زليخا بود ازين صورت، تهي‌دل

زليخا بود ازين صورت، تهي‌دل شاعر : جامي کز او تا يوسف آمد يک دو منزل زليخا بود ازين صورت، تهي‌دل ز دل بيرون دهد اندوه خانه به صحرا شد برون تا ز آن بهانه ولي هر لحظه شد اندوه او بيش گرفت اسباب عيش و خرمي پيش دگرباره به خانه ميل‌اش افتاد چو در صحرا به خرمن سيل‌اش افتاد گذر بر ساحت قصر شه‌اش بود اگر چه روي در منزلگه‌اش بود، که گويي رستخيز از مصر برخاست!» چو ديد آن انجمن گفت: «اين چه غوغاست؟ بساط عرض عبراني غلامي است يکي گفت:«اين پي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زليخا بود ازين صورت، تهي‌دل
زليخا بود ازين صورت، تهي‌دل
زليخا بود ازين صورت، تهي‌دل

شاعر : جامي

کز او تا يوسف آمد يک دو منزلزليخا بود ازين صورت، تهي‌دل
ز دل بيرون دهد اندوه خانهبه صحرا شد برون تا ز آن بهانه
ولي هر لحظه شد اندوه او بيشگرفت اسباب عيش و خرمي پيش
دگرباره به خانه ميل‌اش افتادچو در صحرا به خرمن سيل‌اش افتاد
گذر بر ساحت قصر شه‌اش بوداگر چه روي در منزلگه‌اش بود،
که گويي رستخيز از مصر برخاست!»چو ديد آن انجمن گفت: «اين چه غوغاست؟
بساط عرض عبراني غلامي استيکي گفت:«اين پي فرخنده نامي است
چو چشمش بر غلام افتاد بشناختزليخا دامن هودج برانداخت
ز فريادي که زد بي‌خود بيفتادبرآمد از دلش بي‌خواست فرياد
به خلوت‌خانه‌ي خاص‌اش رساندندروان، هودج کشان هودج براندند
ز حال بي‌خودي آمد به خود بازچو شد منزلگه‌اش آن خلوت راز
چرا کردي فغان از جان پرسوز؟ازو پرسيد دايه کاي دل‌افروز!
که گردد آفت من هر چه گويمبگف: «اي مهربان مادر، چه گويم؟
ز اهل مصر و وصف او شنيدي،در آن مجمع غلامي را که ديدي
فدايش جان من! جانان من اوستز عالم قبله گاه جان من اوست
درين آوارگي بيچاره، او ساخت»ز خان و مان مرا آواره، او ساخت
چو شمع از آتش او زار بگريستچو دايه آتش او ديد کز چيست
غم شب، رنج روز خود نهان دار!بگفت: «اي شمع، سوز خود نهان دار!
ز ابر تيره خورشيدت برآيدبود کز صبر، اميدت برآيد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما