خوشا هندوستان و رونق دين

خوشا هندوستان و رونق دين شاعر : امير خسرو دهلوي شريعت را کمال عز و تمکين خوشا هندوستان و رونق دين بدان خواري سران کفر مقهور بدين عزت شده اسلام منصور نماندي نام هندو ز اصل تا فرع بذمه گر نبودي رخصت شرع همه اسلام بيني بر يکي آب ز غزنين تا لب دريا درين باب کز آن ميمون خبر ميمون شدش فال چنين گويد خبر داننده‌ي حال معزالدين محمد گوهر سام که از غزنه چو بيرون کرد صمصام به هندوستان شد اسلام آشکارا از آن سلطان غازي بي‌مدارا که بنياد سريرش...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خوشا هندوستان و رونق دين
خوشا هندوستان و رونق دين
خوشا هندوستان و رونق دين

شاعر : امير خسرو دهلوي

شريعت را کمال عز و تمکينخوشا هندوستان و رونق دين
بدان خواري سران کفر مقهوربدين عزت شده اسلام منصور
نماندي نام هندو ز اصل تا فرعبذمه گر نبودي رخصت شرع
همه اسلام بيني بر يکي آبز غزنين تا لب دريا درين باب
کز آن ميمون خبر ميمون شدش فالچنين گويد خبر داننده‌ي حال
معزالدين محمد گوهر سامکه از غزنه چو بيرون کرد صمصام
به هندوستان شد اسلام آشکارااز آن سلطان غازي بي‌مدارا
که بنياد سريرش تا ابد بادسرير دهلي از وي يافت بنياد
قوي ماند اين بنا چون اعتقادشچو بود است اعتقادي در نهادش
ز دود از روي هندوستان سياهيچنان کو ز آهن شمشير شاهي
جزاي اين عمل باداش روزي!ز يزدان با هزاران دل فروزي
ز قطب الدين سلطان گشت آبادهر آنچه آن شاه غازي کرد بنياد
همايون کرد ز اسلام اين کهن بومزهي بنده که از يک حکم محذوم
در آبش غرقه کرد از آتشين موجز شمشيري که زد بر راي قنوج
گرفت از وي هزار و چارصد فيلفگند از آب گنگش جامه در نيل
ز مشرق چتر شمس‌الدين برآمدچنان قطبي چو در مغرب سرامد
که همچون صبح دم شد جهانگيرتف تيغش چنان گشت آسمان‌گير
نتاج فتح زاد از تيغ حاملچو ذوالقرنين تا يک قرن کامل
نمودار غزاي اوست در هندزحد «مالوه» تا عرصه‌ي سند
برآمد اختر فيروز شاهيچو رفت آن شمس روشن در سياهي
همه گنجينه‌ي شمسي تهي کردبه بخشش خلق عالم را رهي کرد
چو طفل هشت ماهه دولتش مردچو ششماهي در آن دولت بسر برد
به دختر گشت راي نيک راياناز آن پس چون پسر کم بود شايان
سرير آراست، از جاي سريرترضيه دختري مرضيه سيرت
چو برق، از پرده ميزد پر توتيغمهي چند آفتابش بود در ميغ
فراوان فتنه بي آزار مي‌ماندچو تيغ اندر نيام از کار ميماند
ز پرده روي بنمود آفتابشبريد از صدمه‌ي شاهي نقابش
که حامل مي‌شدند از وي دليرانچنان ميراند زور ماده‌ي شيران
کسي بر حرف او ننهاد انگشتسه سالي کش قوي بد پنجه و مشت
برو هم خامه‌ي تقدير بگذشتچهارم چون ز کار او ورق گشت
نگين سکه‌ي بهرام شاهيروان شد زان پس از حکم الهي
نشاطي راند چون پيشينه بهرامسه سال او نيز اندر عشرت و جام
شد آن بهرام نيز اندر دل گوربرو هم کرد بهرام فلک زور
سعادت داد هفت اختر به مسعوداز آن پس بر فراز تخت مقصود
علائي داشت از وي مسند و تختدو سه سالي دگر از دولت و بخت
جوان سروي به بالين گاه بنشستچو آن گلهاي کم عمر از چمن جست
به گيتي ناصر دنيا و دين گشتبه محمودي شه روي زمين گشت
جهان ميداشت اندر سايه‌ي خويشبه سال بيست ز اوج پايه‌ي خويش
بهر خانه نشاط و شادمانيعجب مهدي همه در کامراني
نه کس ديدي خيال فتنه در خوابنه کس دادي کمند کينه را تاب
ندانستي کس از جنس مغل ناممسلمان چيره دست و هندوان رام
هم از سنگ و هم از گوهر چو کوهيشهي در ذاتش از يزدان شکوهي
به امرش بندگان در کار شاهيخود از مستغرق کار الهي
جهان را نوبتي ديگر درآمدچنين تا دور او هم بر سر آمد
به خويشي کرده بودش کار بالاالغ خاني کش آن محمود والا
غياث الدين و دنيا شد بر او رنگز بهر عون مظلومان دل تنگ
خرام پيل نپسنديد بر مورشهي بود او که بخشايش و زور
به تاراج بضاعت گشت ره جويدر ايامش مغل ره يافت اين سوي
به برج خاک شد از بيت معمورشد آن خورشيد روشن نيز مستور
برامد بر سرير کيقباديپس از وي پور پور وي به شادي
معز الدين و دنيا شد جهان راز سر نو کرد اکليل شهان را
رواجي داشت اندر شرق تا غربسه سالي سکه‌ي او نيز در ضرب
بدو هم چرخ دور همگنان دادچو او هم رخش عشرت را عنان داد
هم آخر خفت چون پيمانه شد پربه هر پيمانه پر مي ريختي در
چراغ کيقبادي شمس دين تابدو ماهي داد پس چون صورت خواب
که شيرش واگرفت اين دايه‌ي پيرهنوز آن صبح بود اندر تبا شير
جهان بر پخته کاري يافت آرامچو بود اين طفل در کار جهان خام
سر فيروز شه شد سرور عهدبه فيروزي درين فيروزه‌گون مهد
جلال الدين و دنيا شد خطابشز بهر خطبه‌ي صدق و صوابش


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط