اي رقم کردهي تو حرف گناه!
اي رقم کردهي تو حرف گناه!
شاعر : جامي
نامهي عمرت ازين حرف سياه! اي رقم کردهي تو حرف گناه! مرگ بر حرف تو انگشت نهد واي اگر عهد بقا پشت دهد وز فزع ساق تو پيچد بر ساق گسترد دست اجل مهد فراق دشمنان خرمي آغاز کنند دوستان نغمهي غم ساز کنند حلقهکوبان ز طمع بر در تو وارثان حلقه به گرد سر تو وز درون خرم وخندان نگرند از برون سو به تو گريان نگرند هيچ کس را غم فرداي تو نه! هيچ تن را سر سوداي تو نه! به که از توبه کني چارهي خويش پيش از آن کيدت اين واقعه پيش پس زانوي وفا بنشيني دامن از نفس و هوا در چيني عقد اصرار ز دل بگشايي هر چه بد باشد از آن بازآيي اشک اندوه ز مژگان پاشي ز آنچه بگذشت پشيمان باشي سوي اقليم جفا کم گذري ره به سر حد خطا کم سپري توبه هم بيمزهاي نيست، بچش! چند باشي ز معاصي مزه کش؟ ديو، کافرمنش و بيباک است ملک، از عصمت عصيان پاک است نايد از توبه گري ديو به راه نکند طبع ملک ميل گناه مژه از خون جگر رنگين ساز! چهره پر گرد کن از خاک نياز! به درون شعله فکن چون قنديل! جامهي خود چو فلکزن در نيل! در گنهسوزيام اين آتش بس! ز آتش دل شدهام گرم نفس