جوان در قرآن (1)
كليد واژهها : جوان ، قرآن ، نيروى جوانى ، آموزش ، پرورش ، كمال طلبى ، آرمان گرايى ، آسيب پذيرى ، تعبد ، الگو ، هميارى ، شخصيت.
قرآن فصل جوانى را فرصت استثنايى عمر انسان مىداند. اين واقعيت در آيات متعدد، با تعبيرات گوناگون مطرح شده است.
گفتههاى قرآن در باب شناخت نيرو و استعداد جوانى به دو بخش گزارش و ارزشگذارى، قابل تقسيم است:
گزارش ها
اقدام همراه حضرت موسى عليه السلام به نابودى غلامى (يعنى جوانى كه تازه صورتش موى و سبيل در آورده بود)، به اين دليل كه به نيروى تهديد شده نسبت به پدر و مادرش تبديل شده بود، گواهى است بر آسيب پذيرى جوان. قرآن مىگويد: «فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ» (كهف /74)
«پس آن دو به راه خود ادامه دادند تا اين كه به نوجوانى برخوردند پس معلم موسى او را كشت».
همراه حضرت موسىعليه السلام راز و رمز اين اقدام به ظاهر ناخوشايند را، اين گونه توضيح داد:
«وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً» (كهف /80)
«اما آن نوجوان (كه كشتم) پدر و مادر با ايمان داشت و ترسيديم كه آن دو را به طغيان و كفر بكشاند.
ماجراى پسر نوح و هلاكت او به دليل مخالفت با پدرش، نمونه ديگرى است براى آسيبپذيرى جوان؛ چه آن كه تعبير «بُنَىّ» به معناى جوان است. چنانكه در آيات: يوسف /5 و لقمان /13 و صافات /12 به همين معنا مىباشد. و سيره قوم نوح نيز اين بود كه روحيه مخالفت با نوح عليه السلام را در سنين جوانى در فرزندانشان پرورش مىدادند. در روايتى آمده است:
«كان الرجل منهم يأتى بابنه و هو صغير فيقفه على رأس نوح فيقول يا بنى ان بقيت بعدى فلا تطيعن هذا المجنون» 1
«سيره هر مردى از قوم نوح اين بود كه پسرش را در خوردسالى مىآورد بالاى سر نوحعليه السلام و مىگفت: اگر بعد از من زنده بودى، از اين مرد ديوانه پيروى مكن».
سيره تبليغاتى تربيتى قوم نوح چونان جا افتاده بود كه نوحعليه السلام در مقام مناجات با پروردگارش عرض كرد:
«إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلاَ يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً» (نوح /27)
«همانا اگر آنها را باقى بگذارى بندگانت را گمراه مىكنند و جز نسل فاجر و كافر به دنيا نمىآورند».
موج سيره تبليغاتى مخالفان كنعان پسر نوح را نيز در سنين جوانى به دور از ديد پدرش به كام خود برد، به گونهاى كه ترس از طوفان هم نتوانست او را به همراهى با پدر وا دارد.
«وَنَادَى نوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِى مَعْزِلٍ يَا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلاَ تُكُن مَعَ الْكَافِرِينَ. قَالَ سَآوِى إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنى مِنَ الْمَاءِ» (هود /43 - 42)
« نوح فرزندش را كه در گوشهاى بود، صدا زد: پسرم همراه ما سوار شو و با كافران مباش گفت: به زودى به كوهى پناه مىبرم تا مرا از آب حفظ كند».
در بخش گزارشهاى مثبت ، قرآن به نقل مواردى مىپردازد كه جوان صرفاً به دليل روحيه فضيلت پذيرى ويژه اين مقطع سنى به اقدام تاريخى و آموزنده دست يازيده است:
نمونه يكم :
« وَ لَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِىأَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ» (انبياء /51 - 52)
«ما رشد ابراهيم را از پيش به او داديم و به او آگاه بوديم آن هنگام كه به پدر و قوم او گفت اين مجسمههاى بى روح چيست كه همواره آنها را مىپرستيد».
«فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ» (انبياء / 58-60)
«همه بتها را قطعه قطعه كرد مگر بزرگ آنها را، بدين منظور كه شايد به سراغ آن بيايند. گفتند: كه با بتهاى ما چنين كارى را كرده است؟ بى ترديد او از ستمگران است. گفتند: شنيدهايم كه جوان ابراهيم نام درباره بتها سخن مىگفته است».
نمونه دوم :
«فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِيمٍ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ وَنَادَيْنَاهُ أَن يَاإِبْرَاهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ» (صافات /101 - 105)
«ما به ابراهيم بشارت نوجوان حليم و بردبار را داديم، هنگامى كه آن غلام در عرصه فعاليت، همكار پدرش شد، ابراهيم گفت: پسرم: خواب ديدهام كه تو را ذبح مىكنم، نظرت در اين باره چيست؟ گفت: پدرم: دستورى كه به تو داده شده اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت. وقتى هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين اسماعيل را بر زمين گذاشت، او را ندا داديم كهاى ابراهيم، آن مأموريتى كه در عالم خواب به عهدهات گذاشته شده بود، انجام دادى ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم».
نمونه سوم :
«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ وَرَاوَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبَوْابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ» (يوسف /22 - 24)
«وقتى يوسف به كمال جسمى و روحى رسيد، به او حكم و علم داديم و اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم و آن زن كه يوسف در خانهاش بود، از او تمناى كامجويى كرد و درها را بست. گفت بشتاب به سوى آنچه براى تو آماده و مهياست، يوسف گفت: پناه مىبرم به خداوند و او پروردگارم است كه مقام مرا گرامى داشته است. همانا ستمگران به رستگارى نمىرسند و آن زن قصد او را كرد و او نيز - اگر برهان پروردگار را نمىديد - قصد وى را مىكرد. اين گونه كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم، زيرا او از بندگان مخلص ما بود».
نمونه چهارم :
« وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ. وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِى مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِى مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ» (قصص /14 - 15)
«وقتى موسى به كمال جسمى و عقلى رسيد، ما به او حكمت و دانش داديم و اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم. او موقعى كه اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شده، ناگهان دو مرد را ديد كه با هم مىجنگيدند، يكى از پيروان او بود و ديگرى از دشمنانش، آن كس كه از پيروان او بود، مدد خواست، موسى مشت محكمى بر سينه آن ديگرى زد و به حيات او پايان داد».
نمونه پنجم :
«فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ» (يونس /82)
«پس به موسى ايمان نياوردند جز جوانانى از قوم او، در حالى كه مىترسيدند از اين كه در معرض شكنجه فرعون و سران خودشان قرار بگيرند».
نمونه ششم :
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدىً وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً» (كهف /14 - 13)
«ما داستان آنها را به حق، براى تو بازگو مىكنيم، آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايت شان افزوديم. ما دلهاى آنها را محكم ساختيم، در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز غير او معبودى را نمىپرستيم كه [اگر چنين گوييم] سخنى به گزاف گفتهايم».
تمامى داستانهاى بالا بيانگر نوعى رابطه بين سنين جوانى و پاى بندى به ارزشها، پاكىها و پرخاش بر ضد گرايشها و سنتهاى باطل است.
واژههاى: «غلام»، «بلغ اشدّه»، «ذرية» و «فتية» كه همه به مقطع سنى معين اشاره دارد، قطعىترين دلالتش اين است كه در اين فصل از زندگى، انسانها گرايش نيرومندى نسبت به گزارههاى ياد شده دارند و بايد آن را پاس داشت.
ارزيابى و ارزشگذارى
«اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُم مِن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَشَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ» (روم /54)
«خدا همان كسى است كه شما را آفريد، در حالى كه ضعيف بوديد، سپس بعد از ناتوانى قوت بخشيد. پس از آن ضعف و پيرى قرار داد، او هر چه بخواهد، مىآفريند و دانا و تواناست».
«ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّى وَ مِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً» (حج /5)
«بعد شما را به صورت كودك بيرون آورديم؛ سپس هدف اين است كه شدّت و نيرومندى خود را به دست آوريد، در اين ميان بعضى از شما مىميرند و بعضى به پايينترين مرحله عمر كشانده مىشود تا بعد از داشتن آگاهى چيزى را نداند!»
«ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَمِنكُم مَن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمّىً» (غافر /67)
«سپس شما را به صورت طفل بيرون مىآورد، بعد به شدّت و نيرومندى مىرسيد و بعد از آن پير مىشويد - گروهى از شما پيش از اين مرحله مىميرند - و در نهايت به سر آمد عمر خود مىرسيد».
«وَ مَن نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِى الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ» (يس /68)
« و كسى را كه عمر طولانى دهيم آفرينشش را واژگون مىكنيم».
«وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَوَضَعَتْهُ كُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِى فِى ذُرِّيَّتِى إِنِّى تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّى مِنَ الْمُسْلِمِينَ»(احقاف /15)
«ما به انسان سفارش نموديم كه به پدر و مادرش نيكى كند، مادرش او را با ناراحتى حمل مىكند و با ناراحتى بر زمين مىگذارد و دوران حمل و از شير گرفتنش سى ماه است، تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد برسد و به چهل سالگى قدم گذارد، مىگويد: پروردگارا! مرا توفيق ده تا نعمتى را كه به من و پدر و مادرم دادهاى، قدر دان باشم و كار شايسته انجام دهم كه آن را مىپسندى و مايه خوشنودى تو است و فرزندانم را صالح گردان من به سوى تو بازگشتم و من از مسلمانانم».
آغاز و پايان جوانى
جوانى از زمان بلوغ شروع مىشود و تا سى سالگى ادامه دارد.2
از سى سالگى آغاز و تا چهل سالگى ادامه دارد.3
از هفده سالگى آغاز و تا چهل سالگى تداوم مىيابد. از هجده سالگى آغاز و تا سى سالگى استمرار دارد.4
انسان در بيست پنج سالگى به نيرومندى مىرسد.5
حد و مرزى براى رسيدن به نيرومندى «بلغ اشده» وجود ندارد ، معيار بلوغ ، كمال عقل و داشتن رشد است و با كنار هم قرار گرفتن عقل، توانائى و كمال آفرينش ، نيرومندى به وجود مىآيد.6
«استفاده از واژه «قوة» و «ضعف» به صورت نكره به قصد ابهام افكنى و نا معين جلوه دادن كميت اين مقطع ، صورت گرفته است؛ زيرا افراد در زمانهاى مختلف به قوت و نيرومندى مىرسد».7
يك نگاه به اين ديدگاهها اين پرسش را در پى دارد كه آيا دوره جوانى و نيرومندى، زمان معينى ندارد و چنانكه گفته شده است: به دليل اختلاف آب و هوا ، شرايط فكرى و فضاى فرهنگى ، در جوامع مختلف ، جوانى يك مفهوم نسبى است و نه مطلق، مدت دوره كودكى ، جوانى و پيرى ، در عمر افراد گوناگون فرق مىكند،8 يا اين كه زمانى مشخص دارد، ديدگاه قرآن در اين باره چيست؟
به كارگيرى واژه «ثم» در آيات (روم /54 و حج /5 و مؤمن /67) به عنوان حرف ربط كه افاده ترتيب و تأخير دارد، بى ترديد گوياى اين حقيقت است كه ضعف و ناتوانى با يك فاصله زمانى ، آغاز و تدريجاً جايگزين قوت و شدّت مىشود.
قرآن وقتى به يتيم اجازه تصرف در مالش را مىدهد كه به شدّت و نيرومندى رسيده باشد و نيرومندى را به بلوغ و رسيدن به رشد تفسير مىكند:
« وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشِدَّهُ» (انعام /152) و (اسراء /34)
«و به مال يتيم جز به بهترين صورت نزديك نشويد تا به حد اشد خود برسد.»
« وَابْتَلُوا الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ» (نساء /6)
«يتيمان را چون به حد بلوغ برسند ، بيازماييد ، اگر در آنها رشد يافتيد ، اموالشان را به آنها بدهيد.»
دستور به آزمايش ، هنگام رسيدن به بلوغ ، براى فهم رسيدن به مرحله رشد دو نكته را در خود نهفته دارد: يكى امكان پيدايش همزمان بلوغ و رشد و ديگر امكان پيدايش رشد، با فاصلهاى ، بعد از زمان بلوغ.
در روايتى، امام صادق عليه السلام در پاسخ پرسش از اين كه تصرفات يتيم كى موثر است؟ فرمود: «حتّى يبلّغ اشده، قال و ما اشده؟ قال الاحتلام»9 «زمانى كه به شدّت و نيرومندى برسد ، گفت: شدّت او چيست؟ فرمود: جنب شدن».
اين كه بلوغ معيار تكليف شناخته شده ، با اين كه خرد و خردورزى از شرايط تكليف مىباشد، مىتواند دليل بر اين باشد كه بلوغ، نوعاً با رشد و خرد ورزى همراه است يا مىتواند همراه باشد.
خرد جوان، از آزادگى ويژهاى برخوردار است و هنوز آلايش عادتها، دلبستگىهاى مادى و زمينى، باورهاى سنتى نبايسته و ...، دامنگير آن نشده است. اگر كمبودى دارد كمبود تجربه و آگاهى است كه مىتواند توسط بزرگترها جبران گردد، به همين دليل علىعليه السلام خطاب به يكى از كارگزارانش مىفرمايد:
«اذا احتجت الى المشورة فى أمر قد طرأ عليك فاستبده ببداية الشبان فانّهم احدّ اذهاناً و اسرع حدساً ثم رده بعد ذلك الى رأى الكهول الشيوخ، ليستعقبوه و يحسنوا الاختبار له فان تجربتهم اكثر»10
«هرگاه كارى برايت پيش آمد و نياز به مشورت پيدا كردى، در آغاز آن را با جوانان، در ميان گذار. زيرا آنها تيز فهمتر و با فراست ترند سپس آن را در معرض نظر سالخوردگان و پيران قرار ده، تا در معرض ارزيابى قرار دهند، چه آنكه تجربه ايشان بيشتر است».
از تقارن و انضمام چهل سالگى به زمان بلوغ قدرت در آيه 15 سوره احقاف به عنوان مقطع آرمانخواهى انسان، مىتوان الهام گرفت كه چهل سالگى نهايت مرز قدرتمندى او مىباشد، چونانكه در روايتى از امام صادقعليه السلام آمده است:
«اذ بلغ العبد ثلاثاً و ثلاثين سنةً فقد بلغ اشدّه و اذا بلغ اربعين سنة فقد بلغ منتهاه فاذا ظعن فى احدى و اربعين فهو فى نقصان»11
« هرگاه ، بنده به سىوسه سالگى رسيد، به شدّت و نيرومندى خود دست يافته است و هرگاه به چهل سالگى قدم گذاشت، نهايت دوره قدرتش را تجربه مىكند، زمانى كه به منزل چهل و يك سالگى بار انداخت، او به نقصان مىگذارد.»
بنابراين، سخن ابن منظور ، قابل پذيرش مىنمايد، آنجا كه مىگويد:
«فبلوغ الاشدّ محصور الاول محصور النهاية غير محصور ما بين ذلك»12
«بلوغ نيرومندى ، از آغاز و انجام محدود است امّا وسط، آن حد ندارد.»
بنابراين نيرومندى مورد نظر قرآن ، پيش از بلوغ و پس از چهل سالگى، ميسّر نيست. ولى ممكن است ديرتر از بلوغ جنسى حاصل آيد و زودتر از چهل سالگى رو به افول گذارد ، واقعيتى كه مىتواند اختلاف روايات13 را در باب زمان پيدايش قدرت جوانى، توجيه كند و راز تعبير «الحدث» در مورد امام حسن عليه السلام سى و سه ساله در كلام امام علىعليه السلام را نيز آشكار كند، آنجا كه فرمود:
«و انما قلب الحدث كالارض الخالية ما ألقى فيها من شىء قبلته فبادرتك بالادب قبل أن يقسو قلبك و يشغل لبّك»14
«همانا دل جوان ، مانند زمين آمادهاى است كه هر آنچه در آن كاشته شود ، مىپذيرد ، بر اين مبنا ، پيش از آنكه دلت سخت گردد و خردت به بند كشيده شود ، به تربيتت برخاستم.»
پی نوشت ها :
1 – مجلسى ، محمد باقر ، بحار الانوار، دوم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق، 287/11 و 299.
2 - صحيح مسلم بشرح النووى ، چاپ چهارم، بيروت، دار الفكر، 1403 ه ، 173/9
3 – الزحيلى ، وهبة ، التفسير المنير ، چاپ اول، بيروت، دارالفكر المعاصر، دمشق، دار الفكر، 1411 ه ، 23 و 157 / 24
4 - ابن منظور ، لسان العرب ، دار الصادر ، بىتا 3 / كلمه شدد.
5 – طبرسى ، فضل بن حسن ، مجمع البيان ، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1379 ه ، 384/4 - 3
6 - همان، 71/7 - 8.
7 – طباطبائى ، محمد حسين ، الميزان فى تفسير القرآن، چاپ دوم، قم، مؤسسه مطبوعاتى، اسماعيليان، 1390 ه ، 205/16
8 - نراقى، احسان، جامعه، جوانان، دانشگاه، چاپ دوم، تهران، شركت سهامى كتابهاى جيبى، 50-52 / 1354
9 - صدوق، محمد بن على، الخصال، چاپ چهارم، قم مؤسسه النشر الاسلامى، 1414 ه ، /495
10 - ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم، مصر، دار احياء الكتب العربية، 1387 ه ، 20 / حكمت 866
11 - الخصال /545
12 - لسان العرب، 3 / كلمه شدد
13 - الحويزى، عبدعلى، تفسير نور الثقلين، چاپ چهارم، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، 117/4 1373
14 - نهج البلاغه، نامه 31 قسمت چهارم.
ادامه دارد...