چون سلامان مايل ابسال شد

چون سلامان مايل ابسال شد شاعر : جامي طالع ابسال فر خفال شد چون سلامان مايل ابسال شد شد بدو پيوند اميدش قوي يافت آن مهر قديم او نوي يابد اندر خلوت آن ماه، راه فرصتي مي‌جست در بيگاه و گاه نقد جان بر دست، پيش او شتافت تا شبي سويش به خلوت راه يافت وز تواضع رو به پاي او نهاد همچو سايه زير پاي او فتاد کرد دست مرحمت سويش دراز شه سلامان نيز با صد عز و ناز کام جان از چشمه‌ي نوشش گرفت چون قبا تنگ اندر آغوشش گرفت شد به هم آميخته شير و شکر...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چون سلامان مايل ابسال شد
چون سلامان مايل ابسال شد
چون سلامان مايل ابسال شد

شاعر : جامي

طالع ابسال فر خفال شدچون سلامان مايل ابسال شد
شد بدو پيوند اميدش قوييافت آن مهر قديم او نوي
يابد اندر خلوت آن ماه، راهفرصتي مي‌جست در بيگاه و گاه
نقد جان بر دست، پيش او شتافتتا شبي سويش به خلوت راه يافت
وز تواضع رو به پاي او نهادهمچو سايه زير پاي او فتاد
کرد دست مرحمت سويش درازشه سلامان نيز با صد عز و ناز
کام جان از چشمه‌ي نوشش گرفتچون قبا تنگ اندر آغوشش گرفت
شد به هم آميخته شير و شکرداشت شکر آن يکي، شير اين دگر
چشم‌زخم دهر از ايشان دور بودروز ديگر بر همين دستور بود
ماه و سالي خالي از رنج و ملالروز هفته، هفته شد مه، ماه سال
ني به روز افتد ز يکديگر، نه شبهمتش آن بود کن عيش و طرب
نيست داب من که بگذارم چنين !ليک دور چرخ مي‌گفت از کمين:
چون شب آمد سلک آن بگسيختم!اي بسا صحبت که روز انگيختم،
صبحدم را نوبت او شد تمام!واي بسا دولت که دادم وقت شام،


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما