ابتدا و انتهای تاریخ معاصر
تاریخ معاصر غرب با تاریخ معاصر ایران و حتی تاریخ معاصر جهان اسلام متفاوت است. در غرب، تاریخ معاصر معمولاً از انقلاب فرانسه به بعد، یعنی از سال ۱۷۸۹ میلادی، آغاز میشود. در مقابل، تاریخ معاصر جهان اسلام ممکن است از انقراض امپراتوری عثمانی آغاز گردد. اما در مورد آغاز تاریخ معاصر ایران، محققان نظری یکسان ندارند. برخی آغاز آن را از عصر صفویه میدانند، درحالیکه دیگران آن را از دوره قاجار یا از مشروطه به این سو آغاز میکنند.اگر ما ملاک معاصریت را تشابه مسائل با شرایط کنونی در نظر بگیریم و بپرسیم وضعیت کنونی ما از کی آغاز شده است، باید گفت که بخش عمدهای از آن ریشه در عصر صفویه و بخش دیگری در دوره قاجاریه و عصر پهلوی دارد. یکی از مهمترین وجوه حیات فرهنگی و دینی ما، تشیع ماست که رسمیت یافتن و همگانی شدن آن در جماعه، در دوران صفویه رخ داد. از آن زمان، مراسم و آداب مذهبی ما رسمیت یافت و علما و مجتهدان شیعی در ایران حضور پیدا کردند.
در عصر قاجاریه، فاکتور نوگرایی و تجدد به این هویت فرهنگی ما افزوده شد. هرچند این تجدد همانند تشیع فراگیر نشد، اما تأثیرات زیادی بر بخشهای مختلف جامعه ما داشت. تجددی که در عصر پهلوی رسمیت یافت و به گفتمان اصلی آن زمان تبدیل شد، با تفسیری که از آن ارائه گردید، در تعارض با گفتمان سنتی ما قرار گرفت.
از آستانه مشروطه به بعد، حضور مردم در صحنه سیاسی و اجتماعی نیز به معادلات زندگی ما افزوده شد که در انقلاب اسلامی به اوج خود رسید. بنابراین، میتوان گفت معاصریت دارای چند فاکتور است که برخی به صفویه و برخی به عصر قاجار و پهلوی بازمیگردند. البته با گذشت زمان و تحولات جدید، مورخان باید مرز معاصریت را به عقبتر بکشند. بیتردید، در یکی دو دهه آینده، پدیده انقلاب اسلامی باید بهعنوان آغاز تاریخ معاصر ایران محسوب شود.

ضرورت شناخت و تبیین عصر پهلوی
با توجه به اهمیت تاریخ و مطالعات تاریخی در تحلیل وضعیت کنونی و آینده، همچنین برای حفاظت از انقلاب اسلامی در برابر آسیبهای جنگ شناختی، بررسی و تبیین دقیق وقایع و جریانات سیاسی پیش از انقلاب، بهویژه دوران حکومت پهلوی، امری ضروری است.در سالهای اخیر، با وقوع برخی تجمعات اعتراضی، شاهد شعارهایی در تمجید از حکومت پهلوی، بهویژه رضاشاه بودهایم. این شعارها نشاندهنده عدم آگاهی جامعه ایرانی از ویژگیهای واقعی حکومت رضاشاه و تأثیرات جنگ شناختی دشمن است. حکومتی که هم دوستان و هم دشمنان منصف، بازگشت به آن و نظایر آن را ارتجاع میدانند. فارغ از طرحهای هدفمند و برنامهریزیشده این شعارها توسط برخی گروههای اپوزیسیون و برانداز، نباید از تمایل بخشی از جامعه ایرانی به این حرکت ارتجاعی غافل شد. این تمایل عمدتاً ناشی از فقدان درک و آگاهی عمومی است و مصداقی از موفقیت جنگ شناختی دشمن بهشمار میرود. بنابراین، انجام پژوهشهای دقیق درباره ماهیت حکومت پهلوی ضروری به نظر میرسد.
نوشته و پژوهش حاضر، جایابی گویا و جریانشناسانه از رژیم پهلوی است. شواهد و قرائن موجود نشان میدهد که حکومت دیکتاتوری رضاشاه و پسرش، بهرغم داشتن برخی مشخصههای مشترک با تمام دیکتاتوریها، انطباق کاملی با دیکتاتوری وحشت، غارت، کشتار و نظامیگری دارد.
در این پژوهش، بهجای شیوه وقایعنگاری و تاریخنگاری نقلی که صرفاً شرح حوادث و رویدادهای تاریخی است، به روابط علّی و معلولی حوادث توجه شده است. در چارچوب تحلیلی و با استناد به برخی اسناد، مطالعات، کتابها و شنیدههای تاریخی، ماهیت وابسته و استبدادی رژیم پهلوی به اجمال و موجز، از منظری متفاوت بررسی و ارزیابی میشود. بدیهی است که هر آنچه در این نوشتار مطالعه و ملاحظه میفرمایید، تنها روایتی متفاوت از تاریخ معاصر ایران است.
زمینههای ظهور سلسله پهلوی
بحثی که مورد بحث قرار میگیرد، مرتبط با پهلوی است. با این حال، قبل از شروع به بحث، لازم است که به یک سری زمینههای قبلی در مورد پهلوی نگاهی بیندازیم. این زمینهها برخی از آنها نزدیک به ما و برخی دیگر دورتر هستند. بنابراین، بهتر است که پیش از هر چیز صحبت در مورد پهلوی، به این زمینهها بپردازیم و توجه لازم را به آنها اختصاص دهیم.
در ادامه علت بعضی از زمینهها بهطور خلاصه بیان میگردد:
شکست در جنگ با روسها
در زمان قاجار هنگامی که ما در جنگ با روسها شکست خوردیم، این شکست برای ایرانیها خیلی گران تمام شد. علت آن هم این بود که ایرانیها در درگیری با قدرتهای خارجی، از زمان صفویه تا آن زمان، عموماً قوی عمل کرده بودند. به عنوان مثال، اگر به روسها نگاهی بیندازیم، میبینیم که پنج بار در مواجهه با آنها جنگیدیم. یکی از این جنگها در دوران صفویه بود که روسها شکست خوردند. بار دیگر، وقتی صفویه توسط محمود افغان تحت فشار قرار گرفت و انقلابی رخ داد، برای روسها فرصت عالی برای انتقام و جبران شکستشان فراهم شد.بنابراین، هم روسها و هم عثمانیها از طریق دو جبهه به ایران حمله کردند. عثمانیها از طرف غرب آمدند و بخشهایی از آذربایجان و حتی زنجان را به تصرف خود درآوردند و تا نزدیکیهای قزوین آمدند. از طرف دیگر، روسها گیلان، مازندران و بخشهایی از آذربایجان و تقریباً قفقاز را تصرف کردند. ازبکها هم تقریباً قسمت اعظم بخشهای شرقی را تصرف کردند. در واقع، این فرصتی بود که ایران را به قسمتهای مختلف بین خودشان تقسیم کنند.
شکست عثمانیها در برابر نادرشاه
مدت زیادی از سقوط اصفهان نگذشته بود که نادرشاه به قدرت رسید و تقریباً تمام اینها را قلعوقمع کرد. شکستی که عثمانیها از نادرشاه خوردند، حتی بعد از مرگ وی، باعث شد یکی از شاهزادگان ایرانی به سوی عثمانیها فرار کند و حمله به ایران را پیشنهاد دهد تا این شکست جبران شود، اما عثمانیها این پیشنهاد را رد کردند و گفتند: «ما دیگر جرأت حمله نداریم!» عثمانیها در هر جنگی که میآمدند، 400-500 هزار نیرو میآوردند، درحالیکه نیروهای نادرشاه زیر 100 هزار نفر بود.عثمانیها خیلی فجیع شکست خوردند، بهطوریکه مهمات زیادی از دست دادند، نفوس و حتی آذوقههایشان را از دست دادند. این شکست بسیار سنگینی برای عثمانیها بود. بعد از شکست عثمانیها به طرف روسها حمله کرد و همۀ آنها را فراری داد تا آنجا که تمام تجهیزات نظامی و آذوقههای خود را جا گذاشتند و فرار کردند. این باعث شد تمام مناطق گیلان و مازندران و قفقاز خالی شود.
نادرشاه از لحاظ جنگی یک اعجوبه بود، هرچند در برخی مسائل دیگر، دچار مشکلاتی بود. واقعیت این است که نادرشاه با مشکلات زیادی مواجه بود و به همین دلیل حکومتش پایدار نبود و در زمان حکومت نادرشاه، ایران هیچگاه روز خوشی ندید؛ چه در زمانی که تلاش میکرد آنها را بیرون کند و چه آن زمانی که حکومت تشکیل داد. به عبارت دیگر، در طول دوازده سالی که حکومت کرد، تمام آن دوازده سال به جنگ، آشوب و خونریزی اختصاص داشت و وضعیت بسیار عجیب و وخیمی بود.
تأثیر شکستهای متوالی در جنگ با روسها و افول امپراتوری قاجار
بعد از این جریان، وقایع زمان حکومت آغا محمدخان قاجار را هم میتوان ذکر کرد که دوباره روسها شکست خوردند. آغا محمدخان قاجار به سوی تفلیس رفت و البته در آنجا فجایع خیلی بزرگی انجام داد. اما مسئله این است که پس از این رویدادها، ما دو جنگ بد کردیم که در هر دوی آنها شکست خوردیم؛ مثلاً بهعنوان نمونه، در یکی از جنگها، روسها درگیر عثمانیها شدند و جبهه را ترک کردند، بهطوری که برخی از شهرها بیدفاع باقی ماندند.در این موقعیت، عباسمیرزا پیشنهاد داد که ما برویم و این شهرها را پس بگیریم؛ اما ابوالحسنخان ایلچی، وزیر خارجه ایران، گفت: نه، ما باید حسننیتمان را به آنها نشان دهیم! اگر ما این شهرها را پس بگیریم، در مذاکرات صلحی که در آینده خواهیم داشت، آنها نسبت به ما بدبین خواهند شد؛ بهتر است حسننیتمان را به آنها نشان دهیم.
شاه هم با نظر ابوالحسنخان ایلچی موافقت کرد و اجازه نداد که بروند و مناطقی که روسها گرفته بودند را پس بگیرند. جالب است که تمام تصرفات ایران با کشت و کشتار و زور بود، اما روسها تصرفات خود را از طریق حیله و فریبکاری انجام میدادند.
به این معنا که ایرانیها به سختی میرفتند و شهری را میگرفتند؛ وقتی که میگرفتند، نیروهای خود را مرخص میکردند، چون تهیۀ آذوقه برایشان سخت بود. در حقیقت استحکامات را به حداقل میرساندند، آنها هم میآمدند و میگرفتند. دوباره اینها با چه بدبختی میرفتند... بدین شکل ما، کلاً جنگهای ایران و روس را باختیم.

رازهای شکستهای متوالی ایران در مقابل روسها و تأثیر آن بر ذهنیت ملی
بعد از اینکه جنگهای ایران و روس را باختیم، یک ذهنیتی در ایران شکل گرفت که علت این شکست چیست و چه شد که ما از روسها عقب ماندیم و از جهان عقب افتادیم؟ ما در دورۀ صفویه، دورۀ تمدنی خیلی شکوفا داشتیم، حتی نادرشاه ابتدا به نام صفویه حکومت کرد، بعد از آنکه صفویه را خلع کرد و خودش حکومت را به دست گرفت، نتوانست دوام بیاورد. کریمخان زند هم نوۀ دختری یکی از سلاطین صفویه به نام شاهاسماعیل سوم را مطرح و بر تخت نشاند و سپس خودش را وکیلالرعایا نامید؛ نگفت من شاه هستم.قاجاریه هم خود را ادامۀ صفویه میداند. قاجاریها بازوی نظامی صفویه بودند و به لحاظ نظامی، در واقع ۳۳ ایل بودند که از ترکیه به ایران آمده بودند. داستانش مفصل است. جد شاهاسماعیل، خواجهعلی یک معجزهای به تیمور لنگ نشان داد. تیمور لنگ از او خواست که درخواستی کند، خواجهعلی پیشنهاد داد که اسیران روم را آزاد کند. اسیران روم که آزاد شدند، شصت هزار نفر اسیر ترکیهای بودند. آنها توسط خواجهعلی، جد شاهاسماعیل، مسلمان شیعه شدند و مرید نسلاندرنسل اینها شدند.
وقتی شاهاسماعیل قدرت را به دست گرفت، این ایلها گروهگروه و دستهدسته به ایران مهاجرت کردند. در واقع، آنها ارتش شاهاسماعیل بودند، یکی از این ایلهایی که از ترکیه به ایران مهاجرت کرد. به همین دلیل است که در سراسر ایران هیچ جایی بدون ترک نیست؛ حتی در مشهد، گرگان، سمنان، شاهرود و هر جای دیگر ایران که بروید، ترکهایی مییابید. این به دلیل این است که این ایلها همگی از ترکها بودند و ۳۳ ایلی که به ایران آمده بودند، برای تأمین این ترکها پراکنده شده بودند.
بهعنوان مثال، ایل افشار به مرز افغانستان فرستاده شد که در منطقههای سرخس و مناطق دیگر هنوز هم وجود دارند. خود نادرشاه، کلات نادری، چرا جواهراتش را در آنجا دفن کرد؟ چون آنجا جای آباواجدادیشان بود. ایل قاجار را به سوی مناطق شرقی گرگان فرستاد؛ اگر به قسمتهای آشخانه و مناطق مجاور بروید، خواهید دید که نسلاندرنسل ایل قاجار هنوز در آنجا حضور دارند.
برخی ایلها را به سمت جنوب فرستاد تا امنیت ایران را تأمین کنند. آنها همگی شیعه بودند و تأثیر بسزایی در تشیع ایران داشتند. بعضی از افراد که میگویند ترکها ایران را شیعه کردند، بیراه نمیگویند. در واقع، آنها با ورود به ایران، فرآیند تشیع در این کشور را آغاز کردند و تشیعشان در حقیقت مدیون خواجهعلی، جد شاهاسماعیل است.
این نکته بهخاطر این گفته شد که قاجاریها خودشان را ادامۀ صفویه میدانستند. زیرا آنها به عنوان بازوی نظامی صفویه فعالیت میکردند و در حقیقت خودشان را ادامهدهندۀ همان مسیر اعلام کرده بودند.