چه گويي با تو درگيرد که از بندي برون آيم

چه گويي با تو درگيرد که از بندي برون آيم شاعر : انوري غمي با تو فرو گويم دمي با تو برآسايم چه گويي با تو درگيرد که از بندي برون آيم من بيچاره پندارم که از جايي همي آيم ندارم جاي آن ليکن چو تو با من سخن گويي کمر تا از توبربندم فقع تا از تو بگشايم مرا گويي کزين آخر چه مي‌جويي چه مي‌جويم بدارم دست از اين معني همان دستي همي خايم غمي دارم اگر خواهي بگويم با تو ورنه نه مترس ارچه تهي‌دستم وليکن پاي برجايم به جان گر بوسه‌اي خواهم بده چون دل گرو داري...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چه گويي با تو درگيرد که از بندي برون آيم
چه گويي با تو درگيرد که از بندي برون آيم
چه گويي با تو درگيرد که از بندي برون آيم

شاعر : انوري

غمي با تو فرو گويم دمي با تو برآسايمچه گويي با تو درگيرد که از بندي برون آيم
من بيچاره پندارم که از جايي همي آيمندارم جاي آن ليکن چو تو با من سخن گويي
کمر تا از توبربندم فقع تا از تو بگشايممرا گويي کزين آخر چه مي‌جويي چه مي‌جويم
بدارم دست از اين معني همان دستي همي خايمغمي دارم اگر خواهي بگويم با تو ورنه نه
مترس ارچه تهي‌دستم وليکن پاي برجايمبه جان گر بوسه‌اي خواهم بده چون دل گرو داري
وگرنه بي‌تو تنگ آيد همه آفاق در پايماگر دستي نهم بر تو نهادم دست بر ملکي
اگر مي راستي خواهي چو هندو نيست پروايمفراقت هر زمان گويد که بگريز انوري رستي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط