بخشى از آداب و اخلاق ارزنده پيامبر صلى اللّه عليه و اله به روايت ابوالبحترى
انس مى گويد: به خدايى كه او را به حق فرستاده است ، هرگز در مورد چيزى كه نمى پسنديد به من نفرمود: چرا آن كارى را كردى ؟ و كسى از اعضاى خانواده اش مرا ملامت نكرد مگر اين كه فرمود: ((او را به حال خود واگذاريد كه اين عملش حتمى و مقدر بوده است .))(7)
گويند: هيچ گاه پيامبر صلى اللّه عليه و اله از بسترى ايراد نگرفت . اگر فرشى مى انداختند، مى خوابيد و اگر نمى انداختند، روى زمين مى خوابيد.(8) خداى متعال در سفر اول تورات آن حضرت را توصيف كرده ، مى فرمايد: محمّد رسول خدا، بنده برگزيده ام ، بداخلاق و درشتخو و اهل غوغا و فرياد ميان كوچه و بازار نمى باشد. بدى را با بدى مجازات نمى كند بلكه عفو مى كند و مى بخشد زادگاهاش مكه و هجرتش به مدينه است و شام را مالك مى شود. او و يارانش بر سراسر اين قلمرو سيطره خواهند يافت و ايشان حاملان قرآن و دانش اند و او بر اطراف خود پرتو افكن است . و در انجيل نيز وصفش چنين است .(9)
از جمله خلق و خوى آن حضرت آن بود كه به هر كس مى رسيد، ابتدا سلام مى داد.(10) و هر كه درباره حاجتى حرف مى زد، با او مى ايستاد تا اين كه طرف منصرف مى شد. (11) دست خود را از كسى كه دستش را مى گرفت رها نمى كرد تا وقتى كه طرف دستش را مى كشيد. (12) و چون يكى از صحابه را مى ديد آغاز به مصافحه مى كرد، سپس دست او را مى گرفت و انگشتهايش را داخل انگشتان او مى كرد و آنگاه مشتش را محكم مى بست ، (13) جز به ياد خداى تعالى بر نمى خاست و نمى نشست (14) و كسى رو به او نمى نشست در وقتى كه او نماز مى خواند، مگر آن كه نمازش را سبك مى كرد و رو به او مى آورد و مى گفت : نيازى دارى ؟ و چون حاجت او را بر مى آورد، دوباره به نماز مى ايستاد.(15) و بيشتر اوقات به هنگام نشستن ، هر دو زانويش را از جا بر مى داشت ، و نظير كسى كه لباسش را به خود پيچيده باشد، با دستها زانوهايش را مى گرفت . (16) و كسى جاى او را از جاى نشستن اصحابش تميز نمى داد؛ زيرا آن حضرت هر جا جاى نشستن بود، مى نشست (17)، هيچگاه كسى نديد كه در نزد اصحاب پاهايش را دراز كند تا جا را بر كسى تنگ كند مگر اين كه جا زياد مى بود و كسى در تنگنا قرار نمى گرفت .(18) و بيشتر اوقات رو به قبله مى نشست (19) و به هر كسى كه بر او وارد مى شد احترام مى كرد و حتى براى كسى كه نه با وى خويشاوندى داشت و نه وابسته رضاعى اش بود، جامه اش را پهن مى كرد و او را بر روى آن مى نشاند.(20)
زيراندازى كه در اختيار داشت به هر كه وارد مى شد، ايثار مى كرد و اگر او نمى پذيرفت اصرار مى ورزيد تا او بپذيرد. (21) و كسى با او صميمى نمى شد مگر اين كه تصور مى كرد از همه كس نزد آن حضرت گرامى تر است ، به گونه اى كه هر كس همنشين آن حضرت مى شد، بهره خويش را از سيماى وى مى برد، تا آن جا كه نشست آن حضرت ، شنيدن ، سخن گفتن و جاذبه مجلس و تمام توجهش به هم نشين بود و با تمام اينها محفلش حيا، تواضع و امانت بود.(22) خداى تعالى فرمود: (( فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك .(23) )) هر گاه مى خواست ، اصحابش را صدا بزند براى احترام و دلجويى ايشان به كنيه صدا مى زد (24) و حتى به آنهايى كه كنيه نداشتند، كنيه مى داد و به همان كنيه اى كه داده بود، آنها را صدا مى زد، (25) و همچنين زنانى كه فرزندانى داشتند كنيه اى مى داد و نيز نام زنانى را كه فرزند نزاده بودند، با كنيه آغاز مى كرد (26) و كودكان را كنيه مى نهاد تا بدان وسيله دلهاى ايشان را نرم سازد.(27) از همه كس زودتر خشمگين مى شد و زودتر از همه خشنود مى گشت و مهربانتر و بهتر از همه مردم به مردم و از همه كس سودمندتر به حال آنان بود و چنان بود كه در مجلس آن حضرت صداها بلند نمى شد. (28) و چون از مجلس برمى خاست مى گفت : (( ((سبحانك اللهم و بحمدك اشهد ان لا اله الا انت استغفرك و اتوب اليك )).)) آنگاه مى فرمود: ((اينها را جبرئيل به من آموخت .))(29)
پي نوشت ها :
1- اين حديث را مسلم ، در ج 8، ص 25 از قول ابوهريره نقل كرده است .
2- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 80 از قول عايشه به جاى (( (ما لعن )، ما ضرب ، )) آورده است و طيالسى در ص 214 از عايشه نقل كرده : پيامبر، نه دشنام مى داد و نه دشنام مى پذيرفت و ضمن سخن گفتن فرياد نمى كشيد.
3- اين حديث را مسلم از قول ابوهريره در ج 8، ص 24 نقل كرده است .
4- اين حديث را بخارى در ج 5، ص 22 از قول ابوهريره نقل كرده است ، مى گويد: گفتند: يا رسول اللّه ، قبيله دوس ، هلاك شدند، چون نافرمانى و خوددارى از اجراى فرمان شما كردند. آنها را نفرين كنيد. فرمود: (( خداوند دوسين را هدايت كن ، و آنان را ببخشاى .))
5- اين حديث را بخارى ، در ج 4، ص 230 از قول عايشه نقل كرده است كه گفت : هرگز رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بين دو امر مخير نشد مگر آن كه آسانتر را اختيار كرد، جز در موردى كه گناه بود. در آن صورت از همه كس بيشتر از آن دورى مى كرد و هرگز رسول خدا صلى اللّه عليه و اله براى خودش از كسى انتقام نگرفت مگر آن كه باعث هتك حرمت الهى شده بود كه براى خدا انتقام آن را مى گرفت . اين حديث را مسلم نيز در ج 8، ص 80 نقل كرده است .
6- اين حديث را بخارى در پى نوشت خود از قول انس نقل كرده است كه اگر آن كنيز از مردم مدينه بود، دست پيامبر صلى اللّه عليه و اله را مى گرفت تا او را هر طور مايل است آزاد كند. و ابن ماجه اضافه كرده مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله دستش را از دست او جدا نمى كرد تا به هر جاى مدينه كه مى خواست ، آن حضرت را براى كارى كه داشت مى برد. و قبلا گذشت در حديث ابن ابى اوفى كه كبر و غرورى نداشت كه با بيوه زنان و درماندگان راه برود تا حاجتشان را برآورد. اين حديث را دارمى ، در ج 1، ص 35 آورده است .
7- نظير اين حديث را ابوداوود، در ج 2، ص 547 و - چنان كه در (( المغنى )) آمده - ابوالشيخ در كتاب (( اخلاق النبى صلى اللّه عليه و اله )) نقل كرده اند.
8- بخارى ضمن حديثى طولانى در ج 3، ص 166 آورده است كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله روى شنها و حصير، مى خوابيد و فرشى در آن ميان نبود، شنها بر پهلويش اثر گذاشته بود. و طيالسى در مسندش ص 36 از ابن مسعود نقل كرده ، مى گويد: (( رسول خدا صلى اللّه عليه و اله روى حصير خوابيد و حصير روى پوست بدنش اثر گذاشت و من شروع كردم به دست كشيدن و عرض كردم : يا رسول اللّه پدر و مادرم فدايت ، اگر اجازه بفرماييد چيزى پهن كنم روى آن بخوابيد تا شما را حفظ كند؟ فرمود: مرا چه به دنيا مثل من با دنيا مانند مسافرى است كه در سايه درختى استراحت كرده و آن جا را ترك مى كند.))
9- اين حديث را دارمى ، در ج 1، ص 4 و طيالسى در ص 214 نظير آن را نقل كرده است . به امالى صدوق ، ص 279، (( عيون الاخبار، )) ص 224 و امالى ابن الشيخ ، ص 196 مراجعه كنيد.
10- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل )) و صدوق در (( المعانى ، )) ص 81 از حديث هند بن ابى هاله با اين عبارت نقل كرده اند: (( با هر كه رو به رو مى شد، سلام مى كرد.))
11- طبرانى و ابونعيم در (( دلائل النبوة )) و ابن سعد - چنانكه در (( الجامع الصغير )) آمده - اين حديث را نقل كرده اند و در (( مكارم الاخلاق )) ، ص 21 و 22 به طور مرسل و صدوق در (( المعانى )) ، ص 80 با سند نقل كرده است .
12- اين حديث در چند جا از ابن ماجه و از ترمذى به نقل از حديث انس گذشت .
13- اين حديث را ابوداوود، در ج 2، ص 645 از قول ابوذر نقل كرده است .
14- اين حديث را ترمذى در (( الشمائل )) از حديث حسن بن على عليه السلام از قول هند و صدوق در (( المعانى )) ص 80 نقل كرده است .
15- در هيچ كتابى به اين مطلب برخورد نكرديم .
16- نظير اين حديث را ابوداوود، در ج 2، ص 561 و ترمذى در (( الشمائل )) نقل كرده اند.
17- اين حديث را ابوداوود در ج 2، ص 527 از قول ابوهريره و ابوذر نقل كرده است ، مى گويند: (( رسول خدا صلى اللّه عليه و اله در بين اصحابش مى نشست و شخص ناشناسى كه مى آمد، نمى دانست كدام يك پيامبر است ، مى پرسيد...)) ترمذى در (( الشمائل )) نظير اين را نقل كرده است .
18- اين حديث را دارقطنى نقل كرده است ، و ترمذى و ابن ماجه چنين آورده اند: (( كسى آن حضرت را نديد كه مقبل همنشينش زانوهايش را جلو آورده باشد)) و ابن ماجه كلمه (( هرگز)) را نيز افزوده است . به طورى كه در (( المغنى )) آمده ، سند اين حديث ضعيف است . طبرسى در مكارم ، طور مرسل و صدوق در (( المعانى )) با سند از قول هند بن ابى هاله نقل كرده اند.
19- اين حديث را طبرسى در مكارم ، ص 25 از كتاب (( المحاسن )) ابوعبداللّه برقى نقل كرده و در مستدرك حاكم ، ج ، ص 270 از آن حضرت نقل كرده است : بالاترين نشستها رو به قبله نشستن است .
20- حاكم در ج 4، ص 292 اين حديث را از قول جابر نقل كرده و سند آن را صحيح شمرده است : (( جرير بن عبداللّه خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله وارد شد - در آن جا آمده است - پيامبر صلى اللّه عليه و اله رداى مباركش را برداشت و نزد او انداخت (تا روى ردا بنشيند)...
21- اين مطلب در آداب مصاحبت و معاشرت گذشت .
22- اين حديث را صدوق در (( المعانى ، )) ص 82 روايت كرده و ترمذى در (( الشمائل )) ضمن حديثى طولانى نقل كرده است .
23- آل عمران / 159: از پرتو رحمت الهى در برابر آنها نرم (و مهربان ) شدى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند.
24- در حديث غار آمده است كه به ابوبكر مى فرمود: يا ابابكر و به عمر - به طورى كه حاكم از ابن عباس نقل كرده - يا اباحفص و به على - چنانكه معروف است - يا اباتراب مى فرمود.
25- اين حديث را ترمذى در (( السنن ، )) ج 13، ص 224 از قول انس نقل كرده ، مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله مرا به نام سبزيى كه مى چيدم ، كنيه داد - يعنى فرمود: اباحمزه (صاحب خردل !) - ترمذى مى گويد: اين حديث عجيبى است ، ابن ماجه به شماره 3738 نقل كرده است كه عمر به صهيب گفت : تو كه فرزند ندارى ، كنيه ات از كجا است ؟ گفت : پيامبر صلى اللّه عليه و اله مرا ابويحى كنيه داد و طبرانى از قول ابوبكره سخنى دارد، كه گفت : از طائف خود را به ماسوره اى آويخته بودم ، پيامبر صلى اللّه عليه و اله به من فرمود: تو ابوبكره اى .
26- اين حديث را حاكم در ج 4، ص 63 از قول ام ايمن در داستان خود با پيامبر صلى اللّه عليه و اله نقل كرده است .
27- اين حديث را طيالسى در مسند خود، ص 280 به شماره 2088 از انس نقل كرده است : رسول خدا صلى اللّه عليه و اله با ما معاشرت مى كرد تا آن جا كه به برادر كوچك من مى فرمود: اى ابوعمير! ديگ در چه حالى است ؟ و بخارى نيز اين حديث را در ج 8 / 37 و 55 آورده است .
28- اين حديث را صدوق در (( المعانى ، )) ص 81 نقل كرده است .
29- اين حديث را نسائى در كتاب (( عمل اليوم و الليلة )) و حاكم در مستدرك ج 1 / 537 نقل كرده اند.
/خ