يارم تويي به عالم يار دگر ندارم

يارم تويي به عالم يار دگر ندارم شاعر : انوري تا در تنم بود جان دل از تو برندارم يارم تويي به عالم يار دگر ندارم زان دل سخن چه گويم کز وي خبر ندارم دل برندارم از تو وز دل سخن نگويم زيرا که جز غم تو چيزي دگر ندارم دارم غم تو دايم با جان و دل برابر گويي که عشوه‌ي تو يک يک ز بر ندارم هر ساعتي فريبم دل را به عشوه‌ي تو صبر از چنان جمالي نشگفت اگر ندارم گفتي که صبر بگزين تا کام دل بيابي کاندر زمانه کس را زو دوستر ندارم صبرم چگونه باشد از عشق...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يارم تويي به عالم يار دگر ندارم
يارم تويي به عالم يار دگر ندارم
يارم تويي به عالم يار دگر ندارم

شاعر : انوري

تا در تنم بود جان دل از تو برندارميارم تويي به عالم يار دگر ندارم
زان دل سخن چه گويم کز وي خبر ندارمدل برندارم از تو وز دل سخن نگويم
زيرا که جز غم تو چيزي دگر ندارمدارم غم تو دايم با جان و دل برابر
گويي که عشوه‌ي تو يک يک ز بر ندارمهر ساعتي فريبم دل را به عشوه‌ي تو
صبر از چنان جمالي نشگفت اگر ندارمگفتي که صبر بگزين تا کام دل بيابي
کاندر زمانه کس را زو دوستر ندارمصبرم چگونه باشد از عشق ماهرويي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط