معرفت شناسي تجربه ديني (1)
نويسنده:ولي الله عباسي
چکيده
نوشتار حاضر به بحث پيرامون بعد معرفت شناختي تجربه ديني مي پردازد. معرفت شناسي تجربه ديني درصدد پاسخ به اين سؤال است که آيا تجربه ديني مي تواند باور ديني را موجه سازد يا نه؟ در پاسخ به اين سؤال، راههاي مختلفي وجود دارد که تحليل بر اساس ماهيت و سرشت تجربه ديني يکي از اين راهها به شمار مي رود. بنابراين حل اين مسأله تا حدودي به توصيف ما از تجربه ديني بستگي خواهد داشت. نظريه هاي مطرح شده در ذيل اين سوال را مي توان در سه دسته عمده جاي داد: 1.احساسي بودن تجربه ديني؛ 2.ادراک حسي بودن تجربه ديني؛ 3.فوق طبيعي بودن تجربه ديني.
بر همين اساس مقاله حاضر، پس از طرح مباحث مقدماتي پيرامون تجربه ديني و معنا ويژگيهاي آن، به بررسي حجيت معرفت شناختي تجربه ديني بر اساس ماهيت و سرشت اين تجربه مي پردازد.
واژگان کليدي: تجربه ديني، معرفت شناسي، توجيه عقلاني.
انسانها در سنتهاي ديني مختلف، هر کدام مدعي داشتن تجربه هايي هستند که متفاوت از تجربه هاي عادي بشر به حساب مي آيند. عموم دينداران چنين حالاتي را در خود سراغ دارند و سعي مي کنند آن ها را به ديگران منتقل کنند. بيشتر از همه، عرفا و سالکان براي کشف و شهودهاي خود اهميت خاصي قائلند و کتابهاي عرفاني اديان مختلف، مشحون از تجارب و احوال دروني است. واقعه زير، نمونه اي از گزارش و ترجمان تجربه ي ديني در سنت اسلامي مي باشد.
نقل است که يک روز طهارت کرده عزم مسجد کرد. به سرش ندا کردند که: «طهارت آن داري که بدين گستاخي در خانه ي ما خواهي آمد؟» شبلي اين بشنود و بازگشت. ندا آمد که: «از درگاه ما باز مي گردي، کجا خواهي شد؟» نعره ها در گرفت، ندا آمد که: «بر ما تشنيع مي زني؟» بر جاي ايستاد خاموش. ندا آمد که: «دعوي تحمل مي کني؟» گفت: «المسغاث بک منک.» (عطار، ص632)
عليرغم فراگير و همگاني بودن تجربه ي ديني، انديشه ي تجربه ي ديني (يعني تجربه ي ديني به عنوان مسأله اي فلسفي- کلامي) پديده اي نو و جديد به شمار مي رود. در حقيقت، توجه دين شناسان و متفکران به اين بحث، محصول تحول فکري است که از آن به دوره ي مدرنيته تعبير مي شود. براي مدرنيته ويژگيهايي بر مي شمارند که مهم ترين آنها، عقلانيت (rationality) (1 افراطي است.
تکيه و تأکيد بر عقل در دوره ي مدرن (توسط سلسله اي از متفکران از دکارت تا کانت)، عناصر مهم و اساس الهيات طبيعي/ عقلي (natural theology)-مانند برهان نظم- را از کار انداخت. ديويد هيوم (1711-1776) بيش از همه در مخالفت با الهيات طبيعي نقش داشت. وي با تکيه بر تجربه گرايي، عناصر مختلف الهيات طبيعي- از قبيل برهان نظم، وجود معجزات و...- را مورد انتقاد قرار داد. اين اشکالات تأثير عميقي بر کانت (1724-1804) نهاد، به گونه اي که به اعتراف خود کانت، ديويد هيوم بود که او را از خواب جزمي مذهبان بيدار کرد. (کانت، تمهيدات، ص89) کانت براهين سنتي در اثبات وجود خداوند را محکوم به شکست دانسته، مهمترين اعتراض بر برهان وجود شناختي را در کتاب سنجش خرد ناب (کانت، سنجش خرد ناب، ص263) مطرح کرد. شکاکيت کانت نسبت به دلايل عقل گرايان در باب اثبات وجود خدا، او را به عامل دروني (اخلاق) فروکاهش (reduction) داد. راه حل کانت اين بود که بايد مفاهيم، عقايد و اعمال ديني را در حوزه اخلاق قرار داد.
دين، مانند اخلاق به حوزه عقل عملي تعلق دارد. کانت با تکيه بر آنچه قبلاً در نقد اول (در نقد عقل محض) نشان داده بود، يعني با تکيه بر نارسايي استدلال هاي معهود و مألوف براي شناخت وجود خدا، در نقد دوم و در يکي از آخرين کتاب هايش با عنوان دين در حدود عقل تنها، مدلل مي سازد که اعتقاد به خدا و بقاي نفس را مي توان- مانند اختيار- به مثابه ي «اصول موضوعه ي عقل عملي»، يعني به مثابه شرايط لازم براي اخلاق، توجيه کرد. آدمي براي اخلاق بودن بايد به عدالت واپسين عالم معتقد باشد؛ يعني به آن روزي که به کار خير پاداش و به کار زشت مجازات تعلق مي گيرد. (سولومون، ص61)
قبل از اين که بحث تجربه ي ديني توسط شلايرماخر مطرح شود، در مورد شناخت خداوند دو روش مهم وجود داشت:
1. روش مصلحين کليسا که تعاليم خود را براساس کلام مکشوف شده ي خدا در کتاب مقدس (الهيات نقلي) قرار مي دادند؛
2. روش دوم، روش برخي از فلاسفه بود که سعي مي کردند با استنتاجات منطقي درباره ي ماهيت جهان، به الهيات طبيعي (عقلي)برسند.
از زمان توماس آکويناس به بعد، عده اي سعي کردند اين دو روش را در يکديگر ادغام نمايند. فلاسفه اي نظير کانت نيز- چنانکه گفتيم- معتقد بودند اين دو روش ناقض يکديگرند. به نظر او، الهيات طبيعي از آنجا که به طور بنيادي تباه شده بود، ديگر نمي توانست اساسي براي الهيات مسيحي باشد. تمايل به آزاد سازي باور ديني از قيد اتکا به عقايد متافيزيکي و نظام هاي کليسايي و تلاش براي نهادن آن. بر پايه ي تجربه انساني تا حد زيادي راه را براي «تجربه ي ديني» هموار کرد.
الهيات طبيعي راه بن بستي بود که شلايرماخر نمي خواست وارد آن شود. از طرف ديگر، ماخر احساس مي کرد که ديگر نمي توان کتاب مقدس را به عنوان شرح مداخلات خداوند در تاريخ بشر و مجموعه اي از فرمايشات الهي پذيرفت. کتاب مقدس شرح تجربيات ديني بود و تجربه ي ديني کليدي بود که شلايرماخر سخت بر آن تأکيد مي کرد. به نظر او، اين کليد مي توانست تمام مسائل الهيات را حل کند (براون، ص109) شلايرماخر انتقاد کانت از متافيزيک و الهيات طبيعي سنتي را پذيرفت و قبول کرد که آموزه ي ديني را نبايد به چشم آموزه هايي که داراي مدعيات علمي يا متافيزيکي هستند، نگريست، اما وي ديدگاه کانت مبني بر تقليل دين به حوزه اخلاق را نپذيرفت. او بر آن بود که آموزه و عملکرد ديني، نماينگر عنصري خودمختار و تحويل ناپذير در تجربه ي انسان است که قابل فروکاهش يا تحويل ناپذير در تجربه ي انسان است که قابل فروکاهش يا تحويل به عقيده يا عمل نيست. ديانت، نه علم است، نه اخلاق؛ بلکه عنصري است در تجربه ي انساني که براي خود کمال و يکپارچگي و تماميت دارد. فلسفه ي دين از ديدگاه شلايرماخر همانا تأمل بر اين عنصر (تجربه ديني) است؛ به گونه اي که سنت ها و فرهنگ هاي مختلف آن را شکل مي دهد و در آموزه ها و اعمال ديني مختلف جلوه گر مي شود. شلايرماخر اين وجه يا عنصر ديني را به مثابه احساس محدوديت يا اتکاء انسان به خدا توصيف مي کرد. اين احساس در عين حال که فقط از طريق انس و آشنايي، قابل درک و فهم است، عنصري عام و جهاني در تجربه ي انساني به شمار مي رود که براي همه انسان ها دسترسي به آن ميسر است. از آنجا که آموزه ديني منوط به اعتقاد نيست، بلکه جلوه ي اين عنصر عاطفي است که با سنت ها شکل مي گيرد، آموزه هاي ديني هرگز با يافته هاي علم تعارض پيدا نمي کنند، چون عقايد ديني نيازمند هيچ توجيهي نيستند؛ زيرا به نحوي مستقل در وجه يا عنصري خودمختار از تجربه ي احساس اتکا ريشه دارند. (پراودفوت، ص245-244) بنابراين، شلايرماخر اولين کسي است که بيش از هر کس ديگري، اعتقاد به پايه بودن تجربه ي ديني براي باور ديني و اثبات وجود خداوند را در ميان انديشمندان رواج داد.
تعاريف
تجربه
ريشه شناسي اين واژه نشان مي دهد که در ساختار اصلي کلمه مذکور، معنا و مفهوم آزمايش نهفته است و صرف احساس چيزي را نمي توان Experience ناميد. اين مفهوم در زمان آمپريسيست هاي انگلستان، يعني در قرن هفدهم و هيجدهم، نقش مهمي در فلسفه غرب ايفا مي کرد. آنها اصطلاح تجربه را در مقابل عقل، و براي اشاره به محتواي ذهني اي که از حواس پنج گانه فراهم مي شود، استفاده مي کردند. به همين جهت، کساني را که راه شناخت را منحصر در معرفت حسي مي دانند و معتقدند که به ازاي هر واژه، تصوري در ذهن انسان وجود دارد. تجربه گرا (empricist) مي نامند. اما پس از دوران تجربه گرايان و به ويژه از زمان لاک (1632-1704) به بعد، اين واژه با نوعي توسعه، در مورد هر مولفه ذهني و يا هر احساس دروني انسان- ولو آزمايش و تکرار هم در آن وجود نداشته باشد- به کار مي رود.
شلايرماخر و ويليام جيمز از پيشگامان اين تحول معنايي بودند. آن دو مفهوم تجربه را وسيع تر از پيش در نظر گرفتند تا همه ي محتواي آگاهي را شامل شود؛ به ويژه با توجه به احساسات شهودي و عاطفي، که سهم بسزايي در زندگي مذهبي دارند. (لگنهاوزن، ص7)
تجربه ي ديني
هيچ تعريف واحدي براي «تجربه ديني» که مورد اتفاق همگان باشد، وجود ندارد، بلکه اين اصطلاح در موارد گوناگوني به کار مي رود. در نظر برخي، اين اصطلاح به پديده هاي مرموزي اشاره دارد که با اعمالي نظير غيبگويي جادو و علوم خفيه ارتباط دارند و در نظر برخي ديگر، به معناي شنيدن نداها و ديدن رويا است. عده اي نيز اين اصطلاح را در معناي گسترده اي به کار مي برند که به هر سنخ رويدادي که مبهم يا بيان آن دشوار است، اشاره دارد؛ در حالي که ديگران کاربرد اين اصطلاح را به حالت ويژه اي از آگاهي محدود مي کنند که با روش خاصي از تأمل به دست مي آيد. (کلود هرد، ص64-63) برخي از انديشمندان، منظورشان از تجربه ي ديني، تبديلات آگاهي است که به وساطت مفاهيم ديني ايجاد مي شود. (هيک، ص187) برخي ديگر نيز از آن به «مواجهه و رويارويي با امر قدسي» تعبير کرده اند. (هود، ص4) ويليام آلستون، فيلسوف دين معاصر، تعبير جالب و رسايي از تجربه ي ديني ارائه مي دهد:
تجربه ي ديني به معناي عام آن، به هر تجربه اي اطلاق مي شود که شخص در نسبت با زندگي ديني خود دارد؛ مانند خوشحالي، خوف و شوقي که وي در زمينه مسائل ديني دارد. (Aleston, P. 144).
ويژگيهاي تجربه ديني
1. وصف ناپذيري (ineffability): اين ويژگي که داراي جنبه ي سلبي است، به آن معنا است که دارنده ي تجربه فوراً مي گويد که منبع گزاره ي مناسبي در اختيار ندارد تا بتواند حالت خود را بيان کند. اين حالت با هيچ توصيفي سر سازش ندارد؛ پس بايد براي فهميده شدن، آن را تجربه کرد. به لحاظ اين ويژگي، احوال عرفاني بيشتر شبيه حالت هاي احساسي هستند تا حالت هاي عقلي؛
2. معرفت بخشي بودن (noetic quality): حالت هاي عرفاني گرچه شباهت هاي فراواني به احساسات دارند، نوعي از معرفت و شناسايي را به همراه خود دارند و نوعي از بصيرت دروني نسبت به حقيقت اشيا را براي ما به ارمغان مي آورند که با معيار عقل سازگار نيست؛
3. زودگذر بودن (transiency): جز موارد استثنايي، حالت هاي عرفاني براي مدت طولاني دوام ندارند. اين حالت ها غالباً نيم ساعت و حداکثر يک يا دو ساعت بيشتر دوام نداشته، سپس در پرتو زندگي عادي روزانه محو مي شوند؛
4. انفعالي بودن (passivity): يعني لطف الهي بر آنها حاکم است. ممکن است ما خود را براي تجربه آماده کنيم و برخي از رياضت ها و تمرين ها بدني و فکري را به اين منظور انجام دهيم، اما تجربه ديني چيزي نيست که ما آن را انجام دهيم، بلکه چيزي است که در ما اتفاق مي افتد. (جيمز، دين و روان، ص26-27؛James. P.97-98)
در کنار چهار ويژگي اي که جيمز نام مي برد، مي توان ويژگي پنجمي نيز افزود؛ و آن «پيوستگي» است. آگاهي عرفاني علاوه بر بسط و توسعه آن در فراسوي حدود متعارف و معمول، با پيوند يافتن به يک واقعيت برتر موفق مي شود به طريقي بر تعارضاتي که از قبل وجود داشته اند نيز قائل آيد. اما اين را نبايد بدان معنا گرفت که تمام محدوديت ها از ميان برداشته مي شود، بلکه پاره اي از آنها در اين پيوند اتحادي، خود معنايي متعالي پيدا مي کنند؛ و اين دقيقاً همان چيزي است که به آنها ماهيت ديني ممتازي مي بخشد. (دوپره، ص51)
معرفت شناسي تجربه ديني
معرفت شناسي ديني، يک حوزه ي علمي ميان رشته اي (interdiciplinary) است؛ يعني از جهتي متعلق به معرفت شناسي، و از جهتي ديگر مربوط به فلسفه دين مي باشد و معرفت شناسي ديني حول اين سؤال مي چرخد که آيا توجيهي براي عقلانيت باورهاي ديني وجود دارد؟ يا نه؟ در قبال اين مسأله (با صرف نظر از نگرش الحادي) رهيافت هاي گوناگوني وجود دارند؛ چنان که الهيات طبيعي/ عقلي، تحليل مصلحتي از دين، ايمان گرايي (افراطي و اعتدالي) و معرفت شناسي اصلاح شده از مهم ترين و عمده ترين اين رويکردها به شمار مي روند. يکي از رويکردها در توجيه و عقلاني کردن باور ديني، که بيش از رويکردهاي فوق مورد توجه فيلسوفان دين معاصر واقع شده است، توجه به تجربه ي ديني در توجيه (justification) معرفتي باور ديني مي باشد که بخش قابل توجهي از فلسفه ي ديني را به خود اختصاص داده است. بنابراين، «معرفت شناسي تجربه ي ديني» به اين مسأله مي پردازد که آيا تجربه ي ديني باور ديني را موجه و معقول مي سازد يا نه؟ (Yandell, P.215-216) يعني آيا تجربه ي ديني دليلي بر باورهاي ديني هست يا نه؟ محور اصلي معرفت شناسي تجربه ي ديني، در واقع پاسخ دادن به اين قبيل سؤالات است.
در دهه هاي آغازين قرن بيستم که دوره ي شکوفايي مباحث فلسفه ي دين بود، کمتر به نقش تجربه در کارايي و توجيه باور ديني توجه مي شد. علت اين امر، آن است که در اين دوره معمولاً تجربه ي ديني را ذهني و فاقد جنبه هاي عيني و حکايي مي دانستند؛ و لذا براي توجيه باور ديني به آن استدلال نمي کردند. همچنين، تجربه ي ديني را چيزي مبهم و غير قابل شناسايي مي دانستند و به همين خاطر در توجيه معرفتي باور ديني به آن اعتنايي نمي کردند. (استن، ص34) اما امروزه «تجربه ي ديني» جايگاه خاصي را در ميان مباحث فلسفه ي دين به خود اختصاص داده است و برهان تجربه ي ديني يکي از براهين مهم اثبات وجود خداوند به شمار مي رود.
استدلال مبتني بر تجربه ي ديني ممکن است يا به صورت دليلي براي اثبات يک دين خاص عرضه شود و يا دليلي بر اثبات يک نظريه ي ديني عام- مانند خداباوري که با طيف وسيعي از اديان همخواني دارد- باشد. حتي به طور کلي تر، ممکن است چنين استدلالي صرفاً طبيعت گرايي را هدف حمله قرار دهد. (تاليافرو، صص438) «اگر من تجربه اي از چيزي داشته باشم، آن چيز وجود دارد. من تجربه اي از خدا دارم، پس خدا وجود دارد.» (هاسپرس، ص280)
در پاسخ به اين سؤال که آيا تجربه ي ديني مي تواند دليل و شاهدي بر وجود خداوند باشد، برخي از معرفت شناسان تجربه ي ديني پاسخ مثبت داده و برخي ديگر آن را شاهد و قرينه نمي دانند يا قدرت شاهد بودن آن را ناچيز مي شمارند. سي. دي. براد، ويليام آلستون، ريچارد سوين برن، کيث يندل و گري گاتينگ از جمله کساني هستند که به نحوي از ابتناي باور ديني بر تجربه ي ديني سخن گفته اند. ريچارد مايلز انديشمند ديگري است که اين برهان را (به گونه ي نسبتاً ضعيفي) در کتاب تجربه ي ديني مورد بحث قرار داده است. در مقابل، برخي ديگر از فيلسوفان، برهان تجربه ي ديني را مورد نقد قرار داده و حجيت معرفت شناسي آن را قبول ندارند. جي.ال.مکي، کاي نلسون، ويليام رو، مايکل مارتين و سي.بي. مارتين از جمله کساني اند که قرينه بودن تجربه ي ديني براي خداباوري را به شدت نقد کرده اند.
پي نوشتها:
*پژوهشگر حوزه ي عليمه قم
1. بايد توجه داشت که تاکيد مدرنيته بر عقلانيت (rationality)را نبايد با رويکرد فلسفي نسبتاً محدودتري که عقل گرايي (rationalism) نام دارد اشتباه کرد. مشخصه ي عقل گرايي اتکاي خاصي به قواي عقل انسان در تشخيص حقايق ضروري غير تجربي است. عقلانيتي که از آن به ويژگي بارز مدرنيته تعبير مي شود، هم عقل گرايي و هم تجربه گرايي را شامل مي شود.
منبع:نشریه پایگاه نور شماره 6
ادامه دارد...
/ج