پيري از نور هدا بيگانه

پيري از نور هدا بيگانه شاعر : جامي چهره پر دود، ز آتش‌خانه پيري از نور هدا بيگانه ميهمان شد به سر خوان خليل کرد از معبد خود عزم رحيل بر سر خوان خودش نپسنديد چون خليل آن خللش در دين ديد يا ازين مائده برخيز و برو!» گفت: «با واهب روزي، بگرو! دين خود را به شکم نتوان داد!» پير برخاست که: «اي نيک‌نهاد! روي از آن مرحله در راه آورد با لب خشک و دهان ناخورد وحي کاي در همه اخلاق جميل! آمد از عالم بالا به خليل منع‌اش از طعمه نه آيين تو بود...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيري از نور هدا بيگانه
پيري از نور هدا بيگانه
پيري از نور هدا بيگانه

شاعر : جامي

چهره پر دود، ز آتش‌خانهپيري از نور هدا بيگانه
ميهمان شد به سر خوان خليلکرد از معبد خود عزم رحيل
بر سر خوان خودش نپسنديدچون خليل آن خللش در دين ديد
يا ازين مائده برخيز و برو!»گفت: «با واهب روزي، بگرو!
دين خود را به شکم نتوان داد!»پير برخاست که: «اي نيک‌نهاد!
روي از آن مرحله در راه آوردبا لب خشک و دهان ناخورد
وحي کاي در همه اخلاق جميل!آمد از عالم بالا به خليل
منع‌اش از طعمه نه آيين تو بودگرچه آن پير نه در دين تو بود
که در آن معبد کفر افتاده‌ستعمر او بيشتر از هفتادست
که: نداري دل دين‌اندوزي!روزي‌اش وانگرفتم روزي
دهي‌اش يک دو سه لقمه کم و بيش؟چه شود گر تو هم از سفره‌ي خويش
گشت بر خوان کرم دمسازشاز عقب داد خليل آوازش
از پي منع، عطا بهر چه بود؟»پير پرسيد که: «اي لجه‌ي جود!
و آن جگر سوز عتابي که شنيدگفت با پير، خطابي که رسيد
آشنا را پي بيگانه عتاب،پير گفت: « آنکه کند گاه خطاب
ز آشنايي‌ش چرا برنخورم؟»راه بيگانگي‌اش چون سپرم؟
دست بگرفت‌اش و ايمان آوردرو در آن قبله‌ي احسان آورد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط