آنکه هرگز نظري با من شيدا نکند آنکه هرگز نظري با من شيدا نکندشاعر : خواجوي کرماني نتواند که مرا بي سر و بي پا نکندآنکه هرگز نظري با من شيدا نکندليک معلوم ندارم که کند يا نکنددوش ميگفت که من با تو وفا خواهم کردنبود آدمي آنکس که تماشا نکنداگر آن حور پري رخ بخرامد در باغجان فداي لب شيرين شکرخا نکندخسرو آن نيست که از آتش دل چون فرهادچکند بلبل شب خيز که سودا نکندگل چو بر نالهي مرغان چمن خنده زندحذر از ضربت شمشير تو قطعا نکندهر که را تيغ جفا بردل مجروح زنيکانکه چشم تو کند کافر يغما نکندچون توانم شدن از نرگس مستت ايمننتواند که رخم بيند و صفرا نکندگل خيري چو بر اطراف گلستان گذرماگرش عقل بود روي بدريا نکندهر که احوال دل غرقه بداند خواجو