دل سکه‌ي عشق مي نگرداند

دل سکه‌ي عشق مي نگرداند شاعر : خاقاني جان خطبه‌ي عافيت نمي‌خواند دل سکه‌ي عشق مي نگرداند صبرش گرهي گشاد نتواند يک رشته‌ي جان به صد گره دارم کاين آتش غم جز آب ننشاند گفتي به مغان رو و به مي بنشين کو آب طرب به جوي دل راند رفتم به مغان و هم نديدم کس مي‌ريزد و خاک تشنه مي‌ماند ساقي ديدم که جرعه بر آتش من خاک و اسير باد و او داند بر آتش ريزد آب خضر آوخ کو جرعه چرا بر آتش افشاند چو خاک ز جرعه جوشم از غيرت آن دل که نماند ازو کجا ماند...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دل سکه‌ي عشق مي نگرداند
دل سکه‌ي عشق مي نگرداند
دل سکه‌ي عشق مي نگرداند

شاعر : خاقاني

جان خطبه‌ي عافيت نمي‌خوانددل سکه‌ي عشق مي نگرداند
صبرش گرهي گشاد نتوانديک رشته‌ي جان به صد گره دارم
کاين آتش غم جز آب ننشاندگفتي به مغان رو و به مي بنشين
کو آب طرب به جوي دل راندرفتم به مغان و هم نديدم کس
مي‌ريزد و خاک تشنه مي‌ماندساقي ديدم که جرعه بر آتش
من خاک و اسير باد و او داندبر آتش ريزد آب خضر آوخ
کو جرعه چرا بر آتش افشاندچو خاک ز جرعه جوشم از غيرت
آن دل که نماند ازو کجا مانددل ماند ز ساقيم غلط گفتم
درد است و رخم سفال را ماندهان چشم من است ساقي و اشکم
از ششدر غم مرا که برهاندجز ساقي و دردي سفال و مي
آمد شد ما دگر نرنجانداي پير مغان دل شما مرغان
کو عقل مرا تمام بستاندخمار شما ندارد آن رطلي
کو سنگ مرا ز جا بگرداندکهسار شما نيارد آن سيلي
کو دست طلب که نخل جنباندخاقاني نخل عشق شد تازه


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.