شبي همچون سواد چشم پاکان

شبي همچون سواد چشم پاکان شاعر : امير خسرو دهلوي نهفته رو، ز چشم خوابناکان شبي همچون سواد چشم پاکان ز قدر او نموداري شب قدر ز نور او کينه پرتوي بدر وزان گيسوي شب را شانه کرده فلک مه را بسي دندانه کرده فگنده چشم بد را پرده‌ي خواب مهش در چشم نيکان ريخته تاب به احمد جبرئيل آمد طلب را چو زينسان زيوري بستند شب را به عزم عرش والا، قم علي الساق نويدش داد کاي سلطان عشاق که وهم از وي به حجت تگ کند وام براقي پيشکش کردش فلک گام دو جولان...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شبي همچون سواد چشم پاکان
شبي همچون سواد چشم پاکان
شبي همچون سواد چشم پاکان

شاعر : امير خسرو دهلوي

نهفته رو، ز چشم خوابناکانشبي همچون سواد چشم پاکان
ز قدر او نموداري شب قدرز نور او کينه پرتوي بدر
وزان گيسوي شب را شانه کردهفلک مه را بسي دندانه کرده
فگنده چشم بد را پرده‌ي خوابمهش در چشم نيکان ريخته تاب
به احمد جبرئيل آمد طلب راچو زينسان زيوري بستند شب را
به عزم عرش والا، قم علي الساقنويدش داد کاي سلطان عشاق
که وهم از وي به حجت تگ کند وامبراقي پيشکش کردش فلک گام
دو جولان از مکان تا لا مکانشدو گامي زين جهان تا آن جهانش
ز «سبحان الذي اسري» طرازشسيه چتر از شب معراج بازش
شد از بيت الحرم در بيت اقصانخست اسپش به سير فکرت آسا
ز بيتي تا به بيتي، خانه خانهسبک، گنبد به گنبد شد روانه
ز دوشش برج بلکه از شش جهت همگذشت از هفت سياره به يک دم
هم از رف برگذشت و هم ز رفرفره از صف ملائک گشته صف صف
وز آنجا رفت بالا مرغ بالابسدره ماند هم پرواز والا
هوائي در گرفتش بي هوائيرسيد آنجا که نتوان گفت جائي
جهت را شش خزينه داد بر باددر آمد خازني از وحدت آباد
جمالي بي جهات آمد پديدارجهت چون پرده برد از پيش ديدار
عيان شد هستي اي کوهست معنيستچو هستي نيست گشت از هست بي نيست
نه ديده بل همه هستي مردملقائي ديد کانجا ديده شد گم
همه مشکل به کار خويش حل ديددر آن حضرت چو خواهش را محل ديد
گران بار عنايت باز پس گشتگروه خويش را فرياد رس گشت
ره آوردي به مسکينان روان کرداز آن بخشش که دامانش گران کرد
فرو شست از همه امت سياهيبه يک قطره ز درياي الهي
سبرد آن فرخ ابر با حيا راهزاران شکر يزدان را که ما را
از آن بي سايه باشد سايه بر ماکه چون خورشيد حشر آيد به گرما
قمر را مهر و انشق القمر زدخطابش سکه بر دينار خور زد
به تختش چار عمده چار يارشسرير شرع، تخت پائدارش
چنان کز چار عنصر آدمي زاداز آن هر چار ايمان سخت بنياد
که دوم جاي پيغمبر شدش يارابوبکر اول آن هم منزل غار
که زنده کرد از آن عدل خداوندعمر دوم، که بستد جان ز فرزند
که گشت از مهر قرآن روشنش چهرسوم عثمان، دو صبح صدق را مهر
فقيه و عالم و مرد و جوان مردچهارم حيدر آن در هر هنر فرد
امم را پيشواي راه دورانددگر ياران که سيارات نوراند
فراوان خاک بوس چاکرانهز ما بادا درود بي کرانه
کزو دارد دل ما روشنائينخست اندر جناب مصفائي
که بودند آن ملک را هم عنانانپس اندر خدمت آن پاک جانان
هميشه يادشان در جان ما باد!مبادا جان ما بي يادشان شاد!


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط