احساس كهترى و پيامدهاى آن (2)
دروغگويى حقارت
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «دروغ گو دروغ نمى گويد، مگر به سبب حقارتى كه در نفس خود احساس مى كند.»(22)
بدين سان، يكى از علل دروغ گويى كودكان، تحميل تكاليف سنگين بر آن ها و داشتن توقع بيش از طاقت از آنان است. سخت گيرى هاى اوليا و توقعات ناصواب، كه فوق طاقت است، آن ها را به دروغ گويى مى كشاند و اين خُلق ناپسند را در وجود آنان بيدار مى سازد.
بايد به گونه اى عمل كرد كه آثار منفى مقايسه با ديگران موجب نگردد وجوه ارزشمند مقايسه در رقابت مثبت ناديده گرفته شود. اگر بين نقاط قوّت و ضعف خود شخص مقايسه صورت گيرد و طرف مقايسه توانايى ها و مهارت هاى خود فرد باشد، نه شخصى ديگر، در اين صورت، مقايسه رنج آور نخواهد بود و آثار مفيدى بر آن مترتب خواهد گشت.
تمايل به مقايسه خود با ديگرى منشأ ديگرى از «كهترسازى» است. زمانى كه داورى ها متوجه خود است تأثيرات منفى بيش ترى دارد تا زمانى كه اين داورى ها متوجه ديگران مى باشد. به نظر مى رسد اين ناهم گونى در داورى ناشى از اين باشد كه افراد در حالت هاى عاطفى منفى، تمايل دارند به جنبه هاى قابل انتقاد و نشانگر بى كفايتى خود توجه داشته باشند، در حالى كه در همين زمان، نقاط قوت جزئى ديگران را بزرگ مى نمايند. اين افراد معمولاً ميزان موفقيت خود را بسيار كم تر از حدّ واقعى خود برآورد مى كنند، در حالى كه ميزان موفقيت ديگران را زياده از حدّ واقعى برآورد مى نمايند.(23)
ريموند بر اين باور است كه احساس كهترى در نتيجه مقايسه خود با ديگران، هنجارها و استانداردها به وجود مى آيد. وى مقايسه را نقطه شروع بدبختى بسيارى از انسان ها دانسته است. البته توجه به اين نكته لازم است كه گاهى مى توان مقايسه را ابزار كمال و برترى قرار داد; زمانى كه متعلق مقايسه مورد توجه قرار گيرد.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «در امور معنوى، خود را با بالاتر از خود مقايسه كردن و در امور مادى و دنيوى، با ضعيف تر و فقيرتر خود را مقايسه نمودن از علايم سعادت به شمار مى آيد.»(24)
انسان بايد در مقايسه خود با ديگرى در مسائل مادى و دنيوى به اشخاص پايين تر از خود بنگرد تا به مقام رضامندى و شكر نايل آيد و حرص و طمع او به دنيا كاسته شود و در مسائل معنوى و الهى، به بالاتر از خود بنگرد تا آتش عشق او به كمال فروزان ترگردد وبراى دست يابى به آن ها حركت را مضاعف سازد.
د ـ فقدان روابط اجتماعى
اولين كسى كه با نوزاد تماس برقرار مى كند و در تقويت بُعد ارتباطى او نقش بسزايى دارد مادر است. اين رابطه نخستين، كه سنگ زيربناى ارتباط است، بر آينده فرد بسيار مؤثر است و همه زندگى او را تحت تأثير قرار مى دهد; زيرا هر حرفه اى مستلزم ارتباط است و اگر كسى اين احساس را نداشته باشد، در ايجاد هر رابطه اى دچار مشكل خواهد شد. اگرچه اين حس اجتماعى از آغاز با انسان همراه است، ولى كامل نيست و عامل اصلى تحوّل و تكامل آن، ارتباط هاى مادر است; زيرا از منظر فيزيولوژيكى و روانى، او پيوستگى تنگاتنگى با كودك دارد.
ديگردوستى و انحلال خود ميان بينى و ترك رفتارهاى غيراجتماعى، مبناى تعادل است و پيشرفت انسانيت و بالتبع پيشرفت هر فرد را تضمين مى كند. به وسيله مهارت هاى تربيتى مادر، تمايل كودك به ارتباط با ديگرى براى نخستين بار در او بيدار مى شود. اگر او بداند كه اين رابطه را چگونه در جهت همكارى پرورش دهد، تمامى استعدادهاى مادرزادى و اكتسابى او در جهت حس اجتماعى متمركز مى شود.
براى پرورش ارتباط و مشاركت كودك، مادر دو وظيفه بر عهده دارد: نخست آن كه حس زندگى اجتماعى را با القاى فكر وجود هم نوعان در كودك بيدار كند و دوم آن كه بايد در طول نخستين سال هاى تربيت فرزند خود، رغبت او را به سوى ديگرى هدايت كند، نه اين كه آن را در رابطه با خود متوقّف سازد و تثبيت كند.
تحوّل فرد را زمانى مى توان تضمين كرد كه حس اجتماعى وى به قدر كافى گسترش يافته باشد. اگر من به پيشرفت ديگرى علاقه مند باشم، فرديّت من تضمين شده است. آن گاه مى توانم براى ديگران مفيد واقع شوم. اما اگر به خود بينديشم، مطلقاً در حل مسائل اين جهان ناتوانم.
آدلر هيچ تعارضى بين فرد و اجتماع نمى بيند و معتقد است اگر جامعه طلبى فرد گسترش يافته باشد، فرد نه تنها خود را جزئى از ديگران، بلكه مرتبط با هستى مى داند. درنظر افراد جامعه طلب مصلحت جامعه، منفعت فرد به شمار مى آيد.(25)
اگر فرد جامعه طلب نباشد، نمى داند در چه راهى بايد حركت كند. نخستين واكنش چنين فردى توجه بيش تر به خويشتن است تا به ديگرى.
ه ـ تقابل مصالح شخصى با مصالح جمعى
هر قدر فرد در روابط اجتماعى اش بيش تر مشكل داشته باشد، سازش نايافته تر است. چنين افرادى سازش نايافته در درجات گوناگون، معمولاً هدفى را انتخاب مى كنند كه با هدف گروه اجتماعى مغايرت دارد. در نتيجه، نيروى خود را در يك جهان خيالى هدر مى دهند; چون تلاش آن ها تغيير شكل واقعيت است; يعنى واقعيت آن ها مطابق با واقعيت جامعه خودشان نيست. به نظر مى رسد همه تلاش فرد سازش نايافته به سوى هدفى متوجه است كه با هدف هاى گروه اجتماعى مغايرت دارد و تمامى نيروى وى در جهانى مملوّ از توهّمات واهى به هدر مى رود. تضادى كه وى را در برابر واقعيت مطلق قرار مى دهد تنها يك كنش دارد و آن تغيير شكل واقعيت و دور كردن فرد از آن است.(26)
اين مغايرت هدف فرد با گروه اجتماعى منجر به روان آزردگى(27) مى گردد كه ريشه در احساس كهترى دارد. چنين احساسى ديگر مبناى حركت و پيشرفت نمى گردد، بلكه سدّ راه كمال و مهترى قرار مى گيرد; زيرا راه انتخاب شده با راه اجتماع منطبق نيست. به عبارت ديگر، احساس گسترده كهترى در قلمرو واقعيت، موجب مى شود كه فرد شهامت خود را در حلّ مثبت مسائل حياتى در جهت هم سازى با جامعه از دست بدهد. در اين صورت، او به جاى دنبال كردن كمال يا موفقيت، در جستوجوى هدف واهى ارزنده سازى شخصى خواهد بود.
پيامدهاى احساس كهترى
الف ـ گريز از مسؤوليت
ب ـ جبران خيالى
گاهى هم اين خيال بافى ها چنان گسترش مى يابد و به عالم واقع راه مى يابد كه فرد آن ها را تحقّق يافته و واقعى مى پندارد و اين تخيلات چنان رنگ واقعى به عمل شخص مى بخشند كه گويى به طور ملموس و محسوس وجود دارند. برخى از احزاب، گروهك ها و مخالفان حكومت ها كه از دور دستى بر آتش دارند و در حاشيه قرار گرفته اند، دچار چنين خيال هاى تحقق نايافته اى مى گردند و باور مى كنند كه همه چيز با آن هاست. در نتيجه، به برخى اقدامات دست مى زنند كه با شكست و رسوايى هم راه است.
ج ـ كتمان كهترى و خودنمايى
در دختران، اين جلب توجه و خودنمايى به صورت هايى همچون لباس هاى تجمّلى، آرايش خيابانى، ادا و اطوار دانشجو و استاد درآوردن، روى آوردن به مُد، حضور در اجتماعات جنجال برانگيز، حفظ چند اصطلاح علمى و غربى و به كار بردن آن ها در انتقادها و مخالفت ها، تغيير در صدا و در راه رفتن و مانند آن بروز مى كند.
پسران ناكام مانده نيز با روى آوردن به تصاوير قهرمانان، آرايش شكل و موى خود به صورتى متفاوت با ديگران، پوشيدن لباس شهرت، تقليد از چهره هاى فوتبال و سينما، انجام كارهاى متهوّرانه و ماجراجويانه در رانندگى، روى آوردن به دخانيات و اداى روشنفكران را درآوردن و انتقاد و مخالفت و شبهه افكنى توجه ديگران را به خود جلب مى كنند.
جاى تعجّب اين جاست كه كليه اين وسوسه ها و اعمالى كه براى سرپوش گذاشتن بر واقعيت ها از افراد سر مى زند به آسانى با سهولت خاصى مورد قبول مردم واقع مى شود و نه تنها اين نكته در معاشرت هاى روزمرّه غالباً به وقوع مى پيوندد، بلكه در صحنه سياست نيز چه بسا بى خردانى كه بر اثر ظاهر غلط نماى خود به كسب شهرت نايل مى آيند و به نبوغ حرفه اى مى رسند. همه داستان حالت نوكيسه ها و تازه به دوران رسيده ها را مى دانند كه چه سفره هاى رنگى و چه تجمّلات پر زرق و برقى در منازل به راه مى اندازند.
روان شناسى راننده نيز شايان توجه است. مگر اتومبيل بهترين وسيله جبران نيست؟ كم فهم ترين، ضعيف ترين و كندترين فرد مى تواند بدون هيچ زحمتى براى خود، وجهه قدرت و سرعت كسب كند و نيز در جاده ها و راه ها از لذّت سبقت گرفتن بر ديگران سرمست شود.
كسانى كه از كهترى رنج مى برند غالباً چهره قوى نمايى دارند. نشان دادن نيرو و توانايى غالباً نشانه ضعف نهانى و اعتراف ناكرده است; زيرا آن كه به واقع نيرومند است احتياج ندارد زور بازوى خود را به رُخ ديگران بكشد. از اين رو، مشهور است كه طبل توخالى پرصداست. بدين روى، انسان هاى ضعيف، كم مايه، ناتوان، شكست خورده و ناكام گرفتار هذيان بزرگ نمايى هستند.
البته اين گونه كهترى نه تنها در افراد صادق است، بلكه در مورد اجتماعات و حكومت ها نيز مصداق دارد، دولت هايى كه خود را تا دندان مسلح كرده و دايم از قراردادهاى نظامى سخن به ميان مى آورند و هر روز آلات و ادوات نظامى خود را به رخ كشورهاى هم جوار مى كشند، غول هاى آهنين نمايى هستند كه پاى چوبين دارند. اين حكومت ها همه جا را سنگر دشمن مى بينند. ازاين رو، براى حفظ حكومتشان، تمام اهتمام خود را صرف مسائل نظامى مى كنند و تعجب اين جاست كه مردم غالباً در تحليل اين مسأله دچار اشتباه مى گردند و اين انباشتن باروت در انبارها را يك نقطه قوّت به حساب مى آورند.
د ـ تخريب ديگران و استفاده از اصل نسبيّت
اما نبايد فراموش كرد كه يك نفر مردم آزار و عيب جو بيش تر دوست دارد خود را بالا برد و برتر جلوه دهد تا آن كه به ديگرى لطمه اى بزند. انسان هاى بى شخصيت، كم ظرفيت و عاجز براى هم سطح ساختن خود با ديگران يا برتر ساختن خويش، اقدام به ترور شخصيت نموده و دست به تهمت، غيبت، استهزا، نسبت دادن القاب زشت، شايعه پراكنى و دروغ پردازى مى زنند.
امام على(عليه السلام) مى فرمايد: «الغيبةُ جُهد العاجز»;(29) غيبت نهايت تلاش فرد عاجز و حقير و ناتوان است.
كسى كه استعداد موفقيت و برترى را در خود نمى بيند به ابزارهاى آلوده براى تضعيف و تخريب ديگران متوسّل مى شود تا آن ها را از چشم ديگران بيندازد و با خود همانند و همدم سازد.
هـ ـ روى آوردن به مواد مخدر و كام جويى هاى موقّت
كليه تجسّسات جبرانى كه بدين دليل در اجتماع در دسترس افراد قرار مى گيرد اثرات شومى در تعادل بعدى آن ها دارد. آدمى با تن دردادن به اين جبران ها مرتكب خطايى مى شود كه به خودى خود يا در نتـيجه آن، احسـاس كهتـرى در وى تحـكيم مى گردد و احتياج به جبـران در وى رو به فزونى مى گذارد و سرانجام، «دور باطل» بـرقرار مـى گردد و همين غـالباً مبناى «تخديرطلبى» يا استعمال مواد مخدّر و تنزّل هاى تدريجى گوناگون است.
و ـ روشن فكرنمايى و هويت باختگى
1. شبهه افكنى و سنّت شكنى: روشنفكرنمايان كهتر در ابتدا، براى جلب توجه، به نقد قوانين فرهنگى، مذهبى و سنتىِ جامعه خودپرداخته و در مقابل، از قوانين و فرهنگ اجانب تعريف و تمجيد مى كنند، از الفاظ و واژه هاى كلى استفاده نموده، هيچ گونه تعريف صحيحى از آن ها ارائه نمى دهند و حاضر نيستند واژه ها را مقيّد بيان كنند. آن ها از اين اطلاق گويى دو هدف را دنبال مى كنند: يكى جذب هواداران بيش تر و كسب محبوبيّت و شهرت در بين گروه ها و احزاب و ديگر فرار از انتقاد و پاسخ گويى به مخالفان. به عنوان مثال، با استفاده از واژه «آزادى» ـ به نحو مطلق و نه مقيّد ـ از يك سو هواداران و احزاب بيش ترى را مى طلبند و از سوى ديگر، در پاسخ به انتقادِ مخالفان، منظور خود را هرگونه خواستند بيان مى كنند; آنان درتحقيقات، خود را ملزم به استفاده از كتب و منابع لاتين مى دانند، هر چند منابع عربى و فارسى غنى تر در اختيار داشته باشند; در سخنرانى ها، از واژه هاى نو و جذّاب مصطلح در فرهنگ غرب استفاده مى كنند
و به طور خلاصه، سبك زندگى، لباس پوشيدن، نام گذارى فرزندان، حتى كوچه ها و خيابان ها را به شكل غربى مى پسندند. مناسب است در اين جا به سخن امام خمينى(رحمه الله) در وصيت نامه شان به ملت شريف ايران، توجه كنيم. ايشان مى نويسند: «از جمله نقشه ها، كه مع الاسف تأثير بزرگى در كشورها و كشور عزيزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زيادى به جا مانده، بيگانه نمودن كشورهاى استعمار زده از خويش و غرب زده و شرق زده نمودن آنان است، به طورى كه خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هيچ گرفتند و غرب و شرق، دو قطب قدرتمند، را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و دو قدرت را قبله گاه عالم دانستند و وابستگى به يكى از دو قطب را از فرايض غيرقابل اجتناب معرفى نمودند و قصه اين امر غم انگيز طولانى و ضربه هايى كه از آنان خورده و اكنون نيز مى خوريم، كشنده و كوبنده است.
و غم انگيزتر اين كه آنان ملت هاى ستمديده زيرسلطه را در همه چيز عقب نگه داشته و كشورهايى مصرفى باور آوردند و به قدرى ما را از پيشرفت هاى خود وقدرت هاى شيطانيشان ترسانده اند كه جرأت دست زدن به هيچ ابتكارى نداريم و همه چيز خود را تسليم آنان كرده و سرنوشت خود و كشورهاى خود را به دست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطيع فرمان هستيم و اين پوچى و تهى مغزى مصنوعى موجب شده كه در هيچ امرى به فكر و دانش خود اتكا نكنيم و كوركورانه از شرق و غرب تقليد نماييم، بلكه از فرهنگ و ادب و صنعت و ابتكار ـ اگر داشتيم ـ نويسندگان و گويندگان غرب و شرق زده بى فرهنگ، آن ها را به باد انتقاد و مسخره گرفته و فكر و قدرت بومى ما را سركوب و مأيوس نموده و مى نمايند و رسوم و آداب اجنبى را ـ هر چند مبتذل و مفتضح باشد ـ با عمل و گفتار و نوشتار ترويج كرده و با مداحى و ثناجويى، آن ها را به خورد ملّت ها داده و مى دهند...
فى المثل اگر در كتاب يا نوشته يا گفتارى چند واژه فرنگى باشد بدون توجه به محتواى آن با اعجاب پذيرفته و گوينده و نويسنده آن را دانشمند و روشنفكر به حساب مى آورند و از گهواره تا قبر به هر چه بنگريم اگر با واژه غربى و شرقى اسم گذارى شود مرغوب و مورد توجه و از مظاهر تمدن و پيشرفتگى محسوب و اگر واژه هاى بومى خودى به كار رود مطرود و كهنه و واپس زده خواهد بود. كودكان ما اگر نام غربى داشته باشند مفتخر و اگر نام خودى دارند سربه زير و عقب افتاده اند. خيابان ها، كوچه ها، مغازه ها،شركت ها،داروخانه ها، كتابخانه ها، پارچه ها و ديگر متاع ها، هر چند در داخل تهيه شده، بايد نام خارجى داشته باشد تا مردم از آن راضى و به آن اقبال كنند. فرنگى مآبى از سر تا پا و در تمام نشست و برخاست ها و در معاشرت هاو تمام شؤون زندگى موجب افتخار و سربلندى و تمدن و پيشرفت،و درمقابل آداب ورسوم خودى، كهنه پرستى و عقب افتادگى است. در هر مرض و كسالتى ولو جزئى و قابل علاج در داخل، بايد به خارج رفت و دكترها و اطباء دانشمند خود را محكوم و مأيوس كرد.
رفتن به انگلستان و فرانسه و امريكا و مسكو افتخارى پرارزش و رفتن به حج و ساير اماكن متبركه كهنه پرستى و عقب ماندگى است. بى اعتنايى به آنچه مربوط به مذهب و معنويات است از نشانه هاى روشنفكرى و تمدن و در مقابل تعهد به اين امور نشانه عقب ماندگى و كهنه پرستى است ... اگر خودىِ خود را بيابد و يأس را از خود دور كند و چشمداشت به غير خود نداشته باشد، در دراز مدت، قدرت همه كار و ساختن همه چيز را دارد و آنچه انسان هاى شبيه به اينان به آن رسيده اند، شما هم خواهيد رسيد، به شرط اتكال به خداوند تعالى و اتكا به نفس و قطع وابستگى به ديگران.»
اما چگونه مى توان اين دوگانگى را براى روشن فكران سرا تا پا كهتر و حقير تبيين كرد كه آداب خرافى همچون برگزارى چهارشنبه سورى، نحوست سيزده، برگزارى شب يلدا و مانند آن را علايم تمدن و تجدّد مى شمرند، اما آنچه را مربوط به مذهب و معنويات است همچون عزادارى حسينى بن على(عليه السلام)كهنه پرستى و عقب ماندگى مى دانند؟ به طور خلاصه، مى توان گفت: روى آوردن به مظاهر تمدّن غرب به هر شكل و صورتى كه باشد، جبرانى است بر كهترى و حقارتى كه فرد در خود احساس مى كند.
2. رياست طلبى: يكى از ابزارهاى دفاعى كه فرد كهتر به كار مى برد، تلاش براى به دست آوردن و چنگ زدن به كرسى رياست است. بسيارند كسانى كه رياست و قدرت را جبران كهترى مى دانند و اين صدرنشينى و بالارفتن ظاهرى را پوشش كتمانِ پستى و حقارت درون خود مى دانند. مى توان واكنش هاى ديگرى را نيز كه به صورت جزيى ترازافرادكهتر بروز مى كند مطرح كرد.
نكته قابل توجه اين كه واكنش هايى كه آدمى در برابر كهترى خود انجام مى دهد خواه ناخواه در تخفيف يا تقليل كهترى وى مؤثر واقع مى شود، ولى هميشه وضع بر اين منوال نيست و زندگى را نمى توان مانند يك معادله رياضى دانست; زيرا گرچه نمى توان دوام احساس كهترى را توجيه كرد، اما بايد پذيرفت كه حتى كهترى احساس شده در خردسالى در دل انسان باقى مى ماند و رهنما و رهبر دايمى رفتار او مى گردد.
تاريخ، آينه تمام نماى بسيارى از كهترى هاست: ناپلئون بناپارت، جاه طلب، شرمگين از شرايط پست زندگىِ خود و قامت كوتاه خود، از ترس آن كه مبادا به آنچه كبر و غرور وى مى طلبد هرگز نرسد، در شانزده سالگى، حتى به فكر نابودى خود نيز مى افتد. اما بخت با وى يار مى شود، ولى هرگزعطش شهرت طلبى او تسكين نمى يابد تا جايى كه قاره اروپا را به خون و آتش كشاند.
آيا اين شعله ناشى از آتش خفّت و خوارى او نبود كه در گذشته در قلب كودكانه اش مشتعل گرديده و در تمام مدت زندگى سراپاى وجود وى را در نياز به تسلّط و تفوّق نگه داشته بود؟
آيا اين گونه سرافكندگى ها در كودكى چنگيز و تيمور و ديگر سرسلسله هاى حكومت هاى مستبد ريشه نداشت؟
آيا سياستمداران وابسته و روشن فكران بيمار، كه ابرهاى تيره كهترى بر تمام وجودشان سايه افكنده است، به عنوان جبران كهترى، دين، ميهن و ملت خود را به قدرت هاى بزرگ نفروخته اند و موجبات انحراف نهضت ها و انقلاب هاى بزرگ تاريخ را فراهم نكرده اند؟
چه ارزش ها و اهداف مقدسى كه فداى مطامع كهترهاى تاريخ گرديده و چه شهداى والامقامى كه در اثر كهترى فرومايگان پست، جان خويش را تقديم نموده اند.
پي نوشت ها :
21ـ محمدتقى فلسفى، كودك از نظر تربيت و وراثت، تهران، هيأت نشر معارف اسلامى، 1363
22ـ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 100
23ـ محمود عليپور، بررسى اثر خلق بر حافظه، پايان نامه دوره كارشناسى ارشد، تهران، انستيتو روان پزشكى دانشگاه تهران، 1373
24ـ على مشكينى، مواعظ العدديه، ص 121
25- Miller. A (1992 )
26ـ پريرخ دادستان، «آدلروآدلرنگرى» مجله روان شناسى، سال اول، ش 40
27- Psychotic .
28ـ پريرخ دادستان، پيشين
29ـ نهج البلاغه، حكمت 453