مجنون چو به حکم آن دلافروز شاعر : جامي محروم شد از زيارت روز مجنون چو به حکم آن دلافروز گشتي به ره طلب روانه شبها به لباس شبروانه و آنجا همه شب قرار کردي منزل به ديار يار کردي صد قصهي سينه سوز با او گفتي ز فراق روز با او در کشور عشق نيکنامان يک شب به هم آن دو پاکدامان انداخته در ميان سخنها بودند نشسته هر دو تنها در شيوهي عشق بدگماني از مردهدلان حي، جواني واندر حقشان گمان بد برد بر صحبت تنگشان حسد برد پيش پدرش...