خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت

خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت شاعر : خاقاني باز به پيرانه سر، عشق تو از سر گرفت خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت عشق در آمد ز بام، عقل ره درگرفت يار درآمد به کوي، شور برآمد ز شهر حسن تو يک شعله زد، سوخته‌اي درگرفت لعل تو يک خنده زد، مرده دلي زنده کرد زحمت هستي ما، از ره ما برگرفت تاختن آورد هجر، تيغ بلا آخته باز به منقار قهر، بال کبوتر گرفت شير به چنگال عنف، گردن آهو شکست روح مجرد بماند دامن دل برگرفت صبر و دل و دين ما جمله ز...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت
خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت
خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت

شاعر : خاقاني

باز به پيرانه سر، عشق تو از سر گرفتخه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت
عشق در آمد ز بام، عقل ره درگرفتيار درآمد به کوي، شور برآمد ز شهر
حسن تو يک شعله زد، سوخته‌اي درگرفتلعل تو يک خنده زد، مرده دلي زنده کرد
زحمت هستي ما، از ره ما برگرفتتاختن آورد هجر، تيغ بلا آخته
باز به منقار قهر، بال کبوتر گرفتشير به چنگال عنف، گردن آهو شکست
روح مجرد بماند دامن دل برگرفتصبر و دل و دين ما جمله ز ما بستند


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط