درد از كجا؟ رنج از كجا؟ (2)

4. ناهماهنگى با قانون و نظم طبيعت پيش فرض هاى اساسى كسانى كه ناهماهنگى با قانون و نظم طبيعت را علة العلل همه دردها و رنج ها مى دانند عبارتند از: الف) واقعيت متعالى اى هست كه همه امور مادى، افكار، و اعمال از آن سرچشمه مى گيرند; ولى اين واقعيت متعالى موجودى متشخص و انسانوار نيست، بلكه يك قانون كيهانى يا نظم طبيعى خنثى و بى تفاوت است. كيهانى بودن اين قانون به اين معناست كه در همه زمان ها، مكان ها، و وضع و حال ها حاكميت دارد; و طبيعى بودن اين نظم يعنى اين كه عدم توجه به آن و عدم رعايت آن به نابسامانى امور مى انجامد.
يکشنبه، 22 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درد از كجا؟ رنج از كجا؟ (2)

درد از كجا؟ رنج از كجا؟ (2)
درد از كجا؟ رنج از كجا؟ (2)


 

نويسنده:مصطفى ملكيان




 
(سخنى در باب خاستگاه درد و رنج هاى بشرى )

4. ناهماهنگى با قانون و نظم طبيعت
 

پيش فرض هاى اساسى كسانى كه ناهماهنگى با قانون و نظم طبيعت را علة العلل همه دردها و رنج ها مى دانند عبارتند از:
الف) واقعيت متعالى اى هست كه همه امور مادى، افكار، و اعمال از آن سرچشمه مى گيرند; ولى اين واقعيت متعالى موجودى متشخص و انسانوار نيست، بلكه يك قانون كيهانى يا نظم طبيعى خنثى و بى تفاوت است. كيهانى بودن اين قانون به اين معناست كه در همه زمان ها، مكان ها، و وضع و حال ها حاكميت دارد; و طبيعى بودن اين نظم يعنى اين كه عدم توجه به آن و عدم رعايت آن به نابسامانى امور مى انجامد.
ب) قانون كيهانى بالطبع در درون يكايك افراد انسانى و پديده هاى طبيعى تقرر دارد، به طورى كه يگانه وسيله نيل به عالى ترين مدارج ابتهاج و لذت معنوى همان تربيت و پرورش طبيعت حقيقى خود، به عنوان جزئى از سازمان اجتماعى ـ طبيعى، يعنى به عنوان جزئى از جهان، است. از طريق تربيت و پرورش مدام و بى وقفه، «خود» حقيقى آدمى به بلوغ مى رسد و خودبه خود و به صرافتِ طبع ظهور و بروز مى يابد.
ج) به مقتضاى اين قانون كيهانى، فقط نوع خاصى از روابط و مناسبات ميان والدين و فرزندان، مردان و زنان، اساتيد و شاگردان، انسان ها و حيوانات، و گروه هاى صاحب قدرت اجتماعى ـ اقتصادى روابط و مناسبات طبيعى است و هر نوع ديگر روابط و مناسبات غيرطبيعى و قَسْرى خواهد بود.
د) هر فعل انسانى بايد جايگاه شخص را در نظم و نظام ازلى و ابدى امور نشان دهد; و اين كار با تقليد از اعمال دانايان باستان، كه اصل و نظم و نظام ازلى را در يك «عصر زرين» گذشته ادراك كرده اند انجام مى پذيرد.
هـ.) اگر انسان ها از قانون كيهانى غافل شوند يا عالماً عامداً با جريان طبيعى نظم و ضرباهنگ طبيعت، كه خودِ جهان را به وجود آورده است، مخالفت ورزند به خود آزار و آسيب مى رسانند و حتى خود را نابود مى كنند. از اين رو، درست همان طور كه يك شخص اگر، به جاى اينكه از طبقه بيستم يك ساختمان به تدريج، از طريق آسانسور يا راه پله، پايين بيايد، از پنجره آن طبقه پاى بيرون بگذارد به قتلگاه خود فرو خواهد افتاد، اگر شخصى روابط و مناسبات طبيعى و سلسله مراتبى ميان اعضاى يك اجتماع را رعايت نكند حيات بشر به ناهمخوانى و ناموزونى درخواهد افتاد. عدم توجه به نظم طبيعى يا به پيدايش سازمان اجتماعى نامتعادلى خواهد انجاميد كه در آن گروه نسبتاً كوچكى از اعضاى جامعه همه منافع را درخواهد ربود يا به شرور و مفاسد اجتماعى اى، نظير سرقت، قتل، زنا، و ترس از ديگران منجر خواهد شد.
بر اساس اين پنج پيشفرض، گفته مى شود كه: اولا، همه دردها و رنج ها ناشى از ارتباطات و مناسبات اجتماعىِ نادرست اند، و ثانياً: ارتباطات و مناسبات اجتماعىِ نادرست آنهايند كه هماهنگ با قانون و نظم ازلى و ابدى طبيعت نباشند. چون دردها و رنج ها خاستگاه اجتماعى دارند، بايد بر اخلاق جمعى انگشتِ تأكيد نهاد و دغدغه اى عميق براى تكوين يك گروه اجتماعى موافق با قانون و نظم طبيعت داشت و دانست كه فقط از طريق عمل به مقتضاى مسؤوليت اجتماعى هم والاترين قواى فرد انسانى به فعليت مى رسد و هم دردها و رنج ها، حتى الامكان، كاهش مى يابند.
كسانى كه به اين رأى قائلند نيز، مانند قائلان به رأى اول، توجهى خاص دارند به يك گروه خاص از اهلِ فنّ حكمت عملى كه به اصول حاكم بر كائنات علم دارند و آن اصول را پاس مى دارند و با تربيت و پرورش فضائل جاودانه، موجبات هماهنگى و بهروزى جامعه را فراهم مى آورند. اين گروه خاص، البته، كارشان پاسدارى از شعائر و مناسك و اعمال عِبادى و مقدس نيست، بلكه پاسداشت قانون و نظم جاودانه طبيعت و تفهيم آن به اعضاى اجتماع و نظارت بر رعايت آن است.
چهار رأيى كه اجمالا به آنها اشاره شد، چنانكه گذشت، در دوران سنت و در دل اديان بزرگ شرق و غرب پديد آمده اند، اگرچه هنوز طرفداران و مدافعان جدى دارند. ژرفنگرى در اين چهار رأى نشان مى دهد كه هيچيك از آنها نيست كه مبتنى بر لااقل يكى از سه مدعاى زير نباشد: 1) اين مدعاى هستى شناختى (ontological) كه موجود متعالى اى هست كه انسان براى وجود و حيات خود به آن/او وابسته است; اعم از اينكه متشخصِ انسانوار باشد يا متشخص ناانسانوار يا نامتشخص (مبناى آراء اول، دوم، و سوم); 2) اين مدعاى شناخت شناسانه (epistemological) كه تجارب عرفانى، از قبيل خَلسه و جَذبه، ادراكات فراحسى، وصال الاهى، و اشراق و كشف و شهود، واقع نمايند و صاحب تجربه را به حقيقت/حقائقى رهنمون مى شوند (مبناى آراء دوم و سوم); و 3) اين مدعاى ارزش شناسانه (axiological) كه جهان هستى جهانى نيكو، اخلاقى، و عادلانه است و اصل نظم دهنده سرمدىِ آن همه چيز را به نحوى مطلوب سامان مى بخشد (مبناى رأى چهارم). شرط لازم صدق و صحت هر يك از اين چهار رأى اين است كه لااقل يكى از اين سه مدعا صادق و صحيح باشد.
اما، از سوى ديگر، از حدود سيصد سال پيش، يعنى از تقريباً اوائل قرن هيجدهم، بدين سو، شمار فزاينده اى از فيلسوفان اخلاق و دانشمندان علوم انسانى و اجتماعى مُدام بشر را به پشت سر گذاشتن دوران طفوليت و كودك منشى و پا نهادن به آستانه دوران رشد و بلوغ دعوت كرده اند و مى كنند. و جالب توجه اينكه از جمله مهم ترين امور كودكانهاى كه از بشر كنار نهادن آنها را خواسته اند و مى خواهند همين سه مدعاى پيشگفته است. به نظر اين فيلسوفان و دانشمندان، وجود خدا، حجيّت معرفت شناختى تجارب عرفانى، و اينكه جهان هستى نظامى نيكو و اخلاقى دارد سه توهم عظيماند. به زعم اينان، اولا: پژوهش هاى فلسفى نشان مى دهند كه اين سه مدعا روى در صدق و صحت ندارند و، بنابراين، پذيرش آنها نامعقول و غيرعقلانى است (وجه نظرى); و ثانياً: شواهد تاريخى حاكى از آنند كه پذيرش اين سه مدعا و التزام به آراء چهارگانه اى كه هر يك از آنها مبتنى بر لااقل يكى از اين سه مدعا است نتوانسته اند از ميزان و شدت دردها و رنج هاى آدميان بكاهند، چه رسد به اينكه آن دردها و رنج ها را از ميان بردارند (وجه عملى). پس، وقت آن است كه انسان اين «چوب زير بغل»ها را به گوشه اى پرتاب كند و از راه هاى ديگرى با درد و رنج مقابله كند و قابليت هاى خود را براى التذاذ از زندگى به فعليت رساند و شكوفا كند. اكنون بشر در جهانى مى زيد كه در آن توسل به موجودات، عوامل، و نيروهاى ماورائى، حالاتِ آگاهى متعالى، و نظم و نظام هاى اخلاقى فوق طبيعى پذيرفتنى نيست. اما، از طرف ديگر، اين نيز پذيرفتنى نيست كه بشر دست روى دست بگذارد و منفعلانه شاهد افزايش دردها و رنج ها يا، لااقل عدم كاهش آنها باشد، چون دليلى نداريم بر اينكه امكانِ بهتر كردنِ جهان منتفى است يا بشر نمى تواند شيوه هايى ابداع كند كه نسل هاى پيشين از آنها خبر نداشته اند. حال كه توسل به امور ماورائى و متعالى و فوق طبيعى گره از كار فروبسته ما نگشودند، مصلحت ديدِ اين فيلسوفان و دانشمندان اين است كه از راه ديگرى به كاستن از دردها و رنج ها همت گماريم. اين راه ديگر كدام است؟ در پاسخ به اين پرسش، در طى حدود سيصدسال اخير، چهار رأى اظهار شده اند كه، چنانكه در اوائل اين نوشته اشاره شد، از دل رويكردهاى انسان گروانه متأخر سر برآورده اند. اينك ذكرى اجمالى از اين چهار رأى متجددانه اينجهانى (secular):

5. نابسامانى ذهنى ـ روانى
 

كسانى كه نابسامانى هاى ذهنى ـ روانى انسان ها را علة العلل همه دردها و رنج ها مى دانند (مانند كسانى كه به رأى هاى ششم، هفتم، و هشتم، كه خواهند آمد، قائلند) انسان را دعوت مى كنند به اينكه، بدون استمداد از يك موجود متعالى و بدون مفروضات و الگوهايى كه در طى نه يا ده هزار سال گذشته بر بيان حال و ابراز وجود انسان تسلط داشته اند، خشنودى و شادى نهائى را بيابد. بنابراين، قائلان به اين رأى پنجم پيش فرض هاى صريحاً مابعدالطبيعى و الاهياتى ندارند، بلكه آگاهانه مى كوشند تا از مفروضات الاهيات و مابعدالطبيعه يكسره پيوند بگسلند و، بدون تمسك به اشكال و صُوَر دينى سنتى، به همان اهداف مهم انسان سنتى نائل آيند، از اين راه كه پاره اى از كارهاى اساسى اى را كه سابقاً با باورها و فعاليت هاى دينى سنتى پيوند داشته اند در پيش گيرند اما براى آنها خودشان شيوه هاى متناسب ابداع كنند. مى توان گفت كه پيش فرض هاى اساسى اينان عبارتند از:
الف) خاستگاه دردها و رنج هاى آدميان، در اصل، خاستگاهى فردى است، نه جمعى. زايشگاه دردها و رنج ها درونِ يكايكِ انسان ها است، نه روابط و مناسبات اجتماعى اى كه با هم دارند. درست است كه بسيارى از روابط و مناسبات اجتماعى درد و رنج مى زايند، اما خودِ اين روابط و مناسباتِ درد و رنج زا معلول ذهن و روان نابسامان كسانى است كه چنين روابط و مناسباتى با يكديگر برقرار مى كنند. (قائلان به رأى هاى دوم و سوم نيز مى توانند اين پيشفرض را اجمالا بپذيرند).
ب) هر انسانى تا زمانى كه به نابسامانى ذهنى ـ روانى دچار است دستخوش درد و رنج خواهد شد/مانْد. نابسامانى ذهنى ـ روانى موجبِ حصول بسيارى از درد و رنج ها است، و هم مانعِ تحمل و هموارسازى پاره اى از درد و رنج هاى ديگر. به عبارت ساده تر، اگر كسى گرفتار نابسامانى ذهنى ـ روانى نباشد هم بسيارى از درد و رنج ها گريبانگير او نخواهند شد و هم پاره اى از درد و رنج هاى ديگر را ـ كه، به هر تقدير، عارض خواهند شد ـ به سهولت بيشتر تحمل خواهد كرد.
ج) نابسامانى ذهنى ـ روانى چيزى نيست جزفقدان يك شخصيت داراى كاركردكامل.
در باب اينكه يك شخصيت داراى كاركرد كامل چه ويژگى اى/ويژگى هايى دارد، البته، در ميان صاحبان اين رأى اختلاف نظر هست; اما عموماً بر لااقل ويژگى يكپارچگى روانشناختى اجماعى هست، و اين يكپارچگى خصيصه كسى است كه توانسته است همه نظرگاه ها، عقائد، احساسات، و عواطف خود را با هم هماهنگ و همسو كند. اگر اين نكته عموماً مورد اجماع را بپذيريم لازمه اش اين است كه خاستگاه عمده درد و رنج هاى ما اين است كه هنوز نتوانسته ايم يكدله شويم و سر تا پاى وجود خود را تبديل به كاروانى كنيم كه به سوى مقصد يگانه اى راه مى سپرد و، به تعبير كركگور، نتوانسته ايم به «خلوص قلب» نائل آييم.
د) نابسامانى ذهنى ـ روانى را مى توان با روان درمانى برطرف كرد. شك نيست كه، در اينجا، «روان درمانى» را نبايد لزوماً با هيچيك از روش هاى درمانى خاص يكى گرفت. روان درمانى انواع گونه گون دارد: بعضى از انواع آن ناظر به روابط يك به يك اند (مانند روانكاوى)، و بعضى ناظر به اوضاع و احوال و موقعيت هاى گروهى اند. روانكاوىِ فرويدى، روان شناختىِ تحليلىِ يونگى، گشتالت درمانىِ پرلزى ـ منسوب به روان درمانِ آلمانى تبار امريكايى، فريتس فردريك پرلز (Fritz Frederick Perls)(1893ـ1970) ـ ، و گرايش هاى انسان گروانه تر ديگر در روان درمانى، على رغم اختلاف هايى كه با يكديگر دارند، در اين نكته همداستانند كه نابسامانى ذهنى ـ روانى را فقط با روان درمانى، كه شاخه اى از پزشكى است، رفع و علاج مى توان كرد. از اين لحاظ، روان درمانگران شأن و كاركردى دارند نظير شأن و كاركرد روحانيان يا كاهنان (در رأى اول) و دانايان حكمت عَمَلى (در رأى چهارم). دگرگونى اى كه قائلان به اين رأى درصدد ايجاد آن اند فقط يك آرمان يا نوعى نظرپردازى يا خيالبافى و رؤياپرورى نيست; بلكه نتيجه عملى و واقعىِ شيوه هاى گوناگون شخصى و گروهى اى است كه روان درمانگران، در جهت دفع و رفع نابسامانى هاى ذهنى ـ روانى افراد انسانى و پروراندن يك شخص جديد از هر فرد انسان، به كار مى گيرند.
هـ.) نتيجه دفع و رفع نابسامانى هاى ذهنى ـ روانى پيدايش انسان هايى است كه هم واجد فضائل ناشى از وظيفه شناسى (conscientiousness-based virtues)، يعنى كفّ نَفْس، صداقت، عدالت طلبى، و صلح طلبى اند و هم واجد فضائل ناشى از مهرورزى
(warmth - based virtues)، يعنى عشق بى شائبه خودخواهى، همدلى و احساس يگانگى، فروتنى، حق شناسى و قدردانى، و بخشايشگرى.(4)
بر اساس اين پيش فرض ها، گفته مى شود كه علة العلل همه دردها و رنج ها اين است كه آدميان بِجِدّ بر اين باور نيستند كه دستخوش نابسامانى روانى ـ ذهنى اند و، از اين رو، به روان درمانى نمى پردازند و، در نتيجه، فاقد شخصيت هايى داراى كاركرد كامل مى مانند و، چون شخصيتى كه كاركرد كامل ندارد، كمابيش هم از فضائل ناشى از وظيفه شناسى بى بهره است و هم از فضائل ناشى از مهرورزى، براى خود و ديگران درد و رنج مى آفرينند. فقط از طريق روان درمانى بر بدى هايى مانند بيگانگى با خود و ديگران، دورويى و ظاهرسازى، و عدم تفرّد غلبه مى توان كرد و ارزش هايى از قبيل عشق، اعتماد، تفاهم، صداقت، و پيوندجويى را تحقق مى توان بخشيد و، از اين راه، ريشه درد و رنج را سوزاند.

6. محروميت از حقوق بشر
 

كسانى كه علة العلل همه دردها و رنج ها را محروميت انسان ها از حقوق بشر مى دانند اين پيش فرض هاى اساسى را دارند:
الف) خاستگاه دردها و رنج هاى آدميان، عمدتاً، خاستگاهى جمعى است، نه فردى. بيشتر در ظرف زندگى اجتماعى و در قالب روابط و مناسبات اجتماعى نادرست درد و رنج ظهور مى كنند، نه در ساحت درون و روان و ذهن انسان ها.
ب) از سلسله مراتب نيازهاى بشر نبايد غفلت كرد. همه نيازهاى بشر در يك مرتبه قرار ندارند، بلكه اين نيازها سلسله مراتبى اند، به طورى كه اگر بعضى از آنها برآورده نشوند بعضى ديگر اصلا سر برنمى آورند و تا اين بعض ديگر برآورده نشوند بعضى ديگر ظهور و بروز نمى كنند، و... .
اين پيشفرض، اگر نگوييم تحقيقاً، لااقل تقريباً، همان نظريه سلسله مراتب نيازها است كه آبراهام مزلو (Abraham Maslow)،روانشناس امريكايى(1908ـ1970) نخستين بار در 1954، در كتاب خود، با عنوان Motivation and Personality (انگيزش و شخصيت)، عرضه كرد. بر طبق اين نظريه، نيازهاى بشر در پنج دسته قابل اندراج اند و سلسله مراتبى دارند: شديدترين و مبرم ترين و فورى و فوتى ترين نيازها نيازهاى فيزيولوژيك به غذا، آب، اكسيژن، وروابط جنسى اند. اگر نيازهاى فيزيولوژيك برآورده شوند نيازهاى مربوط به امنيت و ايمنى سر برمى آورند و آدمى درصدد جستوجوى محيط هاى امن و ايمن برمى آيد. سپس نوبت نيازهاى مربوط به عشق و تعلق خاطر و وابستگى مى رسد و آدمى مشتاق دوست، عاشق ومعشوق، وجايگاه گروهى مى شود. آنگاه نيازهاى مربوط به عزت وحرمت پديدمى آيند وآدمى طالب عزت نفس،احترام ديگران،حيثيتوشأن،ودستاوردها و موفقيت ها مى شود، و سرانجام، و تنها در صورتى كه همه نيازهاى چهارگانه قبلى به وجهى معقول برآورده شده باشند، نياز به خودشكوفايى پديدار مى شود.(5)
بسيارى از انتقاداتى كه قائلان به اين رأى ششم متوجه قائلان به پنج رأى سابق مى كنند به جهت غفلت صاحبان آن پنج رأى از اين سلسله مراتبِ نيازها است. قائلان به رأى ششم، مثلا، استقبال مى كنند از روز و روزگارى كه مشكلات توده هاى اقوام و ملل جهان به حدى كم شده باشند كه همه انسان ها بتوانند از بازار و كوى و برزن پا پس كشند و در آرامش و خوشنودى ناشى از نيروانه (فنا در اديان هندو و بودايى) يا ساتورى (اشراق در آيين ذِن) يا وصال الاهى (در اديان ابراهيمى) گام نهند (رأى سوم); اما معتقدند كه چنين روز ميمون و روزگار خجسته اى هنوز از راه نرسيده است. اينان حتى هدف رأى پنجم، يعنى نيل به يك شخصيت داراى كاركرد كامل را امر تجملى اى مى دانند كه تا زمانى كه مشكلاتِ بقاء، يا، به تعبير مزلو، نيازهاى فيزيولوژيك، كه بسيار اساسى ترند، رفع نشده اند نبايد بدان ميدان داد، زيرا انسان هايى كه شكم هايشان خالى است يا بدن هايشان در قيد بردگى و بندگى اين و آن است يا كشورهايشان در آتش جنگ مى سوزند چگونه مى توانند در پى رشد شخصيت باشند؟ "رستم چه كند در صف دسته گل و ريحان را؟"
ج) برآورده نشدن نيازهاى اساسى تر انسان ها، مثل نيازهاى فيزيولوژيك و نيازهاى مربوط به امنيت و ايمنى (به تعبير مزلو)، معلول اين است كه صاحبان قدرت هاى اقتصادى و سياسى از قدرت خود سوءاستفاده مى كنند و/يا زياده از حدّ قدرت دارند. جهان طبيعت چنان ساخته شده است كه اگر صاحبان قدرت هاى سياسى و اقتصادى از قدرت خود سوءاستفاده نمى كردند و/يا زياده از حد قدرت نمى داشتند نيازهاى اساسى تر همه آدميان به وجهى نيكو برآورده مى شدند.
د) بنابراين، همه همّ و غمّ خود را بايد معطوف به اصلاح نهادهاى اقتصادى و سياسى كنيم و با اصلاح اين نهادها وضعى پديد آوريم كه در آن امكان سوءاستفاده از قدرت و/ يا امكان تمركز زياده از حد قدرت در يك جا منتفى شود.
هـ.) اصلاح نهادهاى اقتصادى و سياسى فقط از اين راه امكان پذير است كه آنها را نسبت به حقوق بشر خاضع و تسليم سازيم. تا زمانى كه نهادهاى اقتصادى و سياسى حقوقِ شناخته شده و مورد اعتراف همگانى را پاس ندارند و رعايت نكنند همچنان به سوءاستفاده از قدرت و/ يا زياده طلبى در قدرت ادامه مى دهند و، در نتيجه، انسان ها را از نيل به صلح، آزادى، برابرى، عدالت اجتماعى، و رفاه اقتصادى جلو مى گيرند و آدميان را در بند درد و رنج نگه مى دارند.
بر اساس اين پيش فرض هاى پنجگانه، مى گويند كه براى رفع دردها و رنج هاى بشرى چاره اى جز اين نيست كه به فعاليتهاى سياسى و اقتصادى دست يازيم و ، از طريق عمل سياسى و اقتصادى، كارى كنيم كه صاحبان قدرت را به حقوق بشر تمكين كنند. اين سخن را، اگر از زبان و واژگان و اصطلاحات و تعابير طرفداران رأى اول سود مى جستيم، مى توانستيم بدين صورت بازگوييم كه بايد بيش از آنكه در طلبِ نجات از شر گناه باشيم طالب رهايى از شر اعمال گناهكارانى باشيم كه بر مسند قدرت تكيه زده اند. غفلت يا تغافل از گناهكارانِ به قدرت رسيده و مدام از گناه دم زدن كژراهه اى است كه فقط به استمرار درد و رنج انسان ها كمك مى كند.
مى توان گفت كه همه انقلابيان، اصلاحگران سياسى، فعالان و سازمان دهندگان عرصه سياست، طراحان اقتصادى، و سوسياليست ها، هر چه قدر هم به ظاهر تفاوت و اختلاف داشته باشند، به اين رأى قائلند و از آبشخور واحدى آب مى نوشند.

7. محروميت از منابع طبيعى
 

پيش فرض هاى اساسى كسانى كه علة العلل دردها و رنج هاى بشرى را محروميت از منابع طبيعى مى دانند عبارتند از:
الف) همه درد و رنج هاى انسانها ناشى از تضاد و تنازعى است كه بر سر بقاء دارند. فقط در بستر تضادها و تنازعات ميان انسان ها است كه درد و رنج ها امكان پيدايش و گسترش و افزايش دارند.
ب) تضادها و تنازعات ميان انسان ها فقط معلول اين است كه مايحتاج زندگى به اندازه كفايت در دسترس نيست. اگر هر آنچه آدميان براى حفظ كمّ و كيف بقاء و حيات خود بدان نيازمندند به قدر كافى در دسترس مى بود تضاد و تنازعى درنمى گرفت. چرا، لااقل تاكنون، هيچگاه بر سر اكسيژنِ هوا جنگ و ستيزى درنگرفته است؟ چون هميشه به قدر كفايت وجود داشته است. فقط در اوضاع و احوالى كه در آن تقاضا بيش از عرضه باشد تضاد و تنازع امكان، و احياناً ضرورت، مى يابد.
ج) منابع طبيعى آنچه را مورد حاجت انسان ها است به اندازه كافى در خود دارند. طبيعت كمبود و كاستى اى ندارد. ما انسان هاييم كه به مقادير كافى و وافىِ مايحتاج زندگى خود، كه در منابع طبيعى وجود دارند، دسترسى نداريم. طبيعت قصورى ندارد، تقصير از ما انسان ها است.
د) يگانه راهِ دستيابى به مايحتاج زندگى و، به تعبير دقيق تر، يگانه روش استكشاف و استخراج مايحتاج زندگى از دل منابع طبيعى رشد فناورى (technology) است و، طبعاً، پيشرفت علوم طبيعى كه سبب ساز رشد فناورى مى شود.
هـ.) امكان پيشبرد علوم طبيعى و رشد دادن به فناورى هميشه در اختيار بشر هست. مى توانيم به نحوى مستمر و بىوقفه علوم طبيعى را پيش ببريم و فناورى را رشد دهيم. توانايى و قابليت ما براى تغيير محيط طبيعى و استفاده از دارايى ها و مواهب آن حدّ و حصر ندارد.
بر مبناى اين پيش فرض هاى پنجگانه، توصيه مى شود كه هر چه را در توان داريم در جهت رشد دادن به فناورى به كار گيريم و، از اين راه، به كاستن مستمرّ از درد و رنج هاى آدميان مَدَد رسانيم.
همه فنّ سالاران (تكنوكرات ها technocrats)، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، به اين رأى قائلند. تصور و تصويرى كه انسان متجدد از خود دارد، يعنى اينكه خود را انسان فناور مى داند، و نيز قدرت و ضبط و مهارى كه، ظاهراً، از طريق تحليل علمى از خودش و از محيط پيرامونش، كسب كرده است، دست به دست هم داده اند و موجباتِ قبولِ اين رأى را، دراذهان ونفوس بسيارى، فراهم آورده اند. اين رأى هم از «خودىِ» خود انسان تفسير مجددى به دست مى دهد و بر فناور بودنِ آدمى تأكيد مى ورزد و هم در باب نقش انسان در تعيين وضع و حال و آينده خود نظرگاهى خوش بينانه و اميدواركننده عرضه مى كند.

8. اينجايى و اكنونى نزيستن
 

پيش فرض هاى عمده كسانى كه اينجايى و اكنونى نزيستن را علة العلل درد و رنج هاى بشرى مى دانند عبارتند از:
الف) خاستگاه دردها و رنج هاى آدميان صرفاً خاستگاهى فردى است (پيشفرضى مورد تأكيد رأى پنجم، كمابيش، مورد قبول رأى هاى سوم و دوم). زوال درد و رنج را بايد در احوال و تجاربى جستوجو كرد كه ذاتاً شخصى و فردى اند، نه در روابط و مناسبات ميان افراد جامعه (كه مورد تأكيد رأى هاى ششم و هفتم و كمابيش مورد قبول رأى چهارم است).
ب) گذشته نگرى (retrospection)، يعنى تأمل در باب رويدادهاى بيرونى گذشته و/يا آگاهى ها يا فعاليت هاى آگاهانه گذشته و به ياد آوردن آنها خاستگاه بسيارى از درد و رنج ها و/يا افعال درد و رنج زاست.
ج) آينده نگرى (prospection)، يعنى تأمل در باب رويدادهاى قطعى يا احتمالى آينده، نيز خاستگاه بسيارى از درد و رنج ها و/ يا افعال درد و رنج زاست.
د) فقط از طريق اينجايى و اكنونى زيستن، يعنى حضور قلب تمام عيار نسبت به مقطع زمانى و مكانى اى كه در آن قرار داريم، مى توان درد و رنج ها را به حداقل ممكن رساند. به هر اندازه، كه از لحاظ ذهنى و روانى در گذشته و/يا آينده سير مى كنيم به همان اندازه بر گستره درد و رنج خود مى افزاييم; و به هر اندازه كه از لحاظ ذهنى و روانى در حال زندگى مى كنيم به همان اندازه از گستره درد و رنج خود مى كاهيم.
هـ.) در عين حال، چاره اى نيست جز اينكه براى استمرار زندگى گاهى به گذشته و مخصوصاً به آينده نظرى بيفكنيم. به اين جهت، مجبوريم كه در لحظاتى حضور قلب تمام عيارمان را نسبت به اينجا و اكنون از كف بنهيم; اما اين از كف نهادنِ اينجا و اكنون بايد فقط به وقت ضرورت و به قدر ضرورت باشد.
بر مبناى اين پنج پيش فرض، گفته مى شود كه يگانه راهِ از ميان برداشتن درد و رنج ها اين است كه، از طريق كوششى بىوقفه، ياد بگيريم كه حضور قلب خود را نسبت به اينجا و اكنون هر چه بيشتر افزايش دهيم و از شمارِ گريزهاى آگاهانه و ناآگاهانه خودمان به دو قلمروِ معدوم و مفقود آينده و گذشته حتى المقدور بكاهيم و حساسيت و دل آگاهى خود را نسبت به محيط موجود پيرامونمان تا حد امكان گستره و ژرفا بخشيم تا بتوانيم بر تهديدات ناشى از احساس سِتَرْوَنى و بى حاصلى عاطفى، ملالت، از خودبيگانگى، و كاستى گرفتن دلبستگى و همدردى نسبت به ديگران غلبه كنيم. پر و پيمانى حيات فقط در گرو پر كردن پيمانه حال است. به گفته خيام ـ كه بزرگ ترين سخنگوى اين رأى در فرهنگ ما است ـ :
از دى كه گذشت هيچ از او ياد مكن***فردا كه نيامده است فرياد مكن
بر نامده و گذشته بنياد مكن***حالى خوش باش و عمر بر باد مكن
آنچه گذشت صرفاً گزارش مختصر و تحليل بسيار اجمالى هشت رأيى بود كه همگى به وجود يك امر واحد، به عنوان علة العلل و يگانه خاستگاه همه درد و رنج ها، قائلند. به گمان نگارنده، هر يك از اين هشت رأى هم نقاط قوت و توانايى ها و امكانات خاص خود را دارد و هم نقاط ضعف و ناتوانايى ها و خطرات خاص خود را; هر چند، از اين حيث، اين آراء وضع واحدى ندارند و مى توان آنها را بر حسب ميزان قوت و ضعف نسبى شان به صورتى مرتب كرد. ولى، به هر تقدير، باز هم به گمان نگارنده، هيچيك از اين آراء به صورت كامل و تمام عيار قابل دفاع نيست و درباره هر يك از آنها سه سؤال انتقادى قابل طرح اند: آيا علة العلل پيشنهادى واقعاً مى تواند همه دردها و رنج هاى بشرى را تبيين كند؟ آيا پيش فرض هاى رأى، پذيرفتنى و دفاع پذيرند؟ و آيا از پيش فرض ها نتيجه مطلوب استنتاج مى تواند شد؟ وانگهى اين سؤال نيز قابل طرح است كه: آيا از اين آراء مى توان تعبير و تفسيرهايى عرضه كرد كه بر اساس آنها خود اين اقوال مانعة الجمع نباشند و بتوان به تلفيق و تركيبى از دو يا سه يا چند تا از آنها قائل شد؟ اگر بلى، بهترين تركيب كدام است؟ ذكر ادله موافقان و مخالفان هر يك از اين آراء و سنجش و مقايسه آنها و تشخيص قوت و ضعف نسبى آنها نيز كارِ درخور و بسيار سودمندى است. در باب هر يك از اديان و مذاهب، الاهيدانان، فيلسوفان، عارفان، عالمانِ علوم انسانى و اجتماعى، تاريخ نگاران و تاريخ نگران، و مصلحان اجتماعى نيز اين پرسش پرسيدنى است كه: آيا به يكى از اين هشت رأى قائل است يا به تركيبى از دو يا سه يا چند تا از آنها؟ و در صورت دوم، آيا تركيب مقبول او تركيبى هماهنگ و سازگار است يا تركيبى متنافى الاجزاء؟ از همه اينها مهم تر، هر يك از ما بايد از خود بپرسد كه: آيا، در اين باب، رأيى دارم يا نه؟ و اگر دارم، كدام است؟ و چگونه مى توانم آن را مستدلّ سازم و از آن دفاع كنم؟ البته، شك نيست كه حَصرِ اقوال در هشت قول حصرى استقرائى است، نه عقلى و منطقى و، بنابراين، امكانِ جُستن و يافتن قول نُهُمى هم هست.
به هر تقدير، به عقيده صاحب اين قلم، بزرگ ترين دلمشغولى و دغدغه فكرى هر انسان دوست ژرفنگرى همين علت جويى دردها و رنج هاى آدميانى است كه مى آيند، درد مى كشند و رنج مى برند، و مى روند.

پي نوشت ها :
 

4. براى اطلاع بر بحثى تفصيلى در باب اين دو نوع فضائل، بنگريد به:
Worthington, Jr, Everett L., Jack W. Berry, and Les Parrott III, "Unforgiveness, Forgiveness, Religion, and Health" in Plante, Thomas G. and Allen C. Sherman (eds.), Faith and Health: Psychological Perspectives (New York and London: The Guilford Press, 2001), pp. 119-121.
5. البته، مزلو، بعدها، يعنى در 1971، در كتاب ديگرشThe Farther Reaches of HumanNature = مقدورات گسترده ترطبيعت آدمى، به نيازششمى، فراتر از نياز به خودشكوفايى، نيز قائل شد و آن نياز به فراتر رفتن از خود (= خود فرا روى) است، كه آن را فطرى و براى سلامت روانى كامل همه انسانها ضرورى مى دانست.
 

منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.