نداشتند و مخالفت خود را آشكارا ابراز ميكردند. زياد ماجرا را به اربابش معاويه خبر داد. معاويه هم دستور دستگيري آنان را صادر كرد. ابن زياد با خوشحالي، آنان را دست بسته نزد معاويه فرستاد. معاويه كه دستش به خون امامان آنها آغشته بود، به راحتي شش نفر از آن دوازده نفري كه ابن زياد برايش فرستاده بود، به قتل رساند.
حجر بن عدي هم جزو آن شش نفر بود.(8)
اميرالمؤمنين با خبرشان كرده بود؛ «به زودي هفت نفر از بهترينِ شما در عذرا كشته ميشوند كه مَثَل آنها مثل اصحاب اخدود است».(9)
داستان مرگش نيز همانند زندگياش پندآموز است.
هنگامي كه خواستند او را بكشند، مهلتي خواست تا براي آخرين بار دو ركعت نماز بخواند. نمازش به طول انجاميد. مزدوران با طعنه گفتند: «چرا طول دادي؟ آيا از مرگ ميترسي؟»
حجر با آرامش از سجدهگاهش بلند شد و گفت: «هيچگاه وضو نگرفتهام مگر آنكه به دنبالش نماز خواندهام، و هيچ نمازي را به كوتاهي اين نماز ادا نكردهام».
وصيت كرد: «مرا با غل و زنجير و تَني خونآلود دفن كنيد تا با اين حال در روز رستاخيز به مخاصمه با معاويه برخيزم».(10)
حجر بن عدي و پنج تن از يارانش را به دست جلاد سپردند. جلاد گفت: «معاويه دستور كشتن تو و يارانت را داده، مگر اينكه از عقيدهتان برگرديد».
مردان مبارز و ولايتمدار اميرالمؤمنين عليه السلام استوار پاسخ دادند: شكيبايي بر ضربت شمشير، از آنچه پيشنهاد ميكني، به مراتب آسانتر است؛ و بازگشت از جهنم به سوي خدا و پيامبر و وصي او بسيار خوشتر و زيباتر».(11)
مزدوران توقع داشتند حجر در آخرين لحظات زندگياش، كه تيزي شمشير را بر گلويش حس ميكند، نعمتهاي دنيوي را بر محبت علي و فرزندانش برگزيند. قاتلش به او گفت: «با اهانت به علي، خود را خلاص كن.» حجر با آرامش و اطمينان تمام پاسخ داد: «هرگز، از بيم شمشير، سخني بر خلاف رضاي خالق نخواهم گفت و خشنودي او را بر هر حادثه ناگواري ترجيح ميدهم».
سرانجام گلويش را بريدند؛ حلقومي كه جز سخن حق از آن خارج نشده بود.(12)
خبر شهادت حجر بازتاب گستردهاي داشت. عايشه شخصي را نزد معاويه فرستاد تا شايد مانع مرگ حجر شود، ولي دير شده بود.
عايشه به معاويه گفت: «از پيامبر شنيدم كه فرمود بعد از من، هفت نفر كشته ميشوند كه خدا و اهل آسمان از قتل آنان خشمگين خواهند شد».(13)
مسلماني راستين، باوفا، شبزندهدار و روزهدار بود. از دوران جواني، شجاعت، با سرشت او آميخته شده بود و خون حماسه و پيكار در رگهايش جاري بود.(2)
در جنگهاي صفين و جمل و نهروان، در ركاب حضرت علي عليه السلام شمشير زده بود و در صفين، يكي از فرماندهان آن حضرت بود.(3)
مرد هدف و عقيده بود و به مردان حق و فضيلت عشق ميورزيد. در لحظههاي احتضار همرزمش ابوذر در ربذه، بر بالينش حاضر شد.(4)
پس از آنكه امام حسن عليه السلام به ناچار صلح را پذيرفت، اين يار وفادار و با بصيرت، درحالي كه از سادگي سپاهيان امام، خون در چشمانش ميجوشيد، با احترام مقابل حضرت نشست. غرق فكر بود و ميخواست امام حسن عليه السلام به او و چند نفر از يارانش اعتماد كند و دوباره با معاويه بجنگد. امام هم در فكر بود.
به حضرت عرض كرد: «يا بن رسولالله؛ آرزو ميكردم كه پيش از ديدن چنين روزي بميرم. ما را از زمره اهل عدل بيرون آوردي و در فرقه ارباب جور داخل كردي. حقي را كه داشتيم، پشت سر گذاشتيم و در باطلي در آمديم كه از آن ميگريختيم و پستي را از خودمان به خود بخشيديم و فرومايگي را پذيرفتيم كه سزاوار آن نبوديم.
سخنش بر حضرت سنگين آمد. امام آن اوضاع پيچيده و علت صلح با معاويه را برايش تشريح كرد، ولي حجر قانع نشد. نزد امام حسين عليه السلام رفت تا شايد ايشان فرمان جنگ بدهد.
امام حسين عليه السلام هم سخن برادر را تأييد كرد و حجر را به پيروي از امام عصر خود خواند.
حجر بن عدي پذيرفت و مصلحت امامانش را بر خواسته خود مقدم داشت.(5)
منتظر روزي بود كه اميرالمؤمنين به او وعده داده بود؛ روز شهادتش. تا آن روز، با ارادهاي محكم، در دوستي علي عليه السلام و پيروي از او باقي ماند.
