نيت، اراده و عزم(1)
بيداري
هرکه او بيدارتر ، پردَردتر
هرکه اوآگاه تر، رخ زردتر(1)
بيدار دلي سبب دانستن قدر وقت
گفت پيغمبر که نفحت هاي حق
اندرين اياّم مي آرد سبق
گوش وهش داريد اين اوقات را
دررُباييد اين چنين نفحات را
نفحه آمد مرشما را ديد و رفت
هرکه را مي خواست جان بخشيد ورفت
نفحه ديگر رسيد، آگاه باش
تا ازاين هم وانمايي خواجه تاش(2)
نيت درست
پارسي «نيّت» ، خواستن دل بوَد که چون دل کاري ديد که مولي عزّو جلّ آن کار را پسنديده است يا بفرموده است، دل به انجام آن برخيزد وچون دل به کار برخاست، اندام ها موافقت کند؛ چه دل، مَلِک است واندام ها ، تبع. ورسول (ص)فرموده است:
«نيّةُ المؤمن خيرٌ مِن عَمَلهِ؛ نيّت مؤمن به از کار وي. » اهل معرفت چنين گفته اند که از بهر آن نيت مؤمن به از کار وي است که نيت کار دل است ودل مَلِک وکار مَلِک را قيمت بيش باشد که کار رعيّت را .
وخواجه ابوتراب نخشبي چنين گفته است که نيت، کار بيداران است وبيدار ، بيکار نبوَد.مرد به نيّت به صد کار وبه هزار کار برسد وبه تن به يک کار بيش نتواند رسيدن.
حکايت- دربني اسرائيل وقتي تنگي بُود، مردي به بياباني گذشت وتوده هاي ريگ بسيار ديد.آرزو کرد که کاش اين ريگ ها همه آرد بودي وهمه از من بودي تا همه را صدقه دهم. مولي عزّو جلّ به پيغامبر آن زمان وحي فرستاد که آن مسلمان را بگوي که ثواب آن که همه ريگ ها آرد بودي وتوصدقه کردي درراه من ، ثواب آن تو را کرامت کردم وجهتش آن بود که نيت آن مسلمان درست بُود.(3)
شيوه تصحيح نيّت
نيّت آنگاه درست شود که ديدار دل درست شود ويقين قوّت گيرد تا مولي تعالي را بتواند ديدن وبهشت را بتواند ديدن ودنيا را بتواند ديدن وچون توانست ديدن، دلش به دنيا سرد شود.وچون کسي بردنيا حريص بود، نيّتش درکارهاي خير درست نبود؛ چه دل وي اسير نفس ودنيا بودوچون دل اسير نفس ودنيا نبود، نيّت خير شود.
وخواجه ابوتراب نخشبي چنين گفته است که هيچ کار خيري بي نيّت درست نشود و نيّت کار دل است وچون دل اسير دوستي دنيا بود، نيّت درست نيست تا دل از اين اسيري آزاد نشود؛ پس هر طاعتي که بکند، آن طاعت وي را قيمت نبود واگر نيت آن کند تا مولي عزو جل او را به بهره هاي تن برساندوبهره هاي دنيا، يا آنچه به او داده از بهر دين ودنيا بر وي نگاه دارد، نيّت وي درست نبوَد وعلامتش آن بود که هر وقتي که طاعتي کند وبهره تن وبهره هاي دنيا به سلامت بوَد، وي روز به روز به طاعت حريص تر بوَد وچون افتي به تن ومال وي رسد، به طاعت کاهل شود وسير شود.و آن تأويل سخن مولي تعالي است که فرموده است: «وَمِنَ النَّاس مَن يَعبُدُ اللهَ عَلي حَرفِ فإن أصابَهُ خَيرٌ اطمَأنَّ بهِ وَإن أصابَتهُ فِتنَةٌ انقَلَبَ عَلي وَجهِهِ خَسِرَ الدُّنيا والآخِرَةَ ذلکَ هوَ الخُسرانُ المُبيِنُ.»(حج:11) مولي عزّوجلّ خبر داد که بعضي از مردمان مرا مي پرستند به شکّ، اگر چنان داريمشان که آرزوي ايشان است، ما را مي پرستند واگر رنجي پيش آريمشان ، روي ا زما برگردانند.زيان کار گشتند بدين جهان وبدان جهان. واين آيت در اصل درحقِّ آن کساني آمده است که چون رسول(ص) را پيروز ديدند وغنيمت گرفتند، گفتند: اين دين دينِ حق است وچون رنجي رسيد وهزيمت کردند، گفتند که اين دين باطل است واز دين برگشتند.پس بنده را جهد بايد کردن تا خداوند تعالي را باشد از بهرِ خشنوديِ وي پرستد، نه از بهر تن، تا نيّت وي درست باشد.
وخواجه ابوتراب نخشبي گفته است که چون از بنده به وقت محنت ناراستي پديد آيد، معلوم شود که وي هميشه ناراست بوده است؛ وليکن ناراستي وي درزير پرده نعمت ناپيدا بوده است.(4)
طلب کردن
حقيقت طلب، بيرون آمدن است از جميع مطلوبات وتيغ بي دريغ «لا» درياد مولي انداختن وصفوف لشکرخواطر متفرقه را از مُلک دل اخراج کردن.(5)
اهميت درد طلب
حرکت را دردي بايد. چون انسان دردمند باشد، کارش راست ودرست باشد. بيمار که دردمند بوَد، هردارو که وي را دهي بخورد به اميد آنکه از درد نجات يابد. اما چون کسي مي داند که اورا هيچ درد نيست، درد ندارد ودارو مي ستاند و داروبي درد زيان مي آوردوطبيب را بدنامي مي دهد.سالک بي درد، دين خويش برباد مي دهد که پندارد همه چنانند که اوست. از سر کوي خويش در اوليا مي نگرد وزود باشدکه به منزل زنديقي وکفر(6) رسد.
دردمندي نه آن است که به تقليد فرا توان گرفت.هرکه به اين طريق از درِ تقليد وارد شود، از در زنديقي بيرون شود.اصل حرکت، درد محبت است اگر انسان از سر دردي واز سر شناختي رود، بختش بيدار گردد، وسعادت دو جهاني يابد.(7)
مي گويند که خدا را طلب مي کنيم ونمي يابيم. اينان نمي دانند که خدا درهر جا وهر وقت حاضر است وحاجت به طلب کردن نيست.(8) مرد را درد بايد ودرد را طلب بايد وطلب را ادب بايد که گفته اند:
از ادب پر نور گشته اين فلک
وزادب معصوم وپاک آمد ملک(9)
بي ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش درهمه آفاق زد(10)
نحوه به دست آوردن طلب
بدان که هر کس به حق نرسيد، از آن بود که راه نرفت؛ وهرکه راه نرفت از آن بود که طلب نکرد؛ وهرکه طلب نکرد از آن بود که ندانست وايمان وي کامل نبود؛ چه، هرکه بداند که دنيا تيره است وروزي چند است، وآخرت صافي است و جاويد است، اراده طلبِ زادآخرت اندر وي پيدا آيد، وبر وي بس دشوار نبود که چيزي حقير درعوض چيزي نفيس دهد.امروز کوزه سفالين بگذاشتن تا درعوض فردا کوزه زرين ستاندن، بس دشوار نبوَد.(11)
طرب طلب
الهي! طلب دادي، طرب ده! کشش دادي، گشايش ده! راه نمودي، سلوک ميسر گردان! دل دادي، به انوار معارف منور گردان! تن دادي، توانايي ده! چشم دادي، در او بينايي نه! سردادي ، به سجود آر! ( 12)
اي دهنده عقل ها فرياد رس!
تانخواهي تو نخواهد هيچ کس
هم طلب از توست وهم آن نيکويي
ما که ايم؟ اول تويي آخر تويي(13)
يکي را همت بهشت است ويکي را دوست .فداي اويم که همه همتش اوست!
اگر پايي داري، دربند او دار واگر سر داري، بسته کمند او دار.(14)
اي محب(15) جمال حضرت غيب
تا نجويي وصال طلعت غيبت(16)
نکشي(17)شربت ملاقاتش
نچشي لذت مناجاتش
چون تو را بار داد بردرگاه
آرزو ومخواه او را خواه(18)
طلب، مقدمه رسيدن به مقصد
اشک مي بار وهمي سوز از طلب(19)
همچوشمع بريده جمله شب
لب فرو بند از طعام واز شراب
سوي اخوان آسماني کن شتاب
دم به دم برآسمان مي دار اميد
درهواي آسمان ، رقصان چو بيد
دَم به دَم از آسمان مي آيدت
آب وآتش، رزق مي افزايدت
گرتو را آنجا برد، نبوَد عجب
منگر اندر عجز وبنگر درطلب
کين طلب درتوگروگان خداست
زانکه هر طالب به مطلوبي سزاست
جهد کن تا اين طلب افزون شود
تا دلت زين چاه تن بيرون شود(20)
توبه هر حالي که باشي مي طلب
آب مي جُو دائماً اي خشک لب
کآن لبِ خشکت گواهي مي دهد
کو به آخر برسر منبع رسد
خشکي لب هست پيغامي زآب
که: به مات آرد يقين اين اضطراب(21)
اين طلب، مفتاح مطلوبات توست
اين سپاه ونصرت راياتِ توست
اين طلب همچون مبشّردر صياح
مي زند نعره که: مي آيد صَباح
گرچه آلت نيستت، تو مي طلب
نيست آلت حاجت اندر راهِ رب
هرکه را بيني طلبکار اي پسر!
يار او، شوپيشِ اوانداز سر
کزجوار طالبان ، طالب شوي
وز ظِلال غالبان، غالب شوي
گريکي موري سليماني بجُست
منگر اندر جُستن او سُست سُست
هرچه داري، تو زمال و پيشه اي
نه طلب بود اوّل وانديشه اي؟(22)
زين طلب بنده به کوي تو رسد
درد، مريم را به خُرمابن کشيد(23)
بي کليد، اين درگشادن راه نيست
بي طلب ،نان سنت الله نيست(24)
سايه حق برسَربنده بُوَد
عاقبت، جوينده يابنده بُوَد
گفت پيغمبر که چون کوبي دري
عاقبت زآن در برون آيد سري
چون نشيني برسر کوي کسي
عاقبت بيني تو هم روي کسي
چون زچاهي مي کنَي هر روز خاک
عاقبت اندر رسي در آب پاک(25)
گر گران وگر شتابنده بُوَد
آن که جوينده ست ، يابنده بود
درطلب زن دائماً توهر دو دست
که طلب در راه ، نيکوه رهبرست
لنگ ولوک وخفته شکل وبي ادب
سوي او مي غيژ (26) واورا مي طلب(27)
جُست او را، تاش(28)چون بنده بُوَد
لاجرم جوينده يابنده بُوَد(29)
عاقبت جوينده يابنده بُوَد.
که فرَج از صبر زاينده بود(30)
پي نوشت ها :
1- مثنوي معنوي، دفتر اول، بيت 629.
2- خواجه تاش: غلام وخدمتکار يک شخص؛ همان، ابيات 1951- 1954.
3- ارشاد ، صص 79و 80.
4- همان، صص 80و 81.
5- سراج الصالحين، صص 48و49.
6- زنديق: کافر؛ زنديقي: کفر.
7- انس التائبين، صص 78 و79 [بازنويسي]
8- انسان کامل (بازنويسي الانسان الکامل)، ص 86.
9- فرشته، به سبب ادب ، پاک ومعصوم شد.
10- حُسن دل، صص 55 و56.
11- کيمياي سعادت، ج2، ص31.
12- مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج2، ص 432.
13- مثنوي معنوي، دفتر ششم، ابيات 1438 و1439.
14- (پاي بند او باش ودر اختيار اوباش)، مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج1، ص38.
15- محب: دوستدار.
16-طلعت غيب: روي پنهان.
17- نکشي: ننوشي، سرنکشي.
18- خلاصه حديقه (برگزيده حديقة الحقيقة)، ص42.
19- اشک بريز واز شدت طلب، بسوز.
20- مثنوي معنوي، دفتر پنجم، ابيات 1729- 1735.
21- اين اضطراب باعث مي شود که تو به ما يقين آوري.
22- همان، دفتر سوم، ابيات 1439- 1449.
23- همان، دفتر دوم، بيت 98.
24- همان، دفتر پنجم، بيت 2387.
25- همان، دفتر سوم، ابيات 4781- 4784.
26- غيژيدن: خزيدن روي شکم.
27- همان، ابيات 978-980.
28- تاش: يار، شريک، همراه
29- همان، دفتر اول، بيت 1412.
30- همان، دفتر ششم، بيت595.
ادامه دارد...
/ع