اصفهان،شهرمدارس (1)
زدانش روي برسپهرگران
زماني مياساي ز آموختن
اگرجان همي خواهي افروختن
چنان دان هرآن کس که داردخرد
به دانش روان را همي پرورد
اگربخت جويي هنر بايدت
چو سبزي دهد شاخ بر بايدت
توانا بود هر که دانا بود زدانش دل پير برنا بود
(فردوسي)
چکيده
مقوله ي تعليم و تعلم همواره در سرزمين ايران جايگاه خاصي داشته،چنان که به گواهي تاريخ، اين سرزمين از عهد باستان مهد فرهنگ و هنر بوده و آثار وابنيه و شخصيت هاي فرهنگي و هنري فراواني به جهانيان عرضه کرده است.لوح هاي گلي باقي مانده، سروده هاي آيين زرتشت، اشاره هاي تاريخي درکتب به جا مانده به صورت منثور و منظوم و ديگر ادله ي تاريخي، وجود آموزش درايران زمين را براي ما مبين و آشکار مي سازد. البته با ورود اعراب و پذيرش ديانت اسلام، امر آموزش متحول گرديد و درپي آن،اين محل هاي فرهنگي به مساجد انتقال يافت،چرا که در عهد پيامبر، مسجد نه تنها محل تجمع مسلمانان براي عبادت به شمار مي رفت، بلکه محل حل و فصل امور امت و تدريس و... نيز محسوب مي گرديد. پس از چندي، مدارسي براي تدريس مباحث اسلامي به پيروان اين آيين نوظهور تأسيس شدند. اين نهادها درهردوره،بنا به عظمت و قدرت حکومت وقت، مدارج صعود و افول را طي کردند، تا اين که دردوران صفويه که دراين مبحث مدنظر مي باشد،به عالي ترين سطح و مقام دست يافتند،به گونه اي که شهر پايتخت آن دوره،يعني اصفهان،به صفت «دارالعلم شرق»مزين گشت.لازم به ذکر است بحث درخصوص مدارس در دوران هاي مختلف،تنزل و ترقي آن،سبک هاي معماري و ...نوشتاري مفصل را مي طلبد، لذا ما برآنيم دراين نوشتار،هم خوان با عنوان پژوهش،اين مقوله را دردوره ي تسلط سلسله ي صفويه که مکتب اصفهان در معماري شهرسازي جاري ست،به گونه اي که درادامه بدان اشاره خواهد شد، بررسي نماييم.(2)
مقدمه
يکي از توانايي هاي بزرگ بشر، زبان است که خود را در نمودهاي آوايي، گفتاري و نوشتاري نشان مي دهد. اين مايه، اساس علم انسان مي باشد که از يک سو به دنبال خود،آموختن را باعث گرديده و از ديگر سو اين نيازبه آموختن،اساس دانش بشري محسوب مي گردد.به تحقيق مي توان گفت معلمي،قديمي ترين شغل دوران بشريت است که درهرزمان،به شکلي خود را نمايان ساخته است. به عبارتي گوياتر، امر آموزش، يکي ازنيازهاي حيات نوع بشريت مي باشد که بشر،با ايجاد فضاهاي آموزشي آن را برطرف مي نمايد؛مسأله اي با اهميت بسيار، تا بدان جا،که امروزه يک مورخ دقيق و روشن بين تنها ازمطالعه در اين فضاها مي تواند تصوير روشني از تمدن و تاريخ گذشتگان يک ملت را پيش چشم خويش مجسم کند.
بدان دليل که روح دين،همواره طالب جان تعليم است،اين گونه مراکز يعني مذهبي- آموزشي،معمولاً در کنارهم و يا درکنار جريان و حرکت مردم، يعني در گوشه و کنار بازارها مکان يابي گرديده اند. همان گونه که مسجد،به بازار و به محله نزديک است،تا با اذان مردم را بطلبد، مدرسه نيز در کنارآن ها جا مي گيرد تا پاسخ گوي اذان دل و سؤالات مردم باشد. در پاره اي موارد،قرارگيري اين دو نهاد در جوار يکديگر و تداخل و اشتراک آن ها، موجب پيدايش تعدادي مسجد/ مدرسه يا مدرسه/ مسجد گرديد؛مکان هايي که هم نيازهاي عبادي را مرتفع مي ساخت و هم نيازهاي آموزشي اين پيروان ديانت نوظهور را. در گذار زمان،مدارس نيز همانند مساجد با الگوي معماري خاص، يعني ترکيب از دين و هنر و تجلي گاه هنر اسلامي، به عنوان يکي از ارکان اصلي شهر، در قلب شهرهاي مسلمانان پذيرفته شد؛ به گونه اي که مدارس بزرگ تر در مرکز شهر، در کنار مساجد جامع، توسط سلاطين و متمکنين،و مدارس کوچک تر در محلات شهري توسط اقشار مختلف مردم، با بهره وري ازانواع هنرها بنا نهاده شدند. بايد يادآورشويم درعصرصفويه،مدارس و نهادهاي آموزشي به عالي ترين مقام دست يافتند.چرا که دراين زمان،ازيک سو دولت مردان صفوي،پرچم دار تشيع درتاريخ اسلام بودند تا بدين ترتيب مذهب تشيع را ملي نمايند؛و ازديگر سو، رواج اين مذهب خود نيازمند فضاهايي براي اشاعه بود. از اين رو توسعه ي مکان هاي مزبور در سر لوحه ي امورقرار گرفت و مدارس بي بديلي دراين دوران بنا نهاده شدند، بناهايي که در آنها،هنرمنداني بي آن که خود متوجه باشند، دنيا و آخرت را درسينه ي نقش و زيبايي معماري آن ها،نقاشي کرده اند و با رنگ، آن ها را مزين وجاودانه ساخته اند؛ بناهايي که در آن ها،هم سهم جسم محفوظ است و هم سهم روح،تعليم و تربيت.
البته لازم به ذکر است در دوره هاي قبل از صفويه، خصوصاً در قرون چهارم تا ششم هجري که ازسوي بسياري ازمحققان به عنوان «قرون تجديد حيات علمي و ادبي ايران دوره ي اسلامي»نام گذاري شده، مدارس زيادي ساخته شد،اما درهيچ دوراني مدارس ازلحاظ تعداد ونوع و سبک معماري به عظمت دوران صفويه نرسيدند. متأسفانه با افول سلسله ي صفويه و تسلط افاغنه بر ايران زمين،اين شکوه روي به اضمحلال و نيستي نهاد و علي رغم تلاش مستمر پاره اي ازبزرگ مردان درعهد قاجاريه، هيچ گاه دوباره به وضعيت پيشين بازنگرديد.
دراين نوشتار،با توجه به ارزش تعليم و تعلم وهمچنين شناخت دقيق مدارس شهرتاريخي اصفهان،برآنيم پس ازنگاهي گذرا به مراکز آموزشي-فرهنگي ايران زمين در عهد باستان و درپي آن دوران اسلامي،مدارس ومراکزآموزشي اين شهررا در دوره هاي مختلف،به طوراجمالي بررسي نماييم.
پيشينه ي آموزش و پرورش درايران زمين
اين گونه آموزش که بيش تر اختصاص به دوران حکومت مادها داشت، پس از چند قرن-دردوران تسلط دولت قدرتمند هخامنشي(559-330 ق. م)- به يک باره متحول گشت.ديگر نيروهاي محدود آموزش ديده درنظام قبلي،به هيچ عنوان پاسخ گوي نيازهاي اموراداري و کشوري دولت جديد نبودند. به همين دليل،آموزش جنبه هاي عموميت بيشتري يافت و علاوه بر حفظ نقش آموزشي خانواده به عنوان نهادهاي آموزشي ابتدايي،مدارسي نيز در نزديکي کاخ هاي سلطنتي،نهادهاي دولتي و آتشکده ها و به دور از مراکز پر سر و صدا همچون بازارها،براي تعليم مفاهيم راستي و درستي، پارسايي،امانت داري و ...به اطفال پارسي متعلق به قشر مرفه يا نيمه مرفه بنا شدند. حکيم ابوالقاسم فردوسي نيز در اشاره به نهادهاي آموزشي در مجاورت آتشکده ها چنين آورده است:
به هر برزن اندر دبستان بدي
همان جاي آتش پرستان بدي
متأسفانه با يورش اسکندربه ايران و در پي آن سلطه ي سلسله هايي همچون مقدونيان و سلوکيان(323 -247 ق.م) و آغاز دوران فترت،بازدرنظام و نهادهاي آموزش و پرورش نيزاختلال هايي پديدار گشت. ليکن خوشبختانه با تسلط اشکانيان بر اين خطه، کمابيش بسياري از ارزش هاي فرهنگي و ملي ايران پايدارماند.پس از طي دوران فرمان روايي حکومت پارتيان درپي به قدرت رسيدن سلسله ي ساسانيان (226-651 م) پيدايش نهادها و مراکز آموزشي به واسطه ي دو جنبه ي مذهبي و مرکزيت اين حکومت، قوت بيشتري گرفت .آموزش بدان حد اعتلا يافت که مسؤولان اين مقوله يعني دبيران جزو طبقه ي خاصي ازجامعه گرديدند و بدين ترتيب طبقات سه گانه ايران باستان، به طبقات چهارگانه تبديل گشت. اکثر فضاهاي آموزشي اين دوران تحت نظارت دستگاه مذهبي و در مجاورت آتشکده ها قرار گرفت. اکثر فضاهاي آموزشي اين دوران تحت نظارت دستگاه مذهبي و در مجاورت آتشکده ها قرار گرفت. در اين دوران از يک سو،آموزش و انتقال آن به نسل هاي بعد، به طريقه و روش شفاهي، به واسطه ي پيشرفت چشم گير در مقولات خط و مباحث نوشتاري کم رنگ گشت و ازديگرسو،همگام با تحولات فوق الذکر،تأليف يا ترجمه ي کتب متعدد، متعلق به زبان ها و رشته هاي گوناگون در دستورکار قرارگرفت.همچنين با تنوع نيازهاي زيستي،اجتماعي و... نياز به تخصص هاي گوناگون محسوس گرديد. بدين ترتيب نيازبه جايگاهي براي انجام اين موارد و همچنين آموزش در سطوح عاليه پديدارگشت.ايران زمين مهد اين تحول گرديد و با تشويق استادان خود و يا پذيرش انديشمندان سايرملل، نهادهاي آموزشي پرشکوهي را درسطوح عاليه و در انواع رشته ها همچون ادبيات،حقوق، فلسفه، نجوم، پزشکي و... ايجاد نمود. البته در دوران هاي پيش ازاين سلسله نيز،آموزش عاليه داراي مرتبت و منزلتي بود و داراي اماکني ويژه،همچون مرکز فرهنگي در هگمتانه (همدان)يا شيزگان(در نزديکي مراغه) و... که درپي حمله هاي اسکندر مقدوني، منابع علمي آن به کتابخانه ي اسکندريه فرستاده شد و پس از نسخه برداري،طعمه حريق گرديد. متأسفانه به واسطه ي نبود اطلاعات نوشتاري درباره ي اين مقوله،بحث درخصوص اين گونه مراکز، اغلب با مشکلات عديده اي مواجه مي باشد.
مدرسه ي جندي شاپور(درشمال غربي خوزستان، بين شوشترو شوش)در عهد ساسانيان در زمينه ي پزشکي و فلسفه از شهرت و اعتبار قابل ملاحظه اي برخوردار بود و قرن ها به صورت مرکز علمي و فرهنگي ايران فعاليت داشت.[اوليري، 1355 ص:23 ]اين نهاد شهرت شاياني يافت و به مقام بزرگ ترين مرکز علمي و فرهنگي جهان باستان نائل آمد،تا قرون اوليه ي اسلامي (قرون دوم وسوم) نيز به حيات خود ادامه داد و با حفظ مواريث علمي در قرون پرآشوب و نهادن آن دردامان تمدن اسلامي خدمات شاياني به جامعه ي ايران زمين نمود.خلاصه آن که،آموختن و آموزش در ايران باستان و علي الخصوص دوران ساسانيان با وجود دربر داشتن نکات مثبت و منفي فراوان،ارزش و اعتباربسياري داشت،آموزش فضيلت، عدالت، کردار نيک، دليري و سلحشوري و بسياري موارد مثبت ديگراز مزاياي نهادهاي آموزشي اين دوران بود و ازديگر سو،تعلق اين امر به اقشار خاص جامعه، تعصب و اطاعت کورکورانه، سلب آزادگي انسان و ... از معايب اين مراکز بود که درمقايسه با نقش عظيم اين مقوله و همچنين تعدد نکات مثبت آن، قابل اغماض است.
اين گونه آموزش بدين منوال ادامه يافت تا اين که مذهب و ديانت اسلام،به عنوان آييني نو درسرزمين ايران به منصه ي ظهور رسيد و به همراه خود نهادهاو فضاهايي جديد،متناسب با مذهب و خواسته هاي نو، ايجاد نمود.مساجد يکي از اين گونه فضاهاي جديد به شمارمي آيد که علاوه بر وظايف اصلي خود يعني کارکردهاي مذهبي و آموزشي، سايرعملکردهاي شاخص شهر همچون قضاوت،حکومت و... را نيز در بر گرفت و درقالب قلب تپنده ي شهراسلامي در آمد.به واسطه ي شفاهي بودن مقوله ي آموزش مسلمانان در بدو ورود اسلام، نياز به فضايي مستقل از مسجد براي آموزش، چندان محسوس نبود. نخستين جايگاه تعليم و تربيت درمسجد النبي منعقد شد و حلقه هاي درس و آموزش درساعاتي غير از اوقات نماز جماعت،دررواق جايگاه نماز برگزار مي گرديد. بدين ترتيب مساجد، به صورت نخستين جايگاه هاي آموزشي تمدن اسلامي درآمدند،به گونه اي که امروزه از مسجد النبي به عنوان کهن ترين دانشگاه اسلامي ياد مي شود.
به تدريج از اواخر قرن دوم به اکثر علوم توجه خاصي مبذول شد و نهادهايي براي تعليم و تربيت در سطوح عالي به منصه ي ظهوررسيدند،همچون بيت الحکمه در بغداد ودارالعلم قاهره - محل تجمع انديشمندان، فضلا، مترجمان کتب و... که به عنوان نخستين مراکز تحقيقاتي اسلامي شناخته شده اند.
آنچه از مطالعه ي متون تاريخي بر مي آيد، نشانگر آن است که تا اواخر قرن سوم هجري(3)، فضايي خاص تعليمات ديني، نظير مدارس پس از اين قرن وجود نداشته و به تدريج از اواخراين قرن،درپي ازدياد طلاب و تعدد مکتب هاي فلسفي،تداخل دو عملکرد آموزشي و مذهبي دربنايي واحد با مشکلات عديده اي روبه رو گشت و ضرورت ايجاد فضايي مستقل رامحسوس نمود.بدين ترتيب درابتداي امر،مدارسي از سوي نيکوکاران و سلاطين درپاره اي از شهرها همچون بلخ،بخارا،نيشابور،غزنه و... برپا گرديدند،همچون مدرسه ي بيهقيه و مدرسه ي سعديه درنيشابور و يا مدارسي در آمل،که دراين مدارس علاوه بر فضاي تدريس، حجره هايي براي سکونت طلاب، موقوفاني براي تامين مخارج مدرسه و طلاب و مدرسان و موارد ديگر مد نظر قرار گرفته بودند.مدارس محلي قلب تپنده ي محله ي خود به شمار مي آمدند و درزمان هايي خاص با برگزاري جلساتي براي مسلمانان،پذيراي ديگران مي گرديدند. بدين ترتيب پيوندي عميق ميان مردمان، طلاب وعلما منعقد مي شد و مدرسه، کارکردي فراترازآموزش مطلق به طلاب ايفا مي نمود.
پس ازچندي،درپي انتخاب شهربغداد در نزديکي شهرمداين (تيسفون)به عنوان پايتخت ايراني عباسيان و تأسيس بيمارستاني نظيرجندي شاپوردربغداد به دستور هارون الرشيد به نام «بيمارستان رشيد يا قديم»،به مرورزمان،بسياري از دانشمندان گندي شاپورجذب اين مرکز گرديدند.بدين سان شهربغداد دردل ايران شهربه عنوان مرکزسياسي و حکومتي،از لحاظ علمي نيزازاعتباروالايي برخوردار شد؛ليکن ازسوي ديگراين مسأله باعث گرديد گندي شاپور مرکزيت علمي خود را ازدست بدهد و پس ازچندي اين دانشگاه عظيم،به ويرانه اي مبدل گردد.البته علاوه برشهربغداد به عنوان مرکزيت علمي جهان اسلام،درسايربلاد شرقي نظيربخارا، ري، اصفهان و... و بلاد غربي همچون فسطاط،قاهره،قرطبه و... نيز، مکان هاي علمي معتبري ايجاد گشتند که درادامه ي اين نوشتار-هم خوان با عنوان پژوهش- به توضيح يکي ازاين مراکز علمي، يعني شهر اصفهان مي پردازيم.
پي نوشت ها :
1-مقاله ي فوق بخشي ازکتاب «الاصفهان شهرمدارس »به قلم نگارنده که درآينده ي نزديک به چاپ خواهد رسيد.
*عضو هيات علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد فلاورجان اصفهان.
3-تحقيق و تفحص درخصوص مدارس ايجاد شده دراين دوران،موضوع مدارس نظاميه به عنوان نخستين مدارس اسلامي را رد نموده (پاره اي ازمورخان نظاميه را در زمره ي اولين مدارس اسلامي برشمرده اند) وازسوي ديگرما را بدان نکته رهنمون مي سازد که درحدود يک هزاره ي پيش ، زماني که اروپا دوران قرون وسطي را سپري مي نمود و انحطاط و رکود آن را فرا گرفته بود دراکثرسرزمين هاي اسلام، مدارس بي بديلي بنا گرديد که زمينه ساز تربيت و پرورش بسياري از انديشمندان و متفکران عالم اسلام شد. البته مدارس نظاميه نيز پس از تاسيس،به سرمشقي مبدل گرديد جهت تاسيس دارالعلم هاي اروپا،به گونه اي که به عنوان نمونه قديمي ترين دانشگاه اروپا يعني سالرنو درايتاليا،ازتأثير مدارس اسلامي خالي نبود (زرکوب، 1355،صص44و 45) .
ادامه دارد...
/ع