اي دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است شاعر : خاقاني در سر شدي ندانمت اي دل چه در سر است اي دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است اين درد تازه روي نگوئي چه نوبر است درد کهنت بود برآورد روزگار اينجا چه جاي غمزدگان قلندر است شهري غريب دشمن و ياري غريب حسن انصاف ميدهم که ز انصاف خوشتر است گفتم مورز عشق بتان گرچه جور عشق لاف از دمشق بس که ترازوت بيزر است اينجا و در دمشق ترازوي عاشقي است زنجير ميگسل که خرد حلقه بر در است اکنون که ديدي...