شبهه تابعیت وحی و شریعت به پیامبر نه مبدأ غیب

برخی بر اساس مبانی عقلی شبهه ای را در مورد وحی ذکر می کنند که: وحى و شریعت، فرآورده و تولیدیافته شخص پیامبر است نه خدا .بر همین اساس معتقدند که وحى و شریعت تابع پیامبر بوده است نه به عکس؛ و نیز معتقد است که شارع و قانونگذار اسلام پیامبر بوده است نه خدا. آنها از یک طرف مى گویند که وحى تابع پیامبر بوده است و یا این
دوشنبه، 27 دی 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شبهه تابعیت وحی و شریعت به پیامبر نه مبدأ غیب

شبهه تابعیت وحی و شریعت به پیامبر نه مبدأ غیب
شبهه تابعیت وحی و شریعت به پیامبر نه مبدأ غیب


 





 

اصل شبهه:
 

برخی بر اساس مبانی عقلی شبهه ای را در مورد وحی ذکر می کنند که: وحى و شریعت، فرآورده و تولیدیافته شخص پیامبر است نه خدا .بر همین اساس معتقدند که وحى و شریعت تابع پیامبر بوده است نه به عکس؛ و نیز معتقد است که شارع و قانونگذار اسلام پیامبر بوده است نه خدا. آنها از یک طرف مى گویند که وحى تابع پیامبر بوده است و یا این که وحى فرآورده شخص پیامبر مى باشد و یا پیامبر شارع احکام اسلام بوده است و از طرف دیگر به صراحت مى گویند که پیامبر مثل همه انسانهاى دیگر در طول رسالت خویش در حال دگرگونى و تحول و تکامل بود. نتیجه این دو سخن این است که احکام و مقررات شریعت اسلام نیز دستخوش تحول و تکامل بوده است. لازمه این امر این است احکامى که در آغاز نازل گردید، با احکامى که در فرجام رسالت نازل شده است در یک حد و اندازه داراى اعتبار نیستند.
برخى از عبارات آنها عبارت است از:
1- رابطه پیامبر با متنى که تولید کرده و ما از دهان او شنیده ایم و اینک براى ما به یادگار مانده است، چیست؟. اینگونه تلقى از قرآن به عنوان متن فراورده رسول چه تکلیف دینى - عبادى را پیش روى ما مى نهد؟.
2- «تلقى ما این است که شارع احکام فقهى، پیامبر بوده است .شخص پیامبر در این مسائل قانون گذارى کرده است و البته خداوند بر قانون گذارى پیامبر (ص) صحه مى گذاشته است» .«وحى تابع پیامبر بوده؛ یعنى متناسب بود با شخصیت پیغمبر، متناسب با حوادثى که در زمان پیامبر رخ مى داد، متناسب بود با بنیه مزاجى و عقلانیتى که قوم او داشتند .در واقع وحى، خودش را با این مسائل تطبیق مى داد».
3- «وحى تابع پیامبر بود نه پیامبر تابع وحى».
4- «پیامبر اسلام مدعیاتى داشت، این مدعیات را همه ما شنیده ایم. هیچ وقت صدق سخنان کسى را از روى ادعاهاى خودش نمى توان اثبات کرد. اگر بنا بر تصدیق یا تکذیب باشد باید به قراین بیرونى نظر کرد».
5- «ما وقتى درباره وحى بحث مى کنیم، در واقع بحث بیرون وحیى مى کنیم و از بیرون به حادثه اى به نام وحى که در جامعه عربى و در ضمیر پیامبر اتفاق افتاده است نگاه مى کنیم. اگر در جهت اثبات مدعاى خودمان یا براى نقض آن قراینى مى آوریم، همه این قراین بایستى از بیرون وحى گرفته شده باشد. به درون وحى مراجعه کردن - نفیا یا اثباتا - به لحاظ متدولوژیک کار نادرستى است؛ یعنى نمى توان گفت که پیامبر فلان آیه را بیان کرده است یا فلان آیه دیگر و اینها با آن نظریه منافات دارد. همه آن آیات مشمول همان تئورى (تئورى انطباق وحى با محیط و). .. مى شود که ما از بیرون طرح کرده ایم... آنگاه ما بایستى آیات را بر وفق آن تئورى تفسیر کنیم و آنچنان تفسیر کنیم که آن تئورى دست نخورد؛ ولى حتى آن منافات ظاهرى هم وجود ندارد...»
خلاصه بیان آنها این است که پیامبر با عنایت به داراییهاى روحى و فکرى و عرفانى خویش و متناسب با اقتضائات جامعه و محیط خویش، به مکاشفات و مواجیدى مى رسید و آنها را در اختیار مردم قرار مى داد و این مکاشافات و مواجید متناسب بوده است با ویژگى هاى روحى و عرفانى پیامبر (ص).

