اگر نقش رخت بر جان ندارم شاعر : انوري به زلف کافرت ايمان ندارم اگر نقش رخت بر جان ندارم اگر صد درد بيدرمان ندارم ز تو يک درد را درمان مبادم ز بيصبري يکي پنهان ندارم ز عشقت رازها دارم وليکن دلي ميبايد و من آن ندارم صبوري را مگر معذور داري چه دارم جز غم هجران ندارم مرا گويي ز پيوندم چه داري تو گويي بوسهي ارزان ندارم گر از تو بوسهاي خواهم به جاني چو گويي با لبت دندان ندارم لبت دندانم از جا برکشيدست