نقد كتاب ميلاد زخم(1)
«ميلاد زخم، جنبش جنگل و جمهوري شوروي سوسياليستي ايران» عنوان كتابي است كه نخستين بار در سال 1371 توسط دانشگاه پيتسبورگ در آمريكا منتشر شد و پس از ترجمه آن توسط شهريار خواجيان، در سال 1386 از سوي نشر اختران در تيراژ دو هزار نسخه به چاپ رسيد.
نويسنده در پيشگفتاري كه نگاشته است، ضمن اشاره به رويدادهاي سياسي روسيه در اوايل دهه 90 ميلادي در اثناي آمادهسازي متن كتاب و فراهم آمدن شرايط براي دستيابي به اسناد موجود در بايگانيهاي كمينترن و حزب كمونيست ايران، خاطرنشان ميسازد: «با توجه به اين كه بررسي سريع اسناد نشان داد كه چارچوب كلي دستنويس و نيز نتيجهگيريهاي آن درست بوده است، تصميم گرفتم كه فقط يك بخش پاياني براي كتاب بنويسم كه خواننده از طريق آن بتواند اطلاعات بيشتري درباره جنبش جنگل و متحدان ناپايدار شوروي- كمونيست آن به دست آورد. تجزيه و تحليل مفصلتر اسناد تازه به دست آمده را در كتاب ديگرم دربارهي تاريخ حزب كمونيست ايران، «قربانيان ايمان: كمونيستهاي ايران و روسيهي شوروي، 1940-1917» انجام خواهم داد.»
خسرو شاكري در سال 1317 در تهران به دنيا آمد. تحصيلات متوسطه خود را در دبيرستان البرز به پايان رسانيد و سپس راهي آمريكا شد. ليسانس اقتصاد خود را از دانشگاه دولتي كاليفرنيا گرفت و سپس تحصيلاتش را در همين رشته در دانشگاه اينديانا تا اخذ مدرك فوق ليسانس ادامه داد. آنگاه به فرانسه رفت و با تحصيل در دانشگاه سوربن، موفق به اخذ دكتراي تاريخ از اين دانشگاه گرديد. وي در معرفي خود مينويسد: «من در يك خانواده مسلمان با يك گرايش شديد عرفاني و ديدگاه نوع دوستانه و پيشينه قومي گوناگون به دنيا آمدم. تا 17 سالگي در تهران زندگي كردم. آنگاه به آمريكا و سپس به اروپا رفتم و در فرانسه، انگليس، ايتاليا و آلمان به تحصيل پرداختم. شكيبايي روشنفكرانه غيرمعمول خانوادهام اين امكان را به من داد تا در يك دوره حساس- دبيرستان- درگير «سياست» شوم. پشتيبان دكتر مصدق شدم كه ميهندوستي، شكيبايي و ارزشهاي دموكراتيك را به من آموخت. تربيت انسانمدارانه اوليه من در ايران، هم در خانه و هم در جامعه تحت تأثير رويكرد مصدق به سياست، در مرحله بعد و در اثر آموزش دموكراتيك غربي، كارآموزي و پالايش محققانه، خرد و روشنگري سوسياليستي، تقويت شد و به لحاظ كيفي قوام يافت.» شاكري در جريان شكلگيري سازمان كنفدراسيون دانشجويان ايراني در خارج كشور و حاكميت تفكر چپ بر آن، از جمله نيروهاي فعال اين سازمان و نيز جبهه ملي محسوب ميشد. او در سال 1339 در حالي كه سعي داشت به كوبا برود، در مكزيك بازداشت شد. سال بعد از آن، شاكري تماسهايي با مقامات مصري گرفت تا بتواند به توافقاتي براي راهاندازي يك ايستگاه راديويي در قاهره به منظور پخش برنامههايي عليه رژيم پهلوي، دست يابد كه البته اين تلاشها در نهايت به نتيجهاي نرسيد. در اواخر سال 1342، طي سفري به الجزاير با احمدبن بلا رئيسجمهوري وقت اين كشور ملاقات كرد و مذاكراتي براي دريافت كمك جهت مبارزه با رژيم شاه داشت. شاكري سال 1343 به نمايندگي از كنفدراسيون در گردهماييهاي اتحاديه بينالمللي دانشجويان كه در نيوزيلند و نيز بلغارستان برگزار گرديد، شركت كرد. وي در سال 1344 به عنوان يكي از اعضاي دبيرخانه كنفدراسيون، فعاليتهاي سياسي خود را ادامه داد و سپس به عنوان دبير بينالمللي كنفدراسيون ملاقاتهايي را با اوتانت - دبيركل وقت سازمان ملل- به منظور جلب حمايتهاي بينالمللي از مبارزات دانشجويي عليه رژيم پهلوي داشت؛ در سال 1347 شاكري به عنوان دبير انتشارات كنفدراسيون مكاتباتي با حاج آقا مصطفي خميني داشت كه ضمن اعلام حمايت كنفدراسيون از امام خميني، تعدادي از نسخههاي نشريه «16 آذر» را نيز ارسال كرد. فرزند امام در پاسخ با توجه به اعتقادات مذهبي ملت ايران، از محتواي نشريات ارسالي اظهار ناخرسندي كرد و خواستار توجه بيشتر گردانندگان آن به مسائل و موضوعات ديني گرديد. شاكري در سال 1351 نيز پس از اعدام تعدادي از اعضاي سازمان مجاهدين و چريكهاي فدايي خلق با كورت والدهايم - دبير كل وقت سازمان ملل- ملاقات كرد و اعتراض كنفدراسيون را به اين اقدامات به اطلاع وي رسانيد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، شاكري به تدريس تاريخ ايران و آسياي باختري در فرانسه مشغول بود و اينك استاد بازنشسته تاريخ مؤسسه تحقيقات عالي علوم اجتماعي پاريس است.
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در مقالهاي به نقد و بررسي كتاب حاضر پرداخته است. در اين نقد ميخوانيم:
«جنبش جنگل» در دوره و زماني آغاز گرديد و ادامه يافت كه ايران يكي از حساسترين مقاطع تاريخ معاصر خويش را طي ميكرد. ميرزا يونس معروف به «ميرزا كوچكخان» در سال 1294 حركت انقلابي و ضداشغالگري بيگانه را آغاز كرد و سرانجام در آذر ماه 1300 جان بر سر اين راه گذارد. در طول قريب 7 سال استمرار اين حركت كه از آن در تاريخ معاصر تحت عنوان «جنبش جنگل» ياد ميشود، ايران تحولات بسياري را پشت سر گذارد و در اثناي آن، با شكست اين جنبش و ديگر حركتهاي مذهبي و استقلالطلبانه، زمينه براي تحقق برنامههاي انگليس در ايران فراهم آمد.
ورود ميرزا كوچكخان به عرصه سياست، به دوران پرفراز و نشيب مشروطه باز ميگشت. در آن هنگام ميرزا كه طلبهاي جوان بود فعالانه در جريان پي افكندن نظام مشروطه حاضر بود و پس از آغاز دوران استبداد صغير توسط محمدعلي شاه كه به دنبال بمباران مجلس از سوي قواي قزاق به فرماندهي لياخف روسي شكل گرفت، با پيوستن به قواي انقلابي گيلان، عازم تهران گرديد و در مبارزات براي فتح تهران و استقرار مجدد مشروطه، تلاشي جدي از خود به خرج داد. حضور در اين مبارزات، ميرزا را با مسائل نظامي آشنا ساخت و چه بسا بتوان تجربيات همين دوران را پايه فعاليتهاي مسلحانه وي در سالهاي بعدي به حساب آورد. ورود قواي روس به خاك ايران پس از بياعتنايي مجلس دوم به اولتيماتوم روسيه براي اخراج شوستر از ايران در اواخر سال 1289 و جنايات بيشماري كه در تبريز و ديگر شهرهاي شمالي كشورمان انجام دادند، ماجراي ديگري بود كه بيترديد تأثيري عميق بر روحيه ميرزا كوچكخان باقي گذارد و خسارات و مضرات ناشي از حضور قواي بيگانه در خاك ميهن را به روشني، آشكار ساخت. براساس اين تجربه بود كه پس از ورود ارتش روسيه به مناطق شمالي كشورمان در خلال جنگ جهاني اول، ميرزا كوچكخان وظيفه سنگين ايستادگي در برابر اشغالگران و مبارزهاي جدي براي بيرون راندن آنها از خاك ميهن را بر دوش خويش احساس كرد. از اين مقطع است كه جنبش جنگل به زعامت ميرزا كوچكخان شكل ميگيرد و از آنجا كه هدف مقدسي را براي خود برگزيده بود، از حمايت و پشتيباني مردم منطقه كه رنج و مشقت ناشي از حضور نيروهاي اشغالگر را با تمام وجود احساس ميكردند، برخوردار ميگردد. بتدريج نيروهاي ميرزا رو به فزوني ميگذارند و نبردهاي ميان اين نيروها و ارتشيان روس، با شهامتي كه مدافعان وطن از خويش نشان ميدادند، عمدتاً با پيروزي اين نيروها قرين ميگردد.
اگر جنبش جنگل، محدود به مبارزه ميان جمعي وطندوست و غيرتمند با قواي نظامي اشغالگر بيگانه بود، تحليل و بررسي اين واقعه، كار چندان مشكلي به نظر نميرسيد. در بسياري از كشورها، جبهه آزاديبخش در مقابل بيگانگان اشغالگر تشكيل شده و كثيري از آنها به موفقيت دست يافتهاند. تاريخنگاري بسياري از اين جنبشها در واقع شرح عملكرد يك جريان مشخص و تك بعدي است كه البته چندان هم دشوار نيست. جنبش جنگل نيز اگرچه در نوع خود يك حركت آزاديبخش به شمار ميرفت، اما زمانه و دوران اين جنبش مملو از تحولات پيچيده و غامض سياسي، فرهنگي و بينالمللي است. گويي كشتي جنبش جنگل در ميان دريايي توفاني كه هر لحظه امواجي سهمگين بر بدنه آن ميكوبند و به اين سو و آن سويش ميكشانند، گرفتار آمده و در حالي كه نزاعها و درگيريهاي ميان سرنشينان اين كشتي نيز هر لحظه بيش از پيش بالا ميگيرد، قصد دارد خود را به سر منزل مقصود برساند. بيترديد آنان كه خواسته باشند، مسير حركت اين كشتي و آنچه را در آن گذشته است براي ديگران شرح دهند، كاري بس دشوار در پيش رو خواهند داشت.
دكتر خسرو شاكري با نگارش كتاب «ميلاد زخم؛ جنبش جنگل و جمهوري شوروي سوسياليستي ايران» تلاش كرده است تا در جهت روشن ساختن مسائل اين برهه از تاريخ كشورمان گام بردارد. بهرهگيري از منابع و مآخذ گوناگون توسط نويسنده محترم موجب گرديده است تا خوانندگان با متني درخور توجه از لحاظ اسنادي مواجه باشند، ضمن آن كه دكتر شاكري با پرداختن به مسائل و موضوعات گوناگوني كه در اين مقطع تاريخي، آثار و تبعات خود را بر جنبش جنگل و تحولات سياسي كشورمان گذاردند، توصيف نسبتاً جامعي از اين دوران به خوانندگان كتاب عرضه ميدارد؛ اين در حالي است كه عليرغم وجود نكات و موضوعات بسيار درخور توجه در جنبش جنگل، آنگونه كه بايد تاكنون به اين مسئله پرداخته نشده، لذا ماهيت آن و چهره قهرمان اين جنبش؛ ميرزا كوچكخان، تا حد زيادي براي مردم كشورمان در محاق مانده و كمبود منابع جامع در اين زمينه حتي باعث گرديده است كه بسياري از علاقهمندان به موضوعات تاريخي نيز شناخت دقيقي از ميرزا و نهضت او نداشته باشند و سؤالات و ابهامات متعددي در اين زمينه برايشان حل ناشده باقي بماند.
از سوي ديگر، با توجه به پيچيدگيها و تنوع موضوعات داخلي و بينالمللي در اين زمان، بررسي جنبش جنگل حاوي عبرتهاي تاريخي فراواني نيز ميتواند باشد. خوشبختانه دكتر شاكري با پرداختن به جنبههاي مختلف اين جنبش و همچنين نقش قدرتهاي بزرگ و زدوبندهاي سياسي و اقتصادي ميان آنها، به خوبي توانسته است از پس تشريح آثار و عواقب اينگونه «معاملات كلان» بر سرنوشت جنبشها و نهضتهاي آزاديبخش ملي و مذهبي برآيد. در اين چارچوب، به ويژه بايد از اميدهاي واهي به مكتب ماركسيسم و سردمداران نخستين انقلاب سوسياليستي در جهان كه به حاكميت اين مرام در كشور پهناور روسيه انجاميد، ياد كرد كه جنبش جنگل ناچار از پرداخت بهايي سنگين بدين خاطر شد.
به طور كلي در بررسي جنبش جنگل، نخستين نكته مورد توجه پژوهشگران، شخصيت ميرزا كوچكخان است. در حقيقت اين شخصيت از ويژگيهايي برخوردار بود كه ميتوانست به جذب اقشار مختلف مردم حول خويش بپردازد و آنها را در مسير پرمخاطره يك جنبش آزاديبخش مسلحانه عليه اشغالگران انگليسي و روسي به پيش ببرد. دكتر شاكري در كتاب خويش از اين شخصيت، تحت عنوان «رهبر فرهمند» ياد كرده است: «از آنجا كه تلاش براي اقدام جمعي انجمنها، مجلس و حتي احزاب اروپايي مآب- شكست خورده بود، ايرانيان به استقبال يك رهبر فرهمند، شتافتند» (ص82) اين تحليل در كليت خود، صحيح است؛ به ويژه اشاره به ناكامي نهادهايي مانند انجمنها، احزاب و حتي مجلس كه محور و مبناي نظام مشروطه به شمار ميآمد، كاملاً بجاست. در اين زمينه بايد گفت تشكيل انجمنها و حزبهاي متعدد در دوران پس از استقرار مشروطه، اگرچه به ظاهر حركتي در جهت مشاركت هرچه بيشتر مردم در امور سياسي محسوب ميشد و فضاي جامعه از با آنچه در دوران استبداد پيش از مشروطه وجود داشت، بكلي متفاوت ميساخت، اما اينگونه نهادها به هيچ وجه موجب نهادينه شدن نظام پارلمانتاريستي و دمكراسي در محيط آن زمان نشدند و بالعكس، بر هرج و مرج و تشنج در جامعه افزودند و زمينه استقرار مجدد ديكتاتوري و استبداد را فراهم آوردند. نخستين موج ديكتاتوري با به توپ بستن مجلس و برانداختن نظام مشروطه توسط محمدعلي شاه، تنها كمتر از دو سال از پي افكندن آن، كشور را در بر گرفت. البته شكي نيست كه سهم محمدعلي شاه و خوي وخصلتهاي فردي وي در خلق اين ماجرا را بايد در نظر داشت، اما آنچه از عملكرد انجمنها، مطبوعات، احزاب و نيروهاي سياسي آتشين مزاج اين دوره در تاريخ ثبت است، سهم قابل توجهي از اين واقعه تأسفبار را نيز بر دوش آنها ميگذارد. اگر چنين سبكسريهايي صورت نميگرفت، تا جايي كه نواميس شاه نيز از گزند تهاجمات قلمي در امان نماندند، چه بسا روند حوادث به گونهاي ديگر رقم ميخورد.
گذشته از اين مسائل كه بايد به مثابه پوسته ظاهري مشروطهخواهي انجمنيها و حزبيها به شمار آورد، خودباختگي اغلب سردمداران اين نهادها در مقابل فرهنگ و فلسفه غربي، هجومي سهمگين به مباني تفكر ديني را به انحاي گوناگون به نام روشنگري و روشنفكري در پي داشت. اگرچه واكنش يكدست و يكساني از سوي تمامي اقشار جامعه، به ويژه روحانيون بلندپايه كه نقش تعيين كنندهاي در جهتگيريهاي اجتماعي داشتند، در مقابل اين حركت شكل نگرفت، اما همين تفرق و تشتت، فضا و شرايطي را دامن زد كه محمدعلي شاه توانست با به راه انداختن موج سركوب، بساط مشروطه را كه فينفسه ميتوانست منافع مردم را در برداشته باشد، برچيند و استبداد را بر كشور حاكم سازد. بديهي است هرچند هجوم افكار غربي و تلاش براي زدودن فرهنگ ديني از كشور، مورد پذيرش جامعه نبود، اما در عين حال استبداد و ديكتاتوري قاجاري نيز به طريق اولي مورد نفرت مردم قرار داشت؛ لذا اين وضعيت تنها اندكي بيش از يكسال توانست دوام بياورد و با برافتادن بساط استبداد، مجدداً انجمنها، محافل و گروههاي سياسي و افراد و شخصيتهاي گوناگون، بساط خود را در جامعه گستردند و بيآن كه تجربهاي از گذشته آموخته باشند، مجدداً به همان روش و رويه پيشين خود روي آوردند؛ البته اينبار تندتر، بيمحاباتر و جسورانهتر.
در حالي كه پادشاهي نابالغ بر تخت نشسته و شيرازه امور به واسطه منفعتطلبيهاي شخصي درباريان و ناكارآمدي آنها از هم گسيخته شده بود و كشور هر روز بيش از پيش در بحران اقتصادي و اجتماعي فرو ميرفت، فعالان عرصه سياست كه به انحاي مختلف گردهم آمده بودند، فقط به اين دلخوش ميداشتند كه سخنرانيها و مقالات آتشين خود را بيوقفه ادامه دهند و حادثهاي پشت حادثه بيافرينند. طبيعتاً جامعهاي كه خود را در مشكلات گوناگون گرفتار و حقوق سياسي و اقتصادي خويش را به كلي زائل شده ميبيند، حق دارد از اين همه جار و جنجالهاي بيمحتوا خسته شود و از انجمنها و احزابي كه جز به منافع خويش نميانديشند، سلب اعتماد نمايد.
مردم گيلان از آنجا كه تشكيل دهنده يكي از سه سپاه اصلي براي فتح تهران به حساب ميآمدند و رنج و مرارت بيشتري در مبارزه با استبداد برخود هموار ساخته بودند، طبيعتاً نارضايتي دوچنداني در خود احساس ميكردند. اگرچه فرمانده سپاه آنها؛ محمدولي خان تنكابني معروف به «سپهدار اعظم» چندي پس از برافتادن استبداد محمدعلي شاهي توانست بر كرسي نخستوزيري تكيه زند و علاوه بر كسب شأن و منزلت سياسي بالا، املاك وسيع خويش را در شمال حفظ كند و همچنان در رديف بزرگترين ملاكين ايران باقي بماند، اما عموم گيلانيان از آن همه تلاش و كوشش، نه تنها حظ و بهرهاي نبردند بلكه بيتدبيريها و آشفتگيهاي بعد از فتح تهران موجب شد تا آنان جزو اولين دسته از مردم ايران باشند كه با هجوم قواي روس به خاك كشورمان، مورد ظلم و ستم اشغالگران واقع گردند. اين بلايا و مصائب البته علاوه بر رنج و مشقاتي بود كه به واسطه حضور برخي حكام ظالم همچون آصفالدوله بر مردم اين خطه ميرفت و كم از ظلم و بيداد بيگانگان نداشت. همانگونه كه دكتر شاكري به درستي اشاره كرده است، انجمنهاي خلقالساعه در دوران مشروطه نه تنها در انجام آنچه عموم جامعه از آنها انتظار داشتند، شكست خوردند بلكه «از قضا صفرا فزودند» و موجبات نااميدي مطلق مردم را از خود فراهم آوردند. اما آيا اين به تنهايي ميتواند عاملي براي رويكرد گيلانيان به ميرزا كوچكخان شود و وي در ميان آنان به جايگاهي دست يابد كه از او به عنوان يك رهبر فرهمند ياد شود؟ آيا به صرف آن كه ميرزا، اسلحه به دست گرفت و شعار مبارزه براي آزادي و استقلال سر داد، جمعيت به دور او گرد آمدند؟ آيا در آن هنگام كم بودند شخصيتهاي اسلحه به دستي كه خود را منادي آزادي جامعه ميدانستند؟ بايد گفت انجمنهايي كه دكتر شاكري از آنها ياد ميكند، مركز تجمع اينگونه افراد و سردادن چنين شعارهايي بودند؛ بنابراين اگر ميرزا را به صرف اسلحهاي در دست و شعاري بر لب در نظر بگيريم، به واسطه پيشينهاي كه اين گونه افراد و انجمنها از خود در ذهنيت مردم ايجاد كرده بودند، اتفاقاً ميبايست مورد خشم و بياعتمادي مردم قرار ميگرفت، نه در كانون عواطف و حمايتهاي بيدريغ آنان. ميرزا چه چيزي را علاوه بر اسلحه و شعار در اختيار داشت كه در آن بحبوحه بياعتمادي به اين دو عامل، موجب اعتماد مردم به او شد؟
در بخش ضمائم كتاب «ميلاد زخم» كه شرح مختصري از زندگاني برخي شخصيتهاي دوران مورد بحث در اين كتاب آمده است، درباره ميرزا ميخوانيم:«كوچكخان به مدارس محلي سنتي رفت و سپس در 14 يا 15 سالگي به تحصيل دروس مذهبي در مدرسه حاجي حسن در رشت پرداخت. بنابر گزارشها، وي در 21 سالگي به خواندن دروس پيشرفته [مذهبي] در مدرسه محمديهي مهر ادامه داد... وي در رشت در ميان طلبههاي جوان فعال بود و گفته ميشود از جمله سازماندهندگان انجمن طلاب بوده است.» (ص 534) بر اساس اين زندگينامه و نيز تصوير صفحه 682 كتاب كه ميرزا را با عمامه نشان ميدهد ميتوان دريافت وي دروس حوزوي را از عنفوان جواني با جديت دنبال ميكرده و اتفاقاً يكي از طلبههاي بسيار فعال بوده است. قاعدتاً با توجه به آنكه دكتر شاكري در كتاب خود ميرزا را در زمان طلبگي به عنوان يك «طلبه فعال» و از جمله سازمان دهندگان انجمن طلاب معرفي ميكند، او بايد به عنوان يك روحاني در محل خود شناخته شده باشد. بنابراين هنگامي كه ميرزا در سال 1290 در مقابله با نيروهاي محمدعلي شاه مخلوع، دست به مقاومت مسلحانه ميزند يا با شروع جنگ جهاني اول و ورود ارتش روسيه به كشورمان، اسلحه به دست ميگيرد و به «بسيج مردم عليه متجاوزان خارجي و همدستان داخليشان» (ص84) مبادرت ميورزد، هرچند كه لباس روحانيت بر تن ندارد، اما همچنان شهرت روحاني بودن را با خود به همراه دارد و اهالي گيلان شخصيت متمايزي براي او قائل ميشوند. البته دكتر شاكري عليرغم آنچه در زندگينامه ميرزا در بخش ضمائم كتاب مينگارد، در همان نخستين فصل، سعي ميكند تا حد امكان وجهه روحاني ميرزا را كمرنگ نشان دهد: «اين كتاب نشان خواهد داد كه تاريخ جنگل تا پيش از ظهور جمهوري اسلامي تا چه حد اسطورهپردازي شده بود، و تا چه حد اسطورههاي جديد جعل و ساخته ميشوند. همچنين استدلال خواهد شد كه تنها شباهت كوچكخان به آيتالله خميني محدود به چند سالي ميشد كه ميرزا صرف خواندن الهيات كرده بود. وي هرگز يك ملاي تمام عيار نشد.» (ص38)
اين درست است كه ميرزا را به لحاظ رتبه روحاني نميتوان با امام خميني مقايسه كرد اما اگر منظور نويسنده محترم از نحوه عبارتپردازي در اين جمله آن باشد كه وجهه روحانيتي ميرزا را به كلي ناديده بگيرد، آنگاه همانطور كه پيش از اين نيز اشاره شد، در تحليل و تعليل اين كه چرا و چگونه يك جوان حدود 35 ساله، در آن شرايط تبديل به يك «رهبر فرهمند» ميگردد، در خواهد ماند. البته ميرزا با ورود جدي به عرصه درگيريهاي نظامي با ارتش روسيه و در مراحل بعد با نيروهاي انگليسي و قزاقهاي تحت امر آنها، به صورت بارزي وجهه يك فرمانده چريكي را به خود گرفت، اما در ابتداي اين ماجرا نميتوان برخورداري از وجهه روحاني و ديني را در جلب و جذب اعتماد گيلانيان به وي ناديده گرفت و همين امر موجب شد تا در ميان آن همه انجمنها و انجمنيهاي مسلح و همچنين سردارها و ملاكين مشهور و ثروتمندي كه براي خود سپاهياني نيز تدارك ديده بودند، ميرزا كوچكخان در نقطه ثقل حركتي خودجوش و مردمي قرار گيرد كه به يك جنبش بزرگ استقلالطلبانه بينجامد. اتفاقاً بايد گفت افول واقعي جنبش جنگل نيز از هنگامي آغاز ميشود كه ميرزا برمبناي برخي ضرورتهاي سياسي و نظامي دست به ائتلافهايي غيرمنطبق بر موازين اسلامي ميزند. شايد بتوان تفاوت امام خميني به عنوان يك «ملاي تمام عيار» با ميرزا كوچكخان را از جمله در اين نكته دانست كه ايشان هرگز و تحت هيچ شرايطي، حاضر به ائتلاف با نيروهاي ضداسلامي نشد و هرگز چنين پيوندهايي را براي دستيابي به اهداف مقدس، جايز نميدانست. رمز شكست بزرگترين قدرتها در برابر نهضت امام خميني نيز در خلوص اسلامي اين نهضت نهفته بود.
جنبش جنگل در طول حيات حدود 7 ساله خود، مراحل مختلفي را پشت سر گذارد و حركتي بود كه بر مبناي دفاع از خاك ميهن در برابر اشغالگران، آغاز شد و به تدريج گسترش يافت. البته بايد اين نكته مهم را در نظر داشت كه جنگ با متجاوزان در فرهنگ ايراني، آميخته با اعتقادات ديني است؛ لذا نميتوان آن را صرفاً از جنبه ملي مورد لحاظ قرار داد. اگر از گذشتههاي دور صرفنظر كنيم، در هيچ يك از جنگهايي كه از ابتداي دوران قاجار با متجاوزان به خاك كشورمان صورت گرفته است، نميتوان نقش انگيزههاي اسلامي را ناديده گرفت بلكه بايد گفت عقيده و ايمان ديني مهمترين عامل در دفاع از سرزمين محسوب ميشده است. بهترين نمونه در اين زمينه، جنگ 8 ساله با عراق است كه با آغاز تجاوز نيروهاي بعثي به خاك كشورمان آغاز گرديد و در شرايطي كه فشار نظامي دشمنان در حد نهايت بود، نيروهاي رزمنده ايراني به دليل برخورداري از اعتقادات عميق ديني، قادر به مقاومت سرسختانهاي در برابر اشغالگران شدند و نهايتاً موفق به عقب نشاندن آنها از خاك ميهن گرديدند.
همين روحيه ديني دفاع از خاك ميهن موجب كسب پيروزيهاي چشمگير توسط نيروهاي جنگلي در ابتداي خيزش خود عليه متجاوزان روسي گرديد. نمونهاي از اين پيروزيها در كتاب حاضر مورد اشاره واقع شده است: «پس از ورود نيروهاي تازه نفس روسي به بندر انزلي در ماههاي ارديبهشت و مرداد 1294 (مه و اوت 1915) قزاقها به تشكيل يك نيروي ضربتي بزرگ، به تعداد 500 نفر و مجهز به سلاح سنگين، عليه جنگليان دست زدند. اما در كمين يك نيروي 61 نفرهي جنگلي به رهبري كوچكخان افتادند و شكست سنگيني بر آنان وارد آمد.» (ص86)
در همان زمان كه در شمال كشور، نيروهاي كوچكخان جنگلي وارد جنگي نفسگير با متجاوزان روسي شده بودند، در مناطق جنوبي ايران نيز هنگامهاي در جهت دفاع از ميهن در برابر اشغالگران انگليسي برپا بود. بررسي نهضت مقاومت جنوب در اين زمان، در حقيقت قرينهاي است بر اين كه روح اسلامگرايي حاكم بر جامعه ايراني، در سراسر اين سرزمين به جنبش مقاومت عليه متجاوزان، انگيزه و نيرو ميبخشيد؛ لذا به هيچ وجه نميتوان در بررسي اين حركتها و نهضتها، اين عامل اساسي و تعيين كننده را ناديده گرفت. همانگونه كه ميدانيم؛ اگرچه با آغاز جنگ جهاني اول، ايران اعلام بيطرفي كرد، اما اين مسئله مورد توجه كشورهاي روس و انگليس قرار نگرفت و نيروهاي نظامي آنها از شمال و جنوب، وارد خاك كشورمان شدند. در اين حال علماي بزرگ شيعه مقيم عتبات اقدام به صدور فتاواي متعددي عليه متجاوزان كردند كه حركتهايي جدي را در پي داشت. حتي برخي از اين علما، خود وارد كارزار با نيروهاي انگليسي اشغالگر در عراق شدند كه از جمله بارزترين آنها شيخالشريعه اصفهاني، سيدعلي داماد، سيدمصطفي مجتهد كاشاني و آيتالله خوانساري بودند. (حسين آباديان، ايران؛ از سقوط مشروطه تا كودتاي سوم اسفند، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1385، ص169) صدور فتواي ميرزا محمدتقي شيرازي معروف به «ميرزاي دوم شيرازي» عليه انگلستان كه منجر به حركتي انقلابگونه در عراق عليه اين اشغالگران گرديد نيز از شهرت تاريخي بسزايي برخوردار است.
با صدور فتاواي علما مبني بر ضرورت جهاد با متجاوزان، در جنوب كشورمان كه به اشغال نيروهاي انگليسي در آمده بود، شور و ولولهاي ميان مردم افتاد و درگيري با اشغالگران آغاز گرديد. اگر به متن تلگرافي كه صولتالدوله (اسماعيل) قشقايي در اين هنگام به مجلس ارسال داشته است، توجه نماييم، به خوبي ميتوان نقش فتاواي علما را در برانگيختن حركتهاي استقلالطلبانه در آن مقطع مشاهده كرد: «ساحت مقدس مجلس دارالشوراي كبري شيدالله اركانه، البته اوضاع بوشهر و دشتستان را به خوبي مستحضر ميباشند. اول بهار كه شروع به اوضاع جنوب شد هيجان خلق و احكام حجج اسلام را به ملت و دولت عرض نموده و براي خود تكليف خواست، حكم و تأييد در حفظ بيطرفي فرمودند؛ با اين كه كمال اشكال را داشت به هر نحو بود اوامر دولت را به انجام رسانيده، حكم جهاد از عموم حجج اسلام رسيده و مردم همه در هيجان ميباشند كه امكان جلوگيري نيست، كابينه هم كه مدتهاست منحل شده است وكلاي محترم كه زمام ملت را در دست داشته حالا كه كابينه نيست البته زمام دولت و ملت را هر دو در دست دارند، استرحام مينمايد كه جواب فوري و تكليف قطعي بنده را معين فرمايند والا رشته امور بالمره از كف خواهد رفت. اسماعيل قشقايي.» (همان، ص172)
در چنين فضا و شرايطي كه در تلگراف صولتالدوله قشقايي به خوبي ترسيم و تشريح گرديده است، حركت بزرگي عليه انگليسيها در جنوب به فرماندهي رئيسعلي دلواري شكل گرفت كه كدخداي دلوار بود. پس از اشغال بوشهر توسط نيروهاي انگليس، وي «به اتفاق شيخ حسينخان چاكوتاهي سالار اسلام، ضابط و كدخداي چاكوتاه و زائر خضرخان اميراسلام، ضابط و كدخداي اَهرَم برضد انگليسها قيام كردند و تا سال1339 قمري مطابق با 1299 خورشيدي با آنان مشغول به جنگ و زد و خورد بودند.» (همان، ص174)
بنابراين اگر نگاهي به سراسر كشور در زمان تجاوز نيروهاي متفقين بيندازيم، نقش اسلام و اعتقادات ديني را در شكلگيري قيامها و حركتهاي آزاديبخش و برخوداري اين جنبشها از پشتوانه وسيع مردمي، ميتوان به وضوح مشاهده كرد. طبيعتاً در شكلگيري جنبش جنگل و رهبري فرهمند آن نيز بايد توجه كافي به اين عامل اساسي مبذول داشت تا بتوان به خوبي از عهده تحليل دورههاي فراز و نشيب اين جنبش برآمد.
به طور كلي دوران نخست جنبش جنگل يعني از آغاز تا وقوع انقلاب سوسياليستي در روسيه در مقايسه با دورههاي بعدي، از سادگي و سهولت بيشتري براي فعالان اين جنبش برخوردار بود. اين البته بدان معنا نيست كه جنگليها در اين دوران كار سهل و سادهاي در پيش رو داشتند. نبرد با نظاميان مجهز روسي در حالي كه ميرزا و يارانش به شدت از لحاظ اسلحه و تجهيزات نظامي در مضيقه بودند، كاري بس دشوار و طاقتفرسا بود. در اين دوران نيروهاي جنگل ميبايست اسلحه خود را با زحمت فراوان و به صورت قاچاق تهيه كنند و يا با هجوم به پايگاههاي نظامي روسها به غنيمت گيرند. از طرفي تعداد انبوه نيروهاي اشغالگر روسي در مناطق شمالي كشور، تنگناها و مشقات فراواني را براي جنگليها به وجود ميآورد و در عين حال نبايد فراموش كرد كه برمبناي قرارداد 1915 منعقده ميان لندن و سنپترزبورگ، انگليسيها هرگونه اقدام روسها در نيمه شمالي كشور را به رسميت شناخته بودند؛ لذا روسها بيدغدغه خاطر از دخالتها و اعتراضهاي رقيب ديرينه، هر اقدامي را در اين منطقه براي خود جايز ميدانستند. بديهي است اين وضعيت، قدرت مانور بالايي را به اشغالگران روسي ميداد و نيروهاي ميرزا، تحت فشار بسياري قرار ميگرفتند.
با اين همه بايد گفت در اين دوران از آنجا كه جنگليها با «يك» نيروي متجاوز مواجه بودند و مهمتر آن كه به دليل حفظ ماهيت اسلامي جنبش و اندك بودن ناخالصيها، جامعه نگاه كاملاً مثبتي به آنها داشت، اين نيروها از انگيزه، اتحاد و قدرت چشمگيري براي مقابله با اشغالگران برخوردار بودند. البته در اين دوره اگرچه دستاوردهاي جنبش جنگل به نسبت آنچه در دورههاي بعدي حاصل ميشود، مانند تشكيل جمهوري سوسياليستي در گيلان، به ظاهر كوچكتر و كماهميتتر است، اما واقعيت آن است كه دستاوردهاي به ظاهر بزرگ بعدي، به دليل آغشته بودن به ناخالصيها، بيش از آن كه موجب تحكيم و گسترش جنبش جنگل شوند، زمينههاي اضمحلال و نابودي آن را فراهم آوردند.
البته دكتر شاكري در جمعبندي اين مرحله از جنبش جنگل، همچنان از تأكيد بر ماهيت پررنگ اسلامي آن پرهيز دارد و اگرچه از ارتباط همدلانه مردم با جنگليها سخن به ميان ميآورد ولي اشارهاي به مبناي اين ارتباط نميكند: «مرحلهي آغازين جنبش جنگل بيش از هر چيز نشان ميدهد كه چگونه قدرت ابتكار فردي به اشتياق «عطش فرهمندطلبي» مردم، پس از كوتاه زماني حمايت ايرانيان نوميد را به دست آورد. به دليل اين حمايت، جنگليان اطلاعات نظامي مهم، غذا، سرپناه و ديگر كمكهاي مردمي را كسب ميكردند.»(ص94)
اگرچه سكوت نويسنده محترم در مورد انگيزههاي اصلي اين حمايتهاي همدلانه مردمي از جنبش جنگل، تا حدي موجب در پرده ماندن اين انگيزهها ميشود، اما هنگامي كه در اوج اين وحدت ميان جنبش و مردم، ميرزا در تيرماه سال 1296 (ژوئن 1917) و در پي سست شدن پايههاي تزاريسم در روسيه، شهر رشت را به تصرف درميآورد، نخستين اقدام فاتحان مركز گيلان به خوبي پرده از اين مسئله برميدارد و واقعيت پيش روي خوانندگان قرار ميگيرد: «سقوط حكومت مطلقهي روسيه حس اعتماد به نفس جديدي را مژده ميداد. اكنون، جنگليان پس از دو سال و اندي جنگ دشوار چريكي، آماده بودند تا ثمرهي تلاشهاي خود را برگيرند. از اين رو، دومين مرحلهي جنبش جنگل آغازشد كه به شكلگيري يك ساختار سياسي به نام اتحاد اسلام، دولتي نيمهرسمي با يك سازمان نظامي در مركز آن، و انتشار روزنامهي جنگل انجاميد كه به گسترش ايدئولوژي و برنامهي جنبش ميپرداخت.» (ص93)
منبع:www.dowran.ir
ادامه دارد...
