حاتم آن بحر جود و کان عطا شاعر : جامي روزي از قوم خويش ماند جدا حاتم آن بحر جود و کان عطا ديد اسيريي به پاي سلسلهاي اوفتادش گذر به قافلهاي خواست زو فديه تا شود آزاد پيشش آمد اسير، بهر گشاد بر وي از بر آن رسيد شکست حاتم آنجا نداشت هيچ به دست بند او را به پاي خويش نهاد حالي از لطف پاي پيش نهاد اذن رفتن بجاي خود دادش ساخت ز آن بند سخت، آزادش چون اسيران به بند ديدندش قوم حاتم ز پي رسيدندش پاي او هم ز بند بگشادند فديهي او ز...