ابواسحاق ميگويد: «روزي حجر بن عدي را ملاقات كردم، درحاليكه ميگفت خدا و خلق خدا شاهد باشند من به همان بيعتي كه با علي بن ابيطالب بسته بودم، پا بر جا هستم و هرگز از آن بر نميگردم».(6)
والي كوفه شده بود و از اينكه بر سر زبانها افتاده بود كه «ابن زياد والي كوفه است» لذت ميبرد. با غرور مقابل حجر بن عدي ايستاد.
ـ درباره علي چه ميگويي؟
حجر با شجاعت پاسخ داد: «سوگند به خدا. اگر بدنم را با تيغها پاره پاره كني، از علي جز به نيكي سخن نخواهم گفت!»(7)
ابن زياد با حكم معاويه والي عراق شده بود. حجر و ديگر ياران غيور علي عليه السلام ، حكومت او را قبول نداشتند و مخالفت خود را آشكارا ابراز ميكردند. زياد ماجرا را به اربابش معاويه خبر داد. معاويه هم دستور دستگيري آنان را صادر كرد. ابن زياد با خوشحالي، آنان را دست بسته نزد معاويه فرستاد. معاويه كه دستش به خون امامان آنها آغشته بود، به راحتي شش نفر از آن دوازده نفري كه ابن زياد برايش فرستاده بود، به قتل رساند.
حجر بن عدي هم جزو آن شش نفر بود.(8)
اميرالمؤمنين با خبرشان كرده بود؛ «به زودي هفت نفر از بهترينِ شما در عذرا كشته ميشوند كه مَثَل آنها مثل اصحاب اخدود است».(9)
داستان مرگش نيز همانند زندگياش پندآموز است.
هنگامي كه خواستند او را بكشند، مهلتي خواست تا براي آخرين بار دو ركعت نماز بخواند. نمازش به طول انجاميد. مزدوران با طعنه گفتند: «چرا طول دادي؟ آيا از مرگ ميترسي؟»
حجر با آرامش از سجدهگاهش بلند شد و گفت: «هيچگاه وضو نگرفتهام مگر آنكه به دنبالش نماز خواندهام، و هيچ نمازي را به كوتاهي اين نماز ادا نكردهام».
وصيت كرد: «مرا با غل و زنجير و تَني خونآلود دفن كنيد تا با اين حال در روز رستاخيز به مخاصمه با معاويه برخيزم».(10)
حجر بن عدي و پنج تن از يارانش را به دست جلاد سپردند. جلاد گفت: «معاويه دستور كشتن تو و يارانت را داده، مگر اينكه از عقيدهتان برگرديد».
مردان مبارز و ولايتمدار اميرالمؤمنين عليه السلام استوار پاسخ دادند: شكيبايي بر ضربت شمشير، از آنچه پيشنهاد ميكني، به مراتب آسانتر است؛ و بازگشت از جهنم به سوي خدا و پيامبر و وصي او بسيار خوشتر و زيباتر».(11)
مزدوران توقع داشتند حجر در آخرين لحظات زندگياش، كه تيزي شمشير را بر گلويش حس ميكند، نعمتهاي دنيوي را بر محبت علي و فرزندانش برگزيند. قاتلش به او گفت: «با اهانت به علي، خود را خلاص كن.» حجر با آرامش و اطمينان تمام پاسخ داد: «هرگز، از بيم شمشير، سخني بر خلاف رضاي خالق نخواهم گفت و خشنودي او را بر هر حادثه ناگواري ترجيح ميدهم».
سرانجام گلويش را بريدند؛ حلقومي كه جز سخن حق از آن خارج نشده بود.(12)
خبر شهادت حجر بازتاب گستردهاي داشت. عايشه شخصي را نزد معاويه فرستاد تا شايد مانع مرگ حجر شود، ولي دير شده بود.
عايشه به معاويه گفت: «از پيامبر شنيدم كه فرمود بعد از من، هفت نفر كشته ميشوند كه خدا و اهل آسمان از قتل آنان خشمگين خواهند شد».(13)
پی نوشت ها :
1 ـ دائره المعارف تشيع ، ج 6 ، ص 105 .
2 ـ ابن واضح يعقوبي ، تاريخ يعقوبي ، ج 2 ، ص 162 .
3 ـ ابن اثير ، الکامل في التاريخ ، ج 4 ، ص 1864 .
4 ـ دائره المعارف تشيع ، ج 6 ، ص 105 .
5 ـ همان ، ص 106 .
6 ـ ابوعبدالله حاکم نيشابوري ، المستدرک ، ج 3 ، ص 369 .
7 ـ الکامل في التاريخ ، ج 3 ، ص 477 .
8 ـ محمد بن جرير طبري ، ج 2 ، ص 135 .
9 ـ فضل بن حسن طبرسي ، مجمع البيان ، ج 10 ، ص 310 .
10 ـ تاريخ يعقوبي ، ج 2 ، ص 164 .
11 ـ علي بن حسين مسعودي ، مروج الذهب ، ج 2 ، ص 8 ، ج 3 ، ص 12 .
12 ـ تاريخ طبري ، ج 6 ، ص 156 .
13 ـ تاريخ يعقوبي ، ج 2 ، ص 164.