/ج
نويسنده در پيشگفتاري كه نگاشته است، ضمن اشاره به رويدادهاي سياسي روسيه در اوايل دهه 90 ميلادي در اثناي آمادهسازي متن كتاب و فراهم آمدن شرايط براي دستيابي به اسناد موجود در بايگانيهاي كمينترن و حزب كمونيست ايران، خاطرنشان ميسازد: «با توجه به اين كه بررسي سريع اسناد نشان داد كه چارچوب كلي دستنويس و نيز نتيجهگيريهاي آن درست بوده است، تصميم گرفتم كه فقط يك بخش پاياني براي كتاب بنويسم كه خواننده از طريق آن بتواند اطلاعات بيشتري درباره جنبش جنگل و متحدان ناپايدار شوروي- كمونيست آن به دست آورد. تجزيه و تحليل مفصلتر اسناد تازه به دست آمده را در كتاب ديگرم دربارهي تاريخ حزب كمونيست ايران، «قربانيان ايمان: كمونيستهاي ايران و روسيهي شوروي، 1940-1917» انجام خواهم داد.»
خسرو شاكري در سال 1317 در تهران به دنيا آمد. تحصيلات متوسطه خود را در دبيرستان البرز به پايان رسانيد و سپس راهي آمريكا شد. ليسانس اقتصاد خود را از دانشگاه دولتي كاليفرنيا گرفت و سپس تحصيلاتش را در همين رشته در دانشگاه اينديانا تا اخذ مدرك فوق ليسانس ادامه داد. آنگاه به فرانسه رفت و با تحصيل در دانشگاه سوربن، موفق به اخذ دكتراي تاريخ از اين دانشگاه گرديد. وي در معرفي خود مينويسد: «من در يك خانواده مسلمان با يك گرايش شديد عرفاني و ديدگاه نوع دوستانه و پيشينه قومي گوناگون به دنيا آمدم. تا 17 سالگي در تهران زندگي كردم. آنگاه به آمريكا و سپس به اروپا رفتم و در فرانسه، انگليس، ايتاليا و آلمان به تحصيل پرداختم. شكيبايي روشنفكرانه غيرمعمول خانوادهام اين امكان را به من داد تا در يك دوره حساس- دبيرستان- درگير «سياست» شوم. پشتيبان دكتر مصدق شدم كه ميهندوستي، شكيبايي و ارزشهاي دموكراتيك را به من آموخت. تربيت انسانمدارانه اوليه من در ايران، هم در خانه و هم در جامعه تحت تأثير رويكرد مصدق به سياست، در مرحله بعد و در اثر آموزش دموكراتيك غربي، كارآموزي و پالايش محققانه، خرد و روشنگري سوسياليستي، تقويت شد و به لحاظ كيفي قوام يافت.» شاكري در جريان شكلگيري سازمان كنفدراسيون دانشجويان ايراني در خارج كشور و حاكميت تفكر چپ بر آن، از جمله نيروهاي فعال اين سازمان و نيز جبهه ملي محسوب ميشد. او در سال 1339 در حالي كه سعي داشت به كوبا برود، در مكزيك بازداشت شد. سال بعد از آن، شاكري تماسهايي با مقامات مصري گرفت تا بتواند به توافقاتي براي راهاندازي يك ايستگاه راديويي در قاهره به منظور پخش برنامههايي عليه رژيم پهلوي، دست يابد كه البته اين تلاشها در نهايت به نتيجهاي نرسيد. در اواخر سال 1342، طي سفري به الجزاير با احمدبن بلا رئيسجمهوري وقت اين كشور ملاقات كرد و مذاكراتي براي دريافت كمك جهت مبارزه با رژيم شاه داشت. شاكري سال 1343 به نمايندگي از كنفدراسيون در گردهماييهاي اتحاديه بينالمللي دانشجويان كه در نيوزيلند و نيز بلغارستان برگزار گرديد، شركت كرد. وي در سال 1344 به عنوان يكي از اعضاي دبيرخانه كنفدراسيون، فعاليتهاي سياسي خود را ادامه داد و سپس به عنوان دبير بينالمللي كنفدراسيون ملاقاتهايي را با اوتانت - دبيركل وقت سازمان ملل- به منظور جلب حمايتهاي بينالمللي از مبارزات دانشجويي عليه رژيم پهلوي داشت؛ در سال 1347 شاكري به عنوان دبير انتشارات كنفدراسيون مكاتباتي با حاج آقا مصطفي خميني داشت كه ضمن اعلام حمايت كنفدراسيون از امام خميني، تعدادي از نسخههاي نشريه «16 آذر» را نيز ارسال كرد. فرزند امام در پاسخ با توجه به اعتقادات مذهبي ملت ايران، از محتواي نشريات ارسالي اظهار ناخرسندي كرد و خواستار توجه بيشتر گردانندگان آن به مسائل و موضوعات ديني گرديد. شاكري در سال 1351 نيز پس از اعدام تعدادي از اعضاي سازمان مجاهدين و چريكهاي فدايي خلق با كورت والدهايم - دبير كل وقت سازمان ملل- ملاقات كرد و اعتراض كنفدراسيون را به اين اقدامات به اطلاع وي رسانيد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، شاكري به تدريس تاريخ ايران و آسياي باختري در فرانسه مشغول بود و اينك استاد بازنشسته تاريخ مؤسسه تحقيقات عالي علوم اجتماعي پاريس است.
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در مقالهاي به نقد و بررسي كتاب حاضر پرداخته است. در اين نقد ميخوانيم:
«جنبش جنگل» در دوره و زماني آغاز گرديد و ادامه يافت كه ايران يكي از حساسترين مقاطع تاريخ معاصر خويش را طي ميكرد. ميرزا يونس معروف به «ميرزا كوچكخان» در سال 1294 حركت انقلابي و ضداشغالگري بيگانه را آغاز كرد و سرانجام در آذر ماه 1300 جان بر سر اين راه گذارد. در طول قريب 7 سال استمرار اين حركت كه از آن در تاريخ معاصر تحت عنوان «جنبش جنگل» ياد ميشود، ايران تحولات بسياري را پشت سر گذارد و در اثناي آن، با شكست اين جنبش و ديگر حركتهاي مذهبي و استقلالطلبانه، زمينه براي تحقق برنامههاي انگليس در ايران فراهم آمد.
ورود ميرزا كوچكخان به عرصه سياست، به دوران پرفراز و نشيب مشروطه باز ميگشت. در آن هنگام ميرزا كه طلبهاي جوان بود فعالانه در جريان پي افكندن نظام مشروطه حاضر بود و پس از آغاز دوران استبداد صغير توسط محمدعلي شاه كه به دنبال بمباران مجلس از سوي قواي قزاق به فرماندهي لياخف روسي شكل گرفت، با پيوستن به قواي انقلابي گيلان، عازم تهران گرديد و در مبارزات براي فتح تهران و استقرار مجدد مشروطه، تلاشي جدي از خود به خرج داد. حضور در اين مبارزات، ميرزا را با مسائل نظامي آشنا ساخت و چه بسا بتوان تجربيات همين دوران را پايه فعاليتهاي مسلحانه وي در سالهاي بعدي به حساب آورد. ورود قواي روس به خاك ايران پس از بياعتنايي مجلس دوم به اولتيماتوم روسيه براي اخراج شوستر از ايران در اواخر سال 1289 و جنايات بيشماري كه در تبريز و ديگر شهرهاي شمالي كشورمان انجام دادند، ماجراي ديگري بود كه بيترديد تأثيري عميق بر روحيه ميرزا كوچكخان باقي گذارد و خسارات و مضرات ناشي از حضور قواي بيگانه در خاك ميهن را به روشني، آشكار ساخت. براساس اين تجربه بود كه پس از ورود ارتش روسيه به مناطق شمالي كشورمان در خلال جنگ جهاني اول، ميرزا كوچكخان وظيفه سنگين ايستادگي در برابر اشغالگران و مبارزهاي جدي براي بيرون راندن آنها از خاك ميهن را بر دوش خويش احساس كرد. از اين مقطع است كه جنبش جنگل به زعامت ميرزا كوچكخان شكل ميگيرد و از آنجا كه هدف مقدسي را براي خود برگزيده بود، از حمايت و پشتيباني مردم منطقه كه رنج و مشقت ناشي از حضور نيروهاي اشغالگر را با تمام وجود احساس ميكردند، برخوردار ميگردد. بتدريج نيروهاي ميرزا رو به فزوني ميگذارند و نبردهاي ميان اين نيروها و ارتشيان روس، با شهامتي كه مدافعان وطن از خويش نشان ميدادند، عمدتاً با پيروزي اين نيروها قرين ميگردد.
اگر جنبش جنگل، محدود به مبارزه ميان جمعي وطندوست و غيرتمند با قواي نظامي اشغالگر بيگانه بود، تحليل و بررسي اين واقعه، كار چندان مشكلي به نظر نميرسيد. در بسياري از كشورها، جبهه آزاديبخش در مقابل بيگانگان اشغالگر تشكيل شده و كثيري از آنها به موفقيت دست يافتهاند. تاريخنگاري بسياري از اين جنبشها در واقع شرح عملكرد يك جريان مشخص و تك بعدي است كه البته چندان هم دشوار نيست. جنبش جنگل نيز اگرچه در نوع خود يك حركت آزاديبخش به شمار ميرفت، اما زمانه و دوران اين جنبش مملو از تحولات پيچيده و غامض سياسي، فرهنگي و بينالمللي است. گويي كشتي جنبش جنگل در ميان دريايي توفاني كه هر لحظه امواجي سهمگين بر بدنه آن ميكوبند و به اين سو و آن سويش ميكشانند، گرفتار آمده و در حالي كه نزاعها و درگيريهاي ميان سرنشينان اين كشتي نيز هر لحظه بيش از پيش بالا ميگيرد، قصد دارد خود را به سر منزل مقصود برساند. بيترديد آنان كه خواسته باشند، مسير حركت اين كشتي و آنچه را در آن گذشته است براي ديگران شرح دهند، كاري بس دشوار در پيش رو خواهند داشت.
دكتر خسرو شاكري با نگارش كتاب «ميلاد زخم؛ جنبش جنگل و جمهوري شوروي سوسياليستي ايران» تلاش كرده است تا در جهت روشن ساختن مسائل اين برهه از تاريخ كشورمان گام بردارد. بهرهگيري از منابع و مآخذ گوناگون توسط نويسنده محترم موجب گرديده است تا خوانندگان با متني درخور توجه از لحاظ اسنادي مواجه باشند، ضمن آن كه دكتر شاكري با پرداختن به مسائل و موضوعات گوناگوني كه در اين مقطع تاريخي، آثار و تبعات خود را بر جنبش جنگل و تحولات سياسي كشورمان گذاردند، توصيف نسبتاً جامعي از اين دوران به خوانندگان كتاب عرضه ميدارد؛ اين در حالي است كه عليرغم وجود نكات و موضوعات بسيار درخور توجه در جنبش جنگل، آنگونه كه بايد تاكنون به اين مسئله پرداخته نشده، لذا ماهيت آن و چهره قهرمان اين جنبش؛ ميرزا كوچكخان، تا حد زيادي براي مردم كشورمان در محاق مانده و كمبود منابع جامع در اين زمينه حتي باعث گرديده است كه بسياري از علاقهمندان به موضوعات تاريخي نيز شناخت دقيقي از ميرزا و نهضت او نداشته باشند و سؤالات و ابهامات متعددي در اين زمينه برايشان حل ناشده باقي بماند.
از سوي ديگر، با توجه به پيچيدگيها و تنوع موضوعات داخلي و بينالمللي در اين زمان، بررسي جنبش جنگل حاوي عبرتهاي تاريخي فراواني نيز ميتواند باشد. خوشبختانه دكتر شاكري با پرداختن به جنبههاي مختلف اين جنبش و همچنين نقش قدرتهاي بزرگ و زدوبندهاي سياسي و اقتصادي ميان آنها، به خوبي توانسته است از پس تشريح آثار و عواقب اينگونه «معاملات كلان» بر سرنوشت جنبشها و نهضتهاي آزاديبخش ملي و مذهبي برآيد. در اين چارچوب، به ويژه بايد از اميدهاي واهي به مكتب ماركسيسم و سردمداران نخستين انقلاب سوسياليستي در جهان كه به حاكميت اين مرام در كشور پهناور روسيه انجاميد، ياد كرد كه جنبش جنگل ناچار از پرداخت بهايي سنگين بدين خاطر شد.
به طور كلي در بررسي جنبش جنگل، نخستين نكته مورد توجه پژوهشگران، شخصيت ميرزا كوچكخان است. در حقيقت اين شخصيت از ويژگيهايي برخوردار بود كه ميتوانست به جذب اقشار مختلف مردم حول خويش بپردازد و آنها را در مسير پرمخاطره يك جنبش آزاديبخش مسلحانه عليه اشغالگران انگليسي و روسي به پيش ببرد. دكتر شاكري در كتاب خويش از اين شخصيت، تحت عنوان «رهبر فرهمند» ياد كرده است: «از آنجا كه تلاش براي اقدام جمعي انجمنها، مجلس و حتي احزاب اروپايي مآب- شكست خورده بود، ايرانيان به استقبال يك رهبر فرهمند، شتافتند» (ص82) اين تحليل در كليت خود، صحيح است؛ به ويژه اشاره به ناكامي نهادهايي مانند انجمنها، احزاب و حتي مجلس كه محور و مبناي نظام مشروطه به شمار ميآمد، كاملاً بجاست. در اين زمينه بايد گفت تشكيل انجمنها و حزبهاي متعدد در دوران پس از استقرار مشروطه، اگرچه به ظاهر حركتي در جهت مشاركت هرچه بيشتر مردم در امور سياسي محسوب ميشد و فضاي جامعه از با آنچه در دوران استبداد پيش از مشروطه وجود داشت، بكلي متفاوت ميساخت، اما اينگونه نهادها به هيچ وجه موجب نهادينه شدن نظام پارلمانتاريستي و دمكراسي در محيط آن زمان نشدند و بالعكس، بر هرج و مرج و تشنج در جامعه افزودند و زمينه استقرار مجدد ديكتاتوري و استبداد را فراهم آوردند. نخستين موج ديكتاتوري با به توپ بستن مجلس و برانداختن نظام مشروطه توسط محمدعلي شاه، تنها كمتر از دو سال از پي افكندن آن، كشور را در بر گرفت. البته شكي نيست كه سهم محمدعلي شاه و خوي وخصلتهاي فردي وي در خلق اين ماجرا را بايد در نظر داشت، اما آنچه از عملكرد انجمنها، مطبوعات، احزاب و نيروهاي سياسي آتشين مزاج اين دوره در تاريخ ثبت است، سهم قابل توجهي از اين واقعه تأسفبار را نيز بر دوش آنها ميگذارد. اگر چنين سبكسريهايي صورت نميگرفت، تا جايي كه نواميس شاه نيز از گزند تهاجمات قلمي در امان نماندند، چه بسا روند حوادث به گونهاي ديگر رقم ميخورد.
گذشته از اين مسائل كه بايد به مثابه پوسته ظاهري مشروطهخواهي انجمنيها و حزبيها به شمار آورد، خودباختگي اغلب سردمداران اين نهادها در مقابل فرهنگ و فلسفه غربي، هجومي سهمگين به مباني تفكر ديني را به انحاي گوناگون به نام روشنگري و روشنفكري در پي داشت. اگرچه واكنش يكدست و يكساني از سوي تمامي اقشار جامعه، به ويژه روحانيون بلندپايه كه نقش تعيين كنندهاي در جهتگيريهاي اجتماعي داشتند، در مقابل اين حركت شكل نگرفت، اما همين تفرق و تشتت، فضا و شرايطي را دامن زد كه محمدعلي شاه توانست با به راه انداختن موج سركوب، بساط مشروطه را كه فينفسه ميتوانست منافع مردم را در برداشته باشد، برچيند و استبداد را بر كشور حاكم سازد. بديهي است هرچند هجوم افكار غربي و تلاش براي زدودن فرهنگ ديني از كشور، مورد پذيرش جامعه نبود، اما در عين حال استبداد و ديكتاتوري قاجاري نيز به طريق اولي مورد نفرت مردم قرار داشت؛ لذا اين وضعيت تنها اندكي بيش از يكسال توانست دوام بياورد و با برافتادن بساط استبداد، مجدداً انجمنها، محافل و گروههاي سياسي و افراد و شخصيتهاي گوناگون، بساط خود را در جامعه گستردند و بيآن كه تجربهاي از گذشته آموخته باشند، مجدداً به همان روش و رويه پيشين خود روي آوردند؛ البته اينبار تندتر، بيمحاباتر و جسورانهتر.
در حالي كه پادشاهي نابالغ بر تخت نشسته و شيرازه امور به واسطه منفعتطلبيهاي شخصي درباريان و ناكارآمدي آنها از هم گسيخته شده بود و كشور هر روز بيش از پيش در بحران اقتصادي و اجتماعي فرو ميرفت، فعالان عرصه سياست كه به انحاي مختلف گردهم آمده بودند، فقط به اين دلخوش ميداشتند كه سخنرانيها و مقالات آتشين خود را بيوقفه ادامه دهند و حادثهاي پشت حادثه بيافرينند. طبيعتاً جامعهاي كه خود را در مشكلات گوناگون گرفتار و حقوق سياسي و اقتصادي خويش را به كلي زائل شده ميبيند، حق دارد از اين همه جار و جنجالهاي بيمحتوا خسته شود و از انجمنها و احزابي كه جز به منافع خويش نميانديشند، سلب اعتماد نمايد.
مردم گيلان از آنجا كه تشكيل دهنده يكي از سه سپاه اصلي براي فتح تهران به حساب ميآمدند و رنج و مرارت بيشتري در مبارزه با استبداد برخود هموار ساخته بودند، طبيعتاً نارضايتي دوچنداني در خود احساس ميكردند. اگرچه فرمانده سپاه آنها؛ محمدولي خان تنكابني معروف به «سپهدار اعظم» چندي پس از برافتادن استبداد محمدعلي شاهي توانست بر كرسي نخستوزيري تكيه زند و علاوه بر كسب شأن و منزلت سياسي بالا، املاك وسيع خويش را در شمال حفظ كند و همچنان در رديف بزرگترين ملاكين ايران باقي بماند، اما عموم گيلانيان از آن همه تلاش و كوشش، نه تنها حظ و بهرهاي نبردند بلكه بيتدبيريها و آشفتگيهاي بعد از فتح تهران موجب شد تا آنان جزو اولين دسته از مردم ايران باشند كه با هجوم قواي روس به خاك كشورمان، مورد ظلم و ستم اشغالگران واقع گردند. اين بلايا و مصائب البته علاوه بر رنج و مشقاتي بود كه به واسطه حضور برخي حكام ظالم همچون آصفالدوله بر مردم اين خطه ميرفت و كم از ظلم و بيداد بيگانگان نداشت. همانگونه كه دكتر شاكري به درستي اشاره كرده است، انجمنهاي خلقالساعه در دوران مشروطه نه تنها در انجام آنچه عموم جامعه از آنها انتظار داشتند، شكست خوردند بلكه «از قضا صفرا فزودند» و موجبات نااميدي مطلق مردم را از خود فراهم آوردند. اما آيا اين به تنهايي ميتواند عاملي براي رويكرد گيلانيان به ميرزا كوچكخان شود و وي در ميان آنان به جايگاهي دست يابد كه از او به عنوان يك رهبر فرهمند ياد شود؟ آيا به صرف آن كه ميرزا، اسلحه به دست گرفت و شعار مبارزه براي آزادي و استقلال سر داد، جمعيت به دور او گرد آمدند؟ آيا در آن هنگام كم بودند شخصيتهاي اسلحه به دستي كه خود را منادي آزادي جامعه ميدانستند؟ بايد گفت انجمنهايي كه دكتر شاكري از آنها ياد ميكند، مركز تجمع اينگونه افراد و سردادن چنين شعارهايي بودند؛ بنابراين اگر ميرزا را به صرف اسلحهاي در دست و شعاري بر لب در نظر بگيريم، به واسطه پيشينهاي كه اين گونه افراد و انجمنها از خود در ذهنيت مردم ايجاد كرده بودند، اتفاقاً ميبايست مورد خشم و بياعتمادي مردم قرار ميگرفت، نه در كانون عواطف و حمايتهاي بيدريغ آنان. ميرزا چه چيزي را علاوه بر اسلحه و شعار در اختيار داشت كه در آن بحبوحه بياعتمادي به اين دو عامل، موجب اعتماد مردم به او شد؟
در بخش ضمائم كتاب «ميلاد زخم» كه شرح مختصري از زندگاني برخي شخصيتهاي دوران مورد بحث در اين كتاب آمده است، درباره ميرزا ميخوانيم:«كوچكخان به مدارس محلي سنتي رفت و سپس در 14 يا 15 سالگي به تحصيل دروس مذهبي در مدرسه حاجي حسن در رشت پرداخت. بنابر گزارشها، وي در 21 سالگي به خواندن دروس پيشرفته [مذهبي] در مدرسه محمديهي مهر ادامه داد... وي در رشت در ميان طلبههاي جوان فعال بود و گفته ميشود از جمله سازماندهندگان انجمن طلاب بوده است.» (ص 534) بر اساس اين زندگينامه و نيز تصوير صفحه 682 كتاب كه ميرزا را با عمامه نشان ميدهد ميتوان دريافت وي دروس حوزوي را از عنفوان جواني با جديت دنبال ميكرده و اتفاقاً يكي از طلبههاي بسيار فعال بوده است. قاعدتاً با توجه به آنكه دكتر شاكري در كتاب خود ميرزا را در زمان طلبگي به عنوان يك «طلبه فعال» و از جمله سازمان دهندگان انجمن طلاب معرفي ميكند، او بايد به عنوان يك روحاني در محل خود شناخته شده باشد. بنابراين هنگامي كه ميرزا در سال 1290 در مقابله با نيروهاي محمدعلي شاه مخلوع، دست به مقاومت مسلحانه ميزند يا با شروع جنگ جهاني اول و ورود ارتش روسيه به كشورمان، اسلحه به دست ميگيرد و به «بسيج مردم عليه متجاوزان خارجي و همدستان داخليشان» (ص84) مبادرت ميورزد، هرچند كه لباس روحانيت بر تن ندارد، اما همچنان شهرت روحاني بودن را با خود به همراه دارد و اهالي گيلان شخصيت متمايزي براي او قائل ميشوند. البته دكتر شاكري عليرغم آنچه در زندگينامه ميرزا در بخش ضمائم كتاب مينگارد، در همان نخستين فصل، سعي ميكند تا حد امكان وجهه روحاني ميرزا را كمرنگ نشان دهد: «اين كتاب نشان خواهد داد كه تاريخ جنگل تا پيش از ظهور جمهوري اسلامي تا چه حد اسطورهپردازي شده بود، و تا چه حد اسطورههاي جديد جعل و ساخته ميشوند. همچنين استدلال خواهد شد كه تنها شباهت كوچكخان به آيتالله خميني محدود به چند سالي ميشد كه ميرزا صرف خواندن الهيات كرده بود. وي هرگز يك ملاي تمام عيار نشد.» (ص38)
اين درست است كه ميرزا را به لحاظ رتبه روحاني نميتوان با امام خميني مقايسه كرد اما اگر منظور نويسنده محترم از نحوه عبارتپردازي در اين جمله آن باشد كه وجهه روحانيتي ميرزا را به كلي ناديده بگيرد، آنگاه همانطور كه پيش از اين نيز اشاره شد، در تحليل و تعليل اين كه چرا و چگونه يك جوان حدود 35 ساله، در آن شرايط تبديل به يك «رهبر فرهمند» ميگردد، در خواهد ماند. البته ميرزا با ورود جدي به عرصه درگيريهاي نظامي با ارتش روسيه و در مراحل بعد با نيروهاي انگليسي و قزاقهاي تحت امر آنها، به صورت بارزي وجهه يك فرمانده چريكي را به خود گرفت، اما در ابتداي اين ماجرا نميتوان برخورداري از وجهه روحاني و ديني را در جلب و جذب اعتماد گيلانيان به وي ناديده گرفت و همين امر موجب شد تا در ميان آن همه انجمنها و انجمنيهاي مسلح و همچنين سردارها و ملاكين مشهور و ثروتمندي كه براي خود سپاهياني نيز تدارك ديده بودند، ميرزا كوچكخان در نقطه ثقل حركتي خودجوش و مردمي قرار گيرد كه به يك جنبش بزرگ استقلالطلبانه بينجامد. اتفاقاً بايد گفت افول واقعي جنبش جنگل نيز از هنگامي آغاز ميشود كه ميرزا برمبناي برخي ضرورتهاي سياسي و نظامي دست به ائتلافهايي غيرمنطبق بر موازين اسلامي ميزند. شايد بتوان تفاوت امام خميني به عنوان يك «ملاي تمام عيار» با ميرزا كوچكخان را از جمله در اين نكته دانست كه ايشان هرگز و تحت هيچ شرايطي، حاضر به ائتلاف با نيروهاي ضداسلامي نشد و هرگز چنين پيوندهايي را براي دستيابي به اهداف مقدس، جايز نميدانست. رمز شكست بزرگترين قدرتها در برابر نهضت امام خميني نيز در خلوص اسلامي اين نهضت نهفته بود.
جنبش جنگل در طول حيات حدود 7 ساله خود، مراحل مختلفي را پشت سر گذارد و حركتي بود كه بر مبناي دفاع از خاك ميهن در برابر اشغالگران، آغاز شد و به تدريج گسترش يافت. البته بايد اين نكته مهم را در نظر داشت كه جنگ با متجاوزان در فرهنگ ايراني، آميخته با اعتقادات ديني است؛ لذا نميتوان آن را صرفاً از جنبه ملي مورد لحاظ قرار داد. اگر از گذشتههاي دور صرفنظر كنيم، در هيچ يك از جنگهايي كه از ابتداي دوران قاجار با متجاوزان به خاك كشورمان صورت گرفته است، نميتوان نقش انگيزههاي اسلامي را ناديده گرفت بلكه بايد گفت عقيده و ايمان ديني مهمترين عامل در دفاع از سرزمين محسوب ميشده است. بهترين نمونه در اين زمينه، جنگ 8 ساله با عراق است كه با آغاز تجاوز نيروهاي بعثي به خاك كشورمان آغاز گرديد و در شرايطي كه فشار نظامي دشمنان در حد نهايت بود، نيروهاي رزمنده ايراني به دليل برخورداري از اعتقادات عميق ديني، قادر به مقاومت سرسختانهاي در برابر اشغالگران شدند و نهايتاً موفق به عقب نشاندن آنها از خاك ميهن گرديدند.
همين روحيه ديني دفاع از خاك ميهن موجب كسب پيروزيهاي چشمگير توسط نيروهاي جنگلي در ابتداي خيزش خود عليه متجاوزان روسي گرديد. نمونهاي از اين پيروزيها در كتاب حاضر مورد اشاره واقع شده است: «پس از ورود نيروهاي تازه نفس روسي به بندر انزلي در ماههاي ارديبهشت و مرداد 1294 (مه و اوت 1915) قزاقها به تشكيل يك نيروي ضربتي بزرگ، به تعداد 500 نفر و مجهز به سلاح سنگين، عليه جنگليان دست زدند. اما در كمين يك نيروي 61 نفرهي جنگلي به رهبري كوچكخان افتادند و شكست سنگيني بر آنان وارد آمد.» (ص86)
در همان زمان كه در شمال كشور، نيروهاي كوچكخان جنگلي وارد جنگي نفسگير با متجاوزان روسي شده بودند، در مناطق جنوبي ايران نيز هنگامهاي در جهت دفاع از ميهن در برابر اشغالگران انگليسي برپا بود. بررسي نهضت مقاومت جنوب در اين زمان، در حقيقت قرينهاي است بر اين كه روح اسلامگرايي حاكم بر جامعه ايراني، در سراسر اين سرزمين به جنبش مقاومت عليه متجاوزان، انگيزه و نيرو ميبخشيد؛ لذا به هيچ وجه نميتوان در بررسي اين حركتها و نهضتها، اين عامل اساسي و تعيين كننده را ناديده گرفت. همانگونه كه ميدانيم؛ اگرچه با آغاز جنگ جهاني اول، ايران اعلام بيطرفي كرد، اما اين مسئله مورد توجه كشورهاي روس و انگليس قرار نگرفت و نيروهاي نظامي آنها از شمال و جنوب، وارد خاك كشورمان شدند. در اين حال علماي بزرگ شيعه مقيم عتبات اقدام به صدور فتاواي متعددي عليه متجاوزان كردند كه حركتهايي جدي را در پي داشت. حتي برخي از اين علما، خود وارد كارزار با نيروهاي انگليسي اشغالگر در عراق شدند كه از جمله بارزترين آنها شيخالشريعه اصفهاني، سيدعلي داماد، سيدمصطفي مجتهد كاشاني و آيتالله خوانساري بودند. (حسين آباديان، ايران؛ از سقوط مشروطه تا كودتاي سوم اسفند، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1385، ص169) صدور فتواي ميرزا محمدتقي شيرازي معروف به «ميرزاي دوم شيرازي» عليه انگلستان كه منجر به حركتي انقلابگونه در عراق عليه اين اشغالگران گرديد نيز از شهرت تاريخي بسزايي برخوردار است.
با صدور فتاواي علما مبني بر ضرورت جهاد با متجاوزان، در جنوب كشورمان كه به اشغال نيروهاي انگليسي در آمده بود، شور و ولولهاي ميان مردم افتاد و درگيري با اشغالگران آغاز گرديد. اگر به متن تلگرافي كه صولتالدوله (اسماعيل) قشقايي در اين هنگام به مجلس ارسال داشته است، توجه نماييم، به خوبي ميتوان نقش فتاواي علما را در برانگيختن حركتهاي استقلالطلبانه در آن مقطع مشاهده كرد: «ساحت مقدس مجلس دارالشوراي كبري شيدالله اركانه، البته اوضاع بوشهر و دشتستان را به خوبي مستحضر ميباشند. اول بهار كه شروع به اوضاع جنوب شد هيجان خلق و احكام حجج اسلام را به ملت و دولت عرض نموده و براي خود تكليف خواست، حكم و تأييد در حفظ بيطرفي فرمودند؛ با اين كه كمال اشكال را داشت به هر نحو بود اوامر دولت را به انجام رسانيده، حكم جهاد از عموم حجج اسلام رسيده و مردم همه در هيجان ميباشند كه امكان جلوگيري نيست، كابينه هم كه مدتهاست منحل شده است وكلاي محترم كه زمام ملت را در دست داشته حالا كه كابينه نيست البته زمام دولت و ملت را هر دو در دست دارند، استرحام مينمايد كه جواب فوري و تكليف قطعي بنده را معين فرمايند والا رشته امور بالمره از كف خواهد رفت. اسماعيل قشقايي.» (همان، ص172)
در چنين فضا و شرايطي كه در تلگراف صولتالدوله قشقايي به خوبي ترسيم و تشريح گرديده است، حركت بزرگي عليه انگليسيها در جنوب به فرماندهي رئيسعلي دلواري شكل گرفت كه كدخداي دلوار بود. پس از اشغال بوشهر توسط نيروهاي انگليس، وي «به اتفاق شيخ حسينخان چاكوتاهي سالار اسلام، ضابط و كدخداي چاكوتاه و زائر خضرخان اميراسلام، ضابط و كدخداي اَهرَم برضد انگليسها قيام كردند و تا سال1339 قمري مطابق با 1299 خورشيدي با آنان مشغول به جنگ و زد و خورد بودند.» (همان، ص174)
بنابراين اگر نگاهي به سراسر كشور در زمان تجاوز نيروهاي متفقين بيندازيم، نقش اسلام و اعتقادات ديني را در شكلگيري قيامها و حركتهاي آزاديبخش و برخوداري اين جنبشها از پشتوانه وسيع مردمي، ميتوان به وضوح مشاهده كرد. طبيعتاً در شكلگيري جنبش جنگل و رهبري فرهمند آن نيز بايد توجه كافي به اين عامل اساسي مبذول داشت تا بتوان به خوبي از عهده تحليل دورههاي فراز و نشيب اين جنبش برآمد.
به طور كلي دوران نخست جنبش جنگل يعني از آغاز تا وقوع انقلاب سوسياليستي در روسيه در مقايسه با دورههاي بعدي، از سادگي و سهولت بيشتري براي فعالان اين جنبش برخوردار بود. اين البته بدان معنا نيست كه جنگليها در اين دوران كار سهل و سادهاي در پيش رو داشتند. نبرد با نظاميان مجهز روسي در حالي كه ميرزا و يارانش به شدت از لحاظ اسلحه و تجهيزات نظامي در مضيقه بودند، كاري بس دشوار و طاقتفرسا بود. در اين دوران نيروهاي جنگل ميبايست اسلحه خود را با زحمت فراوان و به صورت قاچاق تهيه كنند و يا با هجوم به پايگاههاي نظامي روسها به غنيمت گيرند. از طرفي تعداد انبوه نيروهاي اشغالگر روسي در مناطق شمالي كشور، تنگناها و مشقات فراواني را براي جنگليها به وجود ميآورد و در عين حال نبايد فراموش كرد كه برمبناي قرارداد 1915 منعقده ميان لندن و سنپترزبورگ، انگليسيها هرگونه اقدام روسها در نيمه شمالي كشور را به رسميت شناخته بودند؛ لذا روسها بيدغدغه خاطر از دخالتها و اعتراضهاي رقيب ديرينه، هر اقدامي را در اين منطقه براي خود جايز ميدانستند. بديهي است اين وضعيت، قدرت مانور بالايي را به اشغالگران روسي ميداد و نيروهاي ميرزا، تحت فشار بسياري قرار ميگرفتند.
با اين همه بايد گفت در اين دوران از آنجا كه جنگليها با «يك» نيروي متجاوز مواجه بودند و مهمتر آن كه به دليل حفظ ماهيت اسلامي جنبش و اندك بودن ناخالصيها، جامعه نگاه كاملاً مثبتي به آنها داشت، اين نيروها از انگيزه، اتحاد و قدرت چشمگيري براي مقابله با اشغالگران برخوردار بودند. البته در اين دوره اگرچه دستاوردهاي جنبش جنگل به نسبت آنچه در دورههاي بعدي حاصل ميشود، مانند تشكيل جمهوري سوسياليستي در گيلان، به ظاهر كوچكتر و كماهميتتر است، اما واقعيت آن است كه دستاوردهاي به ظاهر بزرگ بعدي، به دليل آغشته بودن به ناخالصيها، بيش از آن كه موجب تحكيم و گسترش جنبش جنگل شوند، زمينههاي اضمحلال و نابودي آن را فراهم آوردند.
البته دكتر شاكري در جمعبندي اين مرحله از جنبش جنگل، همچنان از تأكيد بر ماهيت پررنگ اسلامي آن پرهيز دارد و اگرچه از ارتباط همدلانه مردم با جنگليها سخن به ميان ميآورد ولي اشارهاي به مبناي اين ارتباط نميكند: «مرحلهي آغازين جنبش جنگل بيش از هر چيز نشان ميدهد كه چگونه قدرت ابتكار فردي به اشتياق «عطش فرهمندطلبي» مردم، پس از كوتاه زماني حمايت ايرانيان نوميد را به دست آورد. به دليل اين حمايت، جنگليان اطلاعات نظامي مهم، غذا، سرپناه و ديگر كمكهاي مردمي را كسب ميكردند.»(ص94)
اگرچه سكوت نويسنده محترم در مورد انگيزههاي اصلي اين حمايتهاي همدلانه مردمي از جنبش جنگل، تا حدي موجب در پرده ماندن اين انگيزهها ميشود، اما هنگامي كه در اوج اين وحدت ميان جنبش و مردم، ميرزا در تيرماه سال 1296 (ژوئن 1917) و در پي سست شدن پايههاي تزاريسم در روسيه، شهر رشت را به تصرف درميآورد، نخستين اقدام فاتحان مركز گيلان به خوبي پرده از اين مسئله برميدارد و واقعيت پيش روي خوانندگان قرار ميگيرد: «سقوط حكومت مطلقهي روسيه حس اعتماد به نفس جديدي را مژده ميداد. اكنون، جنگليان پس از دو سال و اندي جنگ دشوار چريكي، آماده بودند تا ثمرهي تلاشهاي خود را برگيرند. از اين رو، دومين مرحلهي جنبش جنگل آغازشد كه به شكلگيري يك ساختار سياسي به نام اتحاد اسلام، دولتي نيمهرسمي با يك سازمان نظامي در مركز آن، و انتشار روزنامهي جنگل انجاميد كه به گسترش ايدئولوژي و برنامهي جنبش ميپرداخت.» (ص93)
منبع:www.dowran.ir
ادامه دارد...
/ج