روش شناسي علوم انساني با رويکرد اسلامي(2)
نويسنده:حميد پارسانيا
خاستگاه مبادي اوليه علوم
اگر سكولار باشيد و به صراحت، لايههاي معنوي قدسي و متعالي را انكار كنيد و يا با سكوت، كه خطرناكتر از آن صراحت است، از كنار آنها بگذريد در اين صورت، اگر بخواهيد عالم را تفسير كنيد به گونه اي نظريه مي دهيد كه مستقل از غير باشد.
چگونگي توليد نظريه
در صورتي كه بر مبناي معرفتشناختي ما عقل، نقل، حس و تجربه همه راه هاي كشف يا توليد علم باشند، در اين وضعيت، چندين سطح و لايه از عقلانيت تشكيل خواهد شد. در اين حال، عقل عملي و استنباطي نيز كه از نقل استنباط ميكند، به كمك توليد علم ميآيد. و هر گاه اين مجموعه دستاندركار توليد علم باشد، نظريههاي خاص متناسب با اين منابع معرفتي پديد ميآيد. هر كدام از نظريهها را كه در علوم انساني، جامعه شناسي، روان شناسي، مردم شناسي و علوم سياسي ميبينيد، امكان ندارد در حاشيه فلسفه اي نباشد.
بنابراين، چنين نيست كه يك نظريه، خالص و بدون پشتوانه مبادي معرفت شناختي و مهم تر از آن، مبادي هستيشناختي خود وجود داشته باشد. اگر چنين است، بي شك در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامي، و در نگاه ديني به طور عام و در نگاه اسلامي به طور خاص و نگاه شيعي به طور اخص، روشهاي متناسب با مباني خود وجود دارد و درون روشها رويكردها و در دل اين رويكردها، نظريه هاي گوناگون است و چه بسا در حاشيه هر نظريه، چند روش كاربردي مطرح مي شود.
روش شناسي علم از منظر مباني ديني
در حال حاضر، روش هاي گوناگوني مانند روش هاي تبييني، توصيفي، هنجاري، تاريخي، تجربي، انتقادي، ايدهآليستي، رئاليستي و روشهاي مبتني بر ستيز و يا وفاق و روشهاي كلان و خرد وجود دارد. در درون اين روش ها، نظرياتي وجود و در حاشيه هر نظريه نيز ده ها نظريه ديگر وجود دارد. اين روش ها، كه در علوم مختلف اجتماعي و طبيعي كاربرد دارند، اموري نيستند كه روششناس آنها را بدون پيشينه و زمينه معرفتي خود، گزينش و انتخاب نموده و درست يا غلط بخواند. روش شناس براي داوري معرفتي خود ضمن آنكه به موضوع، هدف و سطح تحقيقي كه روش براي آن به كار گرفته مي شود، نظر ميدوزد. از مباني فلسفي و نظريات علمي خود نيز استفاده ميكند. مباني فلسفي همانگونه كه در تكوين نظريههاي علوم اجتماعي و انساني دخيل هستند، بر روشهايي كه به توليد نظريه منجر مي شوند و يا در كاربرد نظريه دنبال ميگردد نيز مؤثر ميباشند.(6)
هيچكدام از نظريه هاي موجود جامعه شناسي يا روانشناسي و... وجود ندارد كه در ذيل يكي از فلسفه هاي موجود نباشد. جامعه شناسي، پديدار شناختي و انومتدولوژي نظرياتي هستند كه ضمن اقتضاي شيوه هاي معرفتي و روش شناختي خاص خود، در حاشيه پديدارشناسي هوسرل شكل گرفته اند. مكتب كنش متقابل نمادين با روشهاي خود از فلسفه پراگماتيستي ويليام جيمز تأثير مي پذيرد. جامعهشناسي ماكس وبر و روش شناسي تفهمي او از رويكرد فلسفي ديلتاي به موضوعات انساني و از نگاه پوزيتويستي به علم و معرفت بهره مي برد. روش هاي علمي كنت و دوركيم در تكوين نظريات جامعهشناختي، به توصيف و نگرش پوزيتويستي آنها نسبت به معرفت علمي باز مي گردد. اين ها همه شواهدي است كه نشاندهنده تأثير بنيانهاي فلسفي و معرفتي در تكوين نظريات و روشهاي مختلف علوم ميباشد.(7)
اما آيا روش اسلامي نيز وجود دارد آيا در حاشيه فلسفه ها و انگارههاي اسلامي، كه دربارة انسان و جهان وجود دارد، در حوزه علوم اجتماعي روش خاصي هم وجود دارد؟ آيا در حاشية عرفان اسلامي، روش شناسي خاصي براي توليد نظريه هاي اجتماعي و نظريههاي سياسي مي تواند وجود داشته باشد؟ آيا در حاشية حكمت مشاء، يا اشراق روش شناسي خاصي براي توليد نظريه هاي اجتماعي هست؟ تفاوت اين سطح از روششناسي، با روششناسي مطلق در اين است كه، روششناسي مطلق از قواعد كلي تفكر بحث ميكند، اما در روششناسي بنيادين قواعد كلي تفكر به انضمام برخي از مبادي و اصول موضوعه در محدودة يك موضوع خاص دنبال مي شود؛ يعني روش تفكر دربارة يك حوزة معرفتي خاص بر اساس برخي از مباني و اصول موضوعه معين، شناسايي مي شود، آن اصول موضوعه ممكن است هستيشناختي و معرفتشناختي و... باشند كه در علوم مربوط به خود، به بحث گذارده مي شوند. اين اصول يك چارچوب و مسير خاصي را در پيش روي انسان قرار ميدهد كه راه را بر بسياري از مسيرهاي ديگر مي بندد و مدل خاصي براي تفكر ايجاد ميكند. روش شناسي بنيادين بدين معناست؛ يعني مجموعه اي از مواد و روش به معني عام خود. البته بايد توجّه داشت، همانگونه كه روش بنيادين مبتني بر برخي اصول موضوعه است، هيچ روش عامي كه به هيچ اصل موضوعي تكيه نكند وجود ندارد حتي خود منطق ارسطويي، چندين گزاره هستي شناختي دارد. در چارچوب يك روش بنيادين، رويكردهاي متفاوتي ميتواند شكل گيرد.
دنياي مدرن با همه تنوعي كه دارد، (8) يك روش متناسب با خود در قلمرو علوم انساني دارد و در مقاطع مختلف اين روش محدودتر مي شود.
مشكل معرفت شناختي روش شناسي علم امروز
مشكل هستي شناختي علم امروز
حكمت مشاء و اشراق و حتي جريان هاي كلامي و رويكردهاي نقلگرايانه، كه در تاريخ اسلام هستند، هر كدام اصول، مباني و اصول موضوعه و روش خاص براي توليد علم دارند. براي مثال، تاريخ ابن هشام و ابناسحاق تا ناسخ التواريخ ميرزا تقي خان سپهر هر كدام يك روشي خاص دارند. همه از آدم شروع مي كنند و به خاتم ختم مي كنند. اين مبنا با مبناي تاريخنگاري مدرن فرق دارد. نميتوان نظريه ابن خلدون را از مبناي تفكر كلامي اشعري او جدا دانست. نميتوان آثار اجتماعي فارابي را از مبناي انديشه مشائي او جدا كرد. بر اساس مباني معرفت شناختي فارابي، علم همان است كه داوري ارزشي و هنجاري نيز دارد؛ چون عقل عملي در مباني معرفت شناختي مورد قبول است. انتقادي نيز هست، چون عقل عملي و نقل و سنت را قبول دارد و علم تبييني است؛ نه به دليل اينكه پوزيتويست است بلكه چون عليت را به امور محسوس محدود نميكند. و علم تفهمي است؛ چون براي علم و اراده انسان در حوزة موضوعات علوم انساني نقش قائل است. در انديشه فارابي، به دليل اينكه موضوع حكمت عملي را هستي هايي مي داند كه از مسير اراده و اگاهي انسان شكل ميگيرد، اين هستي ها، غير از هستي هايي است كه فقط انسان مي تواند بشناسد. اينها هستيهايي است كه عزم و اراده انسان آنها را مي سازد؛ هم تضاد در درون آن راه دارد، چون براي شخصيت انساني سطوح معرفت، انگيزه و انديشه قائل است و هم آرماني است، چون سعادت و مدينه فاضله دارد و هم رئاليسم است، چون شناخت را حاكي از واقع مي داند. همچنين معنوي و قدسي است؛ يعني سكولار نيست، چون در انسانشناسي انسان را محدود به اين جهان نميداند و در هستي شناسي، هستي را محدود به اين دنيا نميداند. او تبيين هستي را در ذيل سطوح عاليتر هستي بيان مي كند. در برهان صديقين، اول اثبات ميكند كه خدا هست و بعد اثبات ميكند اين عالم است. به اعتقاد او واقعيتي هست. (اين واقعيت يا ممكن است يا واجب، اگر ممكن باشد واجبي هست، اگر واجب باشد، پس واجب است. او در حالي اثبات واجب مي كند كه ترديد نسبت به غير او نميتواند همچنان وجود داشته باشد. با اثبات واجب اسما و صفات ذاتي و فعلي او نيز ثابت مي شود. واجب بايد اين ويژگي ها را داشته باشد.) در فلسفة مشاء سعادت و شقاوت انسان نيز در جغرافيايي قدسي تعيين مي شود و سپس، نظام اجتماعي را براي رسيدن به اين مسئله تنظيم مي كند و در ادامه مدينه فاضله، جاهله، ضاله و فاسقه تصوير ميگردد. اين تقسيم چهارگانه جوامع نيز ريشه در انسانشناسي و هستي شناسي خود دارد. تحقيقات ميداني و تجربي بعدي نيز كه تحقيقاتي كاربردي است بر مبناي چارچوب نظري خاص خود سازمان يافته و ادامه پيدا مي كند.
نتيجهگيري
1.روش و روش شناسي سطوح و ابعاد گوناگوني دارد.
2. روش شناسي نوعي معرفت درجه دوم است كه از نظر به روش هاي معرفتي به دست ميآيد.
3. سطوح گوناگون روش عبارتند از: روش به معناي شيوه مطالعه، روش شناسي كاربردي، روش شناسي بنيادين، روش به معناي شيوه تفكر.
4. هيچ نظريه اي در خلأ شكل نميگيرد، بلكه همواره چنين است كه مفروضات بنياديني نظير مبادي هستيشناختي در توليد نظريه دخالت تام دارد.
در سايه هر نظريه، روش معرفت و شناخت آن نيز شكل مي يابد.
انگاره اساسي ما اين است كه مي توان براساس مفروضات معرفتشناختي و هستيشناختي اسلامي و بر اساس عقل، نقل، وحي و شهود و تجربه، هم نظريه و هم روش خاص به آن را توليد كرد.
پي نوشت ها :
6. آندرو ساير، روش در علوم اجتماعي رويكردي رئاليستي، ص 21.
7. همان، ص 22.
8. ر.ك: آلن چالمرز، چيستي علم، فصل دوازدهم و فايرابند.
9. همان، ص 3.
10. ر.ك: آندرو ساير، روش در علوم اجتماعي رويكردي رئاليستي، ترجمة عماد افروغ، ص 32.
-پارسانيا، حميد، «رئاليسم انتقادي حكمت صدرايي» علوم سياسي، ش 42، سال يازدهم، تابستان 87، ص 9-63.
- آندروساير، روش در علوم اجتماعي رويكردي رئاليستي، ترجمه دكتر عماد افروغ، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1385.
- چالمرز، آلن، چيستي علم، ترجمه سعيد زيبا كلام، تهران، علمي فرهنگي، 1374.
- فاير ابند، پاول، بر ضد روش، ترجمه مهدي قوام صفري، تهران، فكر روز، 1375.
دوفصلنامه پژوهش شماره 2
ae