چـند تذکر: پیش از آن که نمونه هایى از این اشارات علمى ارائه گردد, ضرورت است که چند نکته تذکر داده شود:
اگـر ایـن گمان از جانب برخى سرشناسان (( 6 )) مطرح نگردیده یا به آنان نسبت داده نشده بود, متعرض آن نگردیده در صدد نقد آن بر نمى آمدیم, زیراسستى دلایل آن آشکار است.
اولـیـن سـؤال کـه متوجه صاحبان این پندار مى شود آن است که از کجا و چگونه این همه علوم و صنایع و اکتشافات روزافزون از قرآن استنباط شده, چرا پیشینیان به آن پى نبرده و متاخرین نیز به آن توجهى ندارند؟!
دیگر آن که آیات مورد استناد با مطلب مورد ادعا بى گانه است زیرا آیه سوره نحل در رابطه با بیان فراگیر احکام شریعت است آیه در صدد اتمام حجت بر کافران است که روز رستاخیز هر پیامبرى با عنوان شاهد بر رفتار امت هاى خود برانگیخته مى شود و پیامبر اسلام نیز شاهد بر این امت مى باشد, زیـرا کتاب و شریعتى که بردست او فرستاده شده کامل بوده و همه چیز در آن بیان شده است ((و جـئنـا بـک شـهـیـدا عـلـى هـؤلا و نـزلـنـا عـلـیـک الـکـتـاب تبیانا لکل شی و هدى و رحمة و بـشـرى لـلـمـسـلـمـیـن)) (( 7 )) یعنى جاى نقص و کاستى در بیان وظایف و تکالیف شرعى بـاقـى نـگـذاردیـم , تـا هدایت و رحمت و بشارتى باشد براى مسلمانان لذا با ملاحظه شان نزول و مـخـاطـبـیـن مورد نظر آیه و نیز صدر و ذیل آیه, به خوبى روشن است که مقصود از ((تبیانا لکل شئ)) همان فراگیرى و جامعیت احکام شرع است.
اصولا شعاع دائره مفهوم هر کلام, با ملاحظه جاى گاهى که گوینده در آن قرارگرفته, مشخص مـى گـردد مـثلا محمد بن زکریا که کتاب ((من لا یحضره الطبیب)) رانگاشت و یادآورد شد که تـمـامـى آن چه مورد نیاز است در این کتاب فراهم ساخته است, از جاى گاه یک پزشک عالى مقام سـخـن گـفته است, لذا مقصود وى از تمامى نیازها, در چارچوب نیازهاى پزشکى است بر همین شیوه مرحوم صدوق کتاب ((من لا یحضره الفقیه)) را تالیف نمود, تا مجموع نیازهاى در محدوده فقاهت راعرضه کند هم چنین است آن گاه که خداوند بر کرسى تشریع نشسته, در رابطه باکتب و شرایع نازل شده بر پیامبران, چنین تعبیرى ایفاد کند که صرفا به جامعیت جنبه هاى تشریعى نظر دارد!
هـمـین گونه است آیه ((ما فرطنا فی الکتاب من شی)) (( 8 )) اگر مقصود از ((کتاب)) قرآن باشد در صورتى که ظاهر آیه چیز دیگر است و مقصود از کتاب, کتاب تکوین ودر رابطه با علم ازلى الـهـى اسـت آیه چنین است: ((و ما من دابة فی الا رض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالکم ما فـرطنا فی الکتاب من شی ثم الى ربهم یحشرون)) (( 9 )) یعنى ما همه موجودات و آفریده ها را زیر نظر داریم و هیچ چیزبیرون از علم ازلى ما نیست و سرانجام همه موجودات به سوى خدا است.
آیه ((و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا یعلمها و لا حـبـة فـی ظـلـمـات الا رض و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین)) (( 10 )), در این جهت روشن تر است, که همه موجودات و رفتار و کردارشان در علم ازلى الهى ثبت و ضبط است و حضور بالفعل دارد.
و امـا حـدیـث ابـن مسعود, صرفا در رابطه با علومى است که وى با آن آشنایى داشته و آن, علوم و مـعـارف دیـنى است و مقصود از اولین و آخرین, سابقین ولاحقین انبیا و شرایع آنان مى باشد, که تمام آن چه در آن ها آمده در قرآن فراهم است.
2- دومـیـن نکته آن که به کارگیرى ابزار علمى براى فهم معانى قرآنى, کارى بس دشوار و ظریف است, زیرا علم حالت ثبات ندارد و با پیش رفت زمان گسترش و دگرگونى پیدا مى کند و چه بسا یـک نـظـریه علمى ـ چه رسد به فرضیه ـ که روزگارى حالت قطعیت به خود گرفته باشد, روز دیگر هم چون سرابى نقش بر آب, محو و نابود گردد لذا اگر مفاهیم قرآنى را با ابزار ناپایدار علمى تفسیر و توجیه کنیم, به معانى قرآن که حالت ثبات و واقعیتى استوار دارند, تزلزل بخشیده و آن را نااستوارمى سازیم خلاصه, گره زدن فرآورده هاى دانش با قرآن, کار صحیحى به نظرنمى رسد.
آرى اگر دانش مندى با ابزار علمى که در اختیار دارد و قطعیت آن برایش روشن است , توانست از بـرخـى ابـهـامـات قرآنى ـ که در همین اشاره ها نمودار است ـ پرده بردارد, کارى پسندیده است مشروط بر آن که باکلمه ((شاید)) نظر خود را آغاز کند وبگوید: شاید ـ یا به احتمال قوى ـ مقصود آیه چنین باشد, تا اگر در آن نظریه علمى تحولى ایجاد گردد, به قرآن صدمه اى وارد نشود, صرفا گفته شود که تفسیر او اشتباه بوده است.
مـا در ایـن بخش از اعجاز قرآنى, با استفاده از برخى نظریه هاى قطعى علم منقول از دانش مندان مـورد اعـتماد, سعى در تفسیر برخى اشارات علمى قرآن نموده ایم امابه این نکته باید توجه داشت که هرگز نباید میان دیدگاه هاى استوار دین وفراورده هاى ناپایدار علم , پیوند ناگسستنى ایجاد نمود.
3- نـکته سوم , آیا تحدى ـ که نمایان گر اعجاز قرآن است ـ جنبه علمى قرآن را نیزشامل مى شود؟
بـدین معنا که قرآن آن گاه که تحدى نموده و هم آورد طلبیده, آیا به این گونه اشارات علمى نیز نـظر داشته است؟
یا آن که بر اثر پیش رفت علم و پى بردن به برخى از اسرار علمى که قرآن به آن ها اشـارتـى دارد, گوشه اى از اعجاز این کتاب آسمانى روشن شده است به عبارتى دیگر پس از آن که دانـش مـنـدان با ابزار علمى که در اختیار داشتند توانستند از این گونه اشارات علمى که تا کنون حـالت ابهام داشته ,پرده بردارند و در نتیجه به گوشه اى از احاطه صاحب سخن (پروردگار) پى بـبـرنـد و دریـابـنـد کـه چـنـین سخنى یا اشارتى در آن روزگار, جز از پروردگار جهان امکان صدورنداشته و بدین جهت مساله اعجاز علمى قرآن مطرح گردیده است!.
بـرخى بر همین عقیده اند, که این گونه اشارات علمى دلیل اعجاز مى تواند باشد ولى تحدى به آن صـورت نـگرفته است, چون روى سخن در آیات تحدى باکسانى است که هرگز با این گونه علوم آشـنـایـى نـداشته اند بر این مبنا قرآن در جهت علمى همانند دیگر کتب آسمانى است, که صورت تحدى به خود نگرفته اند, گرچه اشارات علمى دلیل اعجاز مى توانند باشند (( 11 )).
ولى این طرز تفکر از آن جا نشات گرفته که گمان برده اند روى سخن در آیات تحدى تنها با عرب مـعـاصـر نزول قرآن بوده است, در حالى که قرآن مرحله به مرحله از محدوده زمانى عصر خویش فراتر رفته و دامنه تحدى را گسترش داده است, نه تنها عرب بلکه تمامى بشریت را براى ابدیت به هم آوردى فرا خوانده است.
یکى از آیات تحدى که در سوره بقره است و پس از ظهور و گسترش اسلام درمدینه نازل گشته , تمامى مردم را مورد خطاب قرار داده است , پس از خطاب ((یا ایهاالناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم والـذیـن مـن قبلکم لعلکم تتقون)) ـ با فاصله یک آیه ـمى فرماید: ((و ان کنتم فی ریب مما نزلنا عـلى عبدنا فاتوا بسورة من مثله وادعوا شهداکم من دون اللّه ان کنتم صادقین فان لم تفعلوا و لن تفعلوا)) (( 12 )) همه مردم مخاطب قرار گرفته اند, تا چنان چه تردیدى در رابطه با صحت وحى قـرآنـى دردل هاى شان راه یافته , آزمایش کنند آیا مى توانند حتى یک سوره همانند قرآن بیاورند؟
هرگز نتوانسته و نخواهند توانست .
آیـه ((قل لئن اجتمعت الا نس و الجن على ان یاتوا بمثل هذا القرآن لا یاتون بمثله ولو کان بعضهم لبعض ظهیرا)) (( 13 )) آب پاکى را بر دست همه ریخته , تمامى انس و جن رابه نحو جمعى ـ که عموم افرادى و ازمانى هر دو را شامل مى شود (( 14 )) ـ موردتحدى قرار داده است و اعلام کرده که اگر همه انسان ها و پریان پشت در پشت هم بکوشند تا هم چون قرآنى بیاورند نخواهند توانست.
اکنون مى پرسیم که این گونه گسترش در دامنه تحدى ـ که همه انسان ها را در همه سطوح و در طول زمان شامل گردیده است ـ آیا نمى تواند دلیل آن باشد که همه جوانب اعجاز قرآنى , هر کدام به فراخور حال مخاطب خاص خود, مورد تحدى قرار گرفته باشند؟
به سادگى نمى توان از کنار این احتمال گذشت یا آن رانادیده گرفت!
نمونه هایى از اشارات علمى
رتق و فتق آسمان ها و زمین
مـفـسران در این پیوسته بودن وگسسته شدن زمین و آسمان ها اختلاف نظرداشته اند بیش تر بر ایـن نـظـر بـوده انـد که مقصود از به هم پیوستگى و گسسته شدن ,همان گشوده شدن درهاى آسمان و ریزش باران است, ((ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر (( 16 )), پس درهاى آسمان را با آبى ریـزان گـشودیم)) و نیز شکافتن زمین وروییدن گیاه , چنان چه مى فرماید: ((ثم شققنا الا رض شـقـا فـانبتنا فیها حبا (( 17 )) , زمین را شکافتیم و پس در آن , دانه رویانیدیم)) علا مه طبرسى گـوید: ((و این معنا از دو امام (ابوجعفر باقر و ابو عبداللّه صادق (ع) روایت شده است (( 18 )), در ((روضـه کـافـى))روایـتـى ضـعیف السند از امام باقر(ع) است (( 19 )) و در تفسیر قمى روایتى که اتصال سندى ندارد از امام صادق (ع) روایت شده است (( 20 )).
تـفـسـیـر دیـگرى در این باره شده که آسمان ها و زمین ابتدا به هم پیوسته بودندسپس از هم جدا گشته و به این صورت درآمده اند چنان چه در سوره ((فصلت ))مى خوانیم : ((ثم استوى الى السما ء و هـی دخـان فـقـال لـهـا و لـلارض ائتـیـا طـوعـا او کـرهـا قـالـتا اتینا طائعین فقضاهن سبع سماوات (( 21 )) , [خداوند] هنگامى که به آفرینش آسمان روى آورد, آسمان ها به صورت دودى ـ توده گازى ـ بودند آن گاه به زمین و آسمان فرمان داد که به صورت جدا از هم حضور یابند ـ چه بـخواهند و چه نخواهند ـ(یعنى یک فرمان تکوینى بود), آن ها [به زبان حال] گفتند: فرمان پذیر آمدیم سپس هفت آسمان را این چنین استوار ساخت)).
مـطـلـب مـذکـور در آیـه فـوق مـبـیـن یک حقیقت علمى است که دانش روز, کم و بیش به آن پـى برده است و آن این است که منشا جهان مادى به صورت یک توده گازى بوده است بدین ترتیب واژه ((دخان)) در کلمات عرب, دقیق ترین تعبیر از ماده نخستین ساختار جهان است.
مولا امیرمؤمنان ـ مکررا ـ در نهج البلاغه به همین حقیقت علمى که آیه کریمه به آن اشارت دارد, تصریح فرموده است در اولین خطبه نهج البلاغه ـ که درباره آفرینش جهان است ـ مى خوانیم : ((ثم انشا سبحانه فتق الاجوا و شق الارجا و سکائک الهوا ثم فتق ما بین السماوات العلى فملاهن اطوارا مـن ملائکته, سپس خداوند فضاهاى شکافته و کرانه هاى کافته و هواى به آسمان و زمین راه یافته را پدیدآوردآن گاه میان آسمان هاى زبرین را بگشود و از گونه گون فرشتگان پر نمود)) درخطبه 211 مـى فـرمـایـد: ((فـفتقها سبع سماوات بعد ارتتاقها, آن ها را از هم شکافت پس ازآن که به هم پیوسته بودند)).
عـلا مـه مـجـلسى ـ در شرح روضه کافى ـ پس از نقل دو روایت سابق الذکرمى فرماید: ((این دو روایـت, بـرخـلاف آن چـیزى است که از مولا امیرمؤمنان (ع)رسیده است)) (( 22 )) در این باره تفصیلا سخن گفته ایم (( 23 )).
نقش کوه ها در استوارى زمین . در نه جاى قرآن از کوه ها با تعبیر ((رواسى)) یاد شده است (( 24 )) ((و جعلنا فی الارض رواسی ان تـمید بهم (( 25 )), و کوه ها را در زمین پابرجا و استوار نهادیم تا مبادا [زمین] آنان ] مردم] را تکان دهد و بلرزاند)).
اسـاسـا تـعـبیر از کوه ها به ((رواسى)) بدان جهت است که ((ثابت هایى)) هستند که برریشه هاى مستحکم استوار مى باشند و از ماده ((رست السفینة)) گرفته شده , به معناى لنگر انداختن کشتى است که به وسیله این لنگرها در تلاطم آب هاى دریا استوار وپابرجا مى ماند ازاین رو, کوه ها هم چون لنگرهایى هستند که زمین را در گردش ها وچرخش هاى خود, از لرزش و تکان باز مى دارد.
هم چنین از کوه ها به ((اوتاد)) تعبیر شده , به معناى میخ ها, که زمین را از هم پاشى و فروریزى نگاه مى دارد ((والجبال اوتادا)) (( 26 )) .
مـولا امـیـرمـؤمـنان در این زمینه گفتارى دارد, که به خوبى تعابیر اعجاز گونه قرآن راروشن مى سازد مى فرماید:
((و جـبـل جـلا مـیـدهـا, و نشوز متونها و اطوادها, فارساها فی مراسیها, و الزمهاقراراتها فمضت رؤوسـهـا فـی الـهـوا, و رسـت اصولها فی الما فانهد جبالها عن سهولها, و اساخ قواعدها فی متون اقـطارها و مواضع انصابها فاشهق قلالها, و اطال انشازها, و جعلها للارض عمادا, و ارزها فیها اوتادا فـسـکـنـت عـلى حرکتها من ان تمید باهلها, او تسیخ بحملها, او تزول عن مواضعها فسبحان من امـسـکـهـا بـعدموجان میاهها (( 27 )), هم راه با سرشتن صخره هاى بزرگ زمین و برآمدن دل ایـن صـخـره ها و قله هاى بلند سر به فلک کشیده, در جاى گاه هاى خود استواریشان بخشید پس قـلـه هـا را در هـوا بـه بلندا برد و ریشه هاى شان را در آب فرو کشید بدین سان خداوند کوه ها را با بـلـنـداشان از دشت ها جدا ساخت و پایه هاى شان را چونان ریشه درختان در زمین هاى پیرامون و مـواضـع نصبشان, در اعماق زمین نفوذشان دادکوه ها را با قله هایى بس بلند و سلسله هایى به هم پـیـوسته و دراز, تکیه گاه زمین ساخت و چونان میخ ها برآن بکوفت چنین است که زمین به رغم حـرکات گوناگونى که دارد, براى ساکنانش از لرزش و تکان نگاه داشته شد و از فرو در کشیدن بار خود,باز داشته شد و از لغزش از جاى گاه خود در امان ماند پس بزرگ است خداوندى که زمین را به رغم تلاطم امواج خروشان آب هاى آن , چنین استوار نگاه داشت)).
در بـخـشـى از ایـن گـفـتـار درربـار آمده: ((زمین به رغم حرکت هاى خود از لغزش ولرزش و فروپاشیدگى نگاه داشته شد)) از این گفتار سه نکته به دست مى آید:
1 زمین داراى حرکت هاى گوناگون است , ولى به رغم این حرکت ها آرامش وتعادل خود را حفظ کرده است.
2 پـوسـتـه زمـین مستحکم است و از هم نمى گسلد و لایه هایش گسسته نمى شود, تا ساکنان و بارهایش را در درون خود فرو نکشد.
3 زمین در حرکت وضعى و انتقالى و برخى حرکت هاى دیگر, آرام و استواراست و از مدارهایى که به طور منظم در آن مى گردد, بیرون نمى افتد.
این گونه نکته ها امروزه مورد تایید اکتشافات و پژوهش هاى علمى قرارگرفته است این اثر بزرگ کـوه هـا ـ کـه حـیـات را بـر پهناى زمین میسر ساخته است ـ به دلیل آن است که سلسله کوه هاى پراکنده در پوسته سخت زمین, همانند کمربند زنجیره اى اطراف زمین را در بر گرفته اند.
اکـنـون بـهتر مى توانیم به ظرافت و دقت فرموده امام (ع) در خطبه یکم نهج البلاغة پى ببریم , که بـه جاى کلمه جبال (کوه ها) واژه صخور (صخره ها) را به کار برده ((و وتدبالصخور میدان ارضه, و به کوه هاى گران, زمین را میخ کوب نموده به آن استوارى بخشیده است )) این گفتار, تفسیر آیه فوق الذکر است ((و جعلنا فی الارض رواسى ان تمید بهم )) (( 28 )) امام (ع) جنبه ((صخره اى)) بودن کوه ها را در جهت استحکام واستوارى مرتبط مى داند.
سـلـسله کوه هاى سنگى ـ با پستى و بلندى هایى که دارند ـ نقش بزرگى در تعادل زمین و ثبات اجزا واستوارى پوسته آن دارند تا این کوه ها با وجود شعله ور بودن درون والتهاب گداخته هاى آن , درهم شکسته و لرزان نشوند.
آشـنایان با علوم طبیعى مى دانند که زمین با حلقه هایى از سلسله کوه ها, محاصره شده است و این امر عامل حفظ بیش تر ثبات زمین مى باشد حکمت و چگونگى ارتباط این سلسله کوه ها با یک دیگر و جـهـت امتداد آن ها نیز بر طبیعى دانان پوشیده نیست این سلسله کوه ها بر اساس نظمى بدیع و محکم و توجه برانگیز, زمین را به شکل حلقه هایى کوهستانى درآورده است که از چهار طرف آن را در بر گرفته اند.
وقتى به نقشه طبیعى زمین نظر مى افکنیم, ناهم وارى هاى زمین را به روشنى مشاهده مى کنیم و مى بینیم سلسله کوه ها به طور عموم در طول هر قاره امتدادمى یابد گویا این کوه ها ستون فقرات قاره ها هستند.
هـنـگـامـى که به شبه جزیره هاى هر قاره مى نگریم سلسله کوه ها را در طولانى ترین شکل ممکن امـتـداد یـافـتـه مى یابیم در طول جزایر کوهستانى ـ بزرگ یا کوچک ـ نیزسلسله کوه هایى یافت مى شود.
امـروزه بـا سـیـر و مـطـالـعه در بستر دریاها و اقیانوس ها به طور یقین ثابت شده است که بیش تر جـزیره ها و ارتفاعات آن ها در حقیقت دامنه و امتداد سلسله کوه ها وجزئى از آن ها هستند, به این صـورت کـه قـسـمـتـى از آن کوه ها در آب دریاها فرو رفته وپوشیده شده و بخشى دیگر همانند جزیره ها, برسطح آب آشکار است.
بـنـابراین تمام قاره ها به وسیله سلسله کوه ها و از طریق خشکى یا دریا به یک دیگرمتصل اند جالب تـوجـه اسـت بـدانـیـم, حلقه اى از سلسله کوه ها در زیر دریا و درنزدیکى ساحل شمالى قاره هاى سـه گـانـه شـمالى قرار دارد که کاملا اقیانوس منجمدشمالى را در بر گرفته است و بسیارى از جزیره هاى حاشیه این ساحل برجستگى هاى آن سلسله کوه ها هستند.
یعنى در قطب جنوب نیز حلقه دیگرى از سلسله کوه ها قرار دارد که قطب منجمد جنوب را در بر گـرفته است بین دو حلقه یاد شده حلقه هاى دیگر سلسله کوه ها که در طول قاره ها و اقیانوس ها از شـمـال تـا جـنـوب امـتـداد دارد پـیـوندى محکم ایجاد کرده است گویى این سلسله کوه ها, چـارچـوب هـایى مشبک هستند که پنچه دردست آویز زمین زده اند و از متلاشى شدن و تجزیه و پراکندگى ذرات زمین در فضاجلوگیرى مى کنند.
از جـهـت دیگر, درون زمین شعله ور است آتش برافروخته و زبانه دار وخشمگینى در درون زمین شـعله ور است, گویى نزدیک است از خشم به جوش وخروش آید و اگر ضخامت و سختى پوسته زمـیـن نـبـود, ایـن آتـش برافروخته زمین رادرهم مى ریخت زمین لرزه ها و آتش فشان هایى که گه گاه مشاهده مى شود بخشى ناچیز از التهاب و فوران آتش درونى زمین است.
سـخـتـى و ضـخامت پوسته روى زمین ـ که از دیرباز سرد مانده است ـ از فوران درون برافروخته زمـیـن مـانـع مـى شود واگر سختى و صلابت پوسته زمین نبود,لرزش هاى شدید و مستمر تمام زمین را فرا مى گرفت اگر خداوند زمین را نگه نمى داشت و آرامش نمى بخشید, زمین ساکنانش را در خـود فـرو مـى کشید واطرافش شکافته مى شد و همه چیز در هم فرو مى ریخت اما خداوند آسـمـان و زمین را نگاه مى دارد تا از استوارى که دارند نلغزند ((ان اللّه یمسک السماوات والارض ان تزولا)) (( 29 )).
ملاحظه مى شود که کوه ها صخره هاى کوهستانى سلسله وارى هستند که زمین رااحاطه کرده اثر مـسـتـقـیـمـى بر توازن زمین دارد و جلوى لرزش آن را مى گیرد, به علاوه سختى این پوسته در بـرگیرنده زمین جلوى اشتعال درونى زمین را نیز مى گیرد, که درکلام مولا امیرمؤمنان (ع) به این حقایق آشکار (از دیدگاه علم روز) اشارت فرموده است (( 30 ).
دشوارى تنفس با افزایش ارتفاع
در ایـن آیـه از سـخـتـى و دشـوارى زندگى گم راهان سخن مى گوید و آنان را به کسى تشبیه مـى کـند که در حال صعود به لایه هاى بالایى جو است و در اثر این صعوددچار تنگى نفس و فشار سخت بر سینه خود مى گردد.
مفسران پیشین در وجه تشبیه , در آیه فوق اختلاف نظر دارند برخى بر این باوربوده اند که مقصود تـشبیه به کسى است که بیهوده مى کوشد تا پرواز کند و مانندپرندگان در آسمان به پرواز درآید, چـون ایـن کـار برایش مقدور نیست ناراحت مى شود و از شدت ناراحتى نفس کشیدن بر او دشوار مىگردد.
برخى گفته اند که این تشبیه همانند حالتى است که درختان نونهال بخواهند درجنگل هاى انبوه رشـد یـابند, اما درختان کهن سر در هم کرده راه سربرافراشتن رامسدود مى کنند و این درختان تازه رشد به سختى و دشوارى راه خود را به فضاى آزاد باز مى کنند مطالبى از این قبیل گفته شده که هیچ کدام مفهوم آیه را به خوبى روشن نمى سازد.
ولـى امـروزه با پى بردن به پدیده فشارهوا در سطح زمین وتناسب آن با فشاردرجه خون از داخل بدن, که موجب تعادل فشار بیرونى و درونى است, وجه تشبیه درآیه بهتر روشن شده و تاحدودى از ابهامات تفاسیر پیشین کاسته شده است.
اشـتباه مفسران پیشین در این بوده که از تعبیر ((یصعد فی السماء)) ـ با تشدید صاد وعین و به کار بـردن ((فى)) ـ کوشش براى صعود به آسمان فهمیده اند در صورتى که اگراین معنا مقصود بود, بـایـستى واژه ((الى)) را به جاى ((فى)) به کار مى برد دیگر آن که ((یصعد)) ـ از نظر لغت ـ مفهوم ((صـعـود)) و بـالا رفـتـن را نمى دهد, بلکه کاربرد این لفظ ـاز باب تفعل ((تصعد)) ـ براى افاده مـعـنـاى به دشوارى افتادن مى باشد به گونه اى که ازشدت احساس سختى, نفس در سینه تنگ شود در لغت ((تصعد نفسه)) به معناى به دشوارى نفس کشیدن و تنگى سینه و احساس درد و رنج است واژه هاى ((صعود)) و((صعد)) بر دامنه هاى صعب العبور اطلاق مى شود و براى هر امر دشوار بـسـیـارسـخـتـى بـه کـار مـى رود در سـوره جـن آمـده : ((و مـن یـعـرض عـن ذکر ربه یسلکه عـذابـاصـعـدا (( 32 )), و هرکه از یاد پروردگار خود روى گرداند, او را در عقوبت دشوارى در مـى آورد)) در سـوره مدثر نیز آمده : ((سارهقه صعودا (( 33 )), او را به سخت ترین عقوبتى دچار مى سازم)).
ازاین رو معناى ((کانما یصعد فی السماء)) چنین مى شود: او مانند کسى است که درلایه هاى مرتفع جو, دچار تنگى نفس و سختى و دشوارى فراوان گشته است درواقع کسى که خدا را از یاد برده ـ در زنـدگـى ـ مـانـنـد کسى است که در لایه هاى بالایى جو قرار دارد و دست خوش درد و رنج و سـخـتـى تـنـفـس است لذا از این تعبیر (اعجازگونه) به خوبى به دست مى آید که اگر کسى در لایـه هاى فوقانى جو فاقد وسیله حفاظتى باشد, دچار چنین دشوارى و تنگى نفس مى گردد این جز با اکتشافات علمى روز قابل فهم نیست , که در آن روزگار براى بشریت پوشیده بوده است.
پـیـشـیـنیان بر این عقیده بوده اند که هوا فاقد وزن است , تا سال 1643 م که وسیله هوا سنجى بر دسـت ((تـوریـچـلـى)) (1608 ـ 1647) اختراع گردید (( 34 )) و بدین وسیله پى بردند که هوا داراى وزن اسـت هـم چنین پى بردند که هوا ترکیبى از گازهاى مخصوصى است که هر یک وزن مـشخصى دارد و مى توان وزن هوا را در هر کجا بامقدار فشارى که وارد مى آورد, سنجید و هرچه از سـطح دریا بالا رویم از این فشارکاسته مى شود اکنون به دست آمده که فشار هوا در سطح دریا, مـعـادل ثـقـل لـوله عمودى جیوه به ارتفاع 76 سانتى متر است همین فشار در سطح دریا بر بدن انـسـان وارد مى شود ولى در ارتفاع 5 کیلومتر از سطح دریا, این فشار به نصف کاهش مى یابد پس هرچه بالاتر رود, این فشار به طور معکوس پایین مى آید, به ویژه درلایه هاى بالاى هوا که تراکم هوا به گونه فاحشى پایین مى آید و رقیق مى گردد.
در واقـع نیمى از گازهاى هوایى , یعنى تراکم پوشش هوایى چه از لحاظ وزن وچه از لحاظ فشار, در مـیـان از سـطـح دریـا تـا ارتفاع 5 کیلومتر واقع گردیده و سه چهارم آن تا ارتفاع 12 کیلومتر مـى بـاشـد ولـى مـوقعى که به ارتفاع 80 کیلومتر برسیم, وزن هوا تقریبا به 20000/1 پایین مى آید بـه وسیله شهاب هاى آسمانى به دست آمده که تراکم هوا تقریبا تا حدود ارتفاع 350 کیلومتر است, زیـرا از فـاصـله 350 کیلومترى سنگ هاى آسمانى بر اثر اصطکاک و برخورد با ذرات هوا ملتهب و شعله ورمى گردند (( 35 )).
هـوا سـنگینى و فشار خود را از تمامى جوانب بر بدن ما وارد مى سازد, ولى مافشار وسنگینى آن را احساس نمى کنیم, زیرا فشار خون عروق بدن ما معادل فشارهوا است و هر دو فشار خارج و داخل بـدن متعادل مى باشند لیکن موقعى که انسان برکوه هاى بلند بالا مى رود و فشار هوا کم مى شود, ایـن تـعـادل بـر هم خورده, فشارداخلى از فشار خارجى بیش تر مى شود اگر رفته رفته فشار هوا کـاهـش یـابد, گاه خون از منافذ بدن بیرون مىزند اولین احساسى که به انسان در آن هنگام رخ مـىدهـد, سنگینى بر دستگاه تنفسى است که بر اثر فشار خون بر عروق تنفسى تحمیل مى شود و مجراى تنفس را تنگ کرده و موجب دشوارى تنفس مى گردد (( 36 )).
آب منشا حیات
طبق آیه فوق و فرموده پیامبر, همه موجودات منشا هستى خود را از آب گرفته اند مرحوم صدوق از جـابـر بـن یـزیـد جـعـفـى ـ کـه از بـزرگان تابعین (( 39 )) به شمار مى رود ـ از امام باقر(ع) پرسش هایى دارد, از جمله در رابطه با آغاز آفرینش جهان مى پرسد امام در جواب مى فرماید: ((اول شـی خلقه من خلقه , الشی الذی جمیع الاشیا منه , و هو الما ء (( 40 )), نخستین آفریده اى که خدا خلق کرد, چیزى است که تمامى اشیا از آن است و آن آب است)).
مـرحـوم کـلـیـنـى در روضـه کافى روایتى از امام باقر(ع) آورده که در جواب مرد شامى فرموده: ((نخست آن چیزى را آفرید که همه چیزها از آن است و آن چیز که همه اشیا از آن آفریده شده, آب است در نتیجه خدا نسب هر چیزى را به آب رساند, ولى براى آب نسبى که بدان منسوب شود قرار نداد)) (( 41 )).
هم چنین محمد بن مسلم ـ که شخصیتى عالى قدر به شمار مى رود ـ ازامام صادق (ع) چنین روایت کرده است: ((کان کل شی ماء و کان عرشه على الماء)) (( 42 )) .
آیه شریفه: ((و هو الذی خلق السماوات والارض فی ستة ایام و کان عرشه على الماء (( 43 )), و او اسـت کـه آسـمـان ها و زمین را در شش هنگام آفرید و عرش [تدبیر] او [پیش از آن] بر آب بود)), دلالت دارد که پیش از پیدایش جهان هستى, ازآسمان ها گرفته تا زمین, آب پدید آمده است, زیرا در تعبیر ((و کان عرشه على الماء)) واژه ((عرش)) کنایه از عرش تدبیر و منظور, علم خداى متعال است به همه مصالح وشایستگى ها و بایستگى هاى هستى, در برهه اى که جز آب چیزى نبوده است درنـتـیجه آیه کنایه از آن است که خداى تعالى بود و هیچ چیز با او نبود, وخداوند پیش از آفرینش جهان ابتدا آب, سپس همه مخلوقات را از آب آفرید.
قرآن کریم در چند جا اشاره دارد که ریشه زندگى, هم در منشا و پیدایش و هم درصحنه هستى و تداوم حیات, همه از آب است مى فرماید:
((و جعلنا من الم ء ا کل شی حی (( 44 )), هر چیز زنده اى را از آب پدید آوردیم)).
((واللّه خلق کل دابة من ماء (( 45 )), خدا هر جنبنده اى را از آب آفرید)).
درباره انسان مى گوید:
((و هو الذی خلق من الماء بشرا (( 46 )), و او است که از آب بشرى آفرید)).
مـقـصود از این آب همان آبى است که سرمنشا همه موجودات است چنان چه درآیات فوق آمده, یا مـنـظـور از آب, نـطفه است چنان چه در آیه ((خلق من ما ء دافق (( 47 )), [ آدمى] از آبى جهنده آفریده شد)) ((الم نخلقکم من ما ء مهین (( 48 )), مگر شما را از آبى پست نیافریدیم؟)) مقصود از ((پست)) بدبو و نفرت آور, برحسب ظاهر است ولى بیش تر مفسرین بر این عقیده اند که منظور از ((مـا)) همان پدیده نخستین است ((اول ما خلق اللّه الماء (( 49 )), نخستین چیزى که خدا آفرید آب بـود)), کـه تـمـامـى پدیده ها از آن ریشه گرفته اند, زیرا بذر نخستین موجود زنده تنها ازآب پـاشـیـده شد, همان بذر اولیه اى که به صورت حیوان ساده تک سلولى (آمیپ) شکل گرفت و به سوى جان دارانى که اعضاى پیچیده با بیش از یک میلیون سلول پیش رفت کرد.
امـا چگونگى پیدایش حیات ـ در آب اقیانوس ها, دریاها و باتلاق ها ـ از نکات مبهمى است که هنوز عـلـم تـجـربـى بـدان دسـت نیافته است ازاین رو است که تئورى تکامل جان داران ـ به هر شکل و فرضیه اى که تا کنون مطرح شده ـ به بررسى مرحله پس از پیدایش نخستین سلول زنده پرداخته اسـت, امـا برهه پیش از آن هنوز مجهول مانده است همین اندازه معلوم گشته که حیات به اراده الـهـى ـ کـه بر تماى مقدرات هستى چیره است ـ به وجود آمده است و این امر مسلمى است که از پذیرش آن گریزى نیست , زیرا که هم تسلسل باطل است و هم خودآفرینى محال دانش تجربى روز هم خودآفرینى را باطل مى شناسد (( 50 )).
پوشش هوایى حافظ زمین
گـرد زمـیـن را پـوشـش هوایى ضخیمى فرا گرفته , که عمق آن به 350 کیلومترمى رسد هوا از گـازهـاى ((نـیتروژن)) ـ به نسبت 03/78 درصد و ((اکسیژن)) به نسبت 99/20 درصد و اکسید کربن به نسبت 04/0 درصد و بخار آب و گازهاى دیگر به نسبت 94/0 درصد ترکیب یافته است این پـوشـش هـوایـى با این حجم ضخیم و بااین نسبت هاى گازى فراهم شده در آن, هم چون سپرى آسـیب ناپذیر, زمین را دربرگرفته و آن را از گزند سنگ هاى آسمانى که به حد وفور (( 52 )) به سوى زمین مى آیند و از همه اطراف , تهدیدى هول ناک براى ساکنان زمین به شمار مى روند,حفظ کرده زندگى را برایشان امکان پذیر مى سازد.
فـضـا انـبـاشـته از سنگ هاى پراکنده اى است که بر اثر از هم پاشیدگى ستاره هاى متلاشى شده بـه وجـود آمـده انـد از ایـن سـنگ ها به صورت مجموعه هاى بزرگ وفراوانى پیرامون خورشید در گـردشـنـد و روزانه تعداد زیادى از این سنگ ها موقع نزدیک شدن به کره زمین به وسیله نیروى جاذبه به سمت زمین کشیده مى شوند این سنگ ها برخى بزرگ و برخى کوچک و با سرعتى حدود (60 ـ 50) کـیلومتر در ثانیه به سوى زمین فرود مى آیند, که سرعتى فوق العاده است ولى هنگامى که وارد لایه هوایى مى شوند در اثر سرعت زیاد و اصطکاک فوق العاده با ذرات هوا, داغ شده شعله ور مـى شـوند و در حال سوختن یک خط نورى ممتد به دنبال خود ترسیم مى کنند و به سرعت محو و نابود مى شوند که به نام شهاب سنگ شناخته شده اندبرخى از این سنگ پرتاب ها آن اندازه بزرگ اند, کـه از لایه هوایى گذشته, مقدارى از آن به صورت سنگ هاى سوخته با صداى هول ناکى به زمین اصابت مى کند.
ایـن خود از آثار رحمت الهى است که ساکنان زمین را از آسیب پرتاب هاى آسمانى فراوان در امان داشـتـه و پـوششى بس ضخیم آنان را از گزند آفات گرداگردشان محفوظ داشته است که اگر چـنین نبود, امکان حیات بر روى کره زمین میسر نبود علاوه در مورد پوشش اطراف زمین وجود لایـه ازن از اهمیت بالایى برخوردار است این لایه که در اثر رعد و برق به وجودمى آید, زمین را در بـرابـرپرتوهاى مضر کیهانى محافظت مى کند اگر این لایه نبود حیات روى زمین ممکن نمى شد که تفصیل آن در جاى خود آورده شده است پس هم واره باید گفت: ((سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین)) (( 53 )) .
پی نوشت ها :
1- فرقان25 : 6.
2- نحل 16: 89.
3- انعام 6: 38.
4- انعام 6: 59.
5- غزالى , احیا العلوم باب 4, آداب تلاوة قرآن , ج 1, ص 296.
6- مـانـنـد ابوالفضل مرسمى (متوفاى 655) و ابوبکر معروف به ابن العربى معافرى (متوفاى 544) و شـایدظاهر کلام ابو حامد غزالى و زرکشى و سیوطى نیز همین باشد, البته قابل تاویل نیز مى باشد که در مقدمه ج 6التمهید آورده ایم .
7- نحل16 : 89.
8- انعام6 : 38.
9- همان .
10- انعام6 : 59.
11- ر ک : دکتر احمد ابوحجر, التفسیر العلمی للقرآن فی المیزان , ص 131.
12- آیات شماره 21 و 23 و 25.
13- اسرا17: 88.
14- این یک اصطلاح اصولى است و مقصود همه افراد در طول زمان مى باشد.
15- انبیا21: 30.
16- قمر54: 11.
17- عبس 80: 27 ـ 26.
18- مجمع البیان , ج 7, ص 45.
19- کافى شریف , ج 8, ص 95, شماره 67 و ص 120, شماره 93.
20- تفسیر قمى , ج 2, ص 70.
21- فصلت 41: 12 ـ 11.
22- مـرآة الـعـقـول , ج 25, ص 232 در نتیجه دو روایت سابق الذکر به جهت ضعف سند, قابل استناد نیستند تنهافرموده مولا امیرمؤمنان که سند قطعى است مى تواند تفسیر آیه باشد.
23- ر ک : التمهید, ج 6, ص 139 ـ 129.
24- سوره هاى رعد: 3 نمل : 61 حجر: 19 ق : 7 نحل : 15 لقمان : 10 انبیا: 31 فصلت : 10 مرسلات : 27.
25- انبیا21: 31.
26- نبا78: 7.
27- خطبه شماره 211 (صبحى صالح ) ص 328.
28- انبیا21: 31.
29- فاطر35: 41.
30- براى توضیح بیش تر ر ک : التمهید, ج 6, ص 161 ـ 151.
31- انعام6 : 125.
32- جن72 : 17.
33- مدثر74: 17.
34- ر ک : تاریخ علوم ((پى یر روسو)) ترجمه حسن صفارى , ص 256.
35- ر ک : بصائر جغرافیة , نوشته استاد رشید رشدى بغدادى , ص 208 ـ 205.
36- ر ک : مبادئ العلوم العامة , ص 57 و نیز کتاب ((مع الطب فی القرآن الکریم )), ص 21.
37- انبیا21: 30.
38- بحارالانوار, ج 54, ص 208, شماره 170 الدرالمنثور, ج 4, ص 317.
39- تـابـعـین به کسانى گفته مى شود که پس از اصحاب آمده از ایشان کسب فیض نمودند و خود به دیدار مبارک پیامبر نایل نگردیده اند.
40- کتاب توحید صدوق , ص 67, شماره 20, باب التوحید.
41- کافى شریف , ج 8, ص 94, شماره 67.
42- همان , ص 95, شماره 68.
43- هود11: 7.
44- انبیا21: 30.
45- نور24: 45.
46- فرقان25 : 54.
47- طارق86 : 6.
48- مرسلات 77: 20.
49- تفسیر فخر رازى , ج 24, ص 16.
50- براى تفصیل بیش تر ر ک : التمهید, ج 6, ص 61 ـ 31.
51- انبیا21: 32.
52- روزانه میلیون ها سنگ پرتاب آسمانى به سوى زمین هدف گیرى مى شود.
53- زخرف 34: 13.
منبع: کتاب علوم قرآنی
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سایت : amirpetrucci0261