چه گويي با تو درگيرد که از بندي برون آيم شاعر : انوري غمي با تو فرو گويم دمي با تو برآسايم چه گويي با تو درگيرد که از بندي برون آيم من بيچاره پندارم که از جايي همي آيم ندارم جاي آن ليکن چو تو با من سخن گويي کمر تا از توبربندم فقع تا از تو بگشايم مرا گويي کزين آخر چه ميجويي چه ميجويم بدارم دست از اين معني همان دستي همي خايم غمي دارم اگر خواهي بگويم با تو ورنه نه مترس ارچه تهيدستم وليکن پاي برجايم به جان گر بوسهاي خواهم بده چون دل گرو داري...