اي در نبرد حيدر کرار روزگار

اي در نبرد حيدر کرار روزگار شاعر : انوري وي راست کرده خنجر تو کار روزگار اي در نبرد حيدر کرار روزگار معمار حزم تو در و ديوار روزگار معمور کرده از پي امن جهانيان زان دم که هست حزم تو معمار روزگار در دهر جز خرابي مستي نيافتند واسان به نزد عزم تو دشوار روزگار واضح به پيش راي تو اشکال حادثات تکرار کرده دفتر اسرار روزگار راي تو از وراي ورقهاي آسمان گر قدر و قدرت تو شدي يار روزگار زان سوي آسمان به تصرف برون شدي بنهاد اساس دايره کردار روزگار...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي در نبرد حيدر کرار روزگار
اي در نبرد حيدر کرار روزگار
اي در نبرد حيدر کرار روزگار

شاعر : انوري

وي راست کرده خنجر تو کار روزگاراي در نبرد حيدر کرار روزگار
معمار حزم تو در و ديوار روزگارمعمور کرده از پي امن جهانيان
زان دم که هست حزم تو معمار روزگاردر دهر جز خرابي مستي نيافتند
واسان به نزد عزم تو دشوار روزگارواضح به پيش راي تو اشکال حادثات
تکرار کرده دفتر اسرار روزگارراي تو از وراي ورقهاي آسمان
گر قدر و قدرت تو شدي يار روزگارزان سوي آسمان به تصرف برون شدي
بنهاد اساس دايره کردار روزگارقدرت برون بماند چون بناي کن فکان
درهم نيامدي خط پرگار روزگارور در درون دائره ماندي ز رفعتش
اين هفت و هشت پاره کله‌وار روزگاربعد از قباي قدر تو ترکيب کرده‌اند
نوعي ز رسم جود تو آثار روزگارجزوي ز ملک جاه تو اقطاع اختران
اين مختصر خزانه و انبار روزگاربا خرج جود تو نه همانا وفا کند
هرچ آورد ز اندک و بسيار روزگارپيش تو بر سبيل خراج آورد قضا
تن دردهد به بخشش و ادرار روزگارزانها نه‌اي که همت تو چون دگر ملوک
بر تو قضا و بستده اقرار روزگاراي وقف کرده دولت موروث و مکتسب
اقرار روزگار به انکار روزگارتزوير اين و آن نه همانا به دل کند
احسنت اي خداي نگهدار روزگارزيرا که روزگار ترا نيک بنده‌ايست
الا که سرو و سوسن از احرار روزگارتا بندگيت عام شد آزاد کس نماند
بگشاد کاروان قدر بار روزگارجودت چو در ضمان بهاي وجود شد
آويخت بخل را عدم از دار روزگارطبعت به چارسوي عناصر چو برگذشت
از حرص دانگانه به گفتار روزگاراي در جوال عشوه علي‌وار ناشده
ايمن چو ذوالفقار ز زنگار روزگارتيغ جهادت از پي تمهيد اقتداش
پنهان کند طراوت رخسار روزگارروزي که زلف پرچم از آشوب معرکه
دل قطره قطره گشته در اقطار روزگارباشد ز بيم شير علم شير بيشه را
ز انگشت پاي پاچه‌ي شلوار روزگاردر کر و فر ز غايت تعجيل گشته چاک
از بيم سرکشان شده دستار روزگارواندر گريزگاه هزيمت به پاي در
يک دشت خصم را به نمکسار روزگارتو چون نمک به آب فرو برده از ملوک
از دانگ سنگ چرخ تو معيار روزگارترجيح داده کفه‌ي آجال خصم را
زاسيب او گسسته شود تار روزگارزور تو در کشاکش اگر بر فلک خورد
دست قدر ز پاي ظفر خار روزگاربيرون کند چو تيغ تو گلگون شود به خون
کاي جان و تن سپرده به زنهار روزگارچون باد حمله‌ي تو به دشمن خبر برد
القاب و کنيتت شده تذکار روزگارالقاب و کنيت تو در اينست زانکه نيست
القابت اي خلاصه‌ي اخيار روزگاردر نظم اين قصيده ادب را نگفته‌ام
اي بد نکرده حيدر کرار روزگارهرچند نام و کنيت تو نيست اندرو
کاي در نبرد حيدر کرار روزگارداني که جز به حال تو لايق نباشد اين
کامثال اين قصيده ز اشعار روزگارکرتر بود ز جذر اصم گر بپرسمش
تاج‌الملوک صفدر و صف‌دار روزگاردر مدحتت که زيبد گويد به صد زبان
وز گرم و سرد شادي و تيمار روزگارکس را به روزگار دگر ي اد کي بود
باشد هميشه رونق بازار روزگارتا زاختلاف بيع و شراي فساد و کون
تا کاين است و فاسد از ادوار روزگاربادا هميشه رونق بازار ملک تو
بر دامن سپهر به مسمار روزگاردست دوام دامن جاه تو دوخته
کمتر جنيبت ابلق رهوار روزگاردر عرصه‌گاه موکب ميمون کبريات
حفظ خداي داده به زنهار روزگاردر زينهار عدل تو ايام و بس ترا


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.