موسيقي حروف و واژه ها
زبان وسيله ايست براي برقراري ارتباط و تفهيم و تفهم.به عبارت ديگر علت پيدايش زبان نياز به برقراري ارتباط بوده است. از اين رو در امر تفهيم و تفهم تنها مفاهيمي که از طريق زبان ابلاغ مي شود اهميت دارد و نه خود واژه ها و زبان.اما در ادبيات، بويژه در شعر، زبان تنها وسيله ي ارتباط نيست، بلکه خود زبان و واژه ها در عين حال هدف نيز هست. براي شاعر واژه ها و زبان اگر بيش از معني و مفهوم اهميت نداشته باشد، کمتر ندارد.
اهميت لفظ در شعر از ديرباز مورد توجه بوده است. چندانکه بسياري از علما لفظ را ارج بيشتري مي نهادند و بعضي معني را و برخي اين دو را لازم و ملزوم هم مي دانستند.
درروزگار ما عده اي لفظ را ارج بيشتر نهاده حتي شعر را هنري از مقوله ي نقاشي و يپکرتراشي و آهنگسازي مي شمرند و لذا براي شاعر رسالتي قائل نيستند.به عبارت ديگر به اعتقاد اينان زبان و واژه ها براي شاعر وسيله نيست، بلکه هدف است. البته نظراينان افراطي بنمايد زيرا به گفته ي بعضي شعري که داراي پيامي و حرفي نباشد کلامي است بي محتوا گرچه آراسته و زيبا. اما نبايد فراموش کنيم کلامي که اززيبايي،و آراستگي لفظي عاري باشد اصلاً شعر نيست. زيرا شعر آفرينش زيبايي به وسيله ي واژه هاست، همانگونه که نقاشي و پيکر تراشي آفرينش زيبايي به وسيله ي رنگ و سنگ و فلز... است. با اين تفاوت که مصالح کار شاعر در آفرينش شعر يعني واژه ها بر خلاف رنگ و سنگ و... داراي دو بعد است:
لفظ و معني، و از اين نظر شاعري با نقاشي و پيکر تراشي و موسيقي و... متفاوت است و به همين دليل (دو بعدي بودن واژه ها) شاعر در عين حال که دست به آفرينش زيبايي مي زند مي تواند و مي بايد حرفي براي گفتن داشته باشد و پيامي را ابلاغ کند، و حال آنکه موسيقيدان و نقاش و مجسمه ساز به سبب يک بعدي بودن مواد کارشان (صدا، رنگ، سنگ...) نمي توانند رسالتي داشته باشند.
به هر حال شاعر با زبان و واژه هاست که زيبايي مي آفريند. شاعر با واژه ها انس و الفتي دارد. روي واژه ها مکث و آنها را لمس مي کند. هيأت ظاهري و موسيقي واژه ها و حروف و نحوه ي تلفيق آنها و معاني حقيقي و مجازي آنها همچنين نظم ميان هجاها (وزن) و هماوايي واژه ها (قافيه) همه مورد توجه اوست.شاعر با واژه ها مأنوس است و واژه ها رام اويند.خوش آهنگترين و مناسبترين واژه ها، براي اينکه به احساس و انديشه ي شاعر هر چه دل انگيزتر و زيباتر شکل بدهند همديگر را در آغوش مي گيرند و موسيقي دلپذير و سحرانگيزي پديد مي آورند. في المثل شاعر مضمون: «وقت سحر باد آرام مي آيد بحدي که شبنم از برگ گل نمي افتد» را به ياري واژه هاي زيبا با نغمه مناسب چنين بيان مي کند.
سحرگاهان نسيم آهسته خيزد چنان کز برگ گل شبنم نريزد
مضمون زيباست اما شاعر در نغمه پردازيش- در ترکيب و تلفيق و همنشين ساختن حروف و واژه ها- دست به ساحري زده است، چندانکه نه تنها از معني واژه ها بلکه از نغمه ي حروف و واژه ها زمزمه ي نسيم بر مي خيزد، ببينيد در فارسي دو حرف صفيري داريم. س و ز هر دو در اين شعر صفير مي کشند و صداي نسيم سر مي دهند آن هم نه يک بار بلکه هر کدام سه بار نسيم را در گوشمان زمزمه مي کند.
حرف د مشي هـ و ح نيز سه بار در شعر آمده يعني سه بار دميدن نسيم را به آرامي در گوش احساس مي کنيم. از حرف تکريري ر نيز با ويژگي تکريريش سه بار «وور» «وور» نسيم بر مي خيزد. بنابراين در اين شعر حروف صفيري و دمشي و تکريري با ويژگيهاي خويش سمفوني دلپذيري را بوجود آورده اند و وزش نسيم را زمزمه مي کنند.علاوه بر اين حروف،حرف طنين دار «ن» پنج بار و حرف طنين دار «م» دوبار با صداي پرطنين کشش دار خود به نوعي ديگر وزش نسيم را در اين بيت همراهي مي کنند.
يک بار ديگر شعر را با تأمل و مکث روي واژه ها بخوانيد تا بهتر دريابيد که چگونه واژه ها با نغمات حروفشان همچون نتهاي موسيقي آهنگ نسيم را سر مي دهند:
سحرگاهان نسيم آهسته خيزد چنان کز برگ گل شبنم نريزد
به اين بيت حافظ نيز توجه فرماييد که چه غم انگيزست:
به ياد يار و ديار آنچنان بگريم زار که راه و رسم سفر از جهان براندازم
غمي که در اين بيت موج مي زند تنها ناشي از مضمون آن نيست زيرا شاعران مضاميني غم انگيزتر از اين سروده اند اما چنين اندوهبار نيست. در اين بيت نغمه هاي غمبار حروف و واژه ها نه تنها بيانگر دل دردمند شاعرند بلکه همچون او ناله سر مي دهند:
دو حرف اد درواژه ياد و به ويژه دو حرف ار در واژه هاي يار، ديار و زار ناله سر مي کنند، ناله ي درد آلودي همچون نواي غم افزاي ني. چهار حرف آ (در آنچنان، راه، براندازم) و بخصوص حروف طنيني (دو تا حرف ن و يک حرف م) نيز طنين افکن ناله ي شاعرند. حرف نرم ي (که چهار بار در مصراع آمده) نيز متناسب است با حالت افسردگي و اندوه شاعر و حال آنکه در مصرع دوم حرف صفيري (2 س و 2 ز) بيشتر حالت اعلام کنندگي دارند و حرف انفجاري يا ضربه اي د در واژه براندازم عصيانگري شاعر را مي رساند.
اين دو مثال و هزاران مثال ديگر بيانگر آن است که شاعر آفرينشگر مي تواند حروف و واژه ها را چنان کنار هم بنشاند و هماغوش سازد که موسيقي متناسب و هماهنگ با مضمون و حالات عاطفيش پديد آورند.
ازجمله اين شعر فرخي:
زباغ اي باغبان ما را همي بوي بهار آيد کليد باغ مارا ده که فردامان به کار آيد
بسيار زيبا و گوشنواز است.زيبايي اين شعر همه مرهون موسيقي زيباي لفظي است زير مفهوم آن بسيار عادي و همان مطالب روزمره است: فرخي به باغبان مي گويد بهار نزديک است (بوي بهار مي آيد)، کليد باغ بياور که بزودي خواستاران زيادي خواهد داشت...
در اين شعر تقريباً تصويري هم وجود ندارد آنچه اين شعر را دل انگيز ساخته تکرار حرف «آ» است و تلفيق حروف و بعد وزن و قافيه و البته از نغمه و موسيقي حروف و واژه ها نمي توان دقيقاً انتظار موسيقي واقعي داشت.زيرا موسيقيدان در خلق يک آهنگ دستش بازاست و به هر نحوي که بخواهد مي تواند «نت»ها را کنار هم قرار دهد و قطعه اي موسيقي بيافريند. اما شاعر در تلفيق حروف آن آزادي را ندارد زيرا ابزار کار شاعر واژه است و واژه چنانکه گفتيم بر خلاف «نت» موسيقي دو بعد دارد (لفظ و معني)، لذا شاعر با در نظر گرفتن «معني» بايد موسيقي شعرش را بيافريند. از طرفي نحوه ي تلفيق حروف در واژه ها نيز به اختيار شاعر نيست، و واژه ها از پيش ساخته شده اند اما شاعر در سرودن شعر، واژه هايي را کنار هم مي نشاند که حروف يا بعضي از حروف آنها در آفرينش موسيقي دلخواه و متناسب با مضمونش ياريگر او باشند.
به هر حال خود زبان و واژه ها براي شاعر هدف نيز هستند. البته اينکه مي گوييم زبان براي غير شاعر جز وسيله اي براي تفهيم و تفهم نيست و آنها به واژه ها توجه ندارند،غرض اين نيست که بگوييم ديگران نغمه ي حروف و واژه ها را در نمي يابند.بر عکس در مواردي، مردم- همين مردم عادي- نسبت به موسيقي واژه ها بسيار حساس هستند. اين حساسيت به قدري است که گاه موسيقي واژه ها را مهمتر از معني مي دانند.حتي به خاطر نغمه ي زيباي واژه ها به معني بي توجه هستند. مثلاً در نامگذاري فرزند- از آنجا که اسم خيلي مهم است يک عمر با فرد پيوند دارد و حتي پس از مرگ هم يادآور صاحبش است- مردم اغلب به موسيقي واژه اهميت بسيار مي دهند و نامهايي انتخاب مي کنند خوش آهنگ و زيبا، گرچه از نظر معنا مناسب و خوب نباشد. براي روشن شدن قضيه چند مثال مي آورم:
بسياري از مردم واژه ي مژگان را براي نام دختر خود انتخاب کرده اند و مي کنند. اينان فقط فريفته آهنگ خوش و زيباي مژگان شده اند و گرنه معني اين واژه -مجموعه اي از مژه ها- ابداً براي نام مناسب نيست. (وقتي اين نکته را به کسي گفتم، در پاسخ گفت: آخر «مژگان» خود هم زيباست و هم محافظ چشمان. گفتم: مژگان زيباست اما از نظر معني مناسب اسم انسان نيست به علاوه اگر قرار باشد نام هر عضو زيبا به عنوان اسم انسان به کار رود، چه مي گويي در مورد کلمه هاي چشمان و ابروان! آيا چشمان و ابروان زيبا و حتي زيباتر نيستند؟ اما اينکه مي گويي «مژگان» به دليل محافظ چشم بودن اهميت دارد و براي اسم دختران به کار رفته، چرا خود چشمان که اصل است به عنوان اسم بکار نرفته است!)
مثالي ديگر: از ديرباز در زبان فارسي اسم بعضي از گلها را به عنوان اسم دختران به کار برده اند مانند: نرگس، سوسن، کوکب، نسترن، لاله، بنفشه، نيلوفر، ياسمين، گلنار، نسرين... اما نام يکي از گلهايي که از اکثر اين گلها زيباتر است هرگز براي اسم دختران انتخاب نشده و آن زنبق است. مي دانيد چرا؟ کلمه زنبق را به صداي بلند اما شمرده تلفظ کنيد. مي بينيد که موسيقي خوشي ندارد. هجاي دوم آن يعني «بق» خيلي ناخوش ست و «وق» مي زند. قرنفل نيز از اين مقوله است. براي روشنتر شدن اين نکته مثالهاي ديگر مي آوريم، واژه ي آژنگ آهنگي بسيار خوش دارد. اما معني اصلي آن «چين و شکني که به سبب خشم، بيماري يا پيري بر چهره و ابرو و پيشاني افتد» شکنج، نورد، ترنجيدگي است. نغمه، خوش اين واژه با معنيش هيچ هماهنگي ندارد.
عجيب اينکه زماني اين واژه اسم روزنامه اي بود. پيداست که شيفته ي نغمه خوش اين واژه شده بوده اند و گرنه چين و چروک و اخم چه مناسبتي و لطفي براي اسم روزنامه دارد؛ حتي اگر اين معاني مناسب اسم روزنامه مي بود چرا کسي اسم روزنامه اش را اخم نگذاشته است؟
بعضي از اسامي پرندگان نيز بعنوان اسم خاص انتخاب مي شوند مانند: پوپک، پرستو، طاووس، طوطي، هما، شاهين و غيره و اين صرفاً به دليل زيبايي و احياناً مظهر صفات خوب بودن آنهاست (في المثل پوپک مظهر خبر خوش است و گفته اند که به سليمان خبر خوش آورد لذا نام ديگرش مرغ سليمان است.) زيرا پرندگاني ديگر هستند زيباتر مثل قرقاول، خروس و يا از نظر مظهر صفات نيک بودن برتر مانند:باز، کبوتر، ولي بعنوان اسم انسان به کار نمي رود. دليل انتخاب گروه اول خوش آهنگي آنهاست. به علاوه اگر صرف زيبايي و مفهوم سمبوليک آنها دليل انتخاب مي بود مي بايستي اسامي ديگر بعضي از اين پرندگان نيز به عنوان اسم انسان به کار گرفته شود. مثلاً پوپک نامهاي ديگري نيز دارد: هدهد، شانه سر، شانه به سر، شانه سرک، پوپه، پوبه، بوبه، پوپوک، بوبوک، پوپو، بوبو، بوبک، بوبويه، پوپش، پوبش، پوپش، پوپ، بوبويک، پوپويک... ولي از تمام اين اسمها تنها پوپک و پوپه خوش نغمه است و لذا به عنوان اسم انسان برگزيده شده و اسمهاي معروف و غير معروف ديگر آن هرگز به کار نرفته مانند شانه سر، هدهد، پوپو و غيره.
کلمه ي پرستو نيز همين وضع را دارد و مترادفهاي متعدد آن براي اسم انسان انتخاب نمي شوند مانند: پرستوک، چلچله، بلوايه، ابابيل، پرستک، فرشتو، فرشتوک، فراشترو، فراشتروک، فراشتک، فراستوک، پالوايه، پيلوايه، فرستو، دالبوزه و غيره.
سارنگ گاه بعنوان اسم به کار رفته و حال آنکه از مترادفهاي آن يعني ساري. سارو. براي اسم انسان استفاده نشده است. مي بينيم که مردم همه نسبت به موسيقي خوش و ناخوش واژه ها حساسيت بسيار دارند، و تنها شاعران نيستند که به زيبايي واژه ها و نغمه ي حروف اهميت مي دهند.
بايد توجه داشت که موسيقي واژه ها معمولاً با مفاهيم آنها مطابقت دارد يعني واژه هايي که بر مفاهيم خوب و زيبا و... دلالت دارند نغمه حروف آنها خوش و گوشنواز و متناسب با آنهاست. بر عکس واژه هايي که به بدي و زشتي و... دلالت مي کنند داراي حروف خشن و ناهنجار هستند. اما در مواردي که موسيقي واژه ها به معني آنها مطابقت دارند، از طريق اين واژه ها بهتر مي توان به موسيقي آنها پي برد. في المثل به تلفظ واژه ي قالپاق توجه کنيد. بد آهنگ است اما مذلولش زيباست و براي زينت به کار مي رود.
قيماق و قورمه نيز صدايي ناخوش دارند اما خوشمزه هستند و حال آنکه نغمه ي واژه هاي خامه و بريان با مزه ي آنها مطابقت دارد. قيمه و شله مزه اي بهتر از آهنگ خود دارند. لفظ شرنگ نغمه اي خوش دارد، لذا مردم آن را از قورمه و قيمه خوشتر مي يابند.و عجيب است که اسم بعضي غذاهاي خوشمزه در زبان فارسي ناخوش است و برعکس اسم بعضي از امراض ناخوش، سخت خوش. ملاحظه بفرماييد: مخملک، سرخک، گل افشان، گل مژه.
بعضي از واژه هايي که نغمه ي آنها با مفهومشان مطابقت نداشته در طي زمان تغييراتي يافته و مطابقتي ميان لفظ و مفهوم به وجود آمده است. اين تغييرات در معني است يا در لفظ:
1- تغيير در معني: واژه ي قالتاق تلفظي ناخوش دارد. معني آن در اصل «زين اسب» بوده و با تلفظ ان ناسازگار، و به همين دليل اين واژه تغيير معني داده است (امروز به معني زرنگ، ناباب، حراف، وقيح و فريبکار).واژه قاراشميش به معني مخلوط است و آميخته اما براي مطابقت يافتن با تلفظ ناخوش آن بار عاطفي منفي به خود گرفته و به معني شلوغ و بي نظم به کار مي رود. کلمه «تپوز» در زبان ترکي به معني گوي چوگان و تپانچه است اما به علت تلفظ ناخوشش در زبان محاوره بار عاطفي منفي به خود گرفته و بر چيزي سنگين و نامطبوع دلالت دارد.
2- تغيير تلفظ: مفهوم واژه ي مخمل زيباست ما تلفظ اصلي آن در زبان عربي مخمل است (باصطلاح به ضم اول) که ناخوش است، لذا فارسي زبانان ضمه را تبديل به فتحه کرده اند و موسيقي واژه خوش شده است. برعکس واژه هزير به معني شير براي اينکه قدرت و صلابت شير را بهتر برساند کسره ي آن بدل به ضمه شده است و غيره.
خوش و يا ناخوش بودن موسيقي واژه ها را از طريق واژه هاي ناآشنا و مهجور- در صورتي که معني آنها را ندانيم -بهتر مي توان دريافت. واژه قرناق را تلفظ کنيد به گوش زيبا مي آيد يا گوشخراش است؟ قتلغ چطور؟ شک نيست که هر دو به نظرتان بدآهنگ است. اما معني واژه ي اول «کنيزک» است (با ک تعجيب و بار معنايي ضمني زيبا) و معني دومي مبارک و خجسته.
واژه ي چامين تلفظ خوشي دارد اما معنايش خوب نيست.
گمان مي کنم وجود اين مثالها بخوبي مساله موسيقي واژه و اهميت آن را روشن و ملموس کرده باشد. مثال ديگر: توجه فرماييد شانديز. بقمچ. نقندر نام سه روستاي خوش آب و هواي اطراف مشهد است. بي شک شما هم اولي را خوش آهنگ و دومي و سومي را بد آهنگ مي دانيد.خوش آهنگي واژه ي اول سبب شده که بعضي در تهران و شهرستانها اسم مغازه ي خود را شانديز بنامند. اما گمان نمي کنم که حتي روستائيان بقمچ و نقندر اين واژه ها را زيبا بدانند.
مارلين دترش اسم هنرپيشه ي معروفي بود. آيا از دو قسمت نام اين هنرپيشه کدام نرم و خوش است و کدام خشن و درشت؟ گمان مي کنم شما هم با منتقدي که درباره اسم او نيز اظهار نظر کرده بود موافق باشيد و قسمت اول را نرم و دوم را خشن بدانيد.
وجود اين مثالها خط بطلان مي کشد بر نظريه اي که منکر خوش و ناخوش بودن موسيقي واژه هاست. طبق اين نظريه واژه اي که مفهومش زيبا باشد موسيقي آن نيز زيبا و خوش به نظر مي رسد و بر عکس واژه اي که بر بدي دلالت دارد تلفظ آن ناخوش احساس مي شود. طرفداران اين نظر معتقدند که في المثل اگر کلمه ي چماق به جاي سروش بکار مي رفت تلفظ آن زيبا و مناسب مي نمود و اگر واژه شيرين بجاي زمخت به کار برده مي شد لفظ شيرين نيز ناخوش به نظر مي رسيد. ولي چنانکه ديديم اين نظر باطل است. البته گاهي به موسيقي واژه کم توجه يا بي توجهيم في المثل همه ي واژه هاي مترادف روي، رخ، رخسار، رخساره، چهره، چهر، سيما، صورت را خوش آهنگ مي دانيم. اما اگر روي تلفظ واژه ها مکث کنيم در مي يابيم که واژه ي رخ چندان زيبا نيست و حال آنکه چهره، سيما، رخساره، رخسار زيباست.
اصولاً در گفتار عادي که غرض از آن فقط تفهيم و تفهم است به واژه ها و موسيقي آنها توجه نداريم، اما هنگامي که بخواهيم با سخن در روح و عقل شنونده نفوذ کنيم و او را با خود همعقيده سازيم. همچنين در گفتارهاي عاطفي به واژه ها توجه داريم و درپي انتخاب بهترين و مناسبترين هستيم. زيرا براي افزودن به حسن تأثير کلام و واژه هايي که ميان لفظ و معناي آنها رابطه ي طبيعي وجود داشته باشد اهميت کافي دارند.رابطه ي لفظ با معني را مي توان بر سه گونه تقسيم کرد:
1- واژه هايي که ميان لفظ و معناي آنها نوعي رابطه ي طبيعي هست اعم از اينکه تقليد صداهاي طبيعي باشد مانند شرشر و جيک جيک يا به مولد صدا دلالت کند مانند کوکو که صداي فاخته است و هم بر خود فاخته اطلاق مي شود، همچنين بوق، پتک و ارّه. يا واژه هايي که ميان لفظ و معناي آنها رابطه ي غيرمستقيم هست مثل خس و خاشاک که بر خشکي دلالت دارد. به عبارت ديگر حروف خ و س بر خشکي و حروف «ل» و «ر» و «ش» بيشتر بر آب و مايع دلالت مي کند.
2- ميان لفظ و معناي بعضي از واژه ها رابطه اي نيست مانند لفظ کتاب و معني و مصداق آن.
3- ميان لفظ و معناي بعضي حتي تضاد است مانند دلالت لفظ شير (اسد) بر معني آن يا شرنگ و قرمه و معاني آنها:
در بعضي از واژه ها رابطه ي لفظ و معني بر مبناي شباهت نيست. بلکه دلالت لفظ زيبا بر مفهوم زيباست و برعکس مانند دلالت لفظ شيرين، آذين، مانند زمخت و قزميت بر مفاهيم آنها.
دلالت لفظ بر معني گاه واضح است و گاه لااقل براي همه روشن نيست. با اين همه بايد گفت حتي در مواردي که مردم دلالت لفظ بر معني را تشخيص ندهند باز کلامي که رابطه اي ميان الفاظ و معاني آنها باشد در ايشان اثر خواهد داشت. بهترين مثالي که در اين باره مي توان آورد اين شعر نيماست که اخوان ثالث آن را نقد کرده است:
... و در آن تيرگي وحشتزا
نه صدايي است بجز اين که کز اوست
هول غالب همه چيزي مغلوب.
اخوان درباره ي کلمه هول در اين شعر چنين مي گويد: هول در اين جا بهتر و مناسبتراز همه ي کلمات هموزن يا ناهموزني است که به جايش مي توانست بيايد.زيرا در هول، خوف بيشتري است و هول مرطوب است، شبناک و مه آلود و جنگلي است. اما خوف بيشتر بياباني و گورستاني است و در تنگناها و سرپوشيده ها بيشتر است. و ترس سرد است و حال آنکه شب شب هاي ما گرم و مرطوب است.
کسي که اين شعر را مي خواند، اگر مانند اخوان برداشتي آگاهانه درباره ي اهميت کلمه ي«هول» در اين شعر نداشته باشد. باز کلمه ي هول در او اثري بيش از خوف و ترس مي گذارد و ترس را در شب گرم شاليزار تقويت مي کند. خضر و الياس به ترتيب حاکم بر خشگيها و درياها هستند. شايد تاکنون به علت تناسب اين واژه ها با وظيفه اين فرشتگان توجه نکرده باشد. حقيقت اينست که واژه ي خضر بسبب حرف خ با خشگي تناسب دارد و واژه ي الياس بسبب حرف ل با آب.
به هر حال چنانکه ديديم موسيقي حروف و واژه ها، بويژه، در شعر، بسيار مهم است و هدف ما در اين گفتار بررسي عيني و تجربي اهميت نغمه ي حروف و واژه هاست. البته تاکنون چند تن از محققان درين مورد سخن گفته اند، اما اين سخنان بيشتر جنبه ي احساس شخصي دارد و ذهني و نظري است. بنابراين ضرورت داشت که اين مطلب به صورت تجربي و عيني بررسي شود. در گفتار بعد درين باره به تفضيل سخن خواهيم گفت.
منبع:پايگاه نور ش31
/ن
اهميت لفظ در شعر از ديرباز مورد توجه بوده است. چندانکه بسياري از علما لفظ را ارج بيشتري مي نهادند و بعضي معني را و برخي اين دو را لازم و ملزوم هم مي دانستند.
درروزگار ما عده اي لفظ را ارج بيشتر نهاده حتي شعر را هنري از مقوله ي نقاشي و يپکرتراشي و آهنگسازي مي شمرند و لذا براي شاعر رسالتي قائل نيستند.به عبارت ديگر به اعتقاد اينان زبان و واژه ها براي شاعر وسيله نيست، بلکه هدف است. البته نظراينان افراطي بنمايد زيرا به گفته ي بعضي شعري که داراي پيامي و حرفي نباشد کلامي است بي محتوا گرچه آراسته و زيبا. اما نبايد فراموش کنيم کلامي که اززيبايي،و آراستگي لفظي عاري باشد اصلاً شعر نيست. زيرا شعر آفرينش زيبايي به وسيله ي واژه هاست، همانگونه که نقاشي و پيکر تراشي آفرينش زيبايي به وسيله ي رنگ و سنگ و فلز... است. با اين تفاوت که مصالح کار شاعر در آفرينش شعر يعني واژه ها بر خلاف رنگ و سنگ و... داراي دو بعد است:
لفظ و معني، و از اين نظر شاعري با نقاشي و پيکر تراشي و موسيقي و... متفاوت است و به همين دليل (دو بعدي بودن واژه ها) شاعر در عين حال که دست به آفرينش زيبايي مي زند مي تواند و مي بايد حرفي براي گفتن داشته باشد و پيامي را ابلاغ کند، و حال آنکه موسيقيدان و نقاش و مجسمه ساز به سبب يک بعدي بودن مواد کارشان (صدا، رنگ، سنگ...) نمي توانند رسالتي داشته باشند.
به هر حال شاعر با زبان و واژه هاست که زيبايي مي آفريند. شاعر با واژه ها انس و الفتي دارد. روي واژه ها مکث و آنها را لمس مي کند. هيأت ظاهري و موسيقي واژه ها و حروف و نحوه ي تلفيق آنها و معاني حقيقي و مجازي آنها همچنين نظم ميان هجاها (وزن) و هماوايي واژه ها (قافيه) همه مورد توجه اوست.شاعر با واژه ها مأنوس است و واژه ها رام اويند.خوش آهنگترين و مناسبترين واژه ها، براي اينکه به احساس و انديشه ي شاعر هر چه دل انگيزتر و زيباتر شکل بدهند همديگر را در آغوش مي گيرند و موسيقي دلپذير و سحرانگيزي پديد مي آورند. في المثل شاعر مضمون: «وقت سحر باد آرام مي آيد بحدي که شبنم از برگ گل نمي افتد» را به ياري واژه هاي زيبا با نغمه مناسب چنين بيان مي کند.
سحرگاهان نسيم آهسته خيزد چنان کز برگ گل شبنم نريزد
مضمون زيباست اما شاعر در نغمه پردازيش- در ترکيب و تلفيق و همنشين ساختن حروف و واژه ها- دست به ساحري زده است، چندانکه نه تنها از معني واژه ها بلکه از نغمه ي حروف و واژه ها زمزمه ي نسيم بر مي خيزد، ببينيد در فارسي دو حرف صفيري داريم. س و ز هر دو در اين شعر صفير مي کشند و صداي نسيم سر مي دهند آن هم نه يک بار بلکه هر کدام سه بار نسيم را در گوشمان زمزمه مي کند.
حرف د مشي هـ و ح نيز سه بار در شعر آمده يعني سه بار دميدن نسيم را به آرامي در گوش احساس مي کنيم. از حرف تکريري ر نيز با ويژگي تکريريش سه بار «وور» «وور» نسيم بر مي خيزد. بنابراين در اين شعر حروف صفيري و دمشي و تکريري با ويژگيهاي خويش سمفوني دلپذيري را بوجود آورده اند و وزش نسيم را زمزمه مي کنند.علاوه بر اين حروف،حرف طنين دار «ن» پنج بار و حرف طنين دار «م» دوبار با صداي پرطنين کشش دار خود به نوعي ديگر وزش نسيم را در اين بيت همراهي مي کنند.
يک بار ديگر شعر را با تأمل و مکث روي واژه ها بخوانيد تا بهتر دريابيد که چگونه واژه ها با نغمات حروفشان همچون نتهاي موسيقي آهنگ نسيم را سر مي دهند:
سحرگاهان نسيم آهسته خيزد چنان کز برگ گل شبنم نريزد
به اين بيت حافظ نيز توجه فرماييد که چه غم انگيزست:
به ياد يار و ديار آنچنان بگريم زار که راه و رسم سفر از جهان براندازم
غمي که در اين بيت موج مي زند تنها ناشي از مضمون آن نيست زيرا شاعران مضاميني غم انگيزتر از اين سروده اند اما چنين اندوهبار نيست. در اين بيت نغمه هاي غمبار حروف و واژه ها نه تنها بيانگر دل دردمند شاعرند بلکه همچون او ناله سر مي دهند:
دو حرف اد درواژه ياد و به ويژه دو حرف ار در واژه هاي يار، ديار و زار ناله سر مي کنند، ناله ي درد آلودي همچون نواي غم افزاي ني. چهار حرف آ (در آنچنان، راه، براندازم) و بخصوص حروف طنيني (دو تا حرف ن و يک حرف م) نيز طنين افکن ناله ي شاعرند. حرف نرم ي (که چهار بار در مصراع آمده) نيز متناسب است با حالت افسردگي و اندوه شاعر و حال آنکه در مصرع دوم حرف صفيري (2 س و 2 ز) بيشتر حالت اعلام کنندگي دارند و حرف انفجاري يا ضربه اي د در واژه براندازم عصيانگري شاعر را مي رساند.
اين دو مثال و هزاران مثال ديگر بيانگر آن است که شاعر آفرينشگر مي تواند حروف و واژه ها را چنان کنار هم بنشاند و هماغوش سازد که موسيقي متناسب و هماهنگ با مضمون و حالات عاطفيش پديد آورند.
ازجمله اين شعر فرخي:
زباغ اي باغبان ما را همي بوي بهار آيد کليد باغ مارا ده که فردامان به کار آيد
بسيار زيبا و گوشنواز است.زيبايي اين شعر همه مرهون موسيقي زيباي لفظي است زير مفهوم آن بسيار عادي و همان مطالب روزمره است: فرخي به باغبان مي گويد بهار نزديک است (بوي بهار مي آيد)، کليد باغ بياور که بزودي خواستاران زيادي خواهد داشت...
در اين شعر تقريباً تصويري هم وجود ندارد آنچه اين شعر را دل انگيز ساخته تکرار حرف «آ» است و تلفيق حروف و بعد وزن و قافيه و البته از نغمه و موسيقي حروف و واژه ها نمي توان دقيقاً انتظار موسيقي واقعي داشت.زيرا موسيقيدان در خلق يک آهنگ دستش بازاست و به هر نحوي که بخواهد مي تواند «نت»ها را کنار هم قرار دهد و قطعه اي موسيقي بيافريند. اما شاعر در تلفيق حروف آن آزادي را ندارد زيرا ابزار کار شاعر واژه است و واژه چنانکه گفتيم بر خلاف «نت» موسيقي دو بعد دارد (لفظ و معني)، لذا شاعر با در نظر گرفتن «معني» بايد موسيقي شعرش را بيافريند. از طرفي نحوه ي تلفيق حروف در واژه ها نيز به اختيار شاعر نيست، و واژه ها از پيش ساخته شده اند اما شاعر در سرودن شعر، واژه هايي را کنار هم مي نشاند که حروف يا بعضي از حروف آنها در آفرينش موسيقي دلخواه و متناسب با مضمونش ياريگر او باشند.
به هر حال خود زبان و واژه ها براي شاعر هدف نيز هستند. البته اينکه مي گوييم زبان براي غير شاعر جز وسيله اي براي تفهيم و تفهم نيست و آنها به واژه ها توجه ندارند،غرض اين نيست که بگوييم ديگران نغمه ي حروف و واژه ها را در نمي يابند.بر عکس در مواردي، مردم- همين مردم عادي- نسبت به موسيقي واژه ها بسيار حساس هستند. اين حساسيت به قدري است که گاه موسيقي واژه ها را مهمتر از معني مي دانند.حتي به خاطر نغمه ي زيباي واژه ها به معني بي توجه هستند. مثلاً در نامگذاري فرزند- از آنجا که اسم خيلي مهم است يک عمر با فرد پيوند دارد و حتي پس از مرگ هم يادآور صاحبش است- مردم اغلب به موسيقي واژه اهميت بسيار مي دهند و نامهايي انتخاب مي کنند خوش آهنگ و زيبا، گرچه از نظر معنا مناسب و خوب نباشد. براي روشن شدن قضيه چند مثال مي آورم:
بسياري از مردم واژه ي مژگان را براي نام دختر خود انتخاب کرده اند و مي کنند. اينان فقط فريفته آهنگ خوش و زيباي مژگان شده اند و گرنه معني اين واژه -مجموعه اي از مژه ها- ابداً براي نام مناسب نيست. (وقتي اين نکته را به کسي گفتم، در پاسخ گفت: آخر «مژگان» خود هم زيباست و هم محافظ چشمان. گفتم: مژگان زيباست اما از نظر معني مناسب اسم انسان نيست به علاوه اگر قرار باشد نام هر عضو زيبا به عنوان اسم انسان به کار رود، چه مي گويي در مورد کلمه هاي چشمان و ابروان! آيا چشمان و ابروان زيبا و حتي زيباتر نيستند؟ اما اينکه مي گويي «مژگان» به دليل محافظ چشم بودن اهميت دارد و براي اسم دختران به کار رفته، چرا خود چشمان که اصل است به عنوان اسم بکار نرفته است!)
مثالي ديگر: از ديرباز در زبان فارسي اسم بعضي از گلها را به عنوان اسم دختران به کار برده اند مانند: نرگس، سوسن، کوکب، نسترن، لاله، بنفشه، نيلوفر، ياسمين، گلنار، نسرين... اما نام يکي از گلهايي که از اکثر اين گلها زيباتر است هرگز براي اسم دختران انتخاب نشده و آن زنبق است. مي دانيد چرا؟ کلمه زنبق را به صداي بلند اما شمرده تلفظ کنيد. مي بينيد که موسيقي خوشي ندارد. هجاي دوم آن يعني «بق» خيلي ناخوش ست و «وق» مي زند. قرنفل نيز از اين مقوله است. براي روشنتر شدن اين نکته مثالهاي ديگر مي آوريم، واژه ي آژنگ آهنگي بسيار خوش دارد. اما معني اصلي آن «چين و شکني که به سبب خشم، بيماري يا پيري بر چهره و ابرو و پيشاني افتد» شکنج، نورد، ترنجيدگي است. نغمه، خوش اين واژه با معنيش هيچ هماهنگي ندارد.
عجيب اينکه زماني اين واژه اسم روزنامه اي بود. پيداست که شيفته ي نغمه خوش اين واژه شده بوده اند و گرنه چين و چروک و اخم چه مناسبتي و لطفي براي اسم روزنامه دارد؛ حتي اگر اين معاني مناسب اسم روزنامه مي بود چرا کسي اسم روزنامه اش را اخم نگذاشته است؟
بعضي از اسامي پرندگان نيز بعنوان اسم خاص انتخاب مي شوند مانند: پوپک، پرستو، طاووس، طوطي، هما، شاهين و غيره و اين صرفاً به دليل زيبايي و احياناً مظهر صفات خوب بودن آنهاست (في المثل پوپک مظهر خبر خوش است و گفته اند که به سليمان خبر خوش آورد لذا نام ديگرش مرغ سليمان است.) زيرا پرندگاني ديگر هستند زيباتر مثل قرقاول، خروس و يا از نظر مظهر صفات نيک بودن برتر مانند:باز، کبوتر، ولي بعنوان اسم انسان به کار نمي رود. دليل انتخاب گروه اول خوش آهنگي آنهاست. به علاوه اگر صرف زيبايي و مفهوم سمبوليک آنها دليل انتخاب مي بود مي بايستي اسامي ديگر بعضي از اين پرندگان نيز به عنوان اسم انسان به کار گرفته شود. مثلاً پوپک نامهاي ديگري نيز دارد: هدهد، شانه سر، شانه به سر، شانه سرک، پوپه، پوبه، بوبه، پوپوک، بوبوک، پوپو، بوبو، بوبک، بوبويه، پوپش، پوبش، پوپش، پوپ، بوبويک، پوپويک... ولي از تمام اين اسمها تنها پوپک و پوپه خوش نغمه است و لذا به عنوان اسم انسان برگزيده شده و اسمهاي معروف و غير معروف ديگر آن هرگز به کار نرفته مانند شانه سر، هدهد، پوپو و غيره.
کلمه ي پرستو نيز همين وضع را دارد و مترادفهاي متعدد آن براي اسم انسان انتخاب نمي شوند مانند: پرستوک، چلچله، بلوايه، ابابيل، پرستک، فرشتو، فرشتوک، فراشترو، فراشتروک، فراشتک، فراستوک، پالوايه، پيلوايه، فرستو، دالبوزه و غيره.
سارنگ گاه بعنوان اسم به کار رفته و حال آنکه از مترادفهاي آن يعني ساري. سارو. براي اسم انسان استفاده نشده است. مي بينيم که مردم همه نسبت به موسيقي خوش و ناخوش واژه ها حساسيت بسيار دارند، و تنها شاعران نيستند که به زيبايي واژه ها و نغمه ي حروف اهميت مي دهند.
بايد توجه داشت که موسيقي واژه ها معمولاً با مفاهيم آنها مطابقت دارد يعني واژه هايي که بر مفاهيم خوب و زيبا و... دلالت دارند نغمه حروف آنها خوش و گوشنواز و متناسب با آنهاست. بر عکس واژه هايي که به بدي و زشتي و... دلالت مي کنند داراي حروف خشن و ناهنجار هستند. اما در مواردي که موسيقي واژه ها به معني آنها مطابقت دارند، از طريق اين واژه ها بهتر مي توان به موسيقي آنها پي برد. في المثل به تلفظ واژه ي قالپاق توجه کنيد. بد آهنگ است اما مذلولش زيباست و براي زينت به کار مي رود.
قيماق و قورمه نيز صدايي ناخوش دارند اما خوشمزه هستند و حال آنکه نغمه ي واژه هاي خامه و بريان با مزه ي آنها مطابقت دارد. قيمه و شله مزه اي بهتر از آهنگ خود دارند. لفظ شرنگ نغمه اي خوش دارد، لذا مردم آن را از قورمه و قيمه خوشتر مي يابند.و عجيب است که اسم بعضي غذاهاي خوشمزه در زبان فارسي ناخوش است و برعکس اسم بعضي از امراض ناخوش، سخت خوش. ملاحظه بفرماييد: مخملک، سرخک، گل افشان، گل مژه.
بعضي از واژه هايي که نغمه ي آنها با مفهومشان مطابقت نداشته در طي زمان تغييراتي يافته و مطابقتي ميان لفظ و مفهوم به وجود آمده است. اين تغييرات در معني است يا در لفظ:
1- تغيير در معني: واژه ي قالتاق تلفظي ناخوش دارد. معني آن در اصل «زين اسب» بوده و با تلفظ ان ناسازگار، و به همين دليل اين واژه تغيير معني داده است (امروز به معني زرنگ، ناباب، حراف، وقيح و فريبکار).واژه قاراشميش به معني مخلوط است و آميخته اما براي مطابقت يافتن با تلفظ ناخوش آن بار عاطفي منفي به خود گرفته و به معني شلوغ و بي نظم به کار مي رود. کلمه «تپوز» در زبان ترکي به معني گوي چوگان و تپانچه است اما به علت تلفظ ناخوشش در زبان محاوره بار عاطفي منفي به خود گرفته و بر چيزي سنگين و نامطبوع دلالت دارد.
2- تغيير تلفظ: مفهوم واژه ي مخمل زيباست ما تلفظ اصلي آن در زبان عربي مخمل است (باصطلاح به ضم اول) که ناخوش است، لذا فارسي زبانان ضمه را تبديل به فتحه کرده اند و موسيقي واژه خوش شده است. برعکس واژه هزير به معني شير براي اينکه قدرت و صلابت شير را بهتر برساند کسره ي آن بدل به ضمه شده است و غيره.
خوش و يا ناخوش بودن موسيقي واژه ها را از طريق واژه هاي ناآشنا و مهجور- در صورتي که معني آنها را ندانيم -بهتر مي توان دريافت. واژه قرناق را تلفظ کنيد به گوش زيبا مي آيد يا گوشخراش است؟ قتلغ چطور؟ شک نيست که هر دو به نظرتان بدآهنگ است. اما معني واژه ي اول «کنيزک» است (با ک تعجيب و بار معنايي ضمني زيبا) و معني دومي مبارک و خجسته.
واژه ي چامين تلفظ خوشي دارد اما معنايش خوب نيست.
گمان مي کنم وجود اين مثالها بخوبي مساله موسيقي واژه و اهميت آن را روشن و ملموس کرده باشد. مثال ديگر: توجه فرماييد شانديز. بقمچ. نقندر نام سه روستاي خوش آب و هواي اطراف مشهد است. بي شک شما هم اولي را خوش آهنگ و دومي و سومي را بد آهنگ مي دانيد.خوش آهنگي واژه ي اول سبب شده که بعضي در تهران و شهرستانها اسم مغازه ي خود را شانديز بنامند. اما گمان نمي کنم که حتي روستائيان بقمچ و نقندر اين واژه ها را زيبا بدانند.
مارلين دترش اسم هنرپيشه ي معروفي بود. آيا از دو قسمت نام اين هنرپيشه کدام نرم و خوش است و کدام خشن و درشت؟ گمان مي کنم شما هم با منتقدي که درباره اسم او نيز اظهار نظر کرده بود موافق باشيد و قسمت اول را نرم و دوم را خشن بدانيد.
وجود اين مثالها خط بطلان مي کشد بر نظريه اي که منکر خوش و ناخوش بودن موسيقي واژه هاست. طبق اين نظريه واژه اي که مفهومش زيبا باشد موسيقي آن نيز زيبا و خوش به نظر مي رسد و بر عکس واژه اي که بر بدي دلالت دارد تلفظ آن ناخوش احساس مي شود. طرفداران اين نظر معتقدند که في المثل اگر کلمه ي چماق به جاي سروش بکار مي رفت تلفظ آن زيبا و مناسب مي نمود و اگر واژه شيرين بجاي زمخت به کار برده مي شد لفظ شيرين نيز ناخوش به نظر مي رسيد. ولي چنانکه ديديم اين نظر باطل است. البته گاهي به موسيقي واژه کم توجه يا بي توجهيم في المثل همه ي واژه هاي مترادف روي، رخ، رخسار، رخساره، چهره، چهر، سيما، صورت را خوش آهنگ مي دانيم. اما اگر روي تلفظ واژه ها مکث کنيم در مي يابيم که واژه ي رخ چندان زيبا نيست و حال آنکه چهره، سيما، رخساره، رخسار زيباست.
اصولاً در گفتار عادي که غرض از آن فقط تفهيم و تفهم است به واژه ها و موسيقي آنها توجه نداريم، اما هنگامي که بخواهيم با سخن در روح و عقل شنونده نفوذ کنيم و او را با خود همعقيده سازيم. همچنين در گفتارهاي عاطفي به واژه ها توجه داريم و درپي انتخاب بهترين و مناسبترين هستيم. زيرا براي افزودن به حسن تأثير کلام و واژه هايي که ميان لفظ و معناي آنها رابطه ي طبيعي وجود داشته باشد اهميت کافي دارند.رابطه ي لفظ با معني را مي توان بر سه گونه تقسيم کرد:
1- واژه هايي که ميان لفظ و معناي آنها نوعي رابطه ي طبيعي هست اعم از اينکه تقليد صداهاي طبيعي باشد مانند شرشر و جيک جيک يا به مولد صدا دلالت کند مانند کوکو که صداي فاخته است و هم بر خود فاخته اطلاق مي شود، همچنين بوق، پتک و ارّه. يا واژه هايي که ميان لفظ و معناي آنها رابطه ي غيرمستقيم هست مثل خس و خاشاک که بر خشکي دلالت دارد. به عبارت ديگر حروف خ و س بر خشکي و حروف «ل» و «ر» و «ش» بيشتر بر آب و مايع دلالت مي کند.
2- ميان لفظ و معناي بعضي از واژه ها رابطه اي نيست مانند لفظ کتاب و معني و مصداق آن.
3- ميان لفظ و معناي بعضي حتي تضاد است مانند دلالت لفظ شير (اسد) بر معني آن يا شرنگ و قرمه و معاني آنها:
در بعضي از واژه ها رابطه ي لفظ و معني بر مبناي شباهت نيست. بلکه دلالت لفظ زيبا بر مفهوم زيباست و برعکس مانند دلالت لفظ شيرين، آذين، مانند زمخت و قزميت بر مفاهيم آنها.
دلالت لفظ بر معني گاه واضح است و گاه لااقل براي همه روشن نيست. با اين همه بايد گفت حتي در مواردي که مردم دلالت لفظ بر معني را تشخيص ندهند باز کلامي که رابطه اي ميان الفاظ و معاني آنها باشد در ايشان اثر خواهد داشت. بهترين مثالي که در اين باره مي توان آورد اين شعر نيماست که اخوان ثالث آن را نقد کرده است:
... و در آن تيرگي وحشتزا
نه صدايي است بجز اين که کز اوست
هول غالب همه چيزي مغلوب.
اخوان درباره ي کلمه هول در اين شعر چنين مي گويد: هول در اين جا بهتر و مناسبتراز همه ي کلمات هموزن يا ناهموزني است که به جايش مي توانست بيايد.زيرا در هول، خوف بيشتري است و هول مرطوب است، شبناک و مه آلود و جنگلي است. اما خوف بيشتر بياباني و گورستاني است و در تنگناها و سرپوشيده ها بيشتر است. و ترس سرد است و حال آنکه شب شب هاي ما گرم و مرطوب است.
کسي که اين شعر را مي خواند، اگر مانند اخوان برداشتي آگاهانه درباره ي اهميت کلمه ي«هول» در اين شعر نداشته باشد. باز کلمه ي هول در او اثري بيش از خوف و ترس مي گذارد و ترس را در شب گرم شاليزار تقويت مي کند. خضر و الياس به ترتيب حاکم بر خشگيها و درياها هستند. شايد تاکنون به علت تناسب اين واژه ها با وظيفه اين فرشتگان توجه نکرده باشد. حقيقت اينست که واژه ي خضر بسبب حرف خ با خشگي تناسب دارد و واژه ي الياس بسبب حرف ل با آب.
به هر حال چنانکه ديديم موسيقي حروف و واژه ها، بويژه، در شعر، بسيار مهم است و هدف ما در اين گفتار بررسي عيني و تجربي اهميت نغمه ي حروف و واژه هاست. البته تاکنون چند تن از محققان درين مورد سخن گفته اند، اما اين سخنان بيشتر جنبه ي احساس شخصي دارد و ذهني و نظري است. بنابراين ضرورت داشت که اين مطلب به صورت تجربي و عيني بررسي شود. در گفتار بعد درين باره به تفضيل سخن خواهيم گفت.
منبع:پايگاه نور ش31
/ن