عناصر منطقی شبهه:
 

1- مسلمانان معتقدند: وحى و شریعت، فرآورده و تولیدیافته خداوند است نه شخص پیامبر
2- در حالی که وحى و شریعت تابع پیامبر بوده است نه پیامبر تابع وحى
3- در نتیجه وحى و شریعت، فرآورده و تولیدیافته شخص پیامبر است نه خدا

پاسخ شبهه:
 

پیامبر تابع وحى بود نه وحی تابع او
 

از بسیارى از آیات قرآن استفاده مى شود که پیامبر تابع وحى بود و وحى و شریعت او نازل شده از جانب خدا است. این تعالیم به او از جانب خدا القا و تعلیم مى شد و خود او سهمى در ساختن و پروراندن آنها نداشته است. پیامبر (ص) مى بایست منتظر بنشیند تا خداوند هر وقت مصلحت ببیند آیات و یا سوره هایى را بر او نازل کند. از این رو پیامبر (ص) گاهى به انتظار دستور خداوند مى نشست و اگر مدتى بر او وحى نازل نمى شد ناراحت و دلگیر مى شد و چه بسا این نگرانى به او دست مى داد که نکند خداوند او را به حال خود واگذاشته است. برخى از آیات که گواه این مدعا است عبارتند از:
«ان اتبع الا ما یوحى الى» (انعام/50، یونس/15 و احقاف/9) یعنى: من تبعیت نمى کنم جز آنچه را که بر من وحى مى شود.
«قل انما اتبع ما یوحى الى من ربى» (اعراف/203) یعنى: اى پیامبر! بگو که فقط من آنچه که از جانب پروردگار بر من وحى مى شود تبعیت مى کنم.
«و اتبع ما یوحى الیک من ربک» (احزاب/2 و یونس/109) یعنى: تبعیت کن آنچه را که از جانب پروردگارت بر تو وحى مى شود.
«و لئن شئنا لنذهبن بالذى اوحینا الیک ثم لا تجد لک به علینا وکیلا» (اسراء/86) یعنى: اگر بخواهیم، آنچه را بر تو مى فرستادیم از تو مى گیریم و سپس کسى را نمى یابى که در برابر ما، از تو دفاع کند.
در خطاب به حضرت موسى مى فرماید: «و انا اخترتک فاستمع لما یوحى» (طه/13) یعنى: من تو را برگزیدم سپس گوش فرا ده نسبت به آنچه که وحى مى شود.
این آیات و امثال آن به صراحت برخلاف مدعاى شبهه کنندگان دلالت دارد؛ زیرا به خوبى دلالت بر این دارد که پیامبر تابع وحى الهى بود نه به عکس. نقش پیامبر در زمینه وحى صرفا نقش قابلى و پذیرندگى بوده است. او موظف بود نسبت به آنچه که بر او وحى مى شود گوش فرا داده و بى چون و چرا تبعیت کند .«ما ینطق عن الهوى، ان هو الا وحى یوحى، علمه شدید القوى» (نجم/5- 3) یعنى: هرگز پیامبر صلى الله علیه و آله از روى هواى نفس سخن نمى گوید. آنچه مى گوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده نیست. آن فرشته اى که قدرت و نیروى عظیمى دارد او را تعلیم داده است.
«انه لقول رسول کریم ذى قوة عند ذى العرش مکین مطاع ثم امین و ما صاحبکم بمجنون و لقد رآه بالافق المبین و ما هو على الغیب بضنین و ما هو بقول شیطان رجیم فاین تذهبون...» (تکویر/26- 19) یعنى: این قرآن، کلام فرستاده بزرگوارى (جبرئیل امین) است که صاحب قدرت است و نزد (خداوند) صاحب عرش، مقام والایى دارد. در آسمانها مورد اطاعت (فرشتگان) است. و مصاحب شما (پیامبر) دیوانه نیست. او (جبرئیل) را در افق روشن دیده است. و او نسبت به آنچه از طریق وحى دریافت داشته بخل ندارد. این قرآن گفته شیطان رجیم نیست. پس به کجا مى روید.
«کلا انا تذکرة، فمن شاء ذکره، فى صحف مکرمة، مرفوعة مطهرة، بایدى سفرة، کرام بررة» (عبس/16- 11) یعنى: این (قرآن) تذکر و یادآورى است و هر کس بخواهد از آن پند مى گیرد. در الواح پر ارزشى ثبت است؛ الواحى والا قدر و پاکیزه، به دست سفیرانى (فرشتگانى) است والامقام و فرمانبردار ونیکوکار .«بل هو قرآن مجید فى لوح محفوظ» (بروج/22- 21) یعنى: بلکه قرآن با عظمت و مجد است که در لوح محفوظ جاى دارد.
«انه لقرآن کریم فى کتاب مکنون، لایمسه الا المطهرون تنزیل من رب العالمین» (واقعه 80- 77) یعنى: همانا آن قرآن کریمى است که در کتاب مکنون و محفوظى جاى دارد (لوح محفوظ) و جز پاکان نمى توانند به آن دست یابند. آن از سوى پروردگار عالمیان نازل شده است. آیا این سخن را سست و کوچک مى شمرید و به جاى شکر روزیهایى که به شما داده شده آن را تکذیب مى کنید؟!
«والکتاب المبین انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم» (زخرف/4- 2) یعنى: سوگند به کتاب مبین که ما آن را قرآنى فصیح و عربى قرار دادیم شاید شما (آن را) درک کنید و آن در ام الکتاب (لوح محفوظ) نزد ما بلندپایه و استوار است.
«انک لتلقى القرآن من لدن حکیم علیم» (نمل/6) یعنى: به یقین این قرآن از سوى حکیم و دانایى بر تو القا مى شود.
«قدجائکم من الله نور و کتاب مبین» (مائده/15) یعنى: همانا از جانب خداوند نور و کتاب آشکارى به سوى شما آمد.
از مجموع این آیات و آیات فراوان مشابه آنها به وضوح و صراحت تمام به دست مى آید که وحى و قرآن از جانب خدا و عالم ماوراى طبیعت به واسطه فرشته و یا فرشتگان مقرب و امین الهى به پیامبر القا مى شده است و حقیقت قرآن در عالم غیب و ماوراى طبیعت، وجودى برتر از الفاظ و کلمات دارد و با اراده و مشیت و عنایت الهى، آن حقیقت علوى تنزیل شده و به پیامبر القا گردیده است.
با این بیان، بطلان کلام کسانی که القا و انزال قرآن از جانب خدا و جبرئیل را بر قلب پیامبر به القاى برخى از پیامها در خواب از جانب کسى تشبیه مى کنند، روشن مى شود. آنها مى گویند:«شما گاهى در خواب مى بینید که کسى مى آید با شما سخن مى گوید و مطالبى را که شما ظاهرا نمى دانید به شما یاد مى دهد. ممکن است شعرى براى شما بخواند و این شعرها در یاد شما بماند....».
آنچه که از آیات پیشین و آیات مشابه آنها برمى آید، صرفا این نیست که پیامبر در خواب و یا بیدارى این احساس به او دست مى داد که کسى چیزى را به او تعلیم مى دهد، بلکه به صراحت برمى آید که حقیقت قرآن در عالم علوى و لوح محفوظ جاى دارد. و خداوند به وسیله فرشته وحى که امین و مطاع در نزد ملکوتیان است، آن را مو به مو بر پیامبر القا مى کرده است. و پیامبر کوچکترین سهمى در ساختن و پروراندن آن نداشته است.
«... انه لقول رسول کریم و ما هو بقول شاعر قلیلا ما یؤمنون و لا بقول کاهن قلیلا ما تذکرون تنزیل من رب العالمین ولو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین و لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین» (حاقه/47- 40) یعنى: سوگند به آنچه مى بینید و آنچه نمى بینید که این قرآن گفتار رسول بزرگوارى (جبرئیل) است و گفته شاعرى نیست؛ اما کمتر ایمان مى آورید. و نه گفته کاهن و پیشگویى است، هر چند کمتر متذکر مى شوید. کلامى است که از سوى پروردگار عالمیان نازل شده است. اگر او (پیامبر (ص)) سخنى بر ما مى بست، ما او را با قدرت مى گرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع مى کردیم. این آیات به وضوح دلالت دارد که آنچه بر پیامبر (ص) وحى مى شد، از جانب فرشته وحى (فرستاده و مامور الهى) بوده است و منبع و مبدا دیگرى مانند شاعر و یا کاهن و یا نفس خود پیامبر در آن دخالت نداشته است. پیامبر نمى توانست کمترین دخل و تصرفى در آن انجام دهد.

پاسخ استدلال به عدم اثبات صدق سخنان کسی از روی ادعاهایش
 

در مورد این که می گویند: هیچ وقت صدق سخنان کسى را از روى ادعاهاى خودش نمى توان اثبات کرد. اگر بنا بر تصدیق یا تکذیب باشد باید به قراین بیرونى نظر کرد. باید گفت هر چند درست است که صدق سخن کسى را نمى توان با ادعاى خودش اثبات کرد؛ به دلیل این که این استدلال، دورى خواهد بود، اما باید توجه داشت که فرق است بین اصل صادق بودن یک شخص در این ادعا که او صادق است و بین صادق بودن او در خبرها و گزارشهایش .توضیح این که نمى توانیم صادق بودن یک شخص را از راه ادعاى او اثبات نماییم. بنابراین، باید صادق بودن او را از راه دیگرى - مثلا از راه تایید و تصدیق شخص و یا اشخاص دیگر که به صداقت آنها ایمان داریم و یا از راه عقلى و غیره ثابت کنیم؛ اما وقتى صادق و امین بودن کسى ثابت شد، مى توانیم براى صحت گزارشهاى او، به گفته او اعتماد کنیم؛ مثلا اگر صادق بودن یک گوینده و یا نویسنده اى را باور نمودیم، مى توانیم به همه گزارشهاى او از جمله منابع و مآخذى که براى سخنانش نقل مى کند اعتماد کنیم؛ به همین خاطر وقتى ما به نویسنده اى اعتماد داریم به مستندات و منابعى که در کتابش ذکر مى کند اعتماد مى کنیم و نیازى نمى بینیم درستى تک تک گزارشهاى او را - با فرض صادق بودن این شخص - از راه هاى دیگر اثبات نماییم. در این جا نیز چنین است؛ وقتى صادق بودن پیامبر و وحى و شریعت را از راه عقلى و یا از راه دیگرى اثبات نمودیم، قهرا به آنچه که پیامبر (ص) به عنوان منبع و ماخذ سخنانش ذکر مى کند باور خواهیم کرد. پیامبران ادعا مى کنند که وحى و شریعت خود را از جانب خدا و فرشته وحى الهى دریافت مى کنند و خود در ترتیب و تنظیم و ساخت و پرداخت آن نقشى ندارند؛ قهرا بعد از اثبات اصل ضرورت وحى و نبوت از راه ادله عقلى و نیز اثبات عصمت وحى و نبوت از راه عقل باید به این گزارشات پیامبران اعتماد کنیم.
از چند راه مى توان صادق و امین بودن پیامبر را ثابت کرد:
اولین راه، ادله عقلى ضرورت وحى و نبوت است؛ زیرا ادله اى که با تکیه به حکمت و رحمت و هدایت عامه الهى بر ضرورت وحى و نبوت دلالت دارند، بر صدق و عصمت انبیا نیز دلالت دارند؛ زیرا غرض از وحى و نبوت که همان هدایت و سعادت بشرى است، بدون پذیرش عصمت و صدق انبیا ممکن نیست.
راه دیگر، اعجاز است. پیامبران مدعى اند که رسول الهى و مبعوث از جانب خدا و پیام رسان پیامهاى او هستند و به همراه این ادعا، براى اثبات نبوت خویش کار خارق العاده و فوق توان بشرى را که حاکى از تایید و تصدیق الهى است انجام مى دهند. بنابراین، مدعاى آنها ثابت مى شود. و همان گونه که گفتیم غرض از نبوت و وحى، بدون صدق و عصمت انبیا محقق نمى شود.

پاسخ استدلال به برون دینى بودن بحث از وحى
 

در مورد این که گفته اند: «بحث از وحى برون دینى است.» باید روشن شود که چه بحثى از وحى، برون دینى است. اصل بحث از ضرورت وحى و نبوت و عصمت و مصونیت آن، برون دینى است؛ اما آیا هر بحثى که درباره وحى مى شود، بحث برون دینى است؟ و یا اگر برون دینى است نمى تواند به صورت درون دینى مطرح شود؛ اصلا ملاک برون دینى بودن یک بحث چیست؟ اگر منظور از برون دینى بودن این است که اثبات آن از راه متون دینى، مستلزم دور است، بحث حاضر، یعنى بحث از چند و چون وحى مانند بحث از این که آیا وحى چیزى است که از جانب عالم بالا - بى واسطه یا با واسطه فرشته الهى - به پیامبر القا و تعلیم مى شود یا این که پیامبر شخصا به مکاشفاتى دست پیدا مى کند؛ از این قبیل نخواهد بود؛ زیرا اثبات یکى از این دو احتمال از راه متون دینى و گفتار پیامبران، - بعد از اثبات عصمت و صدق انبیا - دورى نخواهد بود و اگر مقصود از برون دینى صرفا این است که از راه عقل قابل اثبات است، بین برون دینى و درون دینى تقابل وجود نخواهد داشت؛ زیرا بسیارى از باورها و اعتقادات و آموزه ها مى تواند هم عقلى باشد و هم نقلى؛ یعنى هم از راه عقل قابل اثبات است و هم از راه نقل؛ (بدون این که دور پیش بیاید) مانند امامت و قیامت و جبر و اختیار و روح مجرد و ملکوتى انسان و وجود فرشتگان و. ..
بحث حاضر از این قبیل است؛ یعنى استناد وحى به خدا و غیب - نه شخص پیامبر - هم از راه نقل قابل اثبات است (چنان که گذشت) و هم از راه عقل قابل اثبات است. به این صورت که ادله ضرورت وحى و نبوت و عصمت انبیا اقتضا مى کند که خداوند باید علاوه بر راه هاى معمولى، (مانند حس و عقل) راه دیگرى را جهت هدایت بشر در اختیار او قرار دهد؛ راه دیگرى که هیچ گونه احتمال لغزش و انحراف در آن نیست، راه دیگرى که فارغ از تاثیرپذیرى از هواها، هوسها، سلایق و روحیات شخصى و یا عادات، آداب، فرهنگ و خلق و خوى غلط محیط است. و این معنا جز با پذیرش وحى به آن صورت که قرآن ترسیم کرده است ممکن نیست، اما بنا بر ترسیمى که آنها دارند، هرگز این غرض محقق نخواهد شد؛ زیرا آنها به صراحت مى گویند که وحى تابع پیامبر بوده است نه به عکس. و یا مى گویند وحى متناسب و مطابق با اقتضائات محیط بوده است؛ از این رو به صراحت ابراز مى دارند که آموزه هاى وحى نمى تواند متناسب با محیطهاى دیگر باشد و به همین خاطر این آموزه ها، موقتى است
از راه اعجاز (که راه عقلى دیگر است) نیز مى توان مدعاى مزبور را ثابت کرد؛ به این صورت که پیامبران ادعایشان این بوده است که نماینده و سفیر الهى در میان مردمند و مستقیما و یا از راه فرشته وحى، پیامها را از جانب خدا دریافت مى کنند و خود، حق هیچ گونه دخل و تصرف در آن را ندارند و اگر این دریچه وحى از جانب بالا بسته شود، مانند افراد دیگر دستشان از آن معارف و حقایق کوتاه است. براى اثبات این مدعا به آوردن معجزه که به منزله تایید و تصدیق الهى است اقدام مى کنند. به تعبیر دیگر، قرین شدن دعواى نبوت - به معنایى که گذشت - با اعجاز که جز با دخالت و اراده الهى میسور نیست، عقلا نشان دهنده این است که خداوند گفته آنها را تایید کرده است.
از راه معجزه بودن قرآن نیز مى توان بر اثبات مدعا، اقامه دلیل کرد. معجزه بودن قرآن - چنان که از آیات فراوان استفاده مى شود - معنایش این است که قرآن کلام الهى است؛ نه کلام بشرى. هیچ بشرى - حتى پیامبر - را یاراى این نیست که مشابه قرآن را بیاورد و به همین خاطر، حتى پیامبر و امامان هم نمى توانستند از سبک قرآن تقلید کنند. قرآن تحدى مى کند و مى گوید اگر در کلام الهى بودن آن شک دارید، حتى یک سوره مانند آن را بیاورید. لازمه سخن نویسنده محترم این است که قرآن (به عنوان وحى) فرآورده پیامبر اکرم و سخن او است، نه کلام الهى که پیامبر در ساخت و پرداخت آن دخالتى نداشته است.

شارع دین مبین اسلام خدا است نه پیامبر
 

از بسیارى از آیات قرآن به وضوح استفاده مى شود که شارع دین مبین اسلام خدا است؛ نه پیامبر و احکام و مقررات و آموزه هاى قرآن، و اسلام منسوب و متعلق به خدا است نه پیامبر. از این رو همان گونه که قرآن را کلام خدا مى دانیم نه کلام پیامبر، احکام قرآن را نیز احکام خدا مى دانیم نه پیامبر برخى از آیات در این زمینه عبارتند از:
1- «یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته» (مائده/67) یعنى: اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملا ابلاغ کن و اگر نکنى رسالت او را انجام نداده اى.
2- «و ما على الرسول الا البلاغ المبین» (نور/54، عنکبوت/18 و مائده/99) یعنى: نیست بر عهده پیامبر، جز رساندن آشکار و روشن.
این دسته از آیات که تعداد آنها فراوان است، به خوبى دلالت بر این دارند که نقش پیامبر در وحى و شریعت، نقش ابلاغى بوده است؛ یعنى پیامبر مبلغ و رساننده پیامها و احکام الهى است. جالب این است که در غالب این آیات، پیامبر با عنوان رسول (فرستاده و سفیر خدا) یاد مى شود.
3- «من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون» (مائده/44) یعنى: کسانى که به آنچه خداوند نازل کرده است حکم نمى کنند، کافرند.
4- «و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه فاحکم بینهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم عما جاءک من الحق، لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا... و ان احکم بینهم بما انزل الله... و احذرهم ان یفتنوک عن بعض ما انزل الله الیک... افحکم الجاهلیة یبغون و من احسن من الله حکما...» (مائده/50- 48) یعنى: این کتاب (قرآن) را بحق بر تو نازل کردیم... پس بر طبق احکامى که خدا نازل کرده است در میان آنها حکم کن و از هوا و هوسهاى آنان پیروى نکن و از احکام الهى روى مگردان... ما براى هر کدام از شما آیین و طریقه روشنى قرار دادیم... در میان آنها طبق آنچه که خداوند نازل کرده، پیروى کن... مبادا تو را از بعض احکامى که خدا بر تو نازل کرده، منحرف سازند... آیا آنها حکم جاهلیت را مى خواهند؟ و چه کسى بهتر از خدا، براى قومى که اهل یقین هستند، حکم مى کند؟!
5- «تلک حدود الله فلا تعتدوها و من یتعد حدود الله فاولئک هم الظالمون» (بقره/229) یعنى: اینها (این احکام) حدود و مرزهاى (مقررات) الهى هستند؛ از آن تجاوز نکنید و هر کس از این حدود و مقررات الهى تجاوز کند، ستمگر است.
این آیات و آیات فراوان دیگر در دلالت بر این که شارع احکام و مقررات شریعت، خداوند متعال است؛ نه پیامبر، به حدى واضح است که جایى براى انکار باقى نمى گذارد. قرآن کریم یکى از ادله و شواهد روشن این امر را که قرآن و وحى کلام خداست نه پیامبر یا بشر دیگر، عدم وجود ناسازگارى در میان آموزه هاى خود مى داند و مى فرماید: «افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» (نساء/82 ) یعنى آیا در قرآن نمى اندیشید؟ اگر از سوى غیرخدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى یافتید. و یا در وصف قرآن مى فرماید: «الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الى ذکر الله، ذلک هدى الله یهدى به من یشاء...» (زمر/23) یعنى: خداوند بهترین سخن را نازل کرده است کتابى که آیاتش (در لطف، زیبایى، عمق و محتوا) همانند یکدیگر است، و اجزاء آن به همدیگر منعطف است به گونه اى که از شنیدن آیاتش لرزه بر اندام کسانى که از پروردگارشان مى ترسند، مى افتد. سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذکر خدا مى شود. این هدایت الهى است که هر کس را بخواهد با آن راهنمایى مى کند.

پي نوشت ها :
 

1- مجله آفتاب، شماره 15، اردیبهشت 81، مقاله اسلام، وحى و نبوت، نوشته عبدالکریم سروش
2- درگاه پاسخگویی به مسایل دینی، مقاله نقد و بررسى مقاله «اسلام، وحى و نبوت» شماره های یک و دو و سه، نوشته عباس نیکزاد
 

منبع:www.tahoordanesh.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : amirpetrucci0261



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط