ناآگاهي دولتمردان عصر فتحعلي شاه قاجار از تحولات بين المللي (2)

بنا به روايت عبدالله مستوفي،پس ازاينکه ايران در جنگ هاي دوره ي دوم از روسيه شکست خورد و فتحعلي شاه ناچار شد که صلح پيشنهادي روس ها را بپذيرد،درجلسه اي که قرار بود پايان جنگ را رسماً اعلام کند:
چهارشنبه، 22 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ناآگاهي دولتمردان عصر فتحعلي شاه قاجار از تحولات بين المللي (2)

ناآگاهي دولتمردان عصر فتحعلي شاه قاجار از تحولات بين المللي (2)
ناآگاهي دولتمردان عصر فتحعلي شاه قاجار از تحولات بين المللي (2)


 

نويسنده: علي اصغر راستينه*




 

بنا به روايت عبدالله مستوفي،پس ازاينکه ايران در جنگ هاي دوره ي دوم از روسيه شکست خورد و فتحعلي شاه ناچار شد که صلح پيشنهادي روس ها را بپذيرد،درجلسه اي که قرار بود پايان جنگ را رسماً اعلام کند:
قبلاً به جمعي از خاصان دستوراتي راجع به اينکه در مقابل هرجمله اي فرمايشات شاه چه جوابهايي بايد بدهند داده شده بود و همگي نقش خود را روان کرده بودند.شاه بر تخت جلوس کرد. دولتيان سر فرود آوردند. شاه به مخاطب سلام خطاب کرده و فرمود: اگر ما امر دهيم که ايلات جنوب با ايلات شمال همراهي کنند و يک مرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار اين قوم بي ايمان برآورند چه پيش خواهد آمد. مخاطب سلام که در کمدي نقش خود را خوب حفظ کرده بود تعظيم سجود مانندي کرده گفت: بدا به حال روس!! بدا به حال روس!! شاه مجدداً پرسيد: اگر فرمان قضا جريان شرف صدور يابد که قشون خراسان با قشون آذربايجان يکي شود و توأماً بر اين گروه بي دين حمله کنند چطور؟ جواب عرض کرد: بدا به حال روس!! بدا به حال روس!! ... و اين پرسش و پاسخ ادامه يافت و در نهايت درياي غضب ملوکانه به جوش آمد و روي دو کنده زانو بلند شد. شمشير خود را که به کمر بسته بود به قدر يک وجبي از غلاف بيرون کشيد و اين دو بيت شعر را که البته زاده افکار خودش بود به طور حماسه با صداي بلند خواند:

کشم شمشير مينايي
که شير از بيشه بگريزد

زنم بر فرق پسکويچ
که دود از پطر* برخيزد

مخاطب سلام با دو نفر که در يمين و يسارش روبروي او ايستاده بودند خود را به پايه عرش سايه تخت قبله عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند: قربان مَکش! مَکش! که عالم زير و رو خواهد شد. شاه پس از لحظه اي سکوت گفت: حالا که اين طور صلاح مي دانيد ما هم دستور مي دهيم با اين قوم بي دين کار را به مسالمت ختم کنند باز اين چند نفر به خاک افتادند و تشکرات خود را از طرف بني نوع انسان که اعليحضرت برآنها رحم آورده بود و شمشير خود را از غلاف نکشيده بود تقديم پيشگاه قبله عالم نمودند.. (همو، ص33-35).
در جاي ديگر، هنگامي که سپاهيان ايران، موقت بر روس ها پيروز شده بودند، فتحعلي شاه در نامه اي که براي ناپلئون مي فرستد، خود را چون شاهين و روسيه را چون گنجشک مي پندارد:
تزار روسيه فکر نکرده است که گنجشک نمي تواند در لانه شاهين آشيانه گيرد و کنام شير نمي تواند گوشه انزواي آرامي براي غزال گردد و... (نصر، ص177).
فتحعلي شاه آن قدر مغرور بود که حتي به نماينده ناپلئون گفته بود:
خوب است که روسيه را بين ايران و فرانسه و عثماني تقسيم نماييم (گل محمدي، ص 43).
فتحعلي شاه به سبب ناآگاهي از اوضاع جهان و قرارگرفتن دردايره تنگ افکار عشيره اي،دروضعيتي که روابط بين المللي و سياست هاي کشورهاي اروپايي،کارآيي و پويايي خود را در دنياي متحول آن روز به اثبات رسانيده بود،درجايگاه پادشاه کشوري مهم، رفتار بچه گانه اي از خود نشان مي داد. از سوي ديگر،دولتمردان ايران نيز راهي براي آگاهي از تحولات سياسي و اقتصادي جهان پيش روي خود نداشتند و در نتيجه ايران با قرار گرفتن در موضع انفعالي در کام استعمار فرو رفت.
در ساختار حکومتي فتحعلي شاه افراد آگاه، ميهن دوست و سياستمدار، جايگاهي نداشتند و اگر کسي يا کساني هم پيدا مي شدند، يا دسيسه ها و توطئه هاي گوناگون از ميان برداشته مي شدند؛ از جمله مي توان به نخستين صدر اعظم ايران در دوره قاجاريه، حاج ابراهيم خان کلانتر اشاره کرد. اغلب محققان و مورخان، دور انديشي و سياستمداري او را تأييد کرده اند. محمد حسن خان اعتماد السلطنه در خلسه از زبان خود ابراهيم کلانترچنين مي نويسد:
... بنده ابتدا از امراي دولت زنديه بودم و به آن دوره خدمت مي نمودم.اصل و نسب عالي داشتم.چه به قولي پدرانم کيش موسوي گذاشته و دين محمد (ص) اختيار کرده، ليکن خود با فهم و فراست خلق شده و با رشد و کياست زيسته ]،[با کمال صداقت به اولياءنعم خود،خدمت مي کردم و راه خيانت نمي سپردم. جز اينکه در آخر کار معلوم شد آفتاب دولت زنديه روبه زوال است.. (همو، ص22).
مخالفان ابراهيم خان کلانتر با نفوذ در شاه او را خائني معرفي کردند که با انباشتن ثروت و گماردن خويشاوندان خود بر مشاغل مهم و پست هاي کليدي،درفکر خلع شاه از سلطنت است (سايکس، ص474). فتحعلي شاه نيز بدون اينکه به عمق فاجعه و پيامد اين اقدام بينديشد،دستور داد که ابراهيم خان کلانتر و خويشاوندانش را به فجيع ترين وضع بکشند و پس از مرگ او، کساني به مقام صدارت که شايستگي نداشتند.
در کتاب نخستين کارگزاران استعمار، در مورد علم مرگ ابراهيم خان کلانتر چنين آمده است:
حاج ابراهيم اعتماد الدوله، نخستين صدراعظم قاجار، به تأسي از وجدان ملي صرفاً در راه صيانت مصالح کشور و منافع اجتماعي ايران و انديشه مستقل و نفرت از اشتعال نايره جنگ-اعم از داخلي يا خارجي- جان خود را از دست داده، و در مقدم استعمار انگليس قرباني گشته است (زاوش، ص 253).
به صراحت نمي توان ادعا کرد که انگليسي ها در قتل حاج ابراهيم خان کلانتر نقش داشتند، اما با حساسيتي که وي در مذاکره با انگليسي ها نشان داد،آنها به اين نتيجه رسيدند که حاج ابراهيم خان فرد مورد نظرشان نيست و شايد در قتل وي نيز به گونه اي نقش داشتند.سرجان ملکم در مورد حاج ابراهيم خان کلانتر مي نويسد:
[او] داراي چشماني موشکاف و تيزبين و بيقرار بود که مشکوکانه در نهايت شگفتي همه مذاکرات و گفتگوها را تعقيب مي نمود و به عنوان صدراعظم ايران احساس مسؤوليت مي کرد و مراقب همه چيز بود (اميري، ص 155).
سرجان ملکم اين مطالب را درباره نخستين سفارتش به دربار فتحعلي شاه در 1215 ق/1800 م بيان مي کند. اگر حاجي ابراهيم قادر بود بر دسيسه ها غلبه کند، در اين مقطع حساس از تاريخ ايران مي توانست منافع ايران را حفظ کند.
صدراعظم هاي بعدي ايران که حاج ابراهيم خان اعتماد الدوله را گرفتند،ضعيف تر و محتاط تر از او بودند؛آنها مي کوشيدند که به سرنوشت حاج ابراهيم کلانتر گرفتار نشوند و نمي خواستند با منافع انگلستان در ايران مخالفت کنند؛زيرا بعدها در قضيه قائم مقام فراهاني، امير کبير و.. ثابت شد که هرگاه در ايران دولتمردي آگاه، با نفوذ و وطن پرست به قدرت مي رسيد، استعمارگران انگليسي نخست مي کوشيدند که او را با اعتبار هنگفت خزانه هندوستان بخرند، چنانچه وي، وطن فروش نبود،به هر ترتيب دستش را از امور کوتاه مي کردند و يا او را از ميان برمي داشتند (دانش، ص 234)؛ در اين ميان دربار ايران به خواب غفلت فرو رفته بود و هرگز به فکر فتحعلي شاه و درباريان متملق و پول پرست او نمي رسيد که ناپلئون چه افکاري در سر و انگليسي ها چه نقشه و طرحها در پيش دادند و تزار روسيه چه خواب هايي براي تصرف ايالات زرخير ايران مي بيند.
ميرزا شفيع مازندراني،دولتمرد بعدي بود که جا و مقام حاجي ابراهيم خان کلانتر را به خود اختصاص داد. در انتخاب او به صدارت ايران، به موردي بر نمي خوريم که نشان ازلياقت،سياست، کياست و فداکاري اودر گذشته و حال داشته باشد و يا بيانگر تجربه مفيدش در اين منصب و مقام باشد. منابع تاريخي تنها اشاره هايي به خوش خط بودن وي مي کنند (هدايت، ص370). در کتاب خلسه در مورد ميرزا شفيع مازندراني از زبان خودش چنين آمده است:
.... في الحقيقه رئيس دفتر محاسبات بودم و به همين شغل نيز نهايت خوشحال گشته، فخر و شکر مي نمودم. پلتيک هيچ نمي فهميدم و به امور پلتيکي مداخله نمي کردم.. (اعتماد السلطنه، ص 24).
اين در حالي بود که دوره صدرات ميرزا شفيع از نظرسياست خارجي، با فعال تر شدن سياست هاي دولت هاي روسيه، انگلستان و فرانسه در ايران همزمان بود. وي نتوانست از رقابت موجود ميان کشورهاي ياد شده، به نفع ايران بهره برداري کند و هريک از اين دولت ها، خفت بار ترين امتيازها را ازايران گرفت و همه اينها نشانه هاي بي کفايتي دولتمردان، به ويژه ميرزا شفيع مازندراني در مقام صدراعظم ايران بود (افشاري، ص42).
جانشين ميرزا شفيع مازندراني،محمدحسين خان صدر اصفهاني،يک مرحله از او نيز عقب تر بود؛زيرا سواد خواندن و نوشتن نداشت و فتحعلي شاه به خاطر ثروتش به او توجه داشت (اعتماد السلطنه، ص 25) .براساس سندي که در کتاب حقوق بگيران انگليس در ايران آمده است،صدر اصفهاني از سرسپردگان انگلستان بود و از آن کشور حقوق و مقرري دريافت مي کرد. سرگور اوزلي هنگام بازگشت از انگلستان همراه ميرزا ابوالحسن خان ايلچي (1811م)، در گزارش مفصلي که براي شرکت هند شرقي فرستاد درباره پذيرايي و استقبال گرم صدر اصفهاني هنگامي که حاکم اصفهان بود، چنين نوشت:
... حاجي محمد حسين خان قبلاً با سرجان ملکم ارتباط داشت و ازکمپاني هند شرقي نيز مقرري دريافت مي داشت.او درمدت چندروزي که در هواي گرم بوشهر به انتظار خوانسالار و مستوفي ديوان اعلاء به انتظار بوديم هر روز به ديدن ما مي آمد و آنچه را که از اوضاع کشور از او مي پرسيديم همه را صميمانه جواب مي گفت.. با نظر ميرزا (منظور ميرزا ابوالحسن خان ايلچي است) مقداري هديه به او دادم.به نوکرهاي همراهش هم هريک ده پوند دادم خود او هم مقرري سال 1811 خود را که کمپاني محترم هند شرقي حواله کرده بود دريافت داشت.حاجي مرد بسيار زيرک و باهوش است که همه چيز مي داند و ما را راهنمايي مي کند.. (رائين، ص87).
محمد حسين خان صدر اصفهاني، سياستمدار نبود و از تحولات بين المللي آگاهي نداشت.رکن الملک صدري، يکي از نوادگان وي و اعتماد السلطنه، مولف کتاب خلسه نيز اين موضوع را تأييد کرده اند (همو، ص 88-94؛ افشاري، ص54).
دوره صدرات اللهيارخان آصف الدوله که پس از صدر اصفهاني روي کار آمد، يکي ديگر از دوره هاي تاريک حيات سياسي ايران است. وابستگي آصف الدوله و خانواده اش به انگلستان از بارزترين ويژگي هاي اخلاقي و سياسي آنهاست (سعادت نوري، ص54؛ رائين، ص 130). براي مثال به يکي از عملکردهاي او اشاره مي شود که درجهت منافع و سياست انگلستان بود:
در سال 1252 [ق] که محمدشاه عازم تسخير هرات بود آصف الدوله به اشاره بيگانگان که بسط و تعميم نفوذ دولت ايران را در افغانستان مخالف با مصالح هندوستان تلقي مي کردند عريضه اي به مقام سلطنت تقديم و تقاضا کرد که چون بيماري و با در منطقه خراسان شايع گرديده است فعلاً از اجراي تصميم خود منصرف شود و به اين ترتيب، عزيمت شاه را به طرف هرات به مدت يک سال به تأخير انداخت (سعادت نوري، ص 57).
عبدالله خان امين الدوله، آخرين صدراعظم عصر فتحعلي شاه نيز در مقام صدراعظمي ايران هيچ اقدام مفيدي براي ايران و ايراني انجام نداد و سبب وابستگي به انگليسي ها، در کارهاي مثبتي کارشکني مي کرد که فابويه، يکي از مربيان نظامي فرانسوي هيئت ژنرال گاردان،جهت توپ ريزي در اصفهان شرع کرده بود؛زيرا انگليسي ها با پيشرفت کار فرانسوي ها در ايران مخالف بودند (نفيسي، ص216).
در نگرشي کلي مي توان نتيجه گرفت که انگلستان، همواره از صدراعظم هاي ايران در دوره فتحعلي شاه، به غير از ابراهيم خان کلانتر، حمايت مي کرد و اين افراد براي احراز مقام صدراعظمي صلاحيت سياسي نداشتند. همچنين هيچ سند و مدرکي در دست نيست که نشان دهنده آگاهي آنها از تحولات روزافزون نظام بين المللي باشد. در مقابل، کشور انگلستان با برخورداري از خدمات، تدابير و کفايت سياسي نخست وزيران و ديگر دولتمردان کاردان و فداکار، مقدمات «عصر ويکتوريا» را فراهم مي کرد، عصري که انگليسي ها ادعا کردند «آفتاب در قلمرو امپراتوري بريتانيا غروب نمي کند».
پس از صدرات عظمي،وزارت امور خارجه نهاد ديگري بود که در راهبري سياست و روابط خرجي نقش موثري داشت. با توجه به ضعف عملکرد وزارت امور خارجه درايران،به ويژه در دوره فتحعلي شاه قاجار، در اين زمينه کمبودهايي وجود داشت که به سهم خود در تحميل قراردادهاي استعماري، ديدگاههاي سياسي و ديگر طرح هاي توسعه طلبانه کشورهاي قدرتمند نقش مهمي ايفا مي کرد.چنانکه يادآوري شد تا سال 1236 ق، وزير امور خارجه بخشي از صدرات عظمي بود و صدر اعظم زير نظر شاه،وظايف وزير امور خارجه را انجام مي داد.
* منظورش پطرزبورگ، پايتخت روسيه در آن زمان بوده است.
 

پی نوشت ها :
 

* کارشناس ارشد روابط بين الملل

منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 23.
ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط