نظام آموزشي مکتب خانه اي قاجار و پهلوي اول(2)

مکتب خانه هاي عمومي در دوره ي قاجار، در بيش تر شهرها و در پاره اي از روستاها داير بودند. در حقيقت اينها مقطع پس از مکتب خانه هاي آخوند باجي ها بودند. ولي لزومي نداشت که حتماً کساني که وارد مکتب خانه ها مي شوند نخست دوره ي پيش از آن، يعني مکتب خانه هاي آخوند باجي ها را گذارنده باشند. کساني که دوره ي آخوند باجي را
چهارشنبه، 6 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظام آموزشي مکتب خانه اي قاجار و پهلوي اول(2)

نظام آموزشي مکتب خانه اي در دوره قاجار و پهلوي اول(2)
نظام آموزشي مکتب خانه اي در دوره قاجار و پهلوي اول(2)


 

نويسنده: مهدي نصيري




 

مکتب خانه هاي عمومي
 

مکتب خانه هاي عمومي در دوره ي قاجار، در بيش تر شهرها و در پاره اي از روستاها داير بودند. در حقيقت اينها مقطع پس از مکتب خانه هاي آخوند باجي ها بودند. ولي لزومي نداشت که حتماً کساني که وارد مکتب خانه ها مي شوند نخست دوره ي پيش از آن، يعني مکتب خانه هاي آخوند باجي ها را گذارنده باشند. کساني که دوره ي آخوند باجي را طي مي کردند در مکتب خانه هاي عمومي يک گام جلوتر بودند. به اين معني که با حروف الفبا و يا عم جزو آشنايي هايي پيدا کرده بودند و در اين جا به نوشتن حروف الفبا و خواندن کتاب هاي غير از عم جزو مي پرداختند. اين مکتب خانه ها، بيش تر در مسجدها، سرگذرها، خانه ي مکتب داران، دکان ها ... داير بود. شرايط تأسيس آن تابع هيچ گونه محدوديت، يا به اصطلاح قانون و مقررات ويژه اي نبود. هر کسي با هر سطح دانش و سواد مي توانست مکتبي داير و مکتب داري کند. گرچه در عمل اين دانش آموختگان حوزه ي علميه بودند که با همان سبک و سياق حوزوي مکتبي را بر پا مي کردند. ورود به اين مکتب خانه ها شرايط خاصي نداشت. هر کسي در هر سطح مي توانست وارد مکتب شود و بر اساس استعداد و توانايي فردي از تعليم و تربيت موجود در مکتب بهره مند شود. اما در عمل، همگان نه گرايشي به آن داشتند و نه امکان ورود به آن را. و پيش از آن که علاقه مند به شرکت در مکتب خانه ها باشند، به دنبال حرفه و پيشه ي پدر بودند. رنج کار و زحمت را به رنج مکتب ترجيح مي دادند، چرا که حيات شان در گرو رنج اولي بود و رنج دومي چندان اثر سازنده اي در زندگي شان نداشت.

مراحل تحصيل:
 

مراحل تحصيل، به سه دوره تقسيم مي شد. اگر کودک فرزند تاجر و بازاري بود، هدف از تحصيل او اين بود که قرآن ياد بگيرد و با خط و انشاء آشنايي پيدا کند و خود را براي نوشتن محاسبات سياق آماده کند، تا بعداً بهره اي از آن بگيرد. در چنين وضعي تحصيل او به کتاب گلستان سعدي و نصاب الصبيان و ترسل (1) و گاهي ديوان حافظ و بوستان سعدي منحصر مي شد. هرگاه کودک از گروه فرودستان و محرومان جامعه بود، پدر وي، علاقه مند بود، فرزندش قرآن را ختم کند و دست کم بتواند سوره هاي مخصوص و بيش تر سوره هاي کوچک و ساده را ياد بگيرد. کساني که مي خواستند به مراحل عالي تري از تحصيل برسند، که البته تعداد اين افراد چندان زياد نبود، مراحل اول را پشت سر گذاشته و در پي مراحل تحصيلات عالي تري بودند و اينان فرزندان امرا، مستوفيان و ديوانيان، علماي متنفذ يا افرادي بودند که مي خواستند روحاني و يا مجتهد شوند (2) و اين افراد وارد مدرسه ها و يا حوزه هاي عالمان و دانشمندان عصر خود مي شدند که مطالب درسي آنان با درس هاي مکتب خانه ها متفاوت بود و يا براي ادامه تحصيل در خارج و يا در داخل کشور و پيش استادان به نام اقدام مي کردند.

امکانات آموزشي مکتب خانه ها:
 

مکتب خانه هاي عمومي در يک اتاق، گوشه اي از مسجد يا شبستان آن، در يک دکان و يا منزل شخصي مکتب داران تشکيل مي يافت و با حصير، نمد، گليم و يا فرش کهنه اي فرش مي شد و در و ديوار آن چندان آراسته و تميز نبود و در اغلب موارد فاقد امکانات رفاهي و بهداشتي بود. هر کودکي براي نشستن خود يک تشکچه از منزل مي آورد و آن تشکچه ها جاي کودکان را معين مي کرد. تشکچه ها دور تا دور اتاق کنار ديوار پهن مي شد و شاگردان روي آن ها مي نشستند. از ميز، نيمکت، تخته سياه، گچ و ... خبري نبود. مکتب دار يا آخوند در بالاي اتاق روي تشکچه پشت به ديوار مي نشست و در جلوي او جعبه اي بود که حکم ميز تحرير را داشت و به گونه اي مي نشست که همه ي کودکان در معرض ديد او باشند و کاملاً مسلط بر اوضاع کلاس بود. چند تركه ي دراز و کوتاه به عنوان وسيله ي تنبيه در کنار جعبه داشت. و در برخي موارد نيز دستگاه فلک (3) نيز جهت تنبيه، صحنه آراي مجلس بود.
«مکتب خانه ها، عموماً، در يک اطاق کوچک يا بزرگ داير مي شد و در زير اين اطاق، گاهي زيرزميني يا سردابي هم بود که معلم يا ملاي مکتب خانه، براي تنبيه و مجازات شاگردان از آن جا استفاده مي کردند و کودکان بازي گوش و درس نخوان تنبل را در آن محل ها چند ساعتي زنداني مي کردند که اين مکان ها در عرف مکتب دارها به سياه چال معروف بود». (4)
در شهرهاي گرمسيري در فصل تابستان که مکتب تعطيل نبود کلاس در زيرزمين تشکيل مي شد.

بانيان و صاحبان مکتب:
 

باني و مدير مکتب را مکتب دار مي گفتند. مکتب دار اگر معمم بود آخوند و اگر با کلاه بود ميرزا و اگر از سادات بود، آقا مي گفتند. داير کردن مکتب تابع هيچ گونه شرايط و مقرراتي نبود و مرجع و يا دستگاهي مکتب را کنترل نمي کرد. شايستگي و ناشايستگي مکتب دار به شخصيت و دانش و آگاهي او بستگي داشت و هيچ مرجعي جز خود مردم براي تعيين اين شايستگي وجود نداشت. اما به طور معمول، مکتب خانه ها تحت نظر حوزه هاي علميه بود و طلاب علوم ديني مکتب خانه ها را اداره مي کردند.

ويژگي هاي معلمان مکتب خانه:
 

معلمان مکتب خانه ها، که بيش تر از ملايان و حوزويان بودند، از نظر دانش و شايستگي مي توان آنان را به دو گروه تقسيم کرد:
الف: کساني که از دانش و شايستگي اخلاقي و رفتار نيکو برخوردار بودند و اين امر، نه تنها در ميان شاگردان، بلکه در محل نيز در ميان توده ي مردم زبانزد همگان بودند و از احترام بالايي برخوردار بودند، هر جا که مي رفتند در صدر مي نشستند و مردم علاقه مند و تشنه ي بيانات و راهنمايي هاي آنان بودند.
در شرح حال استاد محمد محيط طباطبايي آمده است:
«پدرش سيد ابراهيم فناء توحيدي در سال 1908 م او را به مکتب خانه ي ملا علي حاج حسن مکتب دار معروف به زواره سپرد و تا سال 1915 م در همين مکتب به تحصيل ادامه داد و سپس از مکتب دار فاضل ديگري به نام محمدرضا آموزگار براي کسب معلومات استفاده کرد». سر و ته يک کرباس، جمال زاده / 176
ميرزا فتحعلي آخوند زاده که خود، يکي از منتقدان مکتب خانه ها بود، در شرح حال خويش نوشته:
«پدرم مرا در هشت سالگي به مکتب گذاشت، يک سال متصل به مکتب رفتم ... روز اول به واسطه ي حدت ذهن حفظ مي کردم فردايش فراموش مي شد. عاقبت به مرتبه اي از خواندن نفرت به هم رسانيدم که به هر قسم شغل شاق راضي مي بودم، به شرط اين که از خواندن خلاص شوم، لهذا از مکتب گريختم ... مادرم باز مرا به خواندن مجبور کرد. سه روز متصل مي گريختم و در اطراف پنهان مي شدم عاقبت مرا گرفتند. شروع کردند به تعليم.
چون آخوند ملاعلي اصغر شخص فاضل و عاقل بود مرا زياد نرنجانيد. با کمال حلم و رأفت حروف را به من نشان داد و سياق هجه (هجي کردن) را آموخت. به طوري که در سه ماه قرآن را تمام کردم». (5)
ب: گروه دوم افرادي بودند که از شايستگي و رفتار مناسب و دانش کافي، بهره اي نداشتند. اکثر آنان سواد مختصري داشتند و رفتارشان با شاگردان خوشايند نبود. گفتني است که بسياري از انديشه گران و منتقدان تربيتي در دوره ي قاجار، خود از جمله شخصيت هايي اند که تحت تأثير و تربيت مکتب خانه ها و رفتار شماري از مکتب داران بوده که براي رهايي از آن اوضاع طرح نو در انداخته اند. حاج ميرزا حسن رشديه و يحيي دولت آبادي، طالب اف، ميرزا فتحعلي آخوند زاده ... که همه از انديشه گران و بانيان مدارس جديد هستند، چنين وضعي داشته اند.
يکي از ويژگي هاي مکتب خانه ها اين بود که شاگردان از نزديک با زندگي معلم خويش آشنا مي شدند. بويژه اگر مکتب در منزل شخصي آخوند، يا مکتب دار تشکيل مي شد، از اين رو، رفتار معلمان در خانواده و با ديگران، پيوسته زير نظر و در معرض ديد آنان بود. چون اين نوع مکتب خانه ها هم جاي درس بود، هم جاي آمد و شد ديگران و هم محل زندگي خانوادگي معلمان، پس اگر کودک رفتار مناسبي از خانواده ي معلم خويش مي ديد، به طور طبيعي آن را براي خود الگو قرار مي داد. بويژه اين که در سنين پايين الگوبرداري از ويژگي هاي رواني و رفتاري کودکان است.

وضع معيشت معلمان مکتب خانه ها:
 

«در مکتب خانه ها دو نفر از کودکان مراقبت مي کردند: يکي همان معلم يا ملا بود که کارش تدريس و تعليم بود و حقوقش از بيست و پنج قران تجاوز نمي کرد و غالباً نهار و شامش را از خانواده ي بچه ها مي دادند و يک نفر هم فراش که کارش علاوه بر تميز کردن و نظافت مکتب خانه، مأمور آوردن و يا جلب بعضي کودکاني بود که تخطي کرده و از رفتن به مکتب خانه طفره مي رفتند». (6)
البته شهريه ي مکتب خانه ها مبلغ ده قران براي مکتب خانه هاي اعياني و پنج تا ده قران هم براي مکتب خانه هاي عمومي بود. (7)
گاهي هم معلم از شاگردان اش شهريه نمي گرفت و مزدش در مقابل تعليمي که مي داد عبارت از هديه اي بود که در آخر سال يا آخر ختم قراءت قرآن، يا در واپسين لحظات پيشرفت شاگرد، يعني روزي که مي بايست مکتب را ترک کند به او مي دادند و اين هديه عبارت بود از چند کله قند روسي، چند قوطي چاي هندي (سيلان)، يک شاخه نبات، چند شيشه گلاب قمصر يک جعبه شيريني، يک قواره پارچه و مقداري پول نقد. (8)
اين وضع مخصوص دوره ي قاجار نبود و در فرهنگ اسلامي نيز رسم چنين بوده است.
علي شريعتي در اين باره مي نويسد:
«در مکتب، تعليمات اجباري نيست رايگان نيست، ولي شرايط چندان ساده و طبيعي است ... که هر خانواده اي متعلق به هر طبقه يا گروه اجتماعي و اقتصادي، ولو محروم ترين طبقات به آساني مي تواند کودک اش را به مکتب بگذارد ... به سادگي مي تواند در هر سطحي از درآمد و امکانات مادي، با مکتب دار کنار آيد. پول، غله، ميوه، شير و ماست و حتي تعهد خدماتي علمي مي تواند به عنوان حق الزحمه در قبال آموزش طفل قبول شود». (9)
درآمد معلمان سرخانه يا مکتب خانه هاي خصوصي به مراتب بيش تر بود که در بحث مکتب خانه هاي خصوصي به آن ها اشاره خواهد شد. اين افراد چه در خانه ي شخصي خود زندگي مي کردند و چه در حجره ها و جاهاي ديگر، زندگي بسيار ساده اي داشتند.
عبدالله مستوفي در شرح حال زندگي معلم خط خويش، که عشق و علاقه اي جز به هنر خطاطي و تمرين آن نداشت مي نويسد:
«گاهي اتفاق مي افتاد که با وجود ارزاني آن دوره تا دو ساعت بعد از ظهر، که شاگردها مي رسيدند و چند قراني مساعده مي دادند، اين خانواده ناهار نخورده بودند ... درآمد ميرزا از مجلس مشق که از هر شاگردي يک تومان ماهيانه مي گرفت، منتهي به ماهي پنج شش تومان مي رسيد. و از دو سه خانه اي كه براي مشق دادن مي رفت، هشت – نه تومان عايدي داشت. از چاپ نويسي هم ماهي سه چهار تومان عايدي مي کرد، به طوري که سر هم رفته درآمد ميرزا بيش از ماهي پانزده منتهي هيجده تومان و ندرتاً بيست تومان نبود و با آن درآمد زنگي مي کرد ... با اين حال، خيلي سابقه و واسطه و يا سفارش لازم بود تا ميرزا شاگرد جديدي بپذيرد و جز خانه ي چند تن از رجال و سرشناسان آن زمان جاي ديگري نمي رفت». (10)
با در نظر گرفتن اين که شاگرد ارتباط مستقيمي با وضع زندگي روزانه ي معلم داشت، هم اينان بودند که شعله ي عشق معنوي را در دل شاگردان شان هميشه فروزان نگه مي داشتند و شخصيت جامع و والاي اين نوع معلمان بود که هميشه الگوي بسياري از شاگردان و ديگر فرهنگ دوستان مي شد.
«معمولاً يک مکتب دار، آخوند محل هم بود و علاوه بر تعليم و تربيت کودکان، وظائف ديگري را نيز انجام مي داد. اغلب مراجعين وي، در همان مکتب حاضر مي شدند و مکتب دار به تقاضاهاي آنان در همان اتاق درس رسيدگي مي کرد. اگر مکتب دار معمم بود، مراجعين خارجي وي اغلب جهت انجام امور مذهبي و يا براي حل اختلاف خانوادگي مراجعه مي کردند، و علاوه بر زن و شوهر از اقوام و نزديکان آن ها نيز چند نفر با آن ها مي آمدند. طبيعي است که چنين امري آرامش و نظم مکتب خانه ها را به هم مي زد و علاوه بر آن کودکان چيزهايي مي ديدند و مي شنيدند که با وضع سني و شرايط کودکانه ي آنان سازگار نبود. مراجعين آخوند اغلب روستائيان بودند، لذا هنگام مراجعه از محصولات ده از قبيل مرغ و کوزه و ماست و کره و روغن و حيوانات اهلي براي وي مي آوردند». (11)

شاگردان مکتب خانه هاي عمومي:
 

بيش تر دانش آموزان اين مکتب خانه ها را فرزندان گروه هاي مياني جامعه تشکيل مي دادند. براي اعيان و اشراف و شاهزادگان، مکتب خانه هاي مخصوص بود و يا معلم سرخانه داشتند. فرودستان جامعه و روستازادگان محروم، نه چندان علاقه اي به اين مکتب خانه ها داشتند و نه بهره اي از آن مي بردند. اين بي بهره گي و بي علاقه گي، بيش از آن چه ناشي از خود مکتب خانه باشد، سرچشمه گرفته از شرايط حاکم بر زندگي آنان بود. توده ي عظيم مردم را روستائيان، عشاير و يا پيشه وران تشکيل مي دادند و اينان بيش از آن چه در غم سواد و علم باشند، در فکر گذران زندگي روزمره ي خويش بودند که توان فرسا و زحمت آفرين بود. آن چه در مکتب خانه مي آموختند، در تحليل نهايي در اين مورد کارساز و نجات بخش نبود و فقر و محروميت ديرين همچنان بر زندگي آنان چيره بود. لذا شرايط حاکم بر زندگي آنان کار و زحمت را بر مکتب و درس مقدم مي داشت. ميان کار و درس مکتب، تناقضي وجود نداشت هر کسي در هر شرايطي مي توانست وارد مکتب شود، اما در عمل، گروه معدودي به مکتب خانه ها روي مي آوردند و اگر هم با انگيزه هاي گوناگون فردي و مذهبي به مکتب مي رفتند، بيش تر آنان پس از دو سال، يا کم تر، آن جا را رها کرده و با همان خرده سواد و دانشي که کسب کرده بودند، ميرزاي محل مي شدند.
اما فرادستان جامعه را شوق و ذوق بيش تر براي تحصيل فرزندان شان بود؛ چرا که هم از اهميت کارساز علم و دانش آگاهي داشتند و هم سرانجام براي طي کردن مراتب بالاي تحصيلي، نخست بايد از مکتب خانه شروع مي کردند. اکثر ديوانيان و متنفذان سياسي و ديني، جملگي، از ميان همين گروه ها بر مي خاستند. گفتني است که در تحولات اجتماعي دوره ي مشروطيت نيز همان قشرهايي از جامعه به مدارس جديد علاقه نشان دادند که درس و مدرسه تغييرات اساسي در زندگي آنان داده بود و اين تغييرات از ضروريات حيات شان به حساب مي آمد. (12)
تفاوت سني و اجتماعي دانش آموزان: شاگردان، هم از نظر سني و هم از نظر خانوادگي و وابستگي هاي قومي و استعداد تحصيلي، با هم متفاوت بودند. اما با اين حال در يک محل و مکتب به تحصيل مي پرداختند. ممکن بود کودکي در چهار سالگي به آموختن بپردازد و در سن هفت يا هشت سالگي، به مراتب بالاي تحصيلي برسد و بر عکس بسياري نيز بودند که تا 14 يا 15 سالگي جز آشنايي مختصر با قرآن و الفبا و خواندن و نوشتن در سطح ابتدايي به موفقيت هايي دست نمي يافتند.
تقي زاده نوشته است: در پنج سالگي قرآن را تمام کرده و شروع به کتب مقدماتي فارسي، گلستان سعدي و جامع عباسي شيخ بهايي و نصاب الصبيان و کتاب ترسل و ابواب الجنان و دره ي نادره ي ميرزا مهدي و تاريخ معجم را خوانده و در هشت سالگي شروع به خواندن کتاب امثله و صرف و مير نموده است. (13)
اهداف دانش آموزان: هر يک از شاگردان در درجه ي نخست براي با سواد شدن به مکتب خانه روي مي آوردند، ولي هر کدام انگيزه اي داشتند. شماري مي خواستند خواندن و نوشتن و سياق ياد بگيرند، تا در زندگي روزمره ي خانوادگي شان از آن ها استفاده ببرند، دخل و خرج پدر و خانواده را يادداشت کرده، نگه دارند و مراسلات و نيازهاي ديواني خانواده را برطرف کنند. شماري ديگر به فکر طلبه يا ملا شدن بودند و اينها پس از اتمام دوره ي مکتب، به مدرسه و حوزه هاي گوناگون روي مي آوردند و در اين راه گاهي رنج سفر مي کشيدند و همه ي بزرگان ديني ما نخست محصل مکتب خانه ها بودند. برخي ديگر که بيش تر از شاهزادگان و رجال و توانگران جامعه بودند، بر آن بودند تا پس از آشنايي با خواندن و نوشتن و علوم به اصطلاح قديمه به علوم جديد روي آورند. محصلان خارج از کشور و دارالفنون و ديگر مدرسه هاي جديد آن روزگار از جمله ي اين گروه بودند.
افراد خير، بيش تر تشکيل دهندگان کاروان معرفت جديد بودند و پس از پايان تحصيل در داخل و خارج، هر کدام صاحب شغل و منصبي شدند و يا در مراکز عالي آموزش و مدارس جديد به تدريس علوم و فنون جديد مي پرداختند. اکثر ديوانيان، وزراء و وکلا و رجال صاحب نام و نشان و مال و منال و پژوهشگران رشته هاي گوناگون ادبي و علمي ... از ميان همين گروه برخاسته اند.
‌ امکانات آموزشي دانش آموزان: وسايل آموزشي شاگردان محدود بود به يک کتابچه و چند ورق کاغذ، قلم و قلمدان و گاهي يک ورق حلب سفيد، قلم ني و مرکب و دوات.
کودکان از نظر وسائل آموزشي و نوشت افزار در مضيقه بودند، به گونه اي که براي تمرين خط ورقه هاي حلبي سفيد، که با آن سماور و سيني درست مي کنند، در اندازه ي يک ورق کاغذ، درست مي کردند تا در روي آن مشق درشت و ريز بنويسند. هر قسمتي را که مي نوشتند، پس از مدتي آن را پاک مي کردند و براي نوشتن هاي بعدي آماده مي کردند. اين ورقه ي حلبي، نسل در نسل در خانه ها باقي مي ماند. اين عمل دو فايده داشت: يکي اين که روي حلبي مشق نوشتن، دست را قوت مي بخشيد و ديگر اين که در مصرف کاغذ صرفه جويي مي شد. (14)
اهداف آموزشي مکتب خانه ها: برنامه ي آموزشي کلاً از آشنايي با حروف الفبا به صورت هجي کردن و آشنايي با سوره هاي کوچک قرآن، يعن عم جزو شروع مي شد و به کتاب مشکل مثل تاريخ معجم (15) و غيره خاتمه مي يافت. اگر بخواهيم هدف برنامه هاي مکتب خانه هاي گوناگون را در آن زمان بيان کنيم، عنوان هاي ذيل عمده برنامه هاي درسي و در حقيقت، هدف هاي آموزشي آن روزگار بوده است:
1. آشنايي با حروف الفبا به صورت هجي کردن.
2. آشنايي با قرآن و در درجه ي نخست عم جزو.
3. ياد گرفتن واجبات ديني و انجام آن ها به صورت عملي در مکتب، مثل وضو گرفتن، نماز خواندن و ... .
4. آشنايي با اصول اخلاق و مسائل ديني به صورت شفاهي به وسيله ي کتاب هاي گوناگون.
5. آشنايي با زبان عربي از طريق کتاب هاي صرف و نحو، آشنايي با منطق و معاني.
6. آشنايي با برخي از کتاب هاي ادبيات فارسي.
7. آشنايي با جنبه هايي از تاريخ ايران و اسلام.
8. آشنايي مختصر با سياق.
9. آشنايي با نگارش (ترسل) و املا.
10. تمرين خط.
براي رسيدن به اين هدف ها کتاب هاي زير در مکتب خانه ها آموزش داده مي شد: عم جزء، تنبيه الغافلين، معجزات، ابواب الجنان (نصايح حکم و مواعظ)، وظيفه الاطفال، نصاب الصبيان، تاريخ نادر (دره ي نادره)، صرف و نحو عربي، جامع عباسي، گلستان، جامع المقدمات، تاريخ وصاف، شرح سيوطي، شرح جامي، شرح نظام، شرح شمسيه، مخزن الانشاء، ناسخ التواريخ، خمسه ي نظامي، ديوان سنايي غزنوي، مثنوي ملاي رومي، ترسل، حاشيه ي ملا عبدالله بر منطق تفتازاني و ...
البته اين کتاب ها، در مکتب خانه هاي سراسر کشور و روستاها آموزش داده نمي شد. هر مکتب خانه اي، با توجه به علاقه ي مکتب داران و استعداد کودکان از ميان آن ها گزينش مي کردند. پاره اي از اين کتاب ها، در مدرسه هاي ديني و حوزه ها نيز، در سال هاي نخستين، آموزش داده مي شد، شماري از شاگردان به توصيه ي معلمان و مکتب داران، خود کتاب هايي چون موش و گربه ي عبيد زاکاني و يا کتاب احمد طالبوف و يا کتاب هاي ديگري را مطالعه مي کردند.
همچنان که از فهرست برنامه ها و کتاب هاي درسي پيداست، از کتاب هاي علوم جديد مثل حساب، فيزيک، شيمي و ... و برنامه هايي چون ورزش، هنر، کارهاي دستي و ... خبري نبود و اگر کسي مي خواست دنبال اين نوع آموزش ها برود، بايد به طور شخصي و بيش تر با دشواري به آن ها دسترسي پيدا مي کرد. کتاب هاي مربوط به علوم جديد چندان در دسترس نبود.
عمده هدف هاي تعليم و تربيت در مکتب خانه ها آشنا کردن کودکان به مسائل اخلاقي و ديني بود. اين کار هم به صورت شفاهي، يعني از طريق پند و اندرز و موعظه در حضور کودکان انجام مي گرفت و هم به صورت عملي و با ياد دادن وضو و نماز و ديگر جنبه هاي عملي مسائل ديني، در حضور مکتب دار. بيش تر کتاب ها نيز، به صورت هاي گوناگون حاوي مسائل اخلاقي و ديني فراوان بود و همه ي کودکان بدون استثنا از مسائل اخلاقي و ديني آگاهي مي يافتند.
پيچيده و دشوار بودن کتاب ها: با توجه به اين که بيش تر کتاب هاي ياد شده، چه از نظر زبان نگارش و چه از نظر ميزان مشکلي، با ويژگي هاي ذهني کودکان هشت ساله به بالا همخواني نداشت و حتي آموزش الفبا نيز بر اساس توانايي هاي ذهني کودکان و بر پايه ي درستي آموزش داده نمي شد؛ لذا خواندن کتاب هاي ياد شده مشکلات فراواني براي شاگردان فراهم مي کرد و در بيش تر موارد در همان سال هاي نخست تحصيل مکتب را رها مي کردند.
يحيي دولت آبادي مي گويد:
«براي خواندن فارسي کاغذهاي تحريري خود را که عبارت بود از لاشه هاي باطل شده ي سندهاي معاملاتي که با مردم داشت (معلم) به ما مي داد بخوانيم و خواندن خط هاي تحريري بي اندازه زحمت داشت. از فارسي چيزي را که به شوق مي خواندم کتاب موش و گربه بود، شعرهاي آن را حفظ کرده آن کتاب را که تقريباً در ميان آن چه براي خواندن من حاضر شده بود، يگانه چيزي بود که با سن و تحصيل من مناسبت داشته و آن را دوست مي داشتم». (16)
سرجان ملکم، تعليم و تربيت عهد فتحعلي شاه را اين گونه وصف کرده است:
«در ايران، طفل پنج ساله، يا پير پنجاه ساله، در مجلس از حيث گفتار و کردار و سکونت و وقار يکسان است. در هفت سالگي شروع به خواندن عربي و فارسي مي کنند. (البته ادبيات فارسي) بعد از خواندن حروف تهجي، قرآن مي خوانند و بعد از آن به آموختن احکام شريعت مي پردازند. و قواعد مذهب شيعه را فرا مي گيرند، تا بغض دشمنان آل رسول در ضمير ايشان جاي گيرد. بعد از آن کتب فارسي، متوني در سطح گلستان و حافظ مي خوانند. از آن جمله است کتاب سعدي ... بعد از آن قدري صرف و نحو و منطق و فقه و حکمت نيز مي آموزند. اما ترقي در اين مراتب، غالباً ارتباط به استعداد و ميل و علاقه ي نوآموز دارد». (17)
آموزش زبان عربي و فارسي: زبان فارسي و عربي مورد توجه مکتب داران بود و اين دو جزو درس هاي اصلي به شمار مي رفت. درس عربي از اهميت خاصي برخوردار بود. چون هم زبان قرآن بود و هم بسياري از کتاب هاي اخلاقي و ديني به اين زبان نوشته شده بود و اگر هم به زبان فارسي بود، فهم آن به دانستن زبان عربي نياز داشت. منظور از زبان فارسي نيز، در حقيقت، زبان گلستان سعدي و يا متوني در آن سطح يا حتي مشکل تر بود.
گفتني است حتي پس از پيدايش و گسترش مدارس جديد، کتاب فارسي مستقل و در خور فهم شاگردان وجود نداشت و در آن مدارس نيز متون قديمي و قطعاتي از ديوان هاي مختلف، درس فارسي را تشکيل مي داد. در برخي از مناطق آموزش به زبان مادري نيز صورت مي گرفت، چنان چه در اروميه معمولاً تعليم الفبا از کتاب آنادلي (زبان مادري) شروع مي شد و پس از آن که کودکان حروف الفبا را شناختند و با خواندن و نوشتن آشنا شدند کتاب هاي رايج در مکتب خانه ها تدريس مي شد. (18)
‌آموزش سياق: سياق معاني گوناگوني دارد. از اين جمله است راندن، جاي کندن، روش و تربيت. اما مراد ما در اين جا، آموزش قواعد و نوشتن حساب
است. خط سياق، نوعي از خط بود که توسط آن ديوانيان يا اهل دفتر اعداد و مقادير و اوزان را مي نوشتند. در برخي از مکتب خانه ها اين خط و شيوه ي نوشتن حساب آموزش داده مي شد. بزرگ اميد در خاطرات خود مي نويسد:
«تحصيل علم سياق در چهار ولايت معمول بود: آشتيان، تفرش و گرگان و نائين. فقط از اين ولايات محاسب به همه جا مي رفت. ديگران حساب نمي دانستند. تجار با چرتکه و بقال با چوب خط حساب مي کردند. در مساجد يک ميرزا نشسته بود، قلمدان و يک لوله ي کاغذ در جلو داشت و کساني که مي خواستند کاغذ بنويسند، به آن ها مراجعه مي کردند».(19)

پي نوشت ها :
 

1. کتاب نظم و نثر و آيين نويسندگي.
2. اردبيل در گذرگاه تاريخ، ج 3/ 14.
3. آلتي چوبين که تسمه در وسط آن قرار داده کف پاي بي ادبان و مجرمان را بدان بسته، چوب زنند. فرهنگ معين.
4. طهران عصر ناصري، ناصر نجمي/ 405، عطار، تهران، 1370.
5. مقالات، فتحعلي آخوند زاده، باقر مؤمني/ 176، آوا، تهران، 1351.
6. طهران عهد ناصري، ناصر نجمي/ 405.
7. همان/ 404.
8. يادگارنامه، ابراهيم فخرايي/ 15، نشر نو، تهران، 1363.
9. مکتب، دکتر علي شريعتي/ 1، بي تا، تهران.
10. شرح زندگاني من، عبدالله مستوفي، ج 1/ 239، زوٌار، تهران، 1371.
11.
12. بررسي تأثير تحولات نظام جديد آموزش و پرورش در روند توسعه ي اقتصادي - اجتماعي ايران معاصر، مهدي نصيري/ 130.
13. زندگاني طوفاني (خاطرات) سيد حسن تقي زاده، به کوشش عزيزالله علي زاده/ 35، انتشارات فردوس، تهران، 1379.
14. خاطرات من، و يا تاريخ صد ساله ي ايران، حسن اعظام قدسي، ج 1/ 34، نشر کارنگ، تهران، 1379.
15- کتابي تاريخي است که سرگذشت پادشاهان قديم ايران تا آخر عهد ساساني در آن نوشته شده است. مؤلف آن فضل الله الحسيني است. سبک نگارش کتاب تکلف آميز است.
16. حيات يحيي، يحيي دولت آبادي، ج 1/ 14.
17. سير فرهنگ و تاريخ تعليم و تربيت در ايران و اروپا، مرتضي راوندي، ج 5/ 56، نگاه، تهران، 1364.
18. سرزمين زردشت، علي دهقان/ 133، ابن سينا، تهران، 1348.
19. از ماست که بر ماست، محتوي خاطرات و مشاهدات، ابوالحسن بزرگ اميد/ 29، انتشارات دنياي کودک، تهران، 1363.
 

منبع: کتاب حوزه شماره 150
ادامه دارد ....
ae



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط