شجاعت ومجاهدت درکارها(1)
شجاعت
شجاعت خُلقي است شريف واز امهات فضايل است ودرحصول اکثر فضايل مدخليت تمام دارد؛ چه تا قوّت شجات وزور دل وثبات عزيمت نباشد، دفع آفات شهوات نتوان کرد واز سر آرزوهاي نفساني بر نتوان خاست.واز ضرر آفت جبن، خصلت هاي ذميمه درنفس رسوخ يابد.مثلا ًتا قوّت دل نباشد وخوف فقر وحاجت از دل زايل نشود، نفس به بذل اموال مساعدت ننمايد وصفت سخا درنفس حاصل نشود. درحديث وارد است که «اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الشّجاعَةَ؛ خداي عزّ وجل ّدوست دارد شجاعت را».(1)
وحضرت اميرالمؤمنين (ع) فرموده که : «السَّخاءُ والشَّجاعَة غَرائزُ شَريفة يَضَعُها اللهُ سُبحانَهُ في مَن اَحبَّه وامتَحنَه؛ سخاوت وشجاعت خلق هايي شريفند که مي گذارد خداي عزّو جلّ در آن کس که او را دوست داشته وامتحان نموده».(2)
وفرموده که «اَلجَبنُ وَالحِرصُ والبَخلُ غَرائِزُ سُوءٍ يَجمَعُها سُوءُ الظَّنّ باِللهِ؛ بد دلي وترسندگي وحرص برجمع ذخاير دنيوي وبخل ورزيدن به مقتنيات حسي، خُلقي چندند بد که جامع ايشان بد گماني به خداي عزّ وجلّ است»؛(3) چه کسي که مي ترسد از مکاره واهوال ودرمقامي که شرع ودين حکم به اقدام وحرب نمايد، متوجه نمي شود واز ترس مي نشيند يا درمعرکه جهاد مي گريزد وعار فرار برخود مي گذارد، واثق ومطمئن نيست به آنکه هيچ چيز از قضا وتقدير الهي بيرون نيست ومشيّت اودر هر چيز مدخل دارد واز آن غافل است که ظفر از جانب خداست ونصرت وتأييد به مشيّت و اعانت رباني است وکمي وبسياري لشکر وقوّت وضعف خصم، سبب تام نيست واز حفظ وحراست رباني غافل است.(4)
همت وشجاعت عالي
ابوعلي کُرد روايت کرده که وقتي من با هفتاد سوار راه بيابان طوس را بسته بوديم ناگاه سواري را ديديم که چهل خروار قماش داشت واز اشيروسته، که شهري است ازشهرهاي ماوراء النهر، به جانب مکه مي رفت وبه غير دوسه غلام کسي ديگر همراه اونبود.چون جوان فرود آمده به خواب رفت، برسر اوتاخته، او را گرفتيم واموالش را در حيطه ضبط د رآورديم . من به قتل او فرمان دادم. او آغاز تضرع وزاري نموده، گفت: « من چندان اسباب واموال به شما مسلَّم داشتم؛ از قتل من شما را چه حاصل شود؟ خصوصاً که اراده حج دارم واراده سفر مکه تصميم داده، از خانه بيرون آمده ام. بي جهت خود را به وبال خون من گرفتار مسازيد!» تني چند از جوانان که رفقاي من بودند گفتند: «دست از او باز بايد داشت که به سفر مکه مي رود.» چون جوان به جان امان يافت، گفت: «شما چون احسان چنين درحق من کرديد، آن را تمام کنيد واين اسب که معلوم [است] قيمت آن چند است به من بدهيد؛ چه به هر طرف از اين بيابان روي آورم، تا به آباداني بيست فرسنگ بيش است وپياده چه سان از اين بيابان خونخوار جان به بيرون برم؟» اسب را نيز به اوداديم. گفت: «تير وکمال مرا نيز شفقت کنيد؛ چه مي شايد که دراين بيابان سبعي قصد من کند تا به آن دفع ضايل توانم کرد.» وبدين بهانه تير وکمان را بستد. ويک سر تير از ما دور شده ، گفت: « اي ياران! شما را برمن منّت جان است.ازميان مال من بيرون رويد تا کار من با شما به دشواري نينجامد.والله که عناد ولجاج ورزيده، مال مرا به من نگذاريد يکي را از شما زنده نگذارم!» مرا از فعل او خنده آمد.گفتم: «غالباً جنون تورا بر اين سخنان مي دارد يا از جان سير آمده اي؟» جوان تير در کمان نهاده، متوجه ما شد. فرمودم تا تني چند رفته او را بگيرند.چون سواران از جاي خود حرکت کردند يکي را چنان تيري بر سينه زد که از مهره پشتش بيرون رفت.وتيري ديگر افکنده، سواري ديگر را بر زمين انداخت. ودريک لحظه پنج مبارز را بر زمين زد. پس به هيئت اجتماعي متوجه او شديم.وجوان به هر طرف مي تاخت وبه هر تيري سواري را از پشت زين برزمين مي انداخت وتا قريب بيست نفر را بکشت. ناچار از ميان اسباب او بيرون رفتيم. جوان درتاخت واز ميان اسباب خود، تير دسته بيرون آورده، درترکش ريخت وسر درپي ما نهاد. گفتم: «اي جوانمرد! از ميان مال تو بيرون رفتيم وما را بر تو حقي عظيم است ومع ذلک بيست نفر از ما کشتي. اکنون بگذار تا سر خود گيريم.» قبول نکرد وگفت: «اگر اول مي رفتيد که مرا با شما محاربه دست نداده بود، در آن مضايقه نبود. اما الحال تا اسب وسلاح خود را باز نگذاريد شما را نگذارم» وآغاز تيراندازي کرده ، ده سوار ديگر را به ضرب تير به راه عدم فرستاد.ناچار اسب وسلاح خود را به او داده، خلاص شديم.(5)
ماهيت شجاعت
حقيقت شجاعت، چنان که قبل از اين بيان شد، حد وسط قوه غضب است، ميانه افراط وتفريط، وثمره آن، انديشه نکردن دل است از اقدام براهوال دروقت ضرورت وحاجت ، بر وجهي که موافق قانون عقل وشرع باشد، وملاحظه کردن از عار فرار در وقتي که مصلحت عملي درجنگ واقدام باشد، وبرقرار بودن دل است دروقت مشاهده شدايد وامور فزعناک، وصابر بودن بر تندي وسختي حروب. و لهذا بعضي از شجاعت به «صبر» تعبير کرده اند وبعضي به «ثبات دل».(6)
منش شجاع ترين مرد
از اکمل شجاعان به اتفاق خلق، يعني کرّار غير فرّار، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب(ع) منقول است که فرمود: « اَيُّها النَّاس ! اَنَّکُم اِن لَم تُقتَلوُا تَموُتُوا وَالذَّي نَفسُ ابنِ ابي طالب بِيدَهِ لََاَلفُ ضَربَةٍ بِالسَّيفِ اَهوَنُ من ميتةٍ علي فِراشٍ؛ اي گروه مردمان! به درستي که اگر شما کشته نشويد، مي ميريد. وقسم به آن کسي که نفس پسر ابوطالب به دست قدرت او است که هزار ضريب به شمشير آسان تر است از مردني برفراش!»(7)
آورده اند که حضرت اميرالمؤمنين(ع) در وقت کارزار خود را بر صف کفار زدي وهر جا لشکر دشمن بيشتر بودي روي بدان جا آوردي ودر ملاحظه حال خود احتياط بسيار ننمودي .يکي پرسيد که :« يا اميرالمؤمنين! جرئت عظيم مي فرماييد وزياده در حفظ حال خود نمي کوشيد!» حضرت فرمودند که: «يقين مي دانم که اگر اجل رسيده است ، حذر سود ندهد واگر حکم فوت وفنا از ديوان قضا صادر نشده، مرا اين جرئت زيان ندارد.» وببايد دانست که مراد ازاين کلام نه آن است که در اصل حذر نبايد نمود وبي جهت خود را در مهالک واهوال انداخت؛ چه حذر کردن از امر مخوف به قدر ضرورت لازم است وحفظ حيات ازقواطع،متحتّم؛بلکه مقصود آن است که چون به ضرورت درامر هايل داخل بايد شد، ازمرگ انديشه نبايد کرد واقدام بايد نمود واز فرار برحذر بايد بود که دراين ضمن، اميد نجات وظفر بيشتر است ودر فرار وحذر، احتمال هلاک وخطر زياده. اما اگر عقل مقتضي فرار باشد وتدبير صواب تقاضاي حذر کند، بدان عمل بايد نمود وبه عبث، جان شريف را که جوهري است بي بدل، عرصه فنا وهلاک نبايد ساخت. ولهذا از کلمات شريفه حضرت اميرالمؤمنين (ع) منقول است که : « الفِرارَ في اَوانهِ يَعدِلُ الظََّفرَ في زَمانِهِِ؛ فرار در وقتش ، برابري مي کند با ظفر درزمانش.» (8)
وفرموده که: «آفةُ الشُّجاعِ اِضاعَةُ الحَزم؛ آفت شجاع، ضايع ساختن حزم واحتياط است.»(9)
وفرموده که: « آفةَ القَويِّ اِِستضِعافُ الخَصم؛ آفت شخص قوي ، ضعيف گرفتن خصم است».(10)
وبه طور اجمال، شجاع بايد که درمعرکه جنگ دل به جان نبندد وهمت او بر طلب خير وذکر جميل اجرجزيل مقصور باشد.(11)
دست از جان شستن، رمز شجاعت
آورده اند که زماني لشکر حبشه بر ولايت يمن مستولي شده، سيف ذوفنون به ضرورت جلا گشته، پناه به نوشيروان برد.نوشيروان بفرمود تا جمعي از دزدان وعيّاران واهل فتنه را که در زندان بودند سلاح ويراق داده، همراه او ساختند وايشان هزار وهشتصد تن بودند. پس سيف با ايشان درکشتي نشسته، به ساحل رسيدند و از کشتي بيرون آمدند. سيف بفرمود تا تمامت کشتي ها بشکستند وطعام ها بريختند.پس گفت:اي ياران!به مملکت يمن درآمديم وبا دشمنان حرب مي بايد کرد.حالاشما درميان دوکارافتاده ايد. نيک تأمل نماييد: يا غالب مي بايد يا کشته مي بايد گشت . به ضرورت، آن گروه دل از جان برگرفتند ومردان به کارزار درآمدند وآن مردم اندک برلشکر بسيار حبشه غالب آمدند.
پس مردان کارزاربايد که ترس به خود راه ندهند وعار فرار برخود ننهند تا ايشان را صورت ظفر درآيينه مقصود جلوه گر آيد.(12)
پي نوشت ها :
1- بحار الانوار، ج61، ص 269، ح 33؛ ص 382، ح 43.
2- شرح غررالحکم ودر رالکلم، ج2، ح 1820.
3- همان، ح 1837.
4- روضة الانوار عباسي، صص 326و 327.
5- همان ، صص 329و 330.
6- همان، ص 330.
7- نهج البلاغه، خطره 123؛ روضة الانوار عباسي، ص 331.
8- شرح غررالحکم ودررالکلم ، ج2، ح 2003.
9- همان، ج 3، ص 3938.
10-همان،ح3939
11- روضة الانوار عباسي، ص 332.
12- همان.
ادامه دارد...
/ع