اصفهان از ديدگاه جهانگردان
ناصرخسرو
براي ارزيابي اهميت و جاذبه ي شهرهاي ديدني جهان،شايد مهم ترين معيار، يا دست کم يکي ازمعيارهاي مهم ،جاذبه هاي جهانگردي ست.
عظمت بسياري ازشهرها، به خصوص در جهان صنعتي امروزبسيار چشمگير است؛ بسياري شهرهاي بزرگ با عمارات مرتفع، راه ها، پل هاي زميني و دريايي، کثرت وسايط نقليه و حرکت تند آن ها،قطارها و هواپيماهايي که برفرازو برزمين اين شهرها با غرش مي گذرند،درنخستين نگاه چشم هر بيننده ي تازه واردي را به خود معطوف مي کنند.اما پس ازچند روزيا چند هفته،حتي براي کساني هم که براي نخستين بار به شهرهاي بزرگ و بسياربزرگ قدم مي نهند، اين جاذبه ها آن جلوه ي نخستين خود را از دست داده و پس ازچند ماه يا سالي،درست برعکس،ناآرامي،کوفتگي و تشنج عصبي وخستگي و دل زدگي را به دنبال مي آورد.
بحث دراين مطلب،سخن امروز ما نيست؛ آنچه قصد ياد آوري آن را داريم،لزوم توجه بيش تربه جاذبه هاي جهانگردي و توريستي ست که هرسال ميليون ها نفررا به سفر و گردش درجهان وامي دارد.
مطمئناً هرانساني مشتاق به ديدن آنچه نديده است،مي باشد؛به خصوص اگر حس اعجاب او را تحريک کند و به کاوش بيش تر و انديشيدن درباره ي آنچه ديده است، وادارش نمايد.
انساني که رنج سفر را برخود هموار مي کند و خطرها را مي پذيرد تا به جهان هاي ناديده پا بگذارد،مايل است که به هنگام بازگشت،چيزي بر بينش او افزوده شده باشد،اين بينش و آنچه درقديم «جهان ديدگي» شمرده و سير درآفاق و انفس نام نهاده اند،تنها با ديدن عظمت مصنوعات بشرحاصل نمي گردد، چرا که جهان صنعت همچون کارخانه اي ست که محصولات يک شکل و بي روح تحويل مي دهد.درحالي که انسان خواهان آن است که سيراو هم در«آفاق»و هم در«انفس»يعني دراحوالات آدميان باشد. امروزه درجهان صنعتي، گويي جهانگردي به سيردر «آفاق»محدود شده است و سير در «انفس»در شهرهاي بزرگ صنعتي که همه چون ماشين کار کرده و مي دوند و مي خورند،مانند جهان هاي ديگر امکان پذير نيست.و از اين روست که جهانگرد در جهان صنعتي،گمشده ي خويش و آنچه اعجاب او را برانگيزد،آن گونه که بايد، نمي يابد.
آنچه اعجاب و تحصين را بر مي انگيزد، ماشين نيست،هنراست.بدين سبب ، جهانگرد به سراغ موزه ها مي رود،نقاشي، خط، آثار هنري و صنايع دستي را با دقت مي نگرد و هوش و انديشه و هنر مردماني که آن آثار را پديد آورده اند، مورد توجه قرار مي دهد و به تعبيري ،ازاين طريق سير در انفس مي نمايد.برپايه ي همين توجه به هنر است که در اروپاي صنعتي و متمدن، خرابه هاي باستاني يونان و رم بيش از آسمان خراش ها مورد تامل و دقت مردم آن سرزمين هاست؛و بعضي از کشورهاي قديمي نظير ايتاليا،عمده ي درآمدشان از راه صنعت توريسم حاصل مي آيد. به طوري که هر سال ميليون ها نفر از مردم جهان صنعتي و غيرصنعتي با اشتياق فراوان به ديدار آثار تاريخي آن کشورها مي شتابند.
و اما ايران يکي ازچند کشوربسيار قديمي و کهن سال جهان است.بعضي ازتمدن هاي قديمي اين ناحيه همچون کلده و آشور و سومر و بابل از ميان رفتند؛اما چند کشور ديگر همچون ايران ،هند،مصر،چين و يونان همچنان باقي مانده اند.
کشور ما از لحاظ جغرافيايي در نقطه ي پرمخاطره اي قرار دارد؛به طوري که بيش از همه ي کشورهاي کهن سالي که برجاي مانده اند، در معرض خطر تاخت وتاز و هجوم اقوام بيگانه واقع شده است. با اين همه، همچنان موجوديت خود را حفظ کرده و تمدن و هنرش نه تنها در ديگر تمدن ها مضمحل نگزديده ،بلکه حتي به صدور تمدن خويش به نقاط ديگر و همچنين آموزش هنر خود پرداخته است.
مقصود از نگارش اين سطور،بيان تأثير تمدن ايران بر ديگر ملل نيست؛هرچند که حتي اگر تاثير اين تمدن بر همه ي اقوام و مللي که ازايران بهره ي علم و فضيلت گرفته اند،به وضوح روشن نباشد،آثار تمدن ايران که به موزه هاي ممالک راقيه راه يافته اند، طبعاً نمونه هايي هستند که بيننده را با آثار تمدن اين مرز و بوم و مردمان هنرمندي که در آن مي زيسته اند،روبه رو و آشنا مي سازد. چنان که مشاهده کنندگان آن آثار، به مسافرت به اين سرزمين ترغيب مي گردند،تا ازآنچه قابل انتقال به داخل موزه نبوده و نيست،ديدن کنند.
هنگامي که يک جهانگرد مشتاق، از ايران و مجمع ديدني هاي آن مي پرسد، درنخستين وهله با نام دو شهر بزرگ و تاريخي اصفهان و شيراز،از زبان مخاطب خويش آشنا مي شود. اصفهان شهر بزرگ و نام آور ايران، با بناهاي عظيم و تاريخي اش، به صورت موزه اي درآمده، به همان هيأت و وجهه اي که شهررم در اروپا دارا مي باشد.
از اين رو کم تر سفرنامه اي را مي توان يافت که جهانگردان ايراني يا غيرايراني به توصيف شهر اصفهان در آن نپرداخته باشند. به طوري که بعضي از اين جهانگردان هفته ها و ماه ها در اصفهان اقامت گزيده و مشاهدات خويش را به تفصيل به رشته ي تحرير کشيده اند.
براي برخي اين توهم پيش آمده که فقط از هنگامي که اصفهان پايتخت صفويه گرديد آثار چشمگيردر آن به وجود آمد و شهره ي آفاق گشت. در حالي که با مراجعه ي ساده اي به قديمي ترين سفرنامه ي موجود، يعني سفرنامه ي ناصرخسرو،شاعر، حکيم و نويسنده بزرگ ايراني، ملاحظه خواهيم کرد که اصفهان از زمان هاي پيش شهري بزرگ و ديدني بوده است. ناصر خسرو که در حدود يک هزار سال پيش از اصفهان ديدن کرده،مي نويسد: «من در همه ي زمين پارسي گويان،شهري نيکوتر و جامع تر و آبادان تر ازاصفهان نديدم.»
وي همچنين درخصوص وسعت اصفهان و کاروان سراهاي آن که نشان دهنده ي ورود مسافران و بازرگانان بسيار، به اين شهر بوده است مي نويسد:«کوچه اي بود که آن را کوتراز مي گفتند و درآن کوچه پنجاه کاروان سراي نيکو، و درهريک بياعان و حجره داران بسيارنشسته، و اين کاروان که ما با ايشان همراه بوديم،يک هزاروسيصد خروار بار داشتند،که درآن شهر رفتيم، هيچ باديد(= پديد) نيامد که چگونه فرود آمدند، که هيچ جا تنگي موضع نبود،و نه تعذر مقام و علوفه.»(4)
کنت دوگوبينو نيز در سفرنامه ي خويش مي نويسد.:«اصفهان شگفت آور است. اين مجموعه ي کاخ هايي که به آن چهارباغ نام داده اند و ما درآن اقامت گزيده بوديم،شايد جاي منحصربه فردي در جهان باشد و فقط در چنين کاخ هاي امپراتوري با باغ هاي وسيع و ابنيه ي متعدد،به آن شباهت داشته باشد. اين تشبيه را بدون قصد و فکر نمي کنم، زيرا سبک ساختمان قديمي ترين ابنيه ي اصفهان ،تزيينات و نقاشي هاي آن آشکارا متاثر از سليقه ي چيني و يادآور مناسبات نزديکي ست که حمله ي مغول و سپس ايجاد روابط بازرگاني بين دو امپراتوري به وجود آورده بوده است.»(5) نظر اين جهانگرد مؤيد اين معناست که ايرانيان، حتي از اقوام مهاجم که کشور آن ها را مورد تعرض قرار داده اند، در راستاي پيشرفت هنر و صنعت خود استفاده کرده اند. درباره ي ديدني هاي اصفهان از قبيل معماري و سبک بناهاي آن محصولات طبيعي و صنايع دستي و هنرهاي مردم اين شهر هنر پرور، هر يک ازجهانگردان توصيفاتي کرده اند که براي جلوگيري از اطاله ي کلام تنها به عنوان نمونه، به ذکر قسمتي از هر کدام اکتفا مي نماييم.
آمبروزيو کنتاريني ونيزي که از اصفهان ديدن کرده است،درباره ي نعمت هاي طبيعي آن مي نويسد:«اصفهان شهري بسيار وسيع مي نمايد،که در دشتي نهاده است که همه گونه نعمت درآن فراوان است. محصولات غله و ميوه فراوان است و اين ها را به وسيله ي آبياري به دست مي آورند. هرگونه ميوه اي درآنجا يافت مي شود و من در هيچ جا ميوه هايي به خوبي ميوه هاي اصفهان نديده و نچشيده ام.»(6)
جملي کارري، سياح ايتاليايي که در سال 1105 هجري قمري از ايران ديدن کرده است، در خصوص صنايع دستي مردم اصفهان مي نويسد:«در اصفهان صنعت طلا کاري و نقره سازي و زري دوزي و تهيه ي ابريشم رواج دارد. هنرمندان گل هاي ظريفي طرح و روي پارچه ها منعکس مي کنند. فلزکاران استاد، ابزار و ظرف پولادي نيز تهيه مي کنند. سابقاً اسلحه و ابزار جنگي پولادين در کلکته و دمشق ساخته مي شد و در بازارهاي اصفهان به فروش مي رسيد، ولي اکنون هنرمندان اصفهاني خود اسلحه ي پولادين منقش ظريف تهيه مي کنند...»(7)
پاتينجر درسفرنامه ي خود درباره ي تابلو هاي نقاشي که درقصرهاي اصفهان به دست ايرانيان کشيده شده،مي نويسد:«تابلوهاي کارايراني ها از موضوعات تاريخي الهام مي گيرد و به ترتيبي که مي گويند،صورت ها به وجه کاملي با اصل مطابقت دارد. »(8) وي همچنين در مورد بازارهاي اصفهان و مقايسه ي آن با بازارهاي شهرهاي ديگرايران مي گويد:« بازارهاي اصفهان ازهمه ي بازارهاي ايران وسيع ترو بزرگ تر و مفصل تر است،ولي آن طورکه من ديدم،بازار وکيل شيرازيا بازارجديد کرمان به هيچ وجه از نظرشکل و اسلوب و زيبايي مصالح از بازاراصفهان کم تر نيست.»(9)
هرمان نوردن در سفرنامه ي خود با عنوان «زيرآسمان ايران»، اصفهان را اين گونه توصيف مي کند:«شهر اصفهان براي ايرانيان غرور و افتخار مي آفريند همان طور که رم براي ايتاليايي ها و دهلي براي هندي ها غرورانگيز است.آثار تاريخي اصفهان و سبک هاي معماري استثنايي آن و بقاياي هنرهاي تزييني که دراين معماري ها به کار رفته و هنرهاي اصيل و دستي و خاطره ي اقتدار گذشته، (...)جملگي آثاري زنده هستند که شهرت اصفهان را محفوظ مي دارند.»(10)
وي درباره ي داستان پيدايش اصفهان مي نويسد:«اصفهان شهري است که بنيان آن با عقل و بينشي چون عقل و بينش سليمان و تدبيرو دانشي چون تدبير و دانش آصف وزير گذارده شده است.»(11)«افسانه چنين مي گويد که روزي حضرت سليمان در معيت وزيرخود آصف با جمعي از پريان سواربرقاليچه به سير و سياحت مشغول بوده اند،ازآسمان به زمين مي نگرند و زاينده رود را مي بينند که به درياچه اي مي ريزد و اين درياچه در ميان دو کوه مستور از برف قرار دارد و کوه ها به صحرايي لم يزرع مشرف هستند. سليمان، مفتون زيبا يي طبيعت در اين نقطه مي شود و فکر ايجاد شهري دراين محل،او را به خود مشغول مي دارد. اما وزير باتدبير او مي گويد اگر اين رودخانه طغيان کند،درياچه لبريز خواهد شد و شهر را آب فرا مي گيرد و ويران مي کند. در اين هنگام يکي از پريان به نام «گاوخوني»خود را از روي قاليچه به زمين پرتاب مي کند و در همين لحظه درياچه خشک مي شود و به جاي آن شهري بنياد گذاشته مي شود که نام آصف خان بر آن مي نهند و به مرور ايام نام شهر به اصفهان تبديل مي شود.»(12)
کمپفر در سفرنامه ي خود درباره ي وسعت شهر اصفهان مي نويسد:«وسعت اين شهر چندان است که آن را بزرگ ترين شهر آسيا در اين سوي رود گنگ مي توان به حساب آورد.از زمان شاه عباس اول چنين توسعه اي درخارج از حصارهاي قديمي نصيب آن شده است. حتي امروز در حال گسترش است، زيرا علي الدوام از ديگر نواحي مملکت به پايتخت هجوم مي آورند...»(13)
راجرسيوري دوران عظمت اصفهان را اين گونه بيان کرده است:«اصفهان شهري قديم الاحداث است،اما عظمت آن در سال 1006 (8- 1597م)آغاز مي شود که شاه عباس پايتخت امپراتوري صفويه را از قزوين به آن جا منتقل کرد.»
«اصفهان درمرکزطبيعي جغرافيايي امپراتوري صفويه قرارداشت که آن زمان از گرجستان تا افغانستان کشيده شده بود. دو ويژگي کليدي طرح اصلي شاه عباس براي اصفهان،چهارباغ و ميدان نقش جهان بودند.اولي که گفته مي شود نامش را از چهارتاکستاني گرفته که شاه براي تحصيل حق مسيرمي بايست بخرد،خياباني بزرگ بود.چهارباغ که ازنقطه ي نزديک قصر چهل ستون آغاز مي شد،حدود يک ميل ديگر به سمت جنوب مي رفت تا به فضاي وسيع باغهاي تفريحي مرسوم به هزار جريب مي رسيد.دومين ويژگي کليدي اصفهان شاه عباس،ميدان عظيم نقش جهان بود که با طول و عرض تقريبي 507 و 158 متر در شرق منتهي اليه شمالي چهارباغ و با زاويه ي کوچکي نسبت به آن قرار داشت... اين ميدان عظيم که به نام ميدان نقش جهان شناخته شده بود،محل ملاقات شاه و شهروندان بود...»(14)
درسفرنامه هاي متعدد ديگر که مورد بررسي قرارگرفت،جهانگردان همگي ( به استثناي تاورنيه) از محسنات اين شهر بزرگ ياد کرده اند ؛تا آن جا که شاردن در سياحت نامه ي بزرگ خود که در ده جلد به زبان فارسي برگردانده شده است، قريب دو جلد از مطالب کتاب خود را به اصفهان تخصيص داده است.
گفتار خود را با عبارتي از «کنت دوسرسي» درباره ي اصفهان و مردم ايران به پايان مي بريم.وي ضمن تحسين پل زاينده رود مي گويد:«اين پل با راهروهاي تاق دارش يکي از زيباترين ساختمان هاي اين شهر است و به نظرمن از شايستگي يک ملت پيشرفته و متمدن برخوردار است.»(15)
پي نوشت ها :
*عضو هيأت علمي دانشگاه علامه طباطبايي.
1- برگرفته از کتاب «مجموعه مقالات کنگره ي جهاني بزرگداشت اصفهان»، به کوشش فضل الله صلواتي،صص 185-190، 1385.
2-«سفرنامه ي ناصرخسرو»، به کوشش دبير سياقي،ص 167.
3-همان.
4-کنت دوگوبينو،«سه سال درآسيا»ترجمه ي هوشنگ مهدوي، ص 198 .
5-«سفرنامه ي ونيزيان در ايران(شش سفرنامه)»ترجمه ي منوچهر اميري، خوارزمي، ص 140.
6-«سفرنامه کارري» ترجمه ي عباس نخجواني،اداره ي فرهنگ و هنر آذربايجان شرقي،1348، ص148.
7-«سفرنامه ي پاتينجر»ترجمه و نگارش شاپورگودرزي،کتاب فروشي دهخدا، 1348،ص278.
8-همان،ص 279
9-نوردن،هرمان«زيرآسمان ايران» ترجمه ي سيمين سميعي،دانشگاه تهران، 1356،ص115.
10-اين افسانه را برخي ديگراز سفرنامه نويسان نيزآورده اند. درسفرنامه اوژن که تحت عنوان«ايران امروز» ترجمه شده است نيز اين داستان آورده شده است.
11-همان، ص 116.
12-«سفرنامه ي کمپفر» ترجمه ي کيکاووس جهانداري، انتشارات خوارزمي، چاپ دوم، 1360، ص 185.
13-راجر سيوري، «ايران عصر صفوي» کامبيزعزيزي،انتشارات سخن، 1366، ص 138.
14-ايران در 1840-1839م، «سفارت فوق العاده کنت دوسرسي»، ترجمه ي احسان اشراقي، مرکز نشر دانشگاهي، ص 179.
/ع