حضرت عباس (علیه السلام) در عصر امیرمؤمنان علی (علیه السلام)
دوران امامت حضرت امام علی (علیه السلام) به دو بخش سکوت و خلافت تقسیم میشود و در سحرگاه شب 21 رمضان سال 40 هجری با شهادت به پایان میرسد. با گذری کوتاه به زندگانی ایشان، فعالیتهای حضرت عباس (علیه السلام)، را در آن دوران، پژوهش میشود.
الف) دوران سکوت حضرت علی (علیه السلام)
پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام (صلّی الله علیه و آله) که خلافت از راه اصلی خود منحرف شد، علی (علیه السلام) از حکومت بر مردم کناره گرفت و بیش از دو دهه سکوت اختیار کرد. ایشان که بدون دخالت مستقیم در امور سیاسی، اوضاع را زیر نظر داشت، میفرماید: «صَبَرتُ وَ فِی الْعَینِ قَذی وَ فِی الحَلْقِ شَجَی؛ با خاری در چشم و استخوانی در گلو، شکیبایی پیشه ساختم».1او بردباری و سکوت را شیوه خویش قرار داده بود، مانند کسی که خار در چشم دارد و نمیتواند پلک بزند، ولی باید دیدگانش را باز نگه دارد یا همچون کسی که استخوانی در گلو دارد، ولی توان سخن گفتنش نیست. این کنایه، اوضاع آن روزگار را به زیبایی ترسیم میکند. حضرت باید بر احوال مسلمانان نظارت میداشت؛ و در همان حال باید به سفارش پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) صبر میکرد و از حق اعتراض خود چشم میپوشید.
به همین دلیل، ایشان تنها در مواقع ضروری و حساس، در مسائل حکومتی دخالت میکرد.
از حضرت امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: چرا حضرت علی (علیه السلام) این قدر سکوت کرد و در مسائل سیاسی جامعه دخالت نکرد؟ ایشان در پاسخ فرمود: «از ترس این که مردم کافر شوند!»2
باری، فاطمه (علیها السلام) از دنیا میرود و علی (علیه السلام) تنهاتر میشود. چاه و شب، تنها همرازان شبهای غمناک علی (علیه السلام) هستند. عباس (علیه السلام) نیز در چنین شبهایی پا به عرصه زندگی مینهد. سالها میگذرد و مسلمانان، قدرت سیاسی و اقتصادی بیشتری پیدا میکنند. بر اختلاف طبقاتی میان اقشار جامعه افزوده میشود. بر اثر لشکرکشیهای فراوان و کسب غنایم، فساد کارگزاران پدید میآید و با ایجاد شکاف طبقاتی در جامعه، کمکم نارضایتی از دستگاه حکومتی شدت میگیرد.
یاران باوفای علی (علیه السلام) در انزوا، روزگار میگذرانند و کسانی چون مروانبن حکم، خالدبن ولید، ولیدبن عقبه و ابوموسی اشعری در زمان عثمان، به دستگاه حکومتی راه پیدا میکنند. سرمایهداری در نظام، رخنه میکند و مخالفان، سرکوب میشوند. ابوذر، زبان گویای مردم ستمدیده، به ربذه تبعید میشود و در آنجا جان میسپارد.
عبداللّه بن مسعود که از قرّاء سبعه و بلبل بوستان باطراوت قرآن است، باید خاموشی گزیند و عمار یاسر، پیشاهنگ سپاه اسلام به جرم اعتراض، بهشدت سرکوب و تنبیه میشود. نارضایتیها که در زمان خلیفه سوم به اوج خود رسیده است، سرانجام با قتل او پایان مییابد و علی (علیه السلام) به خلافت میرسد.3
حضرت عباس (علیه السلام) که در این هنگام نوجوانی پرشور است، تبعیضها، قومگراییها و حقکشیها را میبیند و در دامان پدر خویش، راه مبارزه و سکوت، حقطلبی و باطلستیزی را میآموزد. با به خلافت رسیدن پدر، کمکم آنها را بهکار میبندد و آماده روزی میشود که رو در روی ستمپیشگی بایستد.
ب) دوران خلافت حضرت علی (علیه السلام)
حضرت علی (علیه السلام) در جامعهای نابسامان و عصری آشوبزده به خلافت رسید و دوران کوتاه خلافت ایشان در جنگهای گوناگون با یاغیان و جداییطلبانی سپری شد که به بهانههای گوناگون شمشیر میکشیدند. شعار وی برقراری برابری در میان تودههای مردمی اعم از نیازمند و دارا بود و این مسأله برای بسیاری از فرصتطلبان خوشایند نبود.اول ـ نخستین حضور در صحنه سیاسی
پس از گذشت چند ماه از تأسیس حکومت علوی، گروهی از همانان که با حضرت علی (علیه السلام) بیعت کرده بودند، بصره را تصرف کردند و با شعار خونخواهی عثمان، فتنه جمل را برپا داشتند. حضرت عباس (علیه السلام) که در این هنگام، جوانی نورس بود، به همراه پدر و برادران خود از مدینه بیرون رفت. این مسئله بهعنوان نخستین حرکت سیاسی در پرونده حضرت عباس (علیه السلام) ثبت شده است. با این حال، گویا کم سن و سالبودن این نوجوان تلاشگر، سبب شده است تلاشهای او از حافظه تاریخ پاک شود و تاریخ، حضور او را در این جنگ فراموش کرده است!
دوم ـ درخشش در صفین
پس از پایان جنگ جمل، جنگ صفین به سرکردگی معاویه آغاز شد که شدیدترین جنگ این دوران بود و هجده ماه به طول انجامید. حضور پر تلاش حضرت عباس (علیه السلام) در این نبرد، صفحهای زرین را در کتاب عمر ایشان به یادگار نهاد که آن را مرهون پرورشیافتن در محضر آموزگاری چون حضرت علی (علیه السلام) است.
آوردهاند: در صفین، مردی تنومند در لشکر معاویه بود که کرَیب نام داشت. او بهقدری قوی بود که وقتی سکهای را در دست میفشرد، نقشهای روی آن پاک میشد.
کریب به میدان نبرد آمد و مبارز طلبید. مرتفعبن رضاح زبیدی برای هماوردی او به میدان شتافت، ولی کشته شد. پس از او شرحبیل بن بکر و حرث بن حلاج شیبانی نیز با او درگیر شدند؛ ولی آنان نیز به شهادت رسیدند.
امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) برای مبارزه با او آماده شد، ولی برای اینکه او از ترس ایشان فرار نکند و همچنین به فرزند برومند خود عباس (علیه السلام) که هنوز تجربه چندانی نداشت و برای احیای حق به آوردگاه جنگ آمده بود، قوت قلب بدهد، لباس عباس (علیه السلام) را بیرون آورد و بر تن تن کرد.
سپس لباسهای خود را به تن عباس (علیه السلام) پوشاند و او را برای پیکار آماده کرد. حضرت علی (علیه السلام) در چشم برهمزدنی، نام کریب را از لوح هستی زدود، سپس بازگشت و برای روحیهدادن به فرزند دیگر خود، محمدبن حنفیه وارد عمل شد و برای مبارزه با خونخواهان کریب، وی را بالای نعش او فرستاد. او نیز هفت تن از خونخواهان کریب را کشت».4
این جریان، نخست حکایت از آن دارد که حضرت عباس (علیه السلام) در صفین حضور داشته است و دیگر اینکه نوجوانی تنومند و قوی بوده، بهگونهای که پدرش که خود مردی قوی و جنگجو بود، زره او را پوشید و به جنگ رفت. گذشته از این دو مطلب، این حکایت، تلاش حضرت علی (علیه السلام) برای دمیدن روحیه سلحشوری در فرزندان خود را میرساند.
همپای پدر
در جریان آزادسازی فرات بهدست لشکریان حضرت امام علی (علیه السلام)، مردی تنومند و قویهیکل به نام کرَیببن ابرهه، از صفوف لشکریان معاویه برای هماوردطلبی جدا شد. او خود را برای مبارزه با امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) آماده میکرد. سه تن از پیشمرگان حضرت امام علی (علیه السلام) به نبرد با وی پرداختند، ولی هر سه به شهادت رسیدند.
حضرت امام علی (علیه السلام) ابتدا فرزند رشید خود حضرت عباس (علیه السلام) را که در آن زمان برخلاف سن کم، جنگجویی کامل و تمامعیار بهنظر میرسید فراخواند،5 ولی بعد به او دستور داد اسب، زره و تجهیزات نظامیاش را با امام عوض کند و در جای ایشان در قلب لشکر بماند. امام برای روحیه بخشیدن به عباس (علیه السلام)، لباس جنگ او را پوشید و بر اسب او سوار شد و در مبارزهای کوتاه، ولی پر تبوتاب، کریب را به هلاکت رساند و بهسوی لشکر بازگشت.6
در کارزار صفین
در گرماگرم نبرد صفین، حضرت عباس (علیه السلام) از صفوف سپاه اسلام جدا شد و نقاب از چهره برداشت. سپس مقابل لشکر معاویه آمد و با نهیبی آتشین، مبارز خواست. معاویه به ابوشعثاء که جنگجویی قوی بود رو کرد و به او دستور داد با وی مبارزه کند. ابوشعثاء با تندی به معاویه پاسخ گفت: «مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر میدانند، حالا تو میخواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟»
او هفت فرزند داشت. پس به یکی از فرزندان خود دستور داد به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتی نبرد، عباس (علیه السلام) او را به خون غلتاند و تا آنجا پیش رفت که همگی فرزندان ابوشعثاء را به جهنم فرستاد. ابوشعثاء که آبروی خود و پیشینه جنگاوری خانوادهاش را بر باد رفته میدید، به جنگ با او شتافت، ولی حضرت او را نیز به هلاکت رساند؛ بهگونهای که دیگر کسی جرئت مبارزه با او را نداشت و حتی شگفتی اصحاب امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) نیز برانگیخته شده بود.
در این هنگام علی (علیه السلام) از او خواست که از نبرد دست بردارد و او نیز با فروتنیتمام بازگشت و امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) نقاب از چهرهاش برگرفت و بین دوچشمانش را بوسید.7 حاضران با دیدن چهره او که تا آن ساعت بهصورت ناشناس مشغول جنگ بود، فهمیدند که این دلاور کسی نیست جز عباسبن علی (علیه السلام).
کیست این کز غبار میآید
گرد میدان نشسته بر رویش؟
تیغ با شیوه پدر بسته
غیرت مرتضی به بازویش8
تکسوار عشق
سیرهنویسان در شأن حضرت اباالفضل (علیه السلام) گفتهاند: «او همچون قلهای، بلند، و قلبش، همانند کوهی استوار بود؛ چرا که او یکهسواری بلندهمت و قهرمانی سلحشور بود و در میدان پیکار با دشمنان، با جرئت بیبدیلی، سنگینترین ضربهها را بر آنان وارد میساخت و با شجاعت شگفتآوری آنها را سرکوب مینمود».9
سوم ـ آبرسانی، تجربه پیشین
پس از ورود سپاه 85 هزار نفری معاویه به صفین، وی برای شکستدادن امیرمؤمنان، علی (علیه السلام)، 40 هزار نفر را به فرماندهی ابوالاعور اسلمی به نگاهبانی از آبراه فرات میگمارد. سپاهیان خسته و تشنه حضرت علی (علیه السلام) چون به صفین میرسند، آب را بسته میبینند.
مطابق پارهای از نقلها، چند گردان برای گشودن آبراه وارد عمل میشوند؛ ولی شکست میخورند. در این هنگام، حضرت امام حسین (علیه السلام) به همراه برادر خود حضرت عباس (علیه السلام) و مالک اشتر، به شریعه یورش میبرند و آبراه را آزاد میکنند.10
به گفته برخی تاریخنویسان، هنگامی که حضرت امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا به حضرت عباس (علیه السلام) اجازه نبرد نمیدهد، او خطاب به حضرت امام حسین (علیه السلام) عرض میکند: «آیا به یاد میآوری در صفین آنگاه که آب را روی ما بستند، به همراه تو برای آزادکردن آب بسیار تلاش کردم و موفق شدم و در حالی که گرد و غبار، صورتم را پوشانده بود، نزد پدرم بازگشتم؟»11
ج) شهادت امیرمؤمنان، علی (علیه السلام)
دوران سراسر رنج و سختی امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) در شب 21 ماه رمضان سال 40 هجری با ضربه شمشیر ابن ملجم مرادی در سحرگاه 19 رمضان به پایان آمد و آن تن خسته و زخمخورده از ستم دوران، در سرخی شهادت به آرامش جاوید رسید. در آن هنگامه، ندای «فُزْتُ وَ رَبِّ الکعْبَه»، گویاترین فریادِ مظلومیت حضرت امام علی (علیه السلام) بود.سفارش امام علی (علیه السلام) به حضرت عباس (علیه السلام)
آن هنگام که حضرت امام علی (علیه السلام)، نیمهجان، در بستر شهادت افتاده است و بهسوی جاودانگی گام برمیدارد، فرزندان خویش را فرامیخواند تا آنان را تفقد کند. او آنان را به تداوم خط سبز رهبری خویش سفارش میکند تا ندای حق، همیشه زنده بماند. در این میان، حضرت عباس (علیه السلام) را به سینه خود میچسباند و میفرماید: «پسرم! بهزودی در قیامت، چشمم به دیدار تو روشن میشود. بهخاطر داشته باش که در روز عاشورا بهجای من، فرزندم حسین را یاری کنی».12
بازوی امیرمؤمنان، علی (علیه السلام)
حضرت امام علی (علیه السلام) فرزندش حضرت عباس (علیه السلام) را به کارهای سخت و مهم، از جمله کشاورزی، تقویت روح و جسم، تیراندازی و شمشیرزنی تعلیم و عادت داده بود. وی گاهی در کنار پدر مشغول کشاورزی و باغداری در نخلستانها بود و زمانی در مسجد به مردم فقه و حدیث میآموخت و نیز به یاری تهیدستان میشتافت. او بازوی پرتوان پدر و یار و مطیع برادرانش بود. آن بزرگ، سخن حضرت علی (علیه السلام) بر زبان، سیمای حضرت امام حسن (علیه السلام) در چهره و خون حضرت امام حسین (علیه السلام) را در رگها داشت.

حضرت عباس (علیه السلام) در عصر امام حسن مجتبی (علیه السلام)
دوران حضرت امام مجتبی (علیه السلام) نیز به دو بخش خلافت و صلح تقسیم میشود که با نگاهی گذرا به اوضاع سیاسی آن زمان و ماهیت صلح حضرت، فعالیتهای حضرت عباس (علیه السلام) در دوران خلافت و صلح امام حسن (علیه السلام) بررسی میشود.
الف) دوره خلافت امام حسن مجتبی (علیه السلام)
دوران خلافت حضرت امام مجتبی (علیه السلام) بسیار کوتاه بود. ایشان مدت شش ماه و چهار روز در کوفه خلافت کرد که این دوره کوتاه نیز در نابسامانی و کشمکش سودجویان و قدرتطلبان سپری شد. ایشان با همان مردمی رو به رو بود که در اثر سیاستبازیهای معاویه فریب خورده بودند و نمیخواستند، در جبهه حق شرکت کنند.حضرت امام مجتبی (علیه السلام) با دیدن بیوفایی یاران، برای حفظ جان و ناموس افراد بیگناه از حکومت کناره گرفت و حضرت عباس (علیه السلام) نیز با پیروی از ایشان سکوت کرد. بر همین اساس، امام صادق (علیه السلام) در آغاز زیارتنامه ایشان میفرماید: «سلام بر توای بنده نیکوکار و فرمانبردار خدا و پیامبر خدا و مطیع امیرالمؤمنین و حسن و حسین».
ب) دوره پس از صلح امام حسن مجتبی (علیه السلام)
پس از بازگشت حضرت به مدینه، غربت و انزوای ایشان دو چندان شد تا آنجا که حضرت را به نام خوارکننده مسلمانان خواندند.13 تبلیغات زهرآگین دشمنان علیه خاندان عصمت روزبهروز اوج میگرفت و بر مظلومیت آنان افزوده میشد. با این حال، این مسئله هرگز سبب نشد حضرت عباس (علیه السلام) که از اوضاع سیاسی وقت به تنگ آمده بود، دست به عملی خودسرانه بزند. هرچند صلح با روحیه جنگاوری و رشادت ایشان سازگاری نداشت، اصل پیروی بیچونوچرا از امام بر حق زمان، او را به سکوت وادار میکرد. البته اوضاع و احوال درونی و برونی جامعه، هیچگاه از دیدگان بیدار وی پنهان نبود و او هوشیارانه به وظایف خود عمل میکرد.بابالحوائج
حضرت عباس (علیه السلام) در دوران زندگانی حضرت امام مجتبی (علیه السلام)، پیوسته همراه با آن حضرت، به مددکاری مردم و برآوردن نیازهایشان میپرداخت. این رویه در زمان امامت حضرت امام حسین (علیه السلام) و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آنجا که هرگاه نیازمندی برای کمک خواستن نزد این دو امام همام میآمد، حضرت عباس (علیه السلام) مأمور اجرای دستور امام خویش میشد.
حضرت عباس (علیه السلام) جایگاه بلندی نزد برادرش حضرت امام حسین (علیه السلام) داشت. نوشتهاند: همانگونه که پدرش امیرمؤمنان (علیه السلام) جایگاه بلندی نزد پیامبر اکرم ((صلّی الله علیه و آله))، داشت و باب او بود و هرگاه مشکلی روی میداد، پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) ابتدا آن را با حضرت علی (علیه السلام) در میان میگذاشت، حضرت عباس (علیه السلام) نیز چنین حالتی با حضرت امام حسین (علیه السلام) داشت. امام با رویدادن هر مشکلی، آن را با برادرش در میان میگذاشت و از او میخواست آن را برطرف کند.14 این مسئله سبب شد تا ایشان را بابالحوائج، یعنی «برآورنده نیازها» بخوانند.15
ج) شهادت امام مجتبی (علیه السلام)
سرانجام در 28 صفر سال 50 هجری، کتاب زندگانی پر رنج حضرت امام مجتبی (علیه السلام) که در تنهایی و خیانت اطرافیان گذشت، بسته شد. حضرت امام حسین (علیه السلام) به همراه برادر رشیدش حضرت عباس (علیه السلام)، پیکر مسموم امام خویش را با احترام بهسوی مزار جدش رسول خدا ((صلّی الله علیه و آله)) تشییع کرد؛ ولی دستهای از مخالفان، از دفنشدن پیکر ایشان در جوار مرقد نورانی پیامبر اکرم ((صلّی الله علیه و آله)) جلوگیری و تابوت حضرت را تیرباران کردند.حضرت عباس (علیه السلام) که غیرت حیدری در رگهایش موج میزد، با دیدن چنین صحنهای برآشفت، سبوی بردباریاش را شکست و دست به قبضه شمشیر برد. حضرت امام حسین (علیه السلام) سفارش حضرت امام مجتبی (علیه السلام) را مبنی بر اینکه راضی نیست هنگام خاکسپاری او قطره خونی ریخته شود، یادآور شد و ازاینرو، عباس (علیه السلام) بار دیگر شکیبایی پیشه ساخت و چون تیغی برهنه در کوره صبر آبدیدهتر شد و در انتظار روزی نشست که بتواند برّندگی این تیغ را در احیای حق و حقطلبی به ستمپیشگان نشان دهد.16
این رویداد بهخوبی گویای روح ولایتپذیر و آگاه ایشان است. حساسیت این مسئله وقتی افزایش مییابد که شخص، توان رویارویی با دشمن را در خود ببیند؛ ولی برای رعایت مصلحت جامعه دم بر نیاورد.
تیر و تابوت
بنا بر وصیت حضرت امام مجتبی (علیه السلام)، بدن پاک ایشان را بهسوی مزار تابناک رسول خدا ((صلّی الله علیه و آله)) تشییع کردند. مروان، حاکم مدینه از انگیزه تشییعکنندگان آگاه شد و به همراه گروهی از سربازان، با آرایش کامل نظامی، جلوی آنان را گرفت. به دستور او، بدن پاک امام، هدف تیرهای کینه قرار داده شد.17
همسر و فرزندان قمر بنیهاشم (علیه السلام)
الف) همسر حضرت عباس (علیه السلام)
تاریخ ازدواج حضرت عباس (علیه السلام) روشن نیست، ولی با توجه به اینکه آن حضرت هنگام شهادت پدر، حدود چهارده سال داشت، میتوان حدس زد که ازدواج ایشان در عصر امامت امام حسن مجتبی (علیه السلام) بوده است.بانوی حرم حضرت عباس (علیه السلام) «لبابه» دختر عبیداللّهبن عباس میباشد. لبابه از بانوان ارجمند و پدرش پسرعموی پیامبر گرامی اسلام بود. پیوند مقدس حضرت عباس (علیه السلام) با لبابه، دختر عبیداللّه بن عباس، نقش مهمی در شخصیت او داشت؛ ایمان نهفته در اعماق قلب وی را استحکام بیشتری بخشید، برکاتی ارزشمند بهجای گذاشت و فرزندانی کوشا و شکیبا که هریک صحیفهای از فضیلت «اباالفضل» بود، پدید آورد.18
از سن فرزندان ایشان میتوان حدس زد که ازدواج حضرت بین سالهای 40 تا 45 هجری صورت گرفته و سن ایشان هنگام ازدواج بیست سال بوده است.19
با نگاهی گذرا به بازماندگان حضرت اباالفضل (علیه السلام) درمییابیم که نسل ایشان، همگی انسانهایی شجاع، سخندان و صاحب کرامت بودند که بهدلیل برخورداری از کمال و انتساب به پرچمدار دلیر کربلا، هماره در رضایت و خشنودی آفریدگار و آفریدگان زیستند و با سیره عملی خود اثبات کردند که دانش و بینش و بخشش، خط اصلی زندگی تابناکشان بوده است.
لبابه در فضایی آکنده از نور قرآن و مالامال از عطر روحنواز محبت به خاندان وحی، دیده به جهان گشود و در سایهسار قرآن و عترت تربیت یافت.
ب) فرزندان حضرت عباس (علیه السلام)
علامه سیدعبدالرزاق مقرم، نویسنده بزرگ کتاب العباس، برای حضرت عباس (علیه السلام)، شش فرزند نام میبرد و مینویسد: «مادر فضلاللّه و عبیداللّه، لبابه بود و مادر حسن، قاسم، عبداللّه، محمّد و دختری که نامش معلوم نیست، امولد بوده است».20قمر بنیهاشم (علیه السلام) از لبابه صاحب دو فرزند به نامهای فضل و عُبیداللّه شد و ذریه حضرت از جانب عبیداللّه ادامه یافت. عبیداللّه از عالمان بزرگ بهشمار میرفت و در جمال و کمال، گوی سبقت از امثال خود ربوده بود. او قاضی مکه و مدینه شد و فرزندان او همگی از عالمان برجسته شیعی گردیدند. عظمت عبیداللّه چنان بود که امام سجاد (علیه السلام) او را تربیت کرد و سپس دخترش خدیجه را به ازدواج او درآورد.21
او در سال 155ق درگذشت. عالمان علم نسبشناسی اتفاقنظر دارند که نسل حضرت اباالفضل (علیه السلام)، منحصر در عبیداللّه است. فرزند دیگر ایشان نیز به نام فضلاللّه، سخنوری فصیح، دیندار و باتقوا و نیز دلاوری قهرمان و مورد بزرگداشت بزرگان جامعه اسلامی آن زمان بود.22
در طول تاریخ از این نسل، رادمردانی بزرگ و عالمان و فقیهانی برجسته بهوجود آمدند. از جمله آنهاست: ابویعلی حمزةبن قاسم23 که نوه حضرت عباس (علیه السلام) در نسل پنجم است و در نزدیک حلّه گنبد و بارگاه دارد.
فضل، دیگر فرزند قمر بنیهاشم است که گستره دانش او زبانزد همگان بود؛ بهگونهای که برخی از خردورزان، کنیه اباالفضل را برای حضرت عباس (علیه السلام)، برخاسته از وجود این فرزند بافضیلت دانستهاند.
دیگر فرزندان آن حضرت، محمد و عبداللّه بودند که به گفته تاریخنگاران، هردو در کربلا به شهادت رسیدند. مرحوم علامه سیدمحسن امین نیز در کتاب اعیان الشیعه، دو تن از فرزندان حضرت عباس (علیه السلام) به نامهای محمد و عبداللّه را از شهدای کربلا میشمارد.24
حضرت به محمد، علاقه زیادی داشت، بهگونهای که او را هیچگاه از خود جدا نمیکرد. با این همه، پس از شهادت برادران خود در کربلا، او را فراخواند و با دست خویش، شمشیر حمایل او کرد و به سوی میدان جنگ فرستاد تا به شهادت رسید.
ج) یادگاری از عباس (علیه السلام) در ایران
حضرت عباس (علیه السلام) از لُبابه و دیگر همسرانش، فرزندانی به نامهای عبیداللّه، فضلاللّه، حَسَن، قاسم، محمد و یک دختر داشت و نسل ایشان از جانب عبیداللّه ادامه یافت. در این نسل، رادمردان بزرگ و عالمان و فقیهان برجستهای بهوجود آمدند که یکی از آنها، علیبن ابراهیم، نوه آن حضرت است و در قم مدفون میباشد. گنبد و بارگاه این عزیز، با عنوان شاهزاده سیدعلی یا شاه سیدعلی معروف و هر روزه، پذیرای مشتاقان و ارادتمندان خاندان پیامبر (صلّی الله علیه و آله) است.25د) بازماندگان قمر بنیهاشم (علیه السلام)
گفتنی است نسل حضرت عباس (علیه السلام) از طریق عبیداللّه گسترش یافت؛ زیرا پسر دیگر او، فضلاللّه، فرزندی نداشت. فضلاللّه، سخنوری گویا و دلاوری سلحشور بود و همواره همگان او را تحسین میکردند.عبیداللّه نیز از علمای بزرگ بهشمار میرفت و در زیبایی و نیکویی بیهمتا بود. حضرت امام سجاد (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) به او احترام میگذاشتند و به او علاقه داشتند؛ بهگونهای که هر وقت حضرت امام سجاد (علیه السلام) او را میدید، اشک از دیدگانش فرو میریخت و میفرمود: «ایثار و فداکاری پدرش را در واقعه عاشورا به یاد میآورم و زمام اشک و اختیار غصه از کفم رها میشود».26
عبیداللّه سه همسر برگزید: رقیه، دختر حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)، دختر معبد بن عبداللّه بن مطلب و دختر مسور بن مخزمه زبیری. نسل وی نیز تنها از طریق یک فرزند او که حسن نام داشت، ادامه پیدا کرد. حسن صاحب پنج فرزند به نامهای فضل، حمزه، ابراهیم، عباس و عبیداللّه بود.
.jpg)
دوران کودکی حضرت عباس (علیه السلام) و یاد امام حسین (علیه السلام)
حضرت عباس (علیه السلام) همواره از دوران کودکی تا لحظه شهادت، در کنار برادر بزرگوار خویش بود و امر اباعبداللّه (علیه السلام) را اطاعت میکرد. درباره دوران کودکی قمر بنیهاشم روایت کردهاند که روزی حضرت امام حسین (علیه السلام) در مسجد آب خواست.
حضرت عباس (علیه السلام) که در آن هنگام کودک بود، بدون آنکه به کسی بگوید با شتاب از مسجد بیرون آمد. پس از چند لحظه اطرافیان مشاهده کردند که عباس (علیه السلام)، ظرفی را از آب پر کرده و با زحمتی که از اندام کوچک او به دور است، نَفَسزنان و عرقریزان ظرف آب را آورد و با احترام خاصی آن را به برادرش حضرت امام حسین (علیه السلام) تقدیم کرد.
روز دیگری خوشه انگوری به او دادند. او با اینکه کودک بود، با شتاب از خانه بیرون آمد. پرسیدند کجا میروی؟ فرمود: میخواهم این انگور را برای مولایم حسین (علیه السلام) ببرم.27
پاسدار آفتاب
پس از مرگ معاویه و به حکومترسیدن یزید، ولید، حضرت امام حسین (علیه السلام) را احضار کرد. حضرت عباس (علیه السلام) نیز به همراه سیتن از بنیهاشم، امام را همراهی کردند. حضرت داخل دارالاماره مدینه شد و بنیهاشم بیرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند.
ولید از امام خواست با یزید بیعت کند، ولی ایشان سر باز زد. در این هنگام مروان گفت: «امیر! عذر او را بپذیر، او بیعت نمیکند، گردنش را بزن»28 و شمشیر خود را کشید. امام، بنیهاشم را آگاه ساخت و حضرت عباس (علیه السلام) به همراه افرادش، با شمشیرهای آخته، به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت کردند.29
طلیعه قیام
حضرت امام حسین (علیه السلام) برای یاری خود به هیچکس اصرار نکرد؛ حتی از برادرش محمد بن حنفیه، شوهر خواهرش عبداللّه بن جعفر و پسر عمویش عبداللّه بن عباس یاری نخواست. عبداللّه بن جعفر برای منصرف ساختن امام از این سفر، بسیار کوشید و به حضرت گفت برای خروج و قیام، عجله نکند؛30 اما امام عَلَم مبارزه و اصلاحطلبی را برافراشت و آهنگ سفر کرد. در این سفر، خواهران و برادرانش با او همراه شدند.31
حضرت امامحسین (علیه السلام) آهنگ هجرت بهسوی حرم امن الهی کرد و حضرت عباس (علیه السلام) نیز بدون درنگ بار سفر بست و با امام همراه شد.
نیست در این راه غیر از تیر و تیغ گو میا هرکس ز جان دارد دریغ
جای پا باید به سر بشتافتن نیست شرط راه، رو بر تافتن32
مظهر شهادت
سلام بر اباالفضل (علیه السلام)، فرزند امیرمؤمنان، علی (علیه السلام)، که با جانش با حسین (علیه السلام) مواسات ورزید، از دنیایش برای آخرت بهره برد و خود را فدای برادر کرد.
روزهای آغازین ماه شعبان، ولادت این دو برادر را در خود دارد؛ دو برادر بزرگواری که نامشان در ذهن هر مؤمن شیفتهای، تداعیگر قلّههای بلند حماسه و سرافرازی است. حسین و اباالفضل (علیهما السلام)، نامهای قدسی هستند که چشماندازی از اخلاص، عبودیت، دلیری و ایثار را پیش دیدگان آدمی میگشایند و در درون او، تواضع و حیرتی وصفناشدنی را برمیانگیزانند.
حضرت اباالفضل (علیه السلام)، پرچمدار لشکر اخلاص و شهادت، مظهر دلدادگی به معبود و نمود مجسمی از یک انسان کامل است. او بزرگمردی حماسهآفرین است که در قیامت، شهیدان بر مقام او رشک میبرند. او پرچمداری است که یادمان دلاوری و آزادگی وی، پیوسته در تاریخ جاری است. سلام همه صالحان و پاکان، بر روان پاک آن دریادل باد؛ سلامی تا سپیدهدمان ظهور.
وفای عباس (علیه السلام)، به برادر
حضرت اباالفضل (علیه السلام) به پیمانی که با خداوند برای حفظ بیعت خود با برادر، راهبر و امامش بسته بود، وفادار ماند. مردمان در طول تاریخ مانند این وفاداری را ندیدهاند و زیباتر از این وفاداری در کارنامه وفای انسانی به ثبت نرسیده است. وفاداری که هر آزاده شریفی را به خود جذب میکند.33
همراه حسن (علیه السلام)؛ همراز حسین (علیه السلام)
با غروب غمانگیز حیات امیرمؤمنان، علی (علیه السلام)، صبح صادق امامت امام حسن (علیه السلام) و سپس دوران امامت امام حسین (علیه السلام) آغاز شد. این فصل از زندگانی حضرت عباس (علیه السلام) که بیست سال به طول انجامید، دفتری از فضایل و صفات آسمانی وی بود. در این دوران، همگان او را فردی فروتن، یاری مهربان و سربازی دلسوز میدیدند.
پس از شهادت حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)، حضرت عباس (علیه السلام) که بهعنوان مشاوری امین و معاونی قابل اعتماد شناخته شده بود، همیشه با حضرت امام حسین (علیه السلام) همراز بود. این صفات چشمگیر با مرگ معاویه و روی کارآمدن یزید، جلوهای دیگر یافت که سرانجام به کربلا و آن همه رشادتهای اشکبرانگیز عباس، این دلاورمرد بزرگ عرصه جهاد و شهادت انجامید.34
حسین (علیه السلام) خورشید و عباس (علیه السلام)، ماه
مرحوم علامه مقرّم در مورد اطاعت حضرت عباس (علیه السلام) از امام حسین (علیه السلام)، پس از بیان بخشی از فضیلتهای ماه بنیهاشم مینویسد:
این فضیلتها همه از پرتو انوار سیدالشهدا امام حسین (علیه السلام) بود که عباس (علیه السلام) بر اثر پیروی از او کسب کرده و آینه تمامنمای وجود امام حسین (علیه السلام) شده بود. بیشک، حسین (علیه السلام) و عباس (علیه السلام)، از مصادیق بارز این آیات قرآن بودند: «سوگند به خورشید و آن هنگام که فروغ میبخشد و سوگند به ماه و آن زمان که دنبال خورشید روان است.» (شمس: 1و2)
حسین (علیه السلام) خورشید است و عباس (علیه السلام) ماه؛ زیرا عباس (علیه السلام) هیچ سخنی نمیگفت، مگر آنکه پیش از آن از برادرش شنیده باشد و هیچ عملی انجام نمیداد، مگر آنکه بهدلیل پیروی از امامش انجام پذیرد. در یک کلام، عظمت و شخصیت معنوی اباالفضل (علیه السلام)، بهدلیل نور مقدس امام حسین (علیه السلام) بود که در آینه وجود پیراستهاش میتابید.35
حضرت عباس (علیه السلام)؛ حیدری دیگر
با اندکی دقت در زندگی غرورآفرین حضرت عباس (علیه السلام)، بهویژه درخشندگی چشمگیر او در واقعه کربلا، میراث سترگی که امام علی (علیه السلام) و نیاکان حضرت عباس (علیه السلام) در او به ودیعه گذاشته بودند، بهخوبی دیده میشود. تلاشها، رشادتها و فداکاریهایی که حضرت عباس (علیه السلام) در واقعه کربلا از خود نشان داد، یادآور شجاعتهای حضرت علی (علیه السلام) بود. حضرت عباس (علیه السلام) ثمره پیوندی آسمانی میان ابرمرد تاریخ و زنی بود که شایستهترین برای ازدواج با او بهشمار میرفت؛ آن هم ازدواجی که مقصود آن، به دنیاآوردن حیدری دیگر بود.
در سایه امام
افراد سرشناس و چهرههای برجسته بسیاری مانند عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن عمر، امام حسین (علیه السلام) را دیدند و او را از سفر باز داشتند، ولی امام نپذیرفت.36 افراد زیادی چنین پندهایی به امام دادند، ولی حضرت عباس (علیه السلام) حتی برای یکبار هم، لب به اندرز امام نگشود و به خود اجازه نداد پیشتر از او گام بردارد.
در شرایطی چنین بحرانی و حساس که همگی از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکردند یا خود را داناتر میدانستند، عباس (علیه السلام) قهرمانانه، پرچم اسلام را به دوش کشید و در اوضاعی که از یکسو، دنیاطلبی و شهوتپرستی بر عموم مردم هجوم آورده بود و از سوی دیگر، تحریفات و تبلیغات امویان برای موجّه جلوهدادن یزید، جبهه حقیقتجویی و ستمستیزی را از مدافعان جان بر کف خالی کرده بود، در موضع طرفداری از حق پافشاری کرد و دوشادوش امام خود، برای اصلاح جامعه گام برداشت.

حضرت عباس (علیه السلام) در عصر امام حسین (علیه السلام)
دوران امامت حضرت امام حسین (علیه السلام) نیز به دو بخش پیش از حادثه کربلا و پس از حادثه کربلا تقسیم میشود. بیشترین فعالیت حضرت عباس (علیه السلام) در این دوران بود. این حضور فعال، انگیزههای گوناگونی دارد که در اینجا فقط فعالیتهای حضرت عباس (علیه السلام) پیش از واقعه کربلا را بیان میکنیم.
الف) عملکرد معاویه
معاویه که فردی عوامفریب، ریاکار و بسیار حیلهگر بود، مبارزه پیگیری را برای براندازی اسلام راستین و خدشهدارکردن چهره نورانی معصومان (علیهم السلام) طراحی و آغاز کرده بود و در این راه از هیچ کوششی فروگذار نمیکرد. در دوره خلافت او، مردمفریبی، رانتخواری، قومیگرایی و جبرگرایی به اوج خود میرسد. او مخالفانش را بهشدت سرکوب میکرد، خواص را زیر فشار شدید قرار میداد، بسیاری را نیز با رشوهدهی میخرید یا با تهدید و شکنجه و قتل از سر راه برمیداشت.از زشتترین عملکردهای معاویه در زمان خلافت، دستور وی مبنی بر سبّکردن علی (علیه السلام) بر بالای منبرها بود که در درازمدت، در بافت مردمی جامعه اسلامی اثر شومی بر جا گذاشت، بهگونهای که کودکان بسیاری با کینه علی (علیه السلام) بزرگ شدند! این بدعت معاویه، 69 سال به طول انجامید و تا زمان عمربن عبدالعزیز که همدوره امام صادق (علیه السلام) بود، ادامه یافت.
دیگر بدعتی که در این دوره، در راستای لکهدارکردن فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) انجام شد، جعل احادیث است.37 دستگاه دروغپراکنی با جعلِ سخنان پیامبر اکرم ((صلّی الله علیه و آله))، از اسلام، دینی پوشالی، سستبنیاد و تقلیدی ساخت و سبب شد مسلمانان با باورهای ضعیف رشد کنند و برداشتی سطحی از اسلام داشته باشند. معاویه با این کار میخواست هرگاه منافع خلیفه به خطر افتاد، از نیروی مردمی که چشم و گوشبسته و به فرمان او بودند، بهره لازم را ببرد. به همین منظور، فقیهان درباری را به جعل حدیث وا داشت و هر روز بر پیروان فرقههای مُرجئه افزود38 و میان مسلمانان، شکاف عمیقی ایجاد کرد.
دوران 20 ساله حکومت معاویه از دشوارترین سالهای زندگی مردم بهویژه دوستداران و شیعیان امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) بود تا جایی که معاویه به فرمانداران و کارگزاران خود نوشت: هرگز شهادت فرزندان علی (علیه السلام) و شیعیانش را نپذیرند و به همگی آنان دستور داد اگر دو نفر شهادت دادند که شخصی از دوستداران علی و خاندان اوست، نامش را از دفتر بیتالمال حذف و همه حقوق او را قطع کنند.
هر جا شیعه یافت میشد، به بهانههای مختلف به قتل میرسید و دستگاه حکومتی تنها به احتمال اینکه کسی از شیعیان علی (علیه السلام) باشد، دست و پای او را میبرید. هرکس به دوستی با خاندان رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) شهره بود، زندانی میشد و داراییهایش به غارت میرفت.39
ب) عملکرد یزید
معاویه پس از 20 سال ستمکاری بر شیعیان و اسلام راستین، در حال هذیانگویی مُرد و پرونده سیاهی از عملکرد ناشایست خود بر جای گذاشت. یکی از دانشمندان اروپایی در وصف او و خلافتش مینویسد: «اگر قدرت داشتم، مجسمه معاویه را در شلوغترین میدان شهر با طلا نصب میکردم؛ زیرا اگر او نبود، اکنون اسلام تمام اروپا را فرا گرفته بود!»40او پیش از مرگ، به پسرش یزید چنین وصیت کرد: «من رنج بار بستن و کوچیدن را از تو برداشتم، کارها را برایت هموار کردم، دشمنان را برایت رام کردم و بزرگان عرب را فرمانبردار تو ساختم. اهل شام را منظور دار که اصل تو هستند. هر کس از آنان نزد تو آمد، او را گرامی دار و هر کس هم نیامد، تو احوالش را بپرس... من نمیترسم که کسانی با تو در حکومت نزاع کنند، به جز چهار نفر: حسینبن علی، عبداللّهبن عمر، عبداللّهبن زبیر و عبد الرحمانبن ابی بکر... حسینبن علی سرانجام خروج میکند. اگر بر او پیروز شوی، از او در گذر که حق خویشی دارد و حقش بزرگ و از نزدیکان پیامبر است ...».41
گفتنی است حکومت یزید با حکومت پدرش، تفاوتهای بنیادین داشت. خلقوخوی یزید که از مادرش، میسون، به ارث برده بود، از وی انسانی پلید ساخته بود. او همواره مست و سرگرم سگبازی و میمونبازی بود و شهوتپرستی و ناپختگی و میگساری، صلاحیت اداره کشور را از وی میستاند.42
معاویه برای اینکه او را از معرض این اتهام دور کند و وا نمود سازد که صلاحیت خلافت را داراست، او را به همراه سپاهی به جنگ با رومیان روانه ساخت. سپاهیان او زودتر از فرمانده به محل رسیدند؛ ولی دچار بیماری شدیدی شدند و همگی به هلاکت رسیدند. یزید که در میانه راه، منزلی به نام دیر مرّان را برای عیاشی و استراحت انتخاب کرده و در آنجا مانده بود، چون از این حادثه با خبر میشد، با آسودگی خاطر میسرود: «من که در دیر مرّان بر بالشها تکیه زدم و امکلثوم را در آغوش کشیدهام، باکی ندارم که بر سر سپاهم چه میآید.»43
این مسائل، تفاوت بنیادین حکومت یزید را با پدرش نشان میدهد. وی به هیچ وجه به مقدسات پایبندی نبود و حتی حاضر نبود مانند پدرش به آیینورزی تظاهر کند. او آنقدر در فساد و آلودگی پیش رفت که میگساری و عیاشی او به اطرافیان و حتی به مردم سرایت کرد. یزید آشکارا رسالت و وحی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) را انکار میکرد و میسرود: «محمد با سلطنت بازی میکرد. نه وحی بر او نازل میشد و نه هیچ خبر دیگری از آسمان برایش میآمد».44
یزید در حکومت سه ساله خود، سه جنایت بزرگ انجام داد: در سال نخست حکومتش، بزرگترین جنایت تاریخ، یعنی واقعه عاشورا را رقم زد؛ در سال دوم، قتل عام بزرگ مردم مدینه را در واقعه حرّه به انجام رسانید و در سال سوم نیز مسجدالحرام را ویران کرد.45
ج) موضعگیری امام حسین (علیه السلام)
معاویه کوشید تا پیش از مرگ، رأی همگان را برای ولایت عهدی فرزندش، یزید موافق سازد و در انجام آن حتی به زور دست یازید. به همین دلیل، به یکی از مزدوران جلادش به نام ضحاکبن قیس دستور داد که ولایت عهدی یزید را آشکارا اعلام کند و مردم را به زور، به اطاعت از ولیعهد و بیعت با یزید وا دارد و مخالفان را نیز از سر راه بردارد.از سوی دیگر مروان را که نخست در شمار مخالفان بود، تطمیع کرد و او را به دروغ ولیعهد یزید ساخت. سپس به او وعده فرمانداری مدینه داد46 تا از بیرحمی و دشمنی او با امامان معصوم (علیه السلام) بهره برد و بدین ترتیب، از مخالف همیشگی و سرسخت خود، حضرت اباعبداللّهالحسین (علیه السلام)، برای فرزندش بیعت بگیرد.
گفتنی است امام حسین (علیه السلام) با صراحت در برابر این حرکت شوم، قد علم کرد و به معاویه نوشت: «اگر مردم را با زور و اکراه به بیعت با پسرت بکشی، با اینکه او جوانی بیتجربه، شرابخوار و سگباز است، بدان که در حقیقت به زیان خود اقدام کردهای و دین خودت را تباه ساختهای.»47 حضرت با این موضعگیری تند، آشکارا مخالفت خود را با بهحکومترسیدن یزید اعلام داشت.
د) موضعگیری حضرت عباس (علیه السلام)
در این اوضاع آشفته که از یکسو، دنیاطلبی و شهوتپرستی به مردم هجوم آورده بود و از سوی دیگر، تحریفات و تبلیغات امویان برای موجّه جلوهدادن یزید به گونههای مختلف اعم از مردمفریبی، تهدید و شکنجه، تطمیع و...، جبهه حقیقتجویی و ستمستیزی را خالی میکرد، حضرت عباس (علیه السلام) با آگاهی هرچه بیشتر در موضع طرفداری از حق، میفشرد.وی دوشادوش امام راستین و برادر خود بهسوی اصلاح جامعه گام برمیداشت؛ جامعهای که امام حسین (علیه السلام) در وصف آن فرمود: «حال که فرمانروایی مسلمانان بهدست فاسقی چون یزید سپرده شده است، پس دیگر باید با اسلام خداحافظی کرد».48
حضرت عباس (علیه السلام) هوشیارانه جامعه خود را زیر نظر داشت و هیچ یک از وعدههای بنیامیه، ایشان را از صف حقپرستی جدا نساخت و تهدید و فشارهای آنان برای بیعتگرفتن نیز در وی اثر نگذاشت. او همواره پشتیبانی بیدریغش را از امام خویش اعلام میکرد. یزید پس از مرگ پدرش برای فرماندارِ وقت مدینه، ولیدبن عُتبه نوشت: «حسین را احضار کن و بیدرنگ از او بیعت بگیر و اگر سر باز زد، گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست».49
ولید با مروان مشورت کرد. مروان که دشمن سرسخت اهل بیت (علیهم السلام) بود، در پاسخ ولید گفت: «اگر من جای تو بودم، بیدرنگ گردن او را میزدم؛ چون حسین (علیه السلام) هرگز بیعت نمیکند.»50
ولید پیکی برای حضرت فرستاد و او را به فرمانداری دعوت کرد. حضرت عباس (علیه السلام)، یار و همراه همیشگی امام حسین (علیه السلام) که از تنها رفتن ایشان هراس داشت، با سی تن از بنیهاشم برای پاسداری از ایشان همراه شدند.51
ولید، نامه یزید را برای حضرت خواند، امام با قاطعیت فرمود: «من هرگز با یزید بیعت نمیکنم.» مروان به سوی امام یورش برد، ولی حضرت عباس (علیه السلام) و همراهانش که بیرون ساختمان منتظر دستور حضرت بودند، برای دفاع از ایشان به داخل ریختند و حضرت را بدون خونریزی بیرون آوردند.52
حضرت عباس (علیه السلام) از آن پس همواره برای محافظت از جان ایشان، همراه آن حضرت بود. همانگونه که علی (علیه السلام) در محافظت از رسول خدا فرمود: «من همچون بچه شتری که دنبال مادرش سایه به سایه حرکت میکند، به دنبال پیامبر حرکت میکردم.»53
عباس (علیه السلام) نیز برای بهرهگرفتن از نور وجود امام حسین (علیه السلام) و حفظ جان گرامی وی، لحظهای از او جدا نمیشد. حتی آن هنگام که بسیاری از نزدیکان حسین (علیه السلام)، او را تنها گذاشته بودند و بعضی نیز به نصیحت وی میپرداختند، حضرت عباس (علیه السلام) دوشادوش امام خویش، از دستورهای ایشان پیروی میکرد.
محمد بن حنفیه که ده سال از امام حسین (علیه السلام) کوچکتر بود، برای نصیحت به ایشان و حضرت عباس (علیه السلام) میگوید: «برای رفع خطر، با یزید بیعت کنید.»54
امام حسین (علیه السلام) نیز در نامهای کوتاه، از رویدادهای آینده و شرایط حاکم بر جامعه، تحلیلی عمیق ارائه میدهد. آن حضرت مینویسد: «هرکس به من بپیوندد، شهید میشود و هرکس روی گرداند، پیروزی را در نخواهد یافت، والسلام.»55
پیداست که امام حسین (علیه السلام) در فضایی مهآلود حرکت نکرده و بهخوبی از شرایط اجتماع آگاه بوده است و افقهای دور را نگریسته بود؛ ازاینرو در برابر اندرز خیرخواهان، با مهرورزی از آنان سپاسگزاری میکرد. شگفت آنکه امام حسین (علیه السلام) به هیچکس امر نمیکند که با او همراه شود، بلکه برای یکدستکردن و سالمسازی انگیزههای همراهان میگوید هر کس با او بیاید، شهید خواهد شد.
امام برای یاری به هیچکس اصرار نکرد؛ حتی از برادرش محمدبن حنفیه و شوهر خواهرش عبداللّهبن جعفر و پسر عمویش عبداللّهبن عباس و دیگر یاران نزدیک، درخواست یاری و همراهی نکرد.
عبداللّه بن جعفر بسیار کوشید امام را از سفر منصرف کند و به حضرت گفت که برای خروج و قیام عجله نکند!56 و نامهاش را به پسران خویش داد تا به حضرت برسانند؛ خود نیز به مکه آمد تا از رابطه دوستانهای که با حاکم مکه داشت، برای منصرفساختن امام بهره جوید.
حاکم مکه، دوست دوران کودکی و جوانی عبداللّه بود. عبداللّه از او خواست که نامهای برای امام حسین (علیه السلام) بنویسد و به او امان دهد. عمربن سعید، حاکم مکه به عبداللّه گفت که متن نامه را هرگونه میخواهی، بنویس تا من مهر کنم. عبداللّه نیز نوشت: «باعث اختلاف نشو و بدان امان بهتر از جنگ است.»57
هنگامی که حاکم مکه، نامه مهرزده را برای امام فرستاد، امام حسین (علیه السلام) در پاسخ، اینگونه نگاشت: «کسی که مردم را به خدا و رسول او فرامیخواند و عمل صالح انجام میدهد، هرگز موجب اختلاف و دشمنی نمیشود. مرا به امان و نیکی خواندهاید. بدانید که بهترین امان نزد خداوند است و هرکس در دنیا از خداوند خوف نداشته باشد، در روز قیامت امان نخواهد داشت. از خداوند متعال، خوف او را در دنیا میخواهم که این خوف، موجب امان روز قیامت است».58
اصرار و پافشاری عبداللّه به جایی نرسید و همانگونه که شرط ضمن عقد حضرت زینب (علیها السلام) با او بود، خانواده عبداللّه از وی جدا شدند و حضرت زینب (علیها السلام) برای همراهی با برادر، پسران خود را نیز همراه برد. امام در پاسخ به اصرار فراوان عبداللّه مبنی بر ماندن میفرماید: «پیامبر خدا را در رؤیا دیدهام و به من فرمان داد که همین کار را انجام دهم و شایسته نیز همین است».59
عبداللّه پرسید: آن رؤیا چه بوده است؟ امام نیز فرموده: «با کسی درباره آن صحبت نمیکنم تا اینکه به دیدار پروردگارم بشتابم».60
چون عبداللّه میبیند اصرار سودی نمیبخشد، فرزندان خویش را با مادرشان همراه میسازد تا با حسین (علیه السلام) به کربلا بروند.
امروز مرا در دل جز یار نمیگنجد
وز یار چنان پرشد کاغیار نمیگنجد
عبداللّه بن عباس نیز که از جمله بازماندگان بود، با دلایلی که ماندن وی را موجّه میساخت، با یک تحلیل سیاسی متکی بر خردِ ظاهربین، از حضرت خواست از رفتن دست بردارد. او فکر میکرد که امام با برنامهریزی همهجانبه، میخواهد به مکه برود تا همگان را به بیعت با خود فراخواند و در پایان حکومت را در دست گیرد.
نگرانی او از این بود که در غیاب امام حسین (علیه السلام)، رقیب سیاسی وی، عبداللّه بن زبیر که رفتن حضرت را انتظار میکشید، از فضای باز سیاسی سود جوید. امام به یاران خود گفته بود که هیچ چیزی در دنیا برای عبداللّه بن زبیر دوستداشتنیتر از این نیست که من از حجاز بروم؛ زیرا تا وقتی در حجاز هستم، کسی به او توجه نمیکند.61
ابن عباس نیز هنگام خداحافظی با امام حسین (علیه السلام)، میگریست و میگفت: «چشم ابنزبیر را روشن کردی! به خدا سوگند میدانم که بهزودی میان زنان و دخترانت کشته خواهی شد».62
در این میان، حضرت عباس (علیه السلام) به جای نصیحتکردن امام خویش، اطاعت و فرمانبرداری را شایستهتر دید و بدون ذرهای مصلحتاندیشی فردی و لحظهای درنگ در تصمیمگیری، آیندهنگری و خیرخواهی را به پیشوای خویش واگذار کرد و به دستورهای او گردن نهاد.
این کار رمز ممتازبودن و وارستگی ایشان در میان اطرافیان حضرت بود و در سطح کلان، رمز شکوهمندی انقلاب عاشورا در آن نهفته بود؛ زیرا وقتی سرباز فداکاری به صلاحیت پیشوا و فرمانده خود ایمان دارد، خیراندیشی او را اطمینانبخش میداند.
پینوشتها:
1. نهج البلاغه، خطبه 3.
2. علل الشرائع، ج1، ص50.
3. شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج8، ص256.
4. مقتل خوارزمی، ص147.
5. المناقب، ص227؛ العباس (علیه السلام)، ص154.
6. المناقب، ص228.
7. معالی السبطین، ج1، ص438؛ الکبریتالاحمر، ج3، ص24.
8. حسین اسرافیلی.
9. معالی السبطین، ج1، ص436.
10. همان، ج2، ص437.
11. تذکرة الشهدا، ص255.
12. معالی السبطین، ج1، ص454.
13. بحارالانوار، ج44، ص43.
14. بطل العلقمی، ج3، ص35.
15. مقاتل الطالبیین، ص55؛ بحارالانوار، ج45، ص40.
16. بحارالانوار، ج44، ص158؛ الارشاد، ج2، ص18.
17. مناقب آل ابیطالب، ج4، ص50.
18. نک: سپهسالار عشق.
19. ابوالقربه، ص98 (اقتباس).
20. سردار کربلا، ص342.
21. بطل العلقمی، ج3، ص429.
22. سردار کربلا، ص342.
23. فرسانالهیجاء، ج1، ص192.
24. اعیانالشیعه، ج1، ص610.
25. پرچمدار نینوا، ص106.
26. سردار کربلا، ص342، برگرفته از: عمدة الطالب.
27. شخصیت ابوالفضل (علیه السلام)، ص79.
28. تاریخ طبری، ج3، ص172؛ اللهوف علی قتلی الطفوف، ص98.
29. مناقب آل ابیطالب، ج4، ص88.
30. وقعة الطف، ص154.
31. الأخبار الطّوال، ص228؛ تاریخ طبری، ج5، ص341.
32. عمان سامانی.
33. زندگانی حضرت ابوالفضل (علیه السلام)، ص55.
34. زندگانی حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)، ص118؛ رهتوشه راهیان نور، محرم 1376، ص197.
35. سردار کربلا، ص162.
36. ابن اعثم کوفی، فتوح، قم، ج5، ص26؛ ابن نما حلی، مثیرالاحزان، ص41.
37. ارزیابی انقلاب امام حسین (علیه السلام)، ص126.
38. همان، ص129.
39. برگهای سیاهی از تاریخ، ص70، برگرفته از: شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید، ج10، ص43.
40. به نقل از: برگهای سیاهی از تاریخ، ص72، برگرفته از: تفسیرالمنار، ج11، ص260.
41. در کربلا چه گذشت، ترجمه: نفس المهوم، ص87.
42. حماسه حسینی، ج3، ص139.
43. ستاره درخشان شام، ص58؛ سیره پیشوایان، ص177، برگرفته از: تتمة المنتهی، ص43.
44. بحارالانوار، ج45، ص133.
45. پرتوی از عظمت امام حسین (علیه السلام)، ص268.
46. برگهای سیاهی از تاریخ، ص85
47. مقتل مقرم، صص 20 و 21.
48. بحارالانوار، ج44، ص326؛ مثیرالاحزان، ص25.
49. لهوف، ص22.
50. همان.
51. مقتل مقرم، ص137.
52. مناقب آل ابیطالب، ج4، ص88.
53. نهج البلاغه، خطبه 192.
54. اعیان الشیعه، ج1، ص588.
55. پیامآور عاشورا، ص138 برگرفته از: مقدمه مرآة العقول، ج2، صص 6 و9.
56. وقعة الطف، ص154.
57. همان.
58. همان، ص155.
59. همان، ص156.
60. همان.
61. وقعة الطف، ص89.
62. همان.
منبع:
علمدار عشق (رهیافتی بر شخصیتشناسی حضرت اباالفضل عباس علیه السلام)، تهیهکننده و ناشر: اداره کل پژوهشهای اسلامی رسانه صدا و سیما، 1398